حسین علیه السلام: شهید آگاه و رهبر نجات بخش اسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی، لطف الله، - 1297

عنوان و نام پديدآور : حسین علیه السلام: شهید آگاه و رهبر نجات بخش اسلام/ تالیف لطف الله صافی

مشخصات نشر : مشهد: موسسه نشر و تبلیغ، 1407ق. = 1366.

مشخصات ظاهری : [و]، 498، یو ص

شابک : 1000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان دیگر : شهید آگاه و رهبر نجات بخش اسلام

موضوع : صالحی نجف آبادی، نعمت الله. شهید جاوید: حسین بن علی علیه السلام -- نقد و تفسیر

موضوع : واقعه کربلا، ق 61

رده بندی کنگره : BP41/5/ص 25ش 9084

رده بندی دیویی : 297/9534

شماره کتابشناسی ملی : م 67-108

با خواننده:

شايد برخى بگويند: در اين موقع كه اسلام از هر سو مورد هجوم استعمارگران و مزدوران آنها شده، و شرق و غرب با سلاح هاى خطرناك سياسى، اقتصادى، فرهنگى، جنگى، موجوديت جامعه مسلمانان را تهديد كرده، و اجتماعات اسلامى را به صورت اجتماعات بيگانگان و كفار درآورده، و مكتب هاى استثمارى آنان هر روز بر توسعه تبليغات خود خصوص در بين طبقه جوان مى افزايند، و افكار آنها را منحرف مى كنند، و كوشش مى نمايند مبانى دين اسلام را از ريشه قطع سازند، و اين همه مطبوعات گمراه كننده اى كه اساس اسلام و تربيت مذهبى را ترويج مى كنند، شب و روز به صورت، كتاب، نشريه، ترجمه، مجله، روزنامه، كتاب هاى ... و و. در دسترس مسلمانان گذارده مى شود، و اختلافات و جدايى هاى گوناگون، جامعه مسلمانان را به سوى انقراض سوق مى دهد، پرداختن به گفتگوهايى مانند بحث پيرامون مطالب كتاب شهيد جاويد، جز هيزم ريختن در آتش اختلافات چه ثمرى دارد؟ و چه دردى را درمان مى نمايد؟

ما بايد بكوشيم اختلاف را كم كنيم، و اتحاد خود را محكم تر، و فاصله ها را از ميان برداريم، و در

برابر اين سيل بنيان كن الحاد و غرب زدگى، و اين تبليغات مسموم، و اين تقويت هايى كه از مليت هاى ديگر، در داخل جوامع اسلامى مى شود، و مراسم و آثار و خرافات آنها را احياء مى گرداند سدى بسازيم. فكرى بكنيم. همكارى هاى مؤثرى بوجود بياوريم، و از اصول و قدر جامع و مشترك

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 14

اسلامى پاسدارى كنيم.

بايد افكار جوانان را روشن كرد، و حقايق اسلام را در اقتصاد، سياست، اجتماع، اخلاق، تربيت و تعليم، به طور قابل درك در دسترس آنان گذارد تا بدانند تمام خواسته هاى انسانى آنها را تعاليم اسلامى تأمين كرده است، و آنها را از تشنج فكرى، و بحث در پيرامون موضوعات كم فايده و درجه 2 بر كنار سازيم.

اين مناقشات سبب مى شود دشمنانى كه براى از پا انداختن شجره طيبه توحيد اسلامى، و خداپرستى مشغول فعاليت هستند چيره تر شده، و فارغ البال تر بكار خود ادامه دهند.

امروز بحث هايى كه سبب بروز نگرانى و ناراحتى و سستى، و دو دستگى شود به هيچ وجه مصلحت نيست، و با اين گرفتارى هايى كه داريم فرصت اين سلسله تحقيقات را نداريم، بايد مصراً از آن پرهيز كرد، اين اختلافات داخلى هر چه هم جزيى و اندك باشد جبهه مبارزه با دشمنان خارجى را ضعيف مى سازد، و به سود بيگانگان، و به سوى هدف هاى خائنانه آنها جلو خواهد رفت:

اين دلسوزى و خيرخواهى بسيار ارزنده و قابل توجه است، و ما هم به اين تفصيل آنرا شرح داديم تا خوانندگان ارجمند به تكاليف خطيرى كه در حفظ همگانى، و هم صدايى در راه دفاع از حريم احكام و تعاليم

و شعائر اسلام دارند بيشتر توجه فرمايند، و علاوه مى سازيم:

ما نبايد مساعى، و كوشش هاى دشمنان را در تجزيه، و ايجاد تفرقه و جدايى بين مسلمان ها فراموش كنيم.

نبايد زيان هايى را كه اختلاف و جدايى براى جامعه ما دارد از نظر دور سازيم.

نبايد اين آيه محكمه كتاب خدا را از پيش چشم خود برداريم:

وَ لاتَنازَعوا فَتَفْشَلوُا وَ تَذْهَبَ ريْحُكُمْ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 15

بيگانگان استعمارگر پس از آنكه كشورهاى اسلام را تجزيه كرده و در هر ناحيه اى حكومتى ضعيف ساختند، و مسلمان ها را به نام اين حكومت ها كه حافظ منافع بيگانه بودند بروى هم واداشتند، و اتحاد اسلامى را با اين حكومت ها و سرانى كه بر آنها گماشتند به گمان خود غيرممكن ساختند، و مسلمان ها را به نام مليت هاى كوچك و وطن هاى جعلى و غير اصيل بروى هم واداشتند، باز هم ديدند عقائد توحيدى اسلامى اين جامعه را به سوى وحدت مى برد، و فكر اتحاد مسلمين يعنى اتحاد جهانى و انسانى اسلامى از مغزهاى آنها خارج نمى شود و عقائد عالى و نجات بخش اسلام اين افرادى را كه بنام وطن و كشور، و رژيم هاى گوناگون از هم جدا شده، و با هم بيگانه گشته اند يگانه و هم عزم و همرزم مى كند.

و بانك:

اللَّهُ اكْبَر

اشْهَدُ انْ لاالهَ الّا اللَّه

اشْهَدُ انَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللَّهِ.

فاصله هاى جغرافيايى را از ميان مى برد.

باز هم مشتركات مسلمانان به قدرى زياد و اصيل است كه اين جهات جدايى ها، آنها را از هم جدا نكرد، و آنطور كه ملت تونس يك ملت است و ملت هلند مثلا يك ملت و از هم جدا و بيگانه هستند، ملت تونس

و ملت مراكش و ملت اندونزى و ملت پاكستان مثلا چهار ملت نشده اند و از هم جدا نيستند، مليت اسلامى آنها محفوظ و ثابت است و در برابر مليت اسلامى، مليت تونسى يا مراكشى اعتبار و ارزشى پيدا نكرد، و اصل كريم «انما المؤمنون اخوه» همچنان در بين مسلمانان حاكم و نافذ مانده است.

لذا كوشش مى كند و به هر نوع و به هر اسم و رسم شده باز هم نقشه هاى خود را دنبال مى نمايند تا در كشورهاى اسلامى شعائر و مشتركات را ضعيف سازند، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 16

الزامات و تقيدات اسلامى جامعه را سست نمايند، و عادت و شعائر ديگر را اگر چه از دوران هاى جاهليت و اعصار پيش از اسلام آنها باشد ترويج كنند.

به هر حال شبكات استعمار و مكائد و دام هاى آن بسيار است.

ما مسلمان ها بايد در اين عصر آگاه و هشيار باشيم، و در برابر هجوم اين همه دشمن و تبليغات ضد اسلام كه هزاران صفحات مطبوعات را در دنيا در اختيار دارند ايستاده و آماده دفاع باشيم، و رشد فكرى جوانان را از راه ارشاد به تعاليم اسلام تكامل دهيم، و جامعه اى هر چه مترقى تر و پيشرفته تر در علم و اخلاق و صنعت بسازيم.

ما اين دردها را مى دانيم، و خدا گواه است كه حتى من ناچيز از احساس اين دردها چقدر رنج مى برم و ناراحتى مى كشم، و بى خوابى دارم.

اما اگر كسى آمد و دانسته يا ندانسته سنگ تفرقه اى در بين مردم انداخت چه بايد كرد؟

اگر كسى آمد در يك موضوعى كه فعلا مطرح افكار نيست و افكار به اصطلاح متجدد و پيشرفته هم

آنرا پذيرفته، و مترقى ترين مكتب جهاد، و عاليترين نمونه مبارزه مردان فضيلت و خيرخواه و نوع دوست و آزادمنش شناخته شده نظرى مخالف داد، و در دسترس افكار گذارد و هفت سال عمر خود را بيهوده روى آن گذاشت چه بايد كرد؟

اگر كسى در يك موضوعى كه جزء خون جامعه ما، و ركن موجوديت و بقاء ما است نظر ناهنجارى داد، و با اينكه بزرگان او را نصيحت كردند و از عرضه داشتن اين فكر منع نمودند قبول نكرد و آنرا چاپ و منتشر نمود چه بايد كرد.[1]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 17

اگر كسى آمد يك مكتب متحرك، و قابل پيروى جامعه ما را از صورت بسيار درخشان و اصيل، و خردپسند و مورد احترام خارج كرد، و با مغلطه و اشتباه كارى (هر چند انشاالله غير عمدى) بى ارزش جلوه داد چه كنيم؟

بديهى است در اينجا كه او استبداد به خرج مى دهد، و به نصيحت توجه نمى كند نمى توان ساكت نشست، و چيزى نگفت و از گمراهى افكار در حال و آينده جلوگيرى نكرد.

بايد اين سنگ تفرقه را از ميان برداشت، و افكار را آگاه ساخت، و مدافعه با اين سنگ، تشديد اختلاف و جدايى نيست، بلكه جلوگيرى از توسعه اختلاف است.

نكته مهم اين است كه موضوع درك حقيقت قيام امام، عليه السلام، از موضوعات كم اهميت و كم فائده و درجه 2 نيست.

ما اسلام را بايد از كجا بشناسيم؟ اسلام را از قرآن و سنت، مكتب اميرالمؤمنين، مكتب سيدالشهداء و مكتب سائر ائمه، عليهم السلام، مى شناسيم نهضت امام در قلب مذهب شيعه قرار دارد.

و اگر آنرا نشناسيم اسلام را

نشناخته ايم، اگر خداى نخواسته در آن اندكى هم گمراه بشويم از حقايق اسلام منحرف شده ايم.

امام آئينه اسلام، و نشان دهنده تعاليم و برنامه هاى اسلام است. اگر ما در همين نقطه در اشتباه بيفتيم در درك روح و حقيقت اسلام به اشتباه افتاده ايم.

امامت از رؤس تعاليم اسلام، و عقايد ريشه دار اين دين است كه پيغمبر، صلى الله عليه و آله، در آغاز بعثت آنرا اعلام كرد، و به آن دعوت مى فرمود، و شناختن حقيقت قيام امام، عليه السلام، با شناختن حقيقت معناى امامت ارتباط دارد.

نكته ديگر اين است كه اين سخن هم گاهى يك اشتباه كارى ديگر است. اگر به كسى كه اين گونه طرح ها را مى دهد، و سنگ تفرقه را مى اندازد ايراد كنند كه چرا چنين كردى؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 18

اين بحث ها كمك به هدف هاى تفرقه انداز بيگانه است، و با اين طرح شما هيچ دردى را دوا نمى كنيد و مكتب امام، عليه السلام، را قابل پيروى تر و مترقى تر و خردپسندتر نشان نمى دهيد، هر چه به او بگويند جا دارد.

اما متأسفانه بسيارى يا بيشتر از اين افراد معدود كه اين دلسوزى ها را مى نمايند به او زبان اعتراض باز نكردند، و با اينكه چند سال است اين فكر را تعقيب مى كند او را از اينكار باز نداشتند.

ولى به كسانيكه به او پاسخ مى دهند اين اعتراض را مى نمايند.

اين اعتراض جز به يك منفى بافى به نفع كسانى كه به نحوى از انحاء مى خواهند در بنيان استوار جامعه ما خللى وارد سازند تعبير نمى شود.

نه. ما بايد به همه جواب بدهيم، و به همه پاسخ بگوييم، و همه مرزها را نگاهدارى كنيم،

اگر از يك مرزى خوب دفاع و نگاهدارى شد، نبايد گفت چرا از اين مرز خوب نگهدارى كرديد بايد مرز ديگر را هم كه مورد حمله است نشان داد، و خود شما يا هر كس متخصص و وارد است آن مرز را نگاه بدارد، و گرنه نه ما ديده ايم كه هر كس خواست از هر مرزى دفاع كند يا از وقوع رخنه اى در اين سد استوار جلوگيرى نمايد آن كسانيكه از آن مرز قصد هجوم دارند با اين قماش دلسوزى هاى منافقانه و در دست بعد جاهلانه مانع كار او شدند، زيرا دشمن مى خواهد همه مرزها بدون دفاع باشد، و مرزداران از بيم تهمت، و اعتراض و ... عقب نشينى نمايند.

اين منفى بافى ها قرن ها است حربه كسانى است كه تفرقه درست مى كنند و مذهب مى سازند، و در حمايت اين دلسوزى ها ساخته هاى فكر خيانتكار خود را رشد مى دهند.

هر كس خواست با هر منكر و فساد و بدعتى مبارزه كند، اين سنگ را جلو پايش انداختند، كه طرف بزرگ مى شود، يا چرا با بدعت هاى ديگر مبارزه نمى نمايى؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 19

چرا امروز مى گويى، و ديروز نگفتى؟ چرا امسال مى گويى و پارسال حرفى نزدى؟

برخى هم براى اينكه از زحمت شركت در خدمت به اسلام و دفاع از حريم دين خلاص شوند، مردم را نا اميد مى سازند، و كوشش ها را بى ثمر مى شمارند.

مى گويند: فايده اى ندارد، و به جايى نمى رسد و اكنون وقت اين حرفها نيست.

اين افراد هم بيشتر كسانى هستند كه خودشان در هيچ جهادى شركت ندارند، و بهتر مى دانند كه لزوم هيچ گونه مبارزه اى عنوان نشود تا آنها مسئول نشوند، و از آنان

مبارزه و جهاد نخواهند.

ما مى خواهيم انشاءاللَّه اهل اين منفى بافى ها نباشيم، و به سهم خود به توفيق الهى افكار را روشن، و مسلمانان را به التزامات دينى و اسلامى خود متوجه سازيم، و از همه بخواهيم در اين دنيايى كه تمام جمعيت ها و دسته هاى مختلف براى سعادت و سربلندى خود تلاش مى نمايند بپا خيزند و مجاهدانه، اسلام را كه هدف آن سعادت و سربلندى همگان است يارى كنند.

و نكته سوم اين است كه در موضوع سيدالشهداء، عليه السلام، خصوصاً، يك علاقه مندى عاشقانه اى همه دارا هستند و قيام و نهضت آن حضرت در دوره سال طرف توجه عموم شيعيان است و هيچ كس نمى تواند در مثل اين كتاب بى تفاوت بماند و قفل خاموشى بر زبان بزند.

و چهارمين نكته اى كه انتقاد از اين كتاب را بيشتر از كتاب هاى ديگر لازم مى سازد اين است كه: اين كتاب اثرى است كه در آينده ممكن است مورد استناد ديگران از خود ما، برخود ما شود، لذا هر گونه انتقاد صحيح پيرامون آن به جا و به مورد است تا در آتيه مورد سوء استفاده بدانديشان نگردد.

پس از اداء اين توضيحات اينرا هم به عرض مى رسانم:

در اين كتاب ما قصدى غير از آشكار شدن حق، و دفاع از قيام سيدالشهداء، عليه السلام، نداريم، و نمى خواهيم احساسات كسى را برانگيزيم، و يا نويسنده محترم

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 20

شهيد جاويد را توبيخ يا تحقير كنيم، و اگر در ضمن بعض مباحث گاهى عنان قلم رها شده، و از حدودى كه شخصاً در بحث هاى علمى به آن التزام دارم خارج شده باشم معذرت مى خواهم، و از

خوانندگان محترم خواهشمند است كه در هنگام مطالعه اين عذرخواهى را فراموش نفرمايند، من ترجيح مى دهم كه كتاب بنده به عنوان توضيحاتى پيرامون مطالب كتاب شهيد جاويد شمرده شود.

من دوست مى دارم نويسنده محترم شهيد جاويد توضيحاتى را كه پيرامون مطالب ايشان داده ام منصفانه مطالعه فرمايند، و اميدوارم فاصله اى كه بين انديشه ما و فكر ايشان پيدا شده برطرف گردد، و بيش از پيش به هم نزديك شويم، و همه در صف واحد يورش هايى را كه از خارج به جهان اسلام و تشيع مى شود دفع كنيم انشاالله تعالى.

انْ اريدُ الّا الاصْلاح مَا استَطَعْتُ وَ ما تَوفِيقى الّا بِاللَّهِ عَلَيهِ تَوَكَلْتُ وَ الَيهِ انيبُ.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 21

فَبَشِرْ عِبادِ الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَولَ فَيَتَّبَعُون احْسَنَهُ اوْلئكَ الَّذِينَ هَديَهُمُ اللَّهُ وَ اوْلئكَ هُمْ اولُوا الالبابِ

(قرآن مجيد سورة الزمر آيه 18)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 22

مِنَ الْمُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ماعاهَدُوأ اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِهنْهُم مَّنْ يَنتَظِرُوَ ما بَدَّلُوْا تَبْديلًا.

(قرآن مجيد سورة الاحزاب آيه 23)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 23

مقدمه

اشاره

1. قيام امام، عليه السلام.

2. بررسى هدفهاى قيام.

3. امام و تأسيس حكومت اسلامى.

4. شرايط مساعد نبود.

5. امام عليه السلام آگاه بود.

6. بررسى كوتاه پيرامون كتاب شهيد جاويد.

7. اساس كتاب شهيد جاويد باطل است.

8. كتاب شهيد جاويد و قيامهاى علماء.

9. نكته قابل توجه.

10. تذكر و رفع اغفال.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 25

1. قيام امام،

عليه السلام

در توصيف قيام مقدس سيدالشهداء، عليه السلام، و شرح نهضت جاودان و پايدار حسينى زبان، و بيان، و الفاظ، و كلمات ما در هر درجه از فصاحت و بلاغت باشد عاجز و ناتوان است، و بدون شك قيام امام يكى از حوادث بى نظيرى است كه هنوز پس از سيزده قرن و اندى اسرار و عظمت و اهميت آن كاملًا آشكار نگشته، و فروغ تجلى آن خاموش نشده، و انوارش همواره در تابش و لمعان، و راهنماى بشريت بسوى آزادى، و عزت نفس، و فداكارى، و جهاد در راه مبدء و عقيده و پايدارى و مقاومت در برابر باطل و شرك و بشرپرستى بوده و خواهد بود.

مفاهيم عاليه اى كه براى پيشبرد مقاصد بلند و هدف هاى عالى انسانى، و ساختن اجتماع مترقى از آن استنباط مى شود از هيچ نهضت و انقلاب ديگر درك نمى شود.

خلاصه اين قيام اين است: در وقتى كه اسلام در چنگال عفريت كفر و شرك، و استبداد بنى اميّه دست و پا مى زد، و قيافه كثيف و وحشتناك ارتجاع در همه جا مسلمانان را نگران و ناراحت مى كرد، و احكام خدا مسخره، و سنن دين پايمال، و كارى ترين ضربت بر قلب اسلام و نظام اسلام بنام حكومت يزيد وارد شده بود.

بزرگترين رهبر و استاد الهى

و معلم ربوبى با هفتاد نفر از اهل بيت و خواص، و شاگردان ممتاز و فارغ التحصيل و تربيت ديده دانشگاه خود كه گوش و چشم جهان مانند آنان نديده و نشنيده قيام كرد، جان و مال و فرزندان خود را در طبق اخلاص گذارده بيارى دين خدا شتافتند، و در جلو مقاصد تخريبى بنى اميه سدى استوارتر از آهن و پولاد ساختند، و درس هايى كه به انسان هاى خداپرست و آزاديخواه دادند

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 26

خردمندان را مات و مبهوت، و ارباب بينش و بصيرت را واله و حيران ساخت.

درسهايى كه فقط يك مشت الفاظ، و عبارات، و سخنرانى، و فرياد، و ادّعا نبود.

درس هاى آنها فداكارى هاى فهرمانانه، و از خودگذشتگى هاى خالصانه، و تصميم محكم و عزم راسخ بود.

مانند شعله هاى آتش بلكه اشعه نور در عمق درياهاى ژرف و بيكران مصائب جانكاه، و امواج خروشان آزمايش و بلا مردانه فرو مى رفتند و بر آفاق ابديت پستى اين زندگى دنيا، و لذايذ جسمانى را با قلم هاى نورى و زرين ثبت مى كردند، و نشان دادند كه جهاد و جانبازى در راه مبدأ و حفظ شرف و كرامت عقيده عزيرتر و گرامى تر از زندگى مادى است، و بشر والاتر و برتر از آن است كه اسير و بنده لذت هاى فانيه باشد.

اين جهان، و آنچه در آن بود از نعمت ها، و كامرانى ها، و زر و زيورى كه بيشتر خود را بان مى فروشند، و براى آن دين و ايمان و شرف را از دست مى دهند، علاوه بر عزت و كرامت و شرافت خانوادگى و حسب و نسب و سوابق درخشان بيمانند و اموال و فرزندان

كوچك و بزرگ، و بانوان و دختران، و برادران و خواهران، و آنچه بشر بآن دلبستگى پيدا مى كند، و متاع حيات دنيا است همه در اختيار حسين، عليه السلام، بود و بدون هيچگونه چون و چرا احدى با حسين، عليه السلام، هم وزن، و هم طراز نبود، و در جهان پهناور كسى مفاخر او را نداشت. هر چه در اختيار آن حضرت بود، براى بقاء دين فدا كرد، و با خود به قربانگاه كربلا برد، و در راه مبدأ و مقصد مقدس خود از همه چشم پوشيد.

اين قيام و فداكارى از هر ناحيه اى براى بشر متضمن عبرت ها و درسهايى است كه بفرموده علامه كبير شيخ محمد حسين كاشف الغطا خردمندان در برابر آن خاضع، و در محراب عظمت آن عقول پيشانى خضوع بر زمين ادب گذارده اند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 27

كَالبَدرِ مِنْ حَيْثُ التَفَت وَجَدْتَهُ يَهدِى الى عَيْنَيكَ نُوراً ثاقِباً

كَالْشَمْسِ فِى كَبَدِ السَماءِ و نُورُهايَغشَى البِلادَ مَشارِقاً وَ مَغارِباً

كَالبَحرِ يَمنَحْ لِلقَريبِ جَواهِراًغُرَراً وَ يَبْعَثُ لِلبَعيدِ سَحائِباً[2]

توفيق ابوعلم نويسنده فاضل مصرى پس از آنكه اباء نفس، و عظمت روح امام را مى ستايد، و مى گويد جهانرا از اينكه برايش همتا و شريكى بياورد عاجز ساخت.

اقدام و قيام امام را به اينگونه توصيف مى كند:

اقْدَمَ الامامُ الْحُسَينُ عَلَى المَوتِ مُقْدِمَاً لِنَفْسِه وَ اولادِه، وَ اطْفالِهِ، وَ اهْلِ بَيْتِه لِلقَتْلِ قُرْباناً وَ وَفاءً لِدِينَ جَدّهِ صَلَّى اللَّهِ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِكُلِّ سَخاءٍ وَ طِيْبَةِ نَفْسٍ، وَ عَدَمِ تَرَدُدٍ وَ تَوَقَفُ قائِلًا بِلِسانِ حالِهِ.

انْ كانَ دِينُ مُحَمّدٍ لَمْ يَستَقِم الّا بِنَفْسِى ياسُيُوفُ خُذِينِى 3]

و پس از آنكه در وصف شجاعت

آن حضرت شرحى سخن رانده مى گويد:

«وَ هُوَ الَذِى صَبَرَ عَلى طَعْنِ الْرّماحِ، وَ ضَرْبِ السُّيُوفِ، وَ رَمْىِ السُّهامِ حتّى صارَتِ السّهامُ فِىْ دِرْعِه كَالشّوَكِ فِى جِلْدِ القُنْفُذِ، وَ حتّى وُجِدَ فِى ثِيابِهِ مِأةُ وَ عِشرُونَ رَمْيَةً بِسَهْمٍ، وَ فِى جَسَدِهِ ثَلاثُ وَ ثَلثُونَ طَعْنَةً بِرُمْحٍ، وَ اربَعُ وَ ثَلاثُونَ ضَرْبَةً بِسَيْفٍ»

و در پايان مدح و ستايش از اهل بيت امام و همكارى آنها در اين قيام مقدس مى گويد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 28

«فِللَّهَ درُّهُمْ مِن عُصْبَةٍ رَفَعُوا مَنارَا الفَخْر، وَ لَبِسُوا ثِيابَ العِزّ غَيْرَ مُشارِكيِنَ فِيْها، وَ تَجَلْبَبُوا جِلْبابَ الوَفاءٍ، وَ ضَخَّمُوا اعْوامَ الدَّهْرِ بِعاصِرِ ثَنائِهِم، وَ نَشَرُوا رَايَة المَجْدِ وَ الشَرَفِ تَخْفِقُ فَوقَ رُؤوسِهِمْ، وَ حَلّوُا جِيْدَ الزَمانِ بِافعالِهِمُ الجَمِيلَةِ، وَ امَسى ذِكْرُهُمْ حيّاً مَدَى الاحْقابِ وَ الَدهُورِ مالِئاً المَشارِقَ وَ المَغارِبَ، وَ نَقَشوُا عِلى صَفَحاتِ الايّامِ سُطُورَ مَدْحٍ و لاتُمْحى، وَ انْ طالَ العَهْدُ، وَ عادَسَنا انوارِهِم يَمْحُودُجَى الظُّلُماتِ وَ يَعلُوا نَوَر الّشَمسِ وَ الكَواكِب»[4]

و در وصف و ستايش اصحاب امام مى گويد:

«وَ امّا اصْحابُهُ فَكانُوا خَيْرَ اصْحابٍ فارَقُوا الْاهلَ وَ الْاحْبابَ، وَ جاهَدُوا دُونَهُ جِهادَ الابْطالِ، وَ تَقَدَّمُوا مُسْرِعينَ الى مَيدانِ القِتالِ قائِلينَ لَهُ: انْفُسنا لَكَ الفِداء نقيكَ بِايْديْنا وَ وُجُوهِنا. يُضاحِكُ بَعْضُهُمُ بَعْضاً قِلَّةُ مُبالاتٍ بِالمَوتِ، وَ سُرُوراً بِما يَصيرُونَ الَيهِ مِنَ النّعَمِ (الى ان قال) وَ ابْدُوا يَومَ عاشُوراء مِنَ الشَجاعَةِ وَ البَسالَةِ ما لَم يُرَمِثَلُهُ»

اين يك منظر مختصر و كوتاهى است از قيام امام و اهل بيت و اصحاب آن حضرت و از مفهوم عالى و با ارزش آن از نظر يك نفر استاد و دانشمند معاصر از اهل سنت 5] و امّا مناظرى

كه نويسندگان بزرگ و ادباء و شعراء و خطباء از اين قيام مقدس در قالب اشعار و نثر و نظم ساخته، و پرداخته اند بيش از اين است كه جمع آورى آن ممكن باشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 29

2. بررسى هدف هاى قيام

پيش از ايراد سخن پيرامون علل و هدف هاى قيام يادآورى چند نكته لازم است.

1. شناختن هدف قيام امام نياز به احاطه و توجه به جهات و حقايق و مسائل بسيارى دارد كه در فهم و دريافت دست اين موضوع مؤثر است، هر چه گفته شود بايد مناسب شئون امامت، و شامل توجيه و تفسير و تعليل تمام نواحى و اطراف اين واقعه بى نظير باشد تا بتوان حوادث كوچك و بزرگ را به اتكاء آن موجه و منطقى دانست و همه را در درجه بلند و بى مانند خود تماشا كرد و جلو چشم بصيرت ديگران گذارد.

بديهى است نمى توان اين واقعه را يك پيش آمد ساده تاريخى شمرد و روى آن نظر داد، و اگر هدف و علت قيام با چشم پوشى از اين جهات بررسى شود تحقيق و مطالعه ناتمام و نتيجه صحيح نخواهد داد.

2. تشخيص هدف پيغمبر و امام، و شناختن مصلحت و علت كار و اقدام آنها بر ديگران واجب نيست، و اگر در موضوعى حقيقت مصلحت و فلسفه آن دريافت نشد ضررى به جايى نخواهد خورد زيرا بر حسب ادله عقليه و نقليه پيغمبر و امام در هر قدمى بردارند از تكليف الهى و وظيفه شرعى خود سر سوزنى خارج نمى شوند و هر كس مسلمان باشد خواه شيعه يا از اهل سنت نمى تواند در شرعى بودن قيام امام حسين، عليه السلام،

و علم و دانايى او به احكام و عصمت او شبهه اى بنمايد، و در محيط اسلامى خصوص نسبت به حضرت سيدالشهداء، عليه السلام، كه از اصحاب كسا و اهل مباهله و به موجب حديث متواتر ثقلين، و اخبار آن، و سفينه و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 30

غيرها عصمت و علمش ثابت است بحث از اين موضوع بى مورد است، و جمله (فَلا تُعِلَّمُوهُمْ فَانَّهُم اعْلم مِنْكُم) پاسخ كسانى است كه بخواهند در اين موضوع سخنى بگويند يا زبان ايرادى باز كرده و چون و چرايى اظهار كنند علاوه بر اين به صريح روايات متواتره اهل سنت و شيعه پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، اين قيام را تصويب و تقدير فرموده: بلكه خداوند نيز بر حسب آنچه به پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، وحى فرستاده اين قيام را ستوده است، و اگر در آن ايرادى بود و اين قيام و شهادت مطلوب خدا و رسول نبود و سزاوار بود حسين، عليه السلام، آن را ترك كند و آماده شهادت نشود پيغمبر، صلى اله عليه و آله، حسين عزيزش را به آن راهنمايى مى فرمود، و در اين همه اخبار به آن اشاره اى مى كرد با اينكه كشندگان حسين، عليه السلام، را مورد نكوهش قرار داده از اينكه در اقدام حسين اشتباه كوچكى روى بدهد كلمه اى نفرمود هر چه فرمود و گله كرد شكايت از امت و از كشندگان حسين بود و نسبت به حسين، عليه السلام، جز تمجيد و تكريم و تقدير و وعده درجات بلند و امر بيارى او[6] چيزى نفرموده است. اين همه اخبار از

ناحيه حضرت رسول و اميرالمؤمنين، عليهما السلام، فرضاً اگر در مورد غير حسين هم وارد مى شده دليل بر كمال فضيلت و علوّ مقام او بود.

3. بر حسب اخبار معتبره برنامه كار و دستور العمل دوران امامت هر يك از امامان قبلًا تعيين شده، و توسط پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، به آنها سپرده شده، و هر كدام در عصر خود مكلف بوظايفى بودند، و تعهداتى داشتند كه طبق آن رفتار كردند[7] و امروز هم حضرت ولى عصر، ارواح العالمين له الفدا، بر حسب همان وظيفه در پشت پرده غيبت غائب مى باشد و تكليف اين بزرگواران على التحقيق غير از روش و تكليف مردم عادى است اينها حجج و بينات و صنائع پروردگارند و كسى از اين امت با

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 31

ايشان قياس نمى شود اندكى از فضايل و مقامات آنها را از زبان على، عليه السلام، در اينجا بطور نمونه مى آوريم.

1. فَانّا صَنائِعَ رَبِنّا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا.[8]

2. لا يُقاسُ بآلِ مُحَمَّدٍ صَلّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الامَّة احَدٌ، وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نَعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ ابَداً. هُمْ اسَاسُ الدّيْنِ وَ عِمادُ الْيَقينِ الَيْهِمْ يَفيِى ءُ الْغَالِى وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِى، وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقّ الوِلايَةِ، وَ فيْهِمُ الْوَصيَّةُ، وَ الْوِرَاثَةُ.[9]

3. فيهِمِ كَرائِمُ الْقُرآنِ وَ هُمْ كُنوزُ الرَّحْمنِ انْ نَطَقُوا صَدَقُوا، وَ انْ صَمَتُوا لَمْ يَسْبَقُوا.[10]

4. تعبد به شهادت و كشته شدن يكى از امورى است كه به صورت هاى مختلف در شرايع و اديان سابقه دارد، و صحت تكليف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل خصوص

در مورد انبياء و اولياء

(عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَولِ وَ هُمْ بِامْرِه يَعْمَلُونَ)

در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجارى و وسايل اجراء مشيت و سننن و امتحانات الهيه مى باشند.

ابراهيم خليل على نبينا و آله و، عليه السلام، مأمور به ذبح فرزند عزيزش گشت، و خود و جگر گوشه اش تسليم فرمان خدا و متعبدانه در كمال اخلاص در مقام امتثال امر و اطاعت برآمدند. و ايرادهايى از قماش ايرادهاى نويسنده شهيد جاويد بر اين تعبد به شهادت و كشته شدن وارد نيست والا اسمعيل هم مى گفت: اين امر، امر حقيقى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 32

نيست، و كشته شدن من كه پيغمبر خدا هستم يا در آينده ممكن است پيغمبر و مصدر خدمات ارزنده اى شوم، و مرد مرا راهنمايى كنم چه فايده اى دارد. چرا نيروى خداپرستان را ضعيف مى كنى، و جبهه آنها را از فرد برجسته اى مانند من محروم مى سازى براى چه من ذبح شوم مگر حيات من براى دين خدا و براى مقاصد مشروعه زيان بخش است؟ و مگر وجود من منافع از اصلاحات است؟ و از اين رقم ايرادات و سخنان خام كه در كتاب شهيد جاويد ديده مى شود بگويد، و اصلًا تسليم نشود، و خواب پدر و امرى را كه به او شده تأويل نمايد و يا اعتبار خواب را انكار كند ولى به جاى اين گفتارهاى بى ادبانه و ... به پدر گفت:

يا ابَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِى انْشآاللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ.

داستان اصحاب اخدود نيز شاهد اين مدعى است كه در بعضى موارد به استقبال مرگ رفتن محبوب خدا است.

اصحاب اخدود مؤمنان را

ميان بازگشت به كفر و سوخته شدن در آتش مخير ساختند و آن مؤمنان بااخلاص سوخته شدن به آتش را بر كفر برگزيدند. خدا آنها را در قرآن ياد فرمود، و عملشان را تصويب كرد.

در اسلام پدر عمار ياسر شهادت را بر بازگشت به كفر برگزيد و تقيه نكرد تا كشته شد[11] و عاصم بن ثابت، و شش نفر ديگر از رفقايش از ورود در ذمّه كفار امتناع ورزيدند تا شهيد شدند[12] و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، هم عمل آنها را رد نفرمود، و آنانرا خطاكار نشمرد. (2)

عمروبن جموح انصارى چهار پسر مانند شير داشت كه در غزوات در ركاب پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، جهاد مى كردند، و خودش با اينكه خست لنگ بود آرزومند

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 33

شهادت بود در غزوه احد پسرهايش خواستند او را از شركت در جهاد منع كنند گفتند خدا تو را معذور ساخته است عمرو نزد رسول خدا آمد. عرض كرد پسرهايم مى خواهند مرا از بيرون آمدن با شما مانع شوند. به خدا من مى خواهم با همين پاى لنگ وارد بهشت شوم. رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، فرمود: تو معذورى و جهاد بر تو واجب نيست، و به پسرهايش فرمود:

(ما عَلَيْكُمْ انْ تَمْنَعُوهُ لَعَلَّ اللَّه انْ يَرْزُقَهُ الشَّهادُة)

يعنى بر شما نيست كه او را مانع شويد بسا كه شهادت روزى او شود عمر و اسلحه خود بگرفت و گفت:

(الّلهُمَّ ارْزُقْنِى الشَّهادَةَ وَ لاتَرُدَّنِى الى اهْلِى خائِباً)

خدايا شهادت را روزى من كن و مرا بسوى اهل و خانواده ام نااميد برنگردان.[13] اگر شهادت

فى حد نفسه مطلوب و محبوب نبود پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، به پسران عمرو اينگونه نمى فرمود.

و بنا به نظر نويسنده شهيد جاويد مى بايست پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، به او بفرمايند شهادت چه فايده اى دارد دعا كن از اين غزوه برگردى، تا در غزوه ديگر هم شركت كنى و اسلام از وجود تو منتفع شود كشته شدن تو چه سودى براى اسلام دارد پس دعاى تو اين است كه خدا كفار را بر تو مسلط كند تا به تو تهاجم كنند و تو را بكشند، اصلًا اشتياق به شهادت چه معنايى دارد؟

اگر نويسنده شهيد جاويد آنجا بود لابد اين ايرادات را مى كرد، و خودش هم هيچ وقت آرزوى شهادت نمى كرد. (3)

پس معلوم شد فى الجمله در مواردى تعبد به قتل حتى با معلوم نبودن مصلحت آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 34

بر مكلف، و در مواردى به ملاحظه حفظ مصلحت مهمتر يا دفع مفسده بزرگتر واقع شده بلكه مطلقاً رجحان و مطلوبيت شهادت ثابت است، و تعبد پيغمبر يا امام به شهادت منطقى تر است و آنها بيش از ديگران آرزومند شهادت بوده اند.

و همين است معنى فرمايش عقيلة القريش، عليها السلام:

هَؤلاءِ قَومُ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيهِمُ القَتَلَ فَبَرَزُوا الى مَضَاجِعِهِمْ.

5. مفاسد اعمال، و مظالم و ستم هايى را كه يزيد و دستگاه حكومتى او مرتكب شد نمى توان به نتيجه حركت و نهضت مربوط ساخت تا گفته شود: چون كشتن امام، و تهاجم به حيات او براى اسلام غير از خسارت و ضرر نتيجه اى نداشت پس امام براى شهادت به كربلا نرفت يا از شهادت خود

اطلاع نداشت و براى شهادت قيام نكرد. زيرا شهادت امام يك حساب دارد و مظالم بنى اميه و كشتن امام حساب ديگر.

چه مانعى دارد امام مكلف باشد قيام كنند و از بيعت خوددارى نمايد. به كربلا برود.

و با اينكه امكان داشت با بيعت و تسليم از خود دفع قتل نمايد تسليم نگردد تا شهيد شود و شهادت را پيش بينى كرده و مكلف به اجراء اين برنامه شده باشد، و امام در قيام و اقدامى كه نموده اطاعت و فرمانبرى خدا را كرده باشد و يزيد، و دستگاهش در عمل خود معصيت خدا را كرده باشند؟

ما هر چه فكر مى كنيم ميان اين دو ناحيه ارتباطى نمى بينيم. امام مكلف بوده است با يزيد بيعت نكند و خطراتى را كه براى خود و عزيزانش اينكار دارد بپذيرد و به تسليم و بيعت يا فرار از جهاد اين خطرات را از خود دفع نكند و از شهادت استقبال نمايد و اين يك تكليف معقول و خردپسند است كه حتى در احكام موالى و عبيد عرفى نيز نظاير آن بسيار است.

يزيد و عمالش نيز مكلف بوده اند از امام اطاعت كنند، و مرتكب قتل آن حضرت و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 35

هيچ عمل زشت و گناهى نشوند.

پس اين اشكال وارد نمى شود كه چون وجود امام مصدر خير و بركت و در آينده منشأ اصلاحات مى شد چرا بايد كشته شود و براى كشته شدن برود، زيرا اين اشكال به كسانيكه امام را كشتند و دست جامعه را از دامنش كوتاه كردند وارد است آنها نبايد امام را بكشند، و بايد در پيشرفت و بسط يد و نفوذ

كلمه امام همكارى كرده باشند امام هم به حكم خدا نبايد با بيعت و تسليم قتل را از خود دفع كند.

همانطور كه به ياسر پدر عمار يا شيعيانى كه بدست معاويه و زياد و حجاج كشته شدند اين ايراد وارد نيست كه چرا به كفر برنگشتيد تا در آينده اسلام از وجود شما استفاده كند، و به عاصم بن ثابت و رفقايش كسى اعتراض نكرده و پيغمبر نفرموده چرا امان را نپذيرفتند تا آزاد شوند و در ركاب پيغمبر خدا جهاد كنند به امام به طريق اولى كسى حق چنين اعتراضى را ندارد زيرا آن حضرت مأمور و متعبد به قيام و كشته شدن بود، و درجه اى كه براى او از اين شهادت حاصل گشت با هيچ وسيله ديگر حاصل نمى شد.

6. از نظر ديگر اگر اقدام امام را تعبد محض هم ندانيم و روى آن مطالعه كنيم مى گوييم.

مصلحت تسليم نشدن امام، عليه السلام، و بالنتيجه شهادت بيش از مصلحت زندگى آن حضرت در حال تسليم و بيعت با يزيد بود. و مفسده بيعت و سازش با يزيد، و امضاء حكومت او بيش از مفسده محروم شدن جامعه از بركات وجود امام در حال بيعت است. (4)

پس شما نمى توانيد بگوييد قتل امام هم مصالح وجود امام را از مردم سلب مى كند، و هم مفاسد عدم وجود آن حضرت را سبب مى شود و چرا امام از مدينه و مكه به قصد كشته شدن و شهادت بيرون رفت؟ زيرا مى گوييم در اينجا بايد مفاسد بيعت و تسليم و تصويب حكومت يزيدى را از طرف امام با مصلحت وجود امام در حال

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر

نجات بخش اسلام، ص: 36

تسليم و تمكين و اطاعت از يزيد، و به رسميت شناختن حكومت او كه كمر فناء و اعلام اسلام را به ميان بسته بود در نظر بگيريم و معلوم است در اين زمينه مفاسد بيعت و تسليم يا مصالح بيعت نكردن و شهيد شدن از مصلحت حيات يا يزيد به مراتب بيشتر بود و امام خود بهتر از هر كس اين معنى را درك مى كرد و تشخيص مى داد. اين حيات با ننگ بيعت با يزيد زمينه هر قيام اصلاحى را از جانب اهل بيت از ميان مى برد و جامعه را از اينكه اهل بيت حمايت از حق و دفاع از اسلام نمايند مأيوس و نااميد مى كرد لذا امام شهادت را اختيار كرد،

(لا ارَى المَوتَ الّا سَعادَةً، وَ لَا الحَيَاةَ مَعَ الظّالِمِينَ الّا بَرَماً)

را زبان حال و مقال خود قرار داد.

خلاصه آنكه اگر براى پيغمبر يا امام وضعى جلو بيايد كه بر حسب وظيفه رسالت يا امامت بايد دست به اقدامى بزنند يا از طرف كفار به آنها پيشنهادى شود كه نبايد آنرا بپذيرند، و در آن تقيه جايز نباشد يا ترك تقيه محبوب و مطلوب، و ارجح و افضل باشد، و آن بزرگواران پيشنهاد را نپذيرند، و به اين جهت جانشان در خطر واقع شود، و استقامت ورزند و تسليم نشوند تا شهيد شوند. پيغمبر يا امام در اين اقدام به عاليترين مراتب سعادت و شهادت نايل، و دشمنان حق به شقاوت ابدى محكوم مى گردند.

خصوصاً اگر تسليم نشدن، و استقامت سبب هدايت و بيدارى ديگران و مشخص شدن حق از باطل گردد، و اين پايدارى و گذشت موجب احياء دين شود.

(5)

اين شهادت و كشته شدن از زندگى و حيات باقبول پيشنهادهاى ننگين و نامشروع و در حال بيعت با عنصر پست و متجاهر به گناهى مثل يزيد اثرش براى احياء دين و هدف هاى اصلاحى و پيشبرد مقاصد انبيا و رسالت اسلام يقيناً بيشتر است.

شما گمان مى كنيد اينكه مى گوييم كشته شدن مطلوب امام بوده مقصود اين است

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 37

كه خود كشته شدن با صرف نظر از اين آثار و فوايد و از جنبه اينكه عملى صادر از شمر و سنان و خولى بوده مطلوب امام بوده است از اين جهت مغلطه مى كنيد و مى گوييد: پس آنها كه امام را كشتند خواست او را انجام دادند، و اگر او را نمى كشتند به آنها التماس مى كرد و خواهشمند مى شد كه بياييد مرا بكشيد. نه آقاى عزيز واقعاً منطق شما عجيب است! اينكه مى گوييم شهادت محبوب امام بوده و اما به آن اشتياق داشته يعنى در زمينه دوران امر ميان بيعت با يزيد و تصويت حكومت او و شهادت البته شهادت محبوب است.

لا ارَى الْمَوتَ الَّا سَعِادَةً، وَ لا الحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ الّا بَرَماً

7. در موضوع نهضت امام كه از موضوعات بى نظير است نمى توان به مقياس ساير موضوعات، و دعوت ها و نهضت هاى سياسى با دينى اظهارنظر كرد زيرا با دعوت هاى سياسى و قيام براى طلب حكومت و استثمار و استعباد مردم در جوهر و حقيقت فرق دارد، و با قيام هاى دينى اگر چه در جوهر و ماهيت مشتركند ولى تفاوت آن با ساير دعوت ها و قيام هاى دينى نيز زياد است كه همين تفاوت ها آنرا نافذتر و شور انگيزتر ساخته

است.

بنابراين نمى توان روى اين واقعه بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات اظهار رأى نمود و اين قيام را مانند يك قيام عادى تشريح و توصيف كرد. زيرا اگر آنرا يك قيام عادى بشماريم بايد تمام تفصيلات آنرا نيز عادى بدانيم در حاليكه بطور قطع نمى توانيم قسمت مهمى از جريان هاى اين قيام مقدس را بطور عادى تفسير و تعبير كنيم.

در كدام قيام سابقه دارد بعد از آنكه سرنوشت قيام كننده معلوم و مسلم شده نونهالان خردسال مانند جناب قاسم بن حسن، عليهما السلام، را بدون هيچ گونه اضطرار و ناچارى ظاهرى، و بدون احتمال هيچ گونه اثرى در فتح و پيروزى اذن جهاد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 38

بدهند و در ميان درياى شمشير و تير و نيزه فرستاده باشند.

در كدام قيام سابقه دارد اينگونه خردسال به روى مرگ بخندند و مشتاقانه به جهاد و استقبال مرگ شتافته باشند.

در كدام قيام سابقه دارد هفتاد و سه نفر تشنه كام در برابر يك بيابان دشمن خونخوار اين همه مردى و مردانگى و ثبات قدم، و استقامت، و فداكارى نشان داده باشند.

در كدام قيام سابقه دارد پيروان و مريدان رهبر آن قيام دانسته باشند كه تمام غرض دشمن كشتن رهبر آنها است و اگر او را بكشند به ديگران كارى ندارند، و دانسته باشند كه دفاع آنها از جان رهبر عزيزشان جز اتلاف نفوس خودشان ثمرى ندارد مع ذلك پروانه وار گرد شمع وجودش را بگيرند و بسوزند و جهاد كنند تا آخرين نفر آنها را از دم شمشير و تير و نيزه بگذرانند.[14] در كدام قيام سابقه دارد همسر مهربان شوهر عزيزش را

به فداكارى تشويق كند و بگويد:

فِداكَ ابِى وَ امّىِ قاتِلْ دُونَ الطَّيِبينَ ذُرّيَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.

از كدام پيروان رهبران دينى اين همه خلوص، و وفا، و فداكارى، و جانبازى آشكار شده است.

در كدام قيام سابقه دارد رهبر قيام با يقين به شهادت و پيش بينيكشته شدن و مخاطرات دشوار زن و بچه و كودكانش را با خود در ميدان بلا برده باشد.

خلاصه تفاوت اين قيام و جهات امتياز آن بسيار است اين امتيازات هر كدام حكايت از اين دارند كه ا ين قيام يك مأموريت الهى و داراى سر و رمز ملكوتى بوده

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 39

است كه امام به آن تن داده و آنرا پذيرفته است.

پس از بيان اين چند نكته كه شايد براى روشن شدن مطالب آينده سودمند باشد به قدرى كه وقت و فرصت اجازه مى دهد و به اندازه استعداد و فهم كوتاه و درك ناقص خود بعض علل، و هدف هاى شهادت امام را در نهايت اختصار مورد بررسى قرار مى دهيم.

اول- آنچه از اخبار صحيحه متواتره استفاده مى شود اين است كه امام، عليه السلام، متعبد به قيام و شهادت بوده و شهادت آن حضرت محبوب و مطلوب خداوند متعال بوده است، و چنانچه گفتيم تعبد به شهادت امر بى سابقه اى نيست، و مانعى ندارد امام به شهادت رفتن به عراق، و برنگشتن از بين راه آينده اى آن چنان از كشته شدن و اسير اهل و عيال در جلو دارد اين راه را برود، و از بيعت با يزيد به تمام نيزو خوددارى كند، و به عبارت ديگر امام مأمور بود عليه

يزيد قيام كند، و ابطال حكومت او را اعلان نمايد، و امتناع خود را از اين بيعت شوم علنى و آشكار سازد، و امر به شهادت و كشته شدن در حقيقت امر به استقامت و ثبات بود كه بيعت و تسليم را سپر بلا، و وسيله دفع خطر قتل قرار ندهد، و چنانچه مى بينيم اين فرمان خود بكشتن دادن نيست اگر چه تعبد به آن هم جايز است بلكه اين فرمان بكار و اقدامى است كه به حسب وضع محيط منتهى به شهادت مى شود، و اين تعبد به ملاحظه مصالح و آثارى كه دارد هيچ گونه اشكال عقلى و شرعى ندارد، و تعبد به اسارت اهل و عيال نيز به همين معنى و بر اساس همين حكمت ها و مصلحت هايى است كه در شهادت منظور است حسين، عليه السلام، به چنين امتحان عظيمى ممتحن گرديد و به نيكوتر وجهى از عهده امتحان برآمد، و خدا به چنين تعبد و تكليفى پرستش كرده و فرمان پذير شد، و همانطور كه در روز عاشورا اين آيه را تلاوت مى كرد به عهدى كه خدا بر او كرده بود و منتظر آن بود وفا كرد.

مِنَ الْمؤمِنينَ رِجَالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَنْ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 40

قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَن يَنتَظِرُ وَ مابَدَّلُوا تَبْديلًا.

دوم- سيدالشهداء، عليه السلام، در قيام خود منظور و هدفى جز اداء تكليف و اطاعت فرمان خدا نداشت زيرا هر كس بايد در حفظ دين و نواميس الهيه، و دفاع از حريم شرع و احكام كوشا باشد، و هر گاه دين دستخوش تصرف، و تعبير، و تبديل و

تعطيل، و از جانب معاندين تهديد شد و شعائر آن از بين رفت واجب است مسلمانان به يارى دين برخيزند، و خطرات را از دين دفع، و منكرات را انكار كنند.

پر واضح است كه حكومت مردى شرير، و مشهور به فساد و فسق و فجور، و مى گسارى، و سگ بازى، و متجاهر به گناه و لهو و لعب و غنا مانند يزيد براى اسلام بزرگترين خطر و ضربه بود كه اگر بدون عكس العمل جلو مى رفت، و از طرف كسى انكار نمى شد مفاسد آن جبران ناپذير و سبب محو آثار اسلام مى گشت.

تكيه زدن چنين نابكارى بر مسند خلافت پيغمبر، صلى اله عليه و آله و سلم، افكار را گمراه، و عقايد را منحرف مى ساخت، و چه بسا كسان روى اين اصل كه جانشين پيغمبر نمونه و نماينده رفتار و اخلاق پيغمبر است با ديدن اعمال و حركات يزيد كه خود را خليفه پيغمبر مى دانست به ساحت قدس پيغمبر و برنامه هاى اسلام هم بدبين و بدگمان مى شدند و اگر شخصيتى مانند حسين، عليه السلام، بر او انكار نمى كرد، و خلافت او را باطل نمى شمرد اين اشتباه و گمراهى در دل ها قوت مى گرفت، و نظام اسلام خصوصاً در حكومت دگرگون وانمود مى شد.

و از سوى ديگر هم وقتى خليفه و زمامدار متجاهر به فسق و فجور، و شهوترانى و مى گسارى و ... شد طبعاً به حكم.

اذا كانَ رَبُّ البَيتِ بِالدَّفِ مُولِعاًفَشِيمَةُ اهْلِ البَيتِ كُلُّهِم رَقُصٌ

چونكه رب البيت دف گيرد بكف بيت و ما فى البيت رقاصى كنند

سر تا سر عالم اسلام غرق در فحشاء و فجور و نابكارى مى گشت، و خطرى كه از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات

بخش اسلام، ص: 41

اين راه متوجه ملت اسلام مى شد جبران ناپذير بود، كدام خطر براى هر قوم و هر ملتى از شيوع فحشا و منكرات و هرزگى بدتر است هر ملتى كه گرفتار فساد و فسق و فجور و مى گسارى و شهوترانى، و ساز و آواز و رقص شد ضعيف و ناتوان و به تدريج در امور آن اختلال ظاهر مى شود تا از صفحه تاريخ حذف و منقرض شود.

اگر به اقيام امام طشت رسوايى يزيد بر زمين نمى افتاد كشورهاى اسلامى در فحشاء و منكرات غرق مى شد، و از نواميس اسلام و عفت، و پاكدامنى و تقوى و پرهيزكارى اثرى باقى نمى ماند.

قيام حسين اين اثر را هم داشت كه يزيد را در وجدان مردم كوبيد. و منفور عموم ساخت بطورى كه اسمش با هر ننگ، و پستى، و زشتى مرادف شد، و تقليد، و پيروى از او ننگ و عار گرديد.

نام و آوازه، و حسن شهرت اسلام كه دنيا را پر كرده، و جهانيان را به آن متوجه ساخته، و از دور و نزديك شيفته اوضاع داخلى و نظام اسلام شده بودند با انحراف خلافت از مسير حقيقى و سلطنت يافتن مردى مثل يزيد جاى خود را به بدنامى، و حكومت ديكتاتورى اراذل و اوباش مى داد، و اخبار دربار يزيد و شهوترانى هاى خليفه و عمال او اسم اسلام را ننگين مى كرد، و كسانى كه نمى توانستند مطالب و حقايق را آنطور كه هست بشناسند و تشخيص دهند از اسلام متنفر مى شدند. لذا استنكار شديد امام توأم با شهادت خود، و اسارت اهل بيت، اسلام را از بنى اميه، و بنى اميه را از اسلام جدا ساخت، و اعمال و رفتار

و كردار آنها را در خارج و داخل كشور از اعتبار ساقط كرد.

خطراتى كه از ناحيه بنى اميه اسلام را تهديد مى كرد، و با قيام امام دفع شد بيش از اينها است، و اجمالًا براى اسلام كشنده تر از خلافت يزيد، و آن اوضاع، و احوالى كه جلو آمده بود خطرى نبود، و براى قيام اگر فرضاً هيچ مصلحت و هدفى غير از انكار علنى آن وضع در نظر نگيريم باز هم قيام لازم و واجب بود، و اگر چه امام

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 42

كشته شد اما حيات و زندگيش جاودانى گشت، و به ملت اسلام عاليترين درس آزاديخواهى، و ديندارى را تعليم كرد، و تاريخ سياه بنى اميه را تا روز قيامت در معرض افكار، و آراء مردم قرار داد كه يكى از آثارش انفصال حكومت آنان از حكومت شرعى بود كه حتى به قول يكى از نويسندگان اهل سنت علاوه بر اينكه اهل سنت و شيعه را خلافى در انكار خلافت يزيد نيست قيام و شهادت امام در طرز تفكر اهل سنت نيز اثر كرد، و نقطه تحولى در روش فكرى آنان ايجاد شد زيرا خلافت را شده را باصطلاح خود تا شش ماه زمامدارى امام حسن مجتبى، عليه السلام، پايان يافته تلقى كردند، و حكومت بنى اميه را سرآغاز ملك و پادشاهى شمردند. (6)

و از آن تاريخ به بعد اگر چه اطاعت حكومت هاى جابره را برخى از مزدوران حكومت ها واجب مى شمردند اما حكومت را مبدأ و مظهر نظام اسلام و محقق اهداف دين معرفى نمى كردند.

اكنون بگوييد چرا و چه مانعى دارد كه امام براى چنين مقاصدى نهضت كند و

چه اشكال دارد كه خدا او را متعبد به چنين قيام و شهادتى براى اين مصالح كرده باشد؟

و چه مانعى دارد اگر امام براى اين مقاصد عاليه قيام را با علم به انتهاء آن به شهادت آغاز كرده باشد؟ و چرا اين قدر دست و پا كنيم و رنج بيهوده بكشيم كه امام را از پايان قيام ناآگاه معرفى كنيم. (7)

درود بر روان آن عالم بزرگوارى كه هدف و نتيجه نهضت امام را با اين الفاظ پر معنى شرح مى دهد.

«وَ لَو لا نَهْضَةُ الْحُسَينِ، عليه السَّلام، وَ اصْحابِهِ يَومَ الطَّفِ لاقامَ لِلاسْلامِ عَمُودٌ وَ لااخْضَّرَ لَهُ عُودٌ، وَ لَا ماتَهُ ابُوسُفيان، وَ ابْناء مُعاوِيَة وَ يَزيد فِى مَهُدِهِ، وَ لَدَفَنُوهُ مِنْ اوَّلِ عَهْدِهِ فِى لَحْدِه»

تا اينكه مى فرمايد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 43

«فَالْمُسْلِمُونَ جَميعاً بَلْ وَ الاسْلامُ مِن ساعَتِهِ قِيامِهِ الى قِيامِ السَّاعَةِ رَهينُ شُكْرٍ لِلحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ، وَ اصْحابِهِ عَلَى ذلِكَ المَوقِفِ الّذِى اقَلّ ما يُقالُ فِيهِ»

«لَقَدْ وَقَفُوا فِى ذلِكَ اليَومِ مَوقِفاًالى الْحَشْرِ لايَزْدَ ادُ الّا مَعالِياً»[15]

يكى از نويسندگان اهل سنت پس از آنكه تفاوت و اختلاف شرايط و اوضاع عصر امام حسن مجتبى، عليه السلام، را با عصر امام حسين، عليه السلام، شرح داده مى گويد: ما مى توانيم بگوييم امام عازم بود و با يزيد بيعت نكند هر چند كشته شود زيرا ممكن نبود امام با يزيد بيعت كند، و اگر بيعت مى كرد، مردم او را امام بحق مى شمردند.

و او براى تغيير دين فرصت مى يافت، از اين جا است كه گفته شده است:

انَّ الْحُسَينَ فَدىَ دينَ جَدّهِ بِنَفْسِهِ، وَ اهْلِهِ، وَ وُلْدِهِ، وَ ما تَزَلْزَلَتْ اركانَ دَولَةِ بَنى

امَّيةِ الّا بِقَتْلِ الْحُسَينِ.[16]

يعنى حسين، عليه السلام، جان خود و اهل و اولاد و خويش را فداى دين جدش كرد، و اركان دولت بنى اميه متزلزل نشد مگر به كشتن حسين، عليه السلام.

همين نويسنده در جاى ديگر مى گويد:

دولت بنى اميه پس از شهادت آن حضرت ديرى نپاييد و شصت و چند سال را به پايان نرساند، و كشتن امام درد كشنده اى شد كه در اندام حكومت آنان جا گرفت تا سرانجام آنرا به هلاكت رسانيد، و خونخواهى امام فريادى بود كه دل ها و گوش هاى مردم به توسط آن فتح مى شد.[17] آيا با توجه به اين مصالح و اوضاع و احوال و ملاحظه مقام امام كسى مى تواند در لزوم و ضرورت اين قيام ترديد كند؟ و آيا حتى باقطع نظر از مقام امامت اشكالى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 44

دارد كه امام همين برنامه اى را كه اجرا كرد با پيش بينى عاقبت كار انجام دهد؟

تفاوت نمى كند كه فوائد و آثار را نتايج قيام بگوييم يا هدف بشماريم بحدث لفظى نداريم ممكن است به اين تعبير ادا كنيم كه اين فوائد و آثار حكمت تعبد و تكليف امام به شهادت است، و ممكن است بگوييم اين فوائد و آثار هدف قيام و قبول شهادت است.

به هر صورت در اينجا چون بنابر اختصار است از اين توضيح لازم نيست و اگر كسى بخواهد از هدفها و علل و نتايج و آثار قيام امام بيش از اين آگاه شود كتاب هايى كه در اين موضوع ننوشته شده مانند نهضة الحسين و پرتوى از عظمت حسين رجوع نمايد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام،

ص: 45

3. امام، عليه السلام، و تأسيس حكومت اسلامى

تأسيس حكومت حق و عدالت اسلامى از اهداف عاليه دعوت اسلام و از عناصر عمده و مهم اجتماع اسلامى است كه در هر عصر مسلمانان وظيفه دارند آنرا در جبهه برنامه هاى اصلاحى و اسلامى خود قرار داده، و در تأسيس آن كوشا باشند.

اين منطق كه دين از دنيا و سياست از روحانيت و دولت از ديانت جدا است، و منطقه حكومت نظام شرعى از مرز منطقه حكومت نظام عرفى بيرون است منطق خيانتكاران باسلام و حربه دشمنان قرآن است در اسلام دين از سياست و حكومت و اجتماع جدا نيست، و ماوراء اسلام هيچ قاون و رژيمى اعتبار ندارد. هدف اسلام حكومت خدا، و حكومت احكام خدا در زمين و از ميان بردن استعباد هر حكومت و حزب و قانون و رژيم غير اسلامى است به نظر ما اين آيه روشنگر اساس و پايه حكومت اسلامى است.

تَعَالَوا الى كِلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم ان لا نَعْبُدَ الّا اللَّه وَ لانُشْرِكَ بِهِ شَيئْاً وَ لايَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً ارْباباً مِنْ دُونِ اللَّه.

بنابراين يقين است كه قيام امام براى تأسيس حكومت اسلامى با مساعد بودن شرايط، و اوضاع لازم و واجب است و اگر كسى بگويد هدف قيام تأسيس حكومت نبود مقصودش اين نيست كه تأسيس حكومت اسلامى در شأن امام نيست، و اگر كسى هم بگويد قيام امام سياسى نبود غرضش اين نيست كه سياست به معنى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 46

مداخله در امور و نظارت در اجراء احكام و برقرارى حكومت اسلامى كار امام نيست بلكه منظورش نفى سياست باصطلاح زور و جاه طلبى و استثمار فردى يا

جمعى است.

چنانچه اين هم صحيح نيست كه چون سياست از ديانت جدا است پس مرد خدا و روحانى نبايد در امور سياسى مداخله كند. زيرا مرد خدا كسى است كه در امور مداخله نمايد و به هر مقدار مى تواند در حسن جريان امور اهتمام كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و با شجاعت وارد ميدان خدمت باسلام و جامعه شود و اين سياست عين ديانت است و از مهمترين تكاليف اسلام است كه هيچ گونه مسامحه اى در آن روا نيست.

اسلام شامل تمام مسائل زندگى اجتماعى و فردى است، و براى همه، دين، عقيده، وطن، حكومت، قانون، روحانيت، سياست، صلح، جنگ و همه چيز است و هر كسى غير از اين گمان كند به حقيقت دين ارشاد نشده و مفاهيم عالى اسلامى را از قرآن و سنت نگرفته و در گمراهى و ضلالت افتاده است.

حكومت اسلامى اگر تأسيس مى شد مردم طعم آزادى را مى چشيدند حقوق پامال شده ضعفا و طبقه سوم احيا مى گرديد، و نظامات عدالت پرور و قوانين جهانى مترقى اسلام، و اصول صحيح مساوات و برابرى و برادرى طبق تعاليم قرآن حكومت مى يافت، و مردم از اينكه محكوم به حكم عنصر جنايت و فسق و فحشا و ميگسارى و سگبازى مانند يزيد باشند نجات مى يافتند، و در حكومت قرآن، و فرمان خدا و قوانين خدا وارد مى شدند، و حكومت فردى و بشرپرستى، و اختلافات به خداپرستى، و اتحاد، و برادرى دينى، و همرنگى، و الغاء امتيازات قبيله اى و قومى، و جغرافيايى و ... تبديل مى گشت، و حكومت جهانى اسلام كه به هيچ كس و هيچ قوم و ملت و هيچ

شهر و كشور جز به خدا انتساب ندارد ارتق و فاتق امور مى شد و حق و عدالت و فضيلت حاكم و مضمون (انِ الحُكْم الّاللَّه) عملى و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 47

آشكار مى گشت.

بنى اميه احكام خدا را بازيچه و مسخره كرده و هر طور مى خواستند رفتار مى كردند، و تغيير و تبديل مى دادند حتى در احكام عبادات اسلام نيز بدون پروا تصرف مى نمودند و مانند نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواندند، و رسماً عرفه را در روز ترويه و مراسم عيد اضحى را در روز عرفه برگزار كردند

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ).

حكومت اسلامى وقتى تأسيس باشد دست هاى ناپاك زيادها، و ابن زيادها، و مغيرة بن شعبه ها، و مسلم بن عقبه ها، و شمرها، و خولى ها از خيانت و جنايت و تصرف در بيت المال مسلمين و تجاوز بنفوس و اعراض قطع و دست هاى پاك افرادى مانند ابوذر، و مقداد، و سلمان، و عمار، ميثم، و رشيد، و قيس بن سعد، و حجر بن عدى، و مسلم بن عوسجه، و حبيب بن مظاهر مصدر كار مى گردند.

يقيناً تحقق اهداف اسلام بنحو كامل جز در سايه حكومت اسلامى امكان پذير نيست، و فقط حكومت اسلامى مجرى تمام عيار احكام خدا و محقق هدف هاى قرآن است.

لذا امام حسين، عليه السلام، كه از هر كس بيشتر به هدف هاى اسلام آگاه بود وظيفه داشت مرد مرا بتأسيس چنين حكومتى دعوت فرمايد، و آنها را از مسامحه اى كه در اين موضوع دارند و سبب اين همه انحطاط و عقب ماندگى و فقرا اخلاقى و مادى شده بترساند، و از آنها بخواهد با همكارى يكديگر

بپاخيزند، و حكومت ستمگر را ساقط كنند، و آمادگى خود را كه از هر كس باتفاق آراء واقعى عمومى مسلمانان، و بنص و تعيين پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، شايسته تر براى زمامدارى و اجراء طرح هاى عالى برنامه هاى الهى اسلامى بود اعلام كند، و از مسلمانان بخواهد كه وظايف خود را در اين هنگام كه ناپاكى مثل يزيد حكومت يافته انجام دهند و حقوق خود را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 48

بگيرند.

امام اين كار را كرد، و حجت را بر مردم تمام فرمود. با نامه ها، و خطبه ها و سخنان رسا وظيفه خود را انجام داد-

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيّنَةِ، وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيّنُةٍ.

اما اين موضوع ابلاغ و ارشاد، و اتمام حجت، و اعلان بطلان حكومت يزيد و لزوم قيام براى بركنار كردن آن، و دعوت از عموم براى احياء نظام حكومت اسلامى اگر چه يكى از جزئيات برنامه قيام امام بود ولى تأسيس حكومت اسلامى را نويد نمى داد و اميدوارى به آنكه مسملانان قيام و جنبش عمومى نمايند و حكومت يزيد را ساقط كنند نبود. علاوه بر علم امام و اخبار پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، اوضاع و احوال هم نشان مى داد كه اين مقصود حاصل نخواهد شد، و امام بايد شخصاً وظايفى را كه دارد و، تعهداتى را كه در برابر اسلام و آئين قرآن وجداناً و شرعاً و برحسب مقام امامت دارد به نحو اوفى و اكمل انجام دهد، و خطرات حكومت يزيدى را تا حد امكان دفع كند و افكار را روشن سازد.

بررسى اجمالى و مختصر در كتب حديث

و اخبار شيعه، و دقت در مضامين عبارات زيارات، و احاديثى كه راجع به علوم ائمه، عليهم السلام، رسيده، و اينكه خداوند علم پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را به آنان عطا فرموده است ثابت و آشكار مى سازد كه امام از آينده اى كه در جلو داشت آگاه بود، و تأسيس حكومت اسلامى، و پيروزى نظامى و ظاهرى را پيش بينى نمى فرمود.

مع ذلك ما براى اين كه اين موضوع را از مجراى كتب تاريخ مخصوصاً اهل سنت نيز بررسى كرده باشيم بر اساس تواريخ معتبره شيعه و اهل سنت مانند ارشاد و اعلام الورى، و كامل ابن اثير و تاريخ طبرى، و يعقوبى، و اخبار الطوال اين بحث را دنبال مى كنيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 49

4. شرايط مساعد نبود

از نظر اوضاع و احوال عصر قيام چنانچه يادآور شديم اگر امام زمينه را مساعد مى يافت در تأسيس حكومت اسلامى با جديت اقدام مى فرمود.

ولى آيا شرايط و اوضاع مساعد بود؟

آيا تأسيس حكومت اسلامى امكان داشت؟

آيا براى امام نيروى نظامى قابل توجهى كه بتواند حكومتى را كه چنگال هاى استبداد و ستم خود را در اعماق كشورهاى اسلامى فرو برده بود ساقط سازد واقعاً فراهم مى شد؟

آيا به عهد و پيمان مردم كوفه با آن سوابق گذشته و با آن همه تشتت و پراكندگى، و با نفوذ دستگاه وحشت و ارعاب و تطميع و رشوه بنى اميه جاى اطمينان و اعتماد بود؟ آيا اوضاع اجتماعى كوفه عوض شده بود، و آن مردمى كه على، عليه السلام، از دستشان شكايت ها داشت و به آنها خطاب مى فرمود:

يا اشْبَاهَ الرّجالِ و لَا رِجالَ. حُلُومُ الْاطْفَالِ وَ عُقْولُ رَبَّاتِ الحِجالِ

لَوَدِدُتُ أَنّى لَمْ أَرَكُم وَ لَم أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةَ وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ اعْقَبَتْ سَدَماً قاتَلَكُمُ اللَّه لَقِدْ مَلَأتُمْ قَلْبِى قِيْحاً، وَ شَحَنْتُم صَدْرِى غَيْظاً الخ 18]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 50

عوض شده بودند.

آيا حسين، عليه السلام، از پدر بزرگوارش نشنيده بود در آن موقعى كه بيشتر كشورهاى اسلامى در تحت فرمانش بود و زمامدار رسمى مسلمانان بود كه به اين مردم خطاب مى كرد:

ايُّها النَّاسُ الْمُجْتَمَعَةُ أَبْدَانُهُمْ. المُخْتَلِفَةُ أَهْواؤُهُم

تا سخن را به اينجا مى رساند كه مى فرمايد:

اصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لا اصَدِقُ قَولَكُم، وَ لااطمَعُ فِى نَصْرِكُمْ، وَ لاأوعِدُ العَدُوَّ بِكُم.[19]

آيا نشنيده بود كه به آنها خطاب مى فرمود:

ايُّها القومُ الشاهِدَةُ أَبدانُهُم. الغائِبَة عَنهُم عُقُولُهُمْ المُخْتَلِفَةُ أَهْواؤُهُم (الى ان قال) لَوَدِدتُ و اللَّهِ مُعاوِيَةَ صارِفَنِى بِكُم صَرفَ الدّينارِ بِالّدِرْهَمْ فِأَخَذَ مِنّى عَشَرَةً مِنْكُم وَ اعْطَانِى رَجُلًا مِنْهُمْ (الى ان قال) يا أَشْباهَ الإِبِلِ غَابَ عَنها رُعَاتُها.[20]

آيا اين مردم تغيير رويه داده بودند يا تنزل و انحطاط فكرى و اخلاقى آنها بيشتر شده بود؟ آيا بقول و بيعت و وعده اين مردم امام اعتماد داشت؟

آيا اوضاعى كه جلو آمد نشان نداد كه اين مردم جز معدودى همان جمعيت منافق و دنياپرست سابق هستند؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 51

آيا اگر امام وارد كوفه مى شد به همان سرنوشت جناب مسلم گرفتار نمى گشت؟

آيا اگر كوفه هم فرضاً با ترور ابن زياد مسخر مى شد پيروزى امام قطعى بود و سپاه كوفه شام را فتح مى كرد؟

آيا پس از مرگ يزيد و ضعف شديد و تزلزل حكومت بنى اميه كه عبداللَّه زبير بواسطه مساعدت اوضاع و عكس العمل شهادت امام قوت گرفت. و در

كوفه و عراقين و حجاز و قسمت هاى مهم بلاد اسلامى رسماً خليفه گرديد سرانجام مغلوب نشد؟

آيا رجال سياسى و آگاه مانند ابن عباس، و ابن عمر و عبداللَّه بن جعفر و محمد حنيفه، و جابر انصارى، و ابوسعيد، و ابوواقدليثى و عمر بن عبدالرحمان و عبداللَّه بن مطيع كه عقيده داشتند در تأسيس حكومت بدعوت مردم كوفه و اظهار علاقه آنها نمى توان اعتماد كرد همه اشتباه مى كردند؟!

و آيا پيش بينيآنها خطاب از آب در آمد؟

و آيا آنها از اين نامه ها و فرستادگانى كه از كوفه مى آمدند و اظهار علاقه هاى آنها بى اطلاع بودند؟

پاسخ اين گونه پرسش ها از نظر اهل تاريخ و اطلاع و جامعه شناس هر چه باشد اينرا تأييد مى كند كه اوضاع و احوال به هيچ وجه با تأسيس حكومت اسلامى مساعد نبود و امام هم چنين هدفى نداشت.

در اين زمينه در آينده نيز توضيحات منطقى بنظر خوانندگان عزيز مى رسد، و خلاصه سخن اين است كه با فراهم نبودن شرايط تأسيس حكومت اسلامى، و وجود موانعى كه رفع آنها در آن اوضاع امكان نداشت تأسيس حكومت اسلامى نمى تواند هدف قيام باشد، و بزرگان و سران وارد به امور سياسى در اين رأى يعنى ممكن نبودن پيروز نظامى متفق الكلمه بودند، و شهادت امام را پيش بينيمى كردند و امام هم در پاسخ آنها اصل رأى و نظر آنان را رد نمى فرمود بلكه تأييد مى كرد و گاهى آنها را به خوابى كه ديده بود قانع مى ساخت با اين حال كه ما اگر از نظر احاطه علم امامت ملاحظه كنيم امام آينده را مى ديد، و اگر به طور عادى هم موضوع را بررسى نماييم پيش بينيو آگاهيش از اوضاع از

ديگران كمتر نبود و مانند سايرين اوضاع را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 52

بررسى و آينده را پيش بينى مى فرمود چگونه ممكن است بقصد تأسيس حكومت اسلامى قيام كرده باشد؟ و چگونه مى شود امام كه شايسته ترين فرد براى زمامدارى سياسى، و اجتماعى، و روحانى بود در چنين موضوع سياسى اشتباه كند، او حقايق اوضاع بر او پوشيده بماند، و بوعده هاى مردم كوفه با آن سوابق اعتماد كند، و با يك نيروى فرضى و وعده اى نقشه ساقط كردن حكومتى را كه تمام نيروهاى مادى را قبضه كرده طرح كند؟

باور كردنى نيست كه امام چنين برنامه اى داشته است زيرا در چگونگى و كيفيت علم امام هر گونه رأى و نظرى باشد در خصوص امام حسين، عليه السلام، يقين است كه از شهادت خود در كربلا بدست بنى اميه خبردار بوده است، و نظر به اخبار بسيار كه از جد و پدرش رسيده ميدانسته تأسيس حكومت اسلامى در برنامه كار امامان باستثناء مدت خلافت ظاهريه حضرت اميرالمؤمنين و حضرت مجتبى، عليه السلام، فقط در برنامه حضرت قائم آل محمد مهدى، عليه السلام، گذاشته شده است و همين خبرهايى كه از شهادت آن حضرت در كربلا رسيده بود براى اينكه پيش بينى ابن عباس و ديگران را تأييد و قطعى سازد كافى بود.

به نظر ما همين موضوع كه پيغمبر مكرر از شهادت حسينش خبر داد و گريه ها كرد و دختر محبوبه اش زهرا را در مصيبت او تسليت مى داد و از اينكه حسين حكومت اسلامى را تأسيس كند سخنى نفرمود و با آن همه خبرهايى كه از آينده فرزندانش مى داد در اين موضوع چيزى نفرمود دليل اين بود كه

تأسيس حكومت اسلامى بدست او انجام نخواهد گرفت، و كار و برنامه او همان قيام و شهادت است اگر امام چنين برنامه مسرت بخشى داشت جد بزرگوارش كه مكرر خبر غم انگيز شهادت فرزند عزيزش را داد و فاطمه زهرا افسرده و اندوهناك شد اين خبر نشاطانگيز را هم باو مى داد تا مژده اين فتح آرام بخش دل دخترش گردد.

پس چگونه پيغمبر كه از جهاد على، عليه السلام، با ناكثين و قاسطين و مارقين و از صلح

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 53

امام حسن، عليه السلام، و شهادت على و حسن و حسين و از وفات دخترش فاطمه و كشته شدن زيد بن على و حسين شهيد فخ 21] و ديگران از اهل بيت و ذريه اش خبر داد اين موضوع را نفرمود؟ آيا علتى غير از اين داشت كه اين موضوع در برنامه زندگى امام حسين، عليه السلام، گذاشته نشده بود و شرايط آن مساعد نبود؟

آقاى عزيز چطور اين نظر پذيرفته مى شود كه امام حسين از شهادت خود خبر نداشت و از پايان اين قيام ناآگاه بود، و هدفش تأسيس حكومت اسلامى بود با اينكه نه شرايط مساعد بود و نه جاى اعتماد به قول و وعده مردم كوفه بود و علاوه اين همه ادله و امارات كه در كتب شيعه و اهل سنت بيش از حد احصا است بطلان اين نظر را اكيداً روشن مى سازد انصاف اين است كه شما پس از هفت سال به قول خودتان رنج و زحمت بايد قبول كنيد كه بيهوده رنج برده اى شما نمى توانيد تمام اين كتاب ها و اين اماراتى را كه بطور قاطع

نظر تأسيس حكومت اسلامى و مساعد بودن شرايط آن را باطل مى كند رد نماييد.

فرضاً كتاب لهوف را تضعيف كرديد يا تاريخ ابن اعثم را نپذيرفتيد تواريخ معتبر و مستند و كتب و جوامع حديث را كه نمى توانيد انكار كنيد.

اكنون نظر يك دانشمند معاصر از اهل سنت را بشنويد او مى گويد امام عازم بر بيعت نكردن با يزيد بود هر چند براى ترك بيعت او را شهيد نمايند زيرا براى او بيعت با يزيد جايز نبود و تا اينكه مى گويد. بيرون شدن امام از مكه بسوى كوفه نه براى جاه و دنيا بود و نه براى تشكيل خلافت اسلامى بلكه امام مى خواست احكام خدا را كه بدون شك مورد تجاوز و حمله واقع شده بود برپا بدارد و در اين قيام نداى ايمان را پاسخ داد.[22] در جاى ديگر پس از تشريح اين موضوع كه امام نقشه محكمى را براى رسيدن به هدف هاى خود در آينده اجرا مى كرد مى گويد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 54

اينكه بگوييم حركت امام بر اساس نيل به اين هدف ها و كوشش براى حصول اين نتايج بوده است صحيح تر از اين است كه حركت امام را از نظر نيروى انتظامى بررسى كنيم زيرا اگر امام خواهان فتح و پيروزى نظامى بود بايد از حجاز براى خود نيرو و سپاه تهيه بيند و با ياوران خود بيرون آمده باشد، و بعيد است كه حسين، عليه السلام، فتح و پيروزى نظامى خود را پيش بينيكرده باشد بيش از آنچه شهادت را پيش بينى مى نمود با آنكه پيروزى نظامى براى پدرش و برادرش هم فراهم نشد در حالتى كه اوضاع در زمان

آنها براى پيروزى مساعدتر بود.

و معقول نيست كه امام به اهل عراق با اطلاعى كه از مكر و بى وفايى آنها داشت اعتماد كند تا اينكه مى گويد:

«فَضْلًا عَنِ انّ خُرُوجَهُ عَلى يَزيدِ لَم يَكُنْ هُناكَ مَحيضٌ عَنْهُ لِما فِى بَيعَةِ يَزيد مِنَ الإِثْمِ لاتُبْرِرُهُ تَقيّةٌ، وَ لايَشْفَع لَه عُذْر»[23]

و در صفحه ديگر پس از اينكه پاسخ خاورشناسان گمراه را مى دهد مى گويد:

حسين، عليه السلام، با عزم اكيد عازم برقيام بود، و شكست نظاميش بر او پوشيده نبود.[24] (8)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 55

5. امام، عليه السلام، آگاه بود

مدارك، و مصادر معتبر تاريخى دلالت دارد بر آنكه امام از شهادت خود و حاصل نشدن پيروزى نظامى علم و آگاهى داشت، و مى دانست كه شرايط تأسيس حكومت اسلامى فراهم نيست پس هدف آن حضرت از قيام اعلان بطلان حكومت يزيد، و احياء دين، و رفع اشتباهات و انحرافات فكرى و نجات نظام حكومتى اسلام، و دفع ضربات كشنده حكومت يزيد از دين بود.

جمع آورى ادله و مدارك نامبرده محتاج به تتبع فراوان و تأليف يك كتاب جداگانه است. فقط ما براى اينكه معلوم باشد تأسيس حكومت اسلامى هدف قيام امام نبوده است چند مورد را از خلال جريان نهضت امام و حواشى آن يادآور مى شويم.

1. به عبدالللَّه بن زبير در مكه فرمود: و اللَّه اگر من كشته شوم، و يك وجب از مسجد الحرام بيرون باشم دوستر دارم از اينكه در آن كشته شوم، و اگر دو وجب از آن دورتر باشم و كشته شوم خوشتر مى دارم:

وِ ايِم اللَّه لَو كُنتَ فِى حُجْرِ هامَةٍ مِنْ هذِه الهَوام لَاسْتَخرَجُونِى حَتّى يَقْضُوا بِى حَاجَتَهُمْ، وَ اللَّهِ لَيَعْتَدُنَ بِى كَمَا

اعتَدَتِ اليَهود فِى السَبْتِ.

به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهى باشم مرا بيرون مى آورند تا مقصود خود را انجام دهند بخدا سوگند در تجاوز به من از حد بگذرند چنانچه يهود در مورد شنبه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 56

از حد گذشتند (و احترام شنبه را از بين بردند)[25] ما داورى را براى شما خوانندگان عزيز مى گذاريم و مى پرسيم آيا مى شود كسيكه در هنگام رفتن به كوفه اين گونه با سوگند و تأكيد سخن مى گويد و از شهادت خود خبر ميدهد به تأسيس حكومت، و ساقط كردن بنى اميه اميدوار باشد؟

2- كانَ الحُسينُ يَقُولُ وَاللَّهِ لايَدَعُونِى حَتّى يَستَخْرِجُوا هذِهِ الْعَقَلَةَ مِنْ جَوفِى فَاذا فَعَلُوا سَلَطَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مَنْ يْذّلُهُم حَتّى يَكونُوا اذَلَّ مِن فرامِ الامَة. وَ (الفرام) خرقة تَجُعُلُها المِرأةُ فِى قُبُلِها اذا حاضَتْ 26]

يعنى امام حسين، عليه السلام، مى فرمود به خدا سوگند مرا رها نمى كنند تا خون قلبم را بيرون آورند پس وقتى چنين كردند مسلط مى سازد خدا بر آنها كسى را كه آنان را ذليل نمايد كه از خرقه كنيز هم خوارتر گردند.

آيا كسيكه اين كلام را بر زبان داشت، و چنانچه ظاهر جمله (كان الحسين) است آنرا مكرر مى فرمود پيروزى نظامى خود و شكست دشمن را پيش بينى مى كرد؟

3. وقتى عبداللَّه بن جعفر، و يحيى بن سعيد برادر استاندار مكه معظمه اصرار در منع امام از رفتن به عراق كردند جواب فرمود:

«انّى رَأَيْتُ رُؤيا رَأَيْتُ فيها رَسْولُ اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، وَ امِرْتُ فِيها بِامرٍ اناماضٍ لَهُ عَلَىّ اولِى فَقالا: ما تِلْكَ الرُّويا قال: ماحَدَّثُت بِها احَدَاً وَ ما مُحَدّثُ بِها احَداً حَتّى القَى رَبِىّ»[27]

حسين عليه

السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 57

يعنى من رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را در خواب ديدم و به كارى مأمور شده ام كه آنرا انجام مى دهم خواه بزيانم باشد يا به سود گفتند: اين خواب چيست؟!

فرمود: آنرا براى كسى نگفته ام و براى كسى نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم. شما پس از واقعه كربلا و مصيبات جانكاهى كه بر امام وارد شد، و اسارت اهل و عيال آنحضرت، و آن صبر و استقامت و شجاعت و فداكارى كه از امام ظاهر شد غير از اين مى فهميد كه اين خواب راجع به پايان اين سفر، و دستورالعمل هايى در مورد اين امتحان بى نظير و آزمايش عظيم بوده است به نظر ما حوادثى كه بعد رويداد همه روشنگر اين خواب و تعبير آن بود.

4. وقتى عبداللَّه بن مطيع در بين راه عراق به محضر امام شرفياب شد، و صريحاً و با اصرار و سوگند آن حضرت را از رفتن به عراق منع كرد امام به او پاسخ نداد كه چون مقدمات تأسيس حكومت اسلامى فراهم شده ناچار از رفتن مى باشم بلكه عبارت تاريخ اين است:

فَابى الّا انْ يَمْضَى

و فرمود:

لَنْ يُصيبَنا الّا ما كَتَبِ اللَّهُ لَنا.

و در مرتبه نخست كه ابن مطيع امام را منع كرد فرمود:

يَقْضِى اللَّهُ ما احَبَّ.

اگر امام در رد گفتار او كه از شهادت و كشته شدن حضرت را بيم مى داد دليل قانع كننده اى كه موافق با منطق او باشد و احتمال يا اطمينان او را به شهادت امام رد كند داشت مى فرمود و او را قانع مى كرد كه كشته شدن در كار نيست و

اين احتمال ضعيف است در حاليكه مى بينم يا پاسخى به او نداد، و يا پاسخى فرموده كه تلويحاً پيش بينى ابن مطيع را تأييد مى كند، و اقلًا روشنگر اين حقيقت است كه امام

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 58

به پيروزى اطمينان نداشته است.[28] 5. داستان زهير نيز روشنگر اين حقيقت است كه امام عازم شهادت بوده و احتمال پيروزى نظامى، و موازنه دو نيرو هرگز در كار نبوده است زيرا وقتى زهير كه آن همه اصرار به فاصله گرفتن از امام داشت از محضر امام با چهره تابناك و بشارت زده و مسرور مراجعت كرد، و همسرش را طلاق داد تا به كسانش ملحق شود و گفت:

دوست نمى دارم به سبب من به تو غير از خير برسد، به اصحابش گفت: هر كس دوست مى دارد از من پيروى كند به سبب من به تو غير از خير برسد، به اصحابش گفت: هر كس دوست مى دارد از من پيروى كند و الا اين آخرين عهد من است و سپس حديث سلمان را براى آنها نقل كرد، و از همراهانش خداحافظى كرد، و گفت:

شما را در نزد خدا وديعه مى گذارم.[29] از اين داستان شما چه مى فهميد؟ چرا زهير يكباره منقلب گرديد و عوض شد مگر امام به او چه فرمود؟ و چرا چهره اش تابناك و مسرور شد؟ آيا امام باو وعده فتح و پيروزى و امارت و رياست داد و باو فرمود: بيا با هم برويم كوفه را بگيريم و تو استاندارد كوفه يا مصر يا خراسان يا فرمانده ارتش باش؟ يقيناً چنين سخنانى بين امام و زهير رد و بدل نشده است.

چرا

زهير زنش را طلاق داد؟ مگر هر كس به جهاد مى رفت يا زهير هر وقت به جهاد مى رفت همسرش را طلاق مى داد؟

اينكه به همسرش گفت: دوست نمى دارم به سبب من غير از خير به تو برسد چه معنايى داشت؟

اگر امام براى تأسيس حكومت اسلامى كه موازنه قواى طرفين به قول نويسنده شهيد جاويد محرز بود مى رفت مگر زن زهير از تأسيس حكومت اسلامى چه شر و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 59

ضررى مى دهد؟

چرا به همراهانش گفت: اين آخرين ديدار من است و با آنها خداحافظ كرد؟

شما را به خدا سوگند درست در اين داستان دقت كنيد به بينيد از آن چه مى فهميد آيا غير از اين مى فهميد كه زهير در اثر ديدار و شنيدن مواعظ امام دانست كه اينراه به شهادت منتهى مى شود، و امام يك مأموريت خاص الهى دارد و به سوى شهادت و فداكارى مى رود، و شهادت در ركابش سعادت و رستگارى جاودانى است؟

غير از اين بود كه زهير دل از دنيا و نعمت هاى آن كند، و خود را به خدا فروخت و آماده شهادت شد.

6. در منزل ثعلبيه وقتى خبر شهادت مسلم بن عقيل رسيد و به ظاهر هم معلوم شد اوضاع مساعد با تأسيس حكومت نيست، و شكست نيروى امام حتمى است 30] اگر امام به قصد شهادت و كربلا نمى رفت چرا از همان جا مراجعت نفرمود، و چگونه اين راه به قول شما مجهول العاقبه را بدون اينكه قصد و هدفى داشته باشد ادامه داد، و به نظر ابتدايى و عاطفى و ظاهرى بنى عقيل تسليم شد؟ و آيا به نظر نويسنده شهيد جاويد! اگر

امام طبق جريان عادى سير مى كرد، و وضع را مطالعه و بررسى مى فرمود چگونه شد كه به نظر آن همه شخصيت هاى نامى و سياستمداران ورزيده در مدينه و مكه تسليم نشد، و در اينجا بنظر عقيل فوراً تسليم شد؟ و شورايى را كه به قول شما در صحرا تشكيل داد در مدينه يا مكه تشكيل نداد؟

آيا اين همه دليل نيست كه امام مقصد و مأموريت و هدف ديگر داشت؟

7. در منزل زباله كه خبر شهادت عبداللَّه بن يقطر رسيد و امام اعلام كرد هر كس مايل است برگردد چون كراهت داشت از اين كه كسى با او همراهى كند مگر آنكه از پايان كار آگاه باشد، و مى دانست كه اگر بدانند با او همراهى نمى نمايند مگر كسانيكه بخواهند با او مواسات نموده و كشته شوند وقتى اين اعلام شد مردم از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 60

راست و چپ متفرق شدند و غير از افرادى كه از مدينه با او آمده بودند و تنى چند كسى باقى نماند[31] ولى ا مام باز هم بسير خود ادامه داد. اينجا ديگر معلوم شد كه بنى عقيل نمى توانند خون مسلم را بگيرند. امام كجا مى رفت، و چه مقصدى داشت؟ اگر بگوييد مقصدش كوفه بود با اين اوضاع كه جلو آمده بود كوفه رفتن نه امكان داشت و نه جز گرفتارى نتيجه اى داشت پس غير از كربلا مقصد ديگر تصور نمى شود.

8. وقتى فرستاده ابن اشعث و ابن سعد نامه آوردند و پيغام مسلم، عليه السلام، را رساندند كه از حضرت تقاضاى مراجعت كرده امام به پيشنهاد او ترتيب اثر نداد و مراجعت نكرد و

فرمود: كل ما حمّ نازل و عنداللَّه نحتسب انفسنا الخ 32] هر چه مقدر شده نازل مى شود ما جان هاى خود را در راه خدا پيشكش مى سازيم.

آقاى نويسنده محترم بفرماييد اين سخنان امام چه معنايى دارد؟ امام چرا جان خود را در راه خدا مى دهد و از شهادت استقبال مى كند، و از رفتن منصرف نمى شود اين كلمات كه شاهد قوت تصميم است در اين موقع كه خطر نزديك و قطعى است دليل اين است كه امام آگاهانه و مصممانه راه شهادت را پيش گرفته است.

9. در بطن عقبه مردى حضور امام شرفياب شد و آن حضرت را سوگند داد برگردد، و گفت:

فَوَ اللَّهِ ما تَقْدَمُ الّا عَلَى الأسَنَّةِ وَحَدّ السُّيوفِ الخ

بخدا سوگند وارد نمى شوى مگر بر نوك نيزها و دم شمشيرها.

امام فرمود:

«انَّهُ لايَخفى عَلَىَّ ما ذَكَرْتُ وَ لكِنَّ اللَّه عَزَّ وَ جَّلَ لايُغْلَبُ عَلى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 61

امْرِهِ».

اين كلام نيز صريح است براينكه امام شهادت را پيش بينى مى كرد و بسوى شهادت مى رفت فرمود: بر من آنچه گفتى پنهان نيست يعنى مى دانم بر نوك نيزه و دم شمشير وارد مى شوم ولى خداوند مغلوب امرى كه كرده است نمى شود[33] اشاره به اينكه امر خدا است و بايد اين امتحان و آزمايش و فداكارى انجام شود و من كشته خواهم شد يا اينكه مقصود اين است كه آنچه گفتى راست است و مرا مى كشند ولى بنى اميه نمى توانند نور خدا را خاموش كنند، و در همين شكست ظاهرى پيروزى واقعى ما را خدا قرار داده، و با شمشير و نيزه و كشتن من و اسيرى اهل و عيالم خدا كه مقصود

و مطلوب من است مغلوب نمى شود و بقاء اسلام احكام دين كه هدف ما است تضمين مى شود و بر حسب روايت ابن صباغ فرمود:

لا يَخْفى عَلَىَّ شَيئىٌ مِمّا ذَكَرَتَ، وَ لكِنّى صابِرٌ وَ مُحْتَسِبٌ الى ان يَقضِىَ اللهُ امْراً كانَ مفعُولًا.[34]

10. شيخ مفيد و طبرسى و ابن كثير نقل كرده اند كه در بطن عقبه فرمود:

وَ اللَّهِ لا يَدَعُونِى حَتّى يَستَخِر جُواهذِهِ العَلَقَةَ مِنْ جَوفِى فِاذا فَعَلوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَنْ يَذّلِهُم حَتّى يَكُونوا اذَلّ فِرَقِ الامِم 35]

يعنى مرا رها نمى كنند تا خونم را بريزند و وقتى مرا كشتند خدا بر آنها مسلط فرمايد كسى را كه آنها را از همه امم ذليل تر سازد.

11. مفيد از على بن الحسين، عليهما السلام، نقل مى نمايد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 62

خَرَجنا مَعَ الحُسَين فَما نَزَلَ مَنْزِلًا وَ لا ارتَحَلَ مِنهُ الّا ذَكَرَ يَحيَى بنَ زَكَريّا وَ قَتْلَهُ وَ قالَ يَوماً: مِنْ هَوانِ الدنيا عَلَى اللَّه انَّ راسَ يَحيىَ بنِ زكريّا الى بِغىّ مِن بَغا يا بَنِى اسرائِيل 36].

يعنى با حسين، عليه السلام، بيرون شديم در منزلى فرو نيامديم و از آن كوچ نكرديم مگر آنكه ياد از يحيى بن زكريا و كشته شدن او مى كرد و روزى فرمود از خوارى دنيا در نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا هديه شد بسوى زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل.

شما بگوييد امام شهادت خود را پيش بينى نمى كرد بگوييد براى تأسيس حكومت به كوفه مى رفت پاسخ اين حديث معتبر را كه مفيد و طبرسى روايت كرده اند چه مى فرماييد؟

12. شيخ مفيد روايت كرده است كه عمر سعد به امام گفت يا اباعبداللَّه در نزد ما مردمانى

سفيه مى باشند گمان مى كنند من تو را مى كشم؟

فَقَالَ لَهُ الحُسَينُ عَلَيه السَّلامُ انَّهُم لَيسوا بِسُفَهاء وَلكِنَّهم حَلَماء اما انّهُ تَقِرُّ عَينى ان لا تأكل كل بسرّ العراق بعدى قليلًا[37]

امام فرمود آنان سفهاء نيستند بلكه خردمندانند آگاه باش كه چشم مرا روشن مى سازد اينكه تو از گندم عراق بعد از من نمى خورى مگر كمى 38].

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 63

امام كه از آينده خود و عمر سعد اينگونه آگاهى داشت چگونه از پايان سفر عراق آگاه نبود.

13. خطبه معروفه

«خُطَّ المَوتُ عَلَى وُلُدِ آدم الخ»

كه هنگام حركت به سوى عراق انشا فرمود صراحت دارد بر اينكه آن حضرت به قصد شهادت كشته شدن از مكه خارج شد و هيچ گونه توجه و تاويل در اين خطبه صحيح نيست، و ايرادات غير وارد نويسنده شهيد جاويد در جاى خود بررسى و پاسخ داده مى شود.

14. وقتى عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام امام را از رفتن به عراق به علت مساعد نبودن اوضاع منع كرد، و نگرانى خود را از كشته شدن آن حضرت ابراز داشت، و ادله اين نگرانى را به عرض مى رسانيد. امام با اينكه نصيحت و خيرخواهى او را تصديق فرمود، و كلام او را خردمندانه شمرد برايش عمل نكرد و رهسپار عراق شد.[39] 15. هنگامى كه ابن عباس امام را از رفتن به عراق منع كرد، و دلائل خود را به سمع مبارك آن حضرت رسانيد، و پيشنهاد كرد به يمن هجرت فرمايد

(فقالَ الامامُ الحُسَين فِى قُوةٍ: آه سبق السيف العدل)

اشاره به اينكه در اين موضوع اين گونه پيشنهادها و سلامت جوييها اثر ندارد و بايد تسليم

امر خدا بود.[40] 16. در نامه اى كه براى بنى هاشم هنگام توجه به عراق نوشت مرقوم فرمود:

امّابِعد فَانّهِ مَن لَحِقَ بِى استُشهِدَ، وِ مَنْ تَخَلُف عَنّى لَم

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 64

يَبلُغِ الفُتح 41]

اين نامه نيز آگاهى امام را از پايان كار و اينكه هدف تأسيس حكومت نبوده به صراحت و وضوح بيان مى كند و پاسخ به توجيه و تفسير ناصوابى كه از اين مكتوب نويسنده شهيد جاويد كرده است به موقع خود به نظر خوانندگان عزيز خواهد رسيد.

17. پيش از خروج از مدينه در روضه منوره بر سر قبر جدش فرمود:

كيف انْسى شِيعَتى، وَ انا سَأضَحّى بِنَفسى مُختاراً فِى سَبيلِهم،

يعنى چگونه شيعه ام را فراموش كنم و حال اينكه بزودى جانم را به اختيار در راه آنان قربان مى كنم.

سپس از قبر جدا شد و به خود خطاب فرمود:

(لَقَد وَجَدتُ وَراء هذا الحِجاب ما تاقَت اليه نَفسى مُنذُرْ مَن طَوِيلِ، وَ حانَ مَوعِدُ الخلاصِ وَ قَد غَسَلتُ يَدى مِنَ الحَياةَ، وَ عَزَمتُ تَنفِيذَ ما ارادَ اللَّه)

يعنى در پشت اين پرده آنچه را از ديرباز جانم مشتاق آن بود يافتم و موعد خلاص نزديك شده، و به تحقيق دستم را از زندگى دنيا شسته و بر اجراء آنچه خدا اراده كرده است عازم هستم.[42] 18. ابن صباغ نقل مى كند كه فرزدق به امام عرض كرد: چگونه به اهل كوفه اعتماد مى كنى پس از آنكه عموزاده ات مسلم را كشتند امام فرمود:

(اما انَّه صارَ الى رَحْمِة اللَّه تعالى و رضوانه، وَ قضى ما عَلَيه وَ بَقَى ما عَلَينا)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 65

يعنى مسلم به سوى

رحمت و رضوان خدا رفت و آنچه را بر او بود انجام داد و آنچه بر ما است (از شهادت) باقى مانده است و سپس اين اشعار را انشا كرد:

وَ ان تَكُنِ الدُّنيا تعدُّ نَفيسَه فَانَّ ثَوابَ اللَّهِ اعلىِ و انبَلُ

و ان تَكُنِ الأبدانّ لِلموت انْشِئتَ فَقُلُ امرءِ فِى اللَّه بالسَيفِ افضلُ 43]

19. بشر بن غالب روايت كرده است كه ابن زبير به حضرت عرض كرد كه كجا مى روى بسوى مردمى كه پدرت را كشتند و برادرت را طعن نيزه زدند امام فرمود:

اگر كشته شوم دوست تر دارم از آنكه احترام مكه هتك شود.[44] 20. ابن عمر نامه اى به امام نوشت و امام را از اينكه بسوى قتلگاه مى رود خبر داد، و گفت: عايشه به من خبر داد: شنيدم پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مى فرمود: حسين در زمين بابل كشته مى شود.

امام فرمود: پس ناچار بايد قتلگاه خود را به بينم.[45] 21. ابن كثير، و ذهبى روايت كرده اند: عمره بنت عبدالرحمان نامه اى به حضرت نوشت كه امام را خبر مى داد از اينكه به سوى قتلگاه خود مى رود، و در آن نامه نوشت گواهى مى دهم كه عايشه براى من روايت كرد: شنيدم از رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، كه فرمود: حسين در زمين بابل كشته مى شود. امام فرمود پس چاره اى جز رفتن به قتلگاهم ندارم.[46] در جايى كه زن ها با اينكه كمتر وارد در اينگونه امور بودند بدانند امام در اين سفر بسوى شهادت مى رود برخود امام حتماً پوشيده نبوده است.

22. و نيز ذهبى از يزيد الرشك از كسى كه شخصاً با امام سخن گفته بود روايت كرده است كه

خيمه هايى را در بيابان سرپا ديدم به آنجا رفتم آن حضرت را ديدم قرآن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 66

مى خواند، و اشكش برگونه هاى مباركش جارى بود.

فَقِلتُ: بِابِى انتَ وَ امّى يابنَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه ما انْزَلَكَ هذِهِ البِلاد، وَ الفَلاة الَتى لَيسَ بِها احَدٌ؟ قال: هذِهِ كُتُبُ اهلِ الكُوفَةِ الَىّ وَ لا ارادهُم الّا قاتِلِى فاذِا فَعَلوا ذلك لَم يَدَعوا للَّه حُرمَةً الّا انتَهَكُوها فَيُسلِطّ اللَّهُ عَلَيهم مَن يُذِلّهم حتّى يَكونُوا اذّل مِنْ فرمِ الأمة يعنى مقنعتها

و ابن كثير نيز اين حديث را روايت كرده است.[47] يعنى عرض كردم: پدر و مادرم فدايت پسر پيغمبر چه تو را به اين بلاد و بيابانى كه كسى در آن نيست فرود آورد؟ فرمود: اين نامه هاى اهل كوفه است به من و نمى بينم آنها را مگر اينكه مرا مى كشند، وقتى مرا كشتند نمى گذارند از براى خدا حرمتى را مگر اينكه آنرا هتك مى نمايند پس خدا بر آنها مسلط مى سازد كسى را كه آنان را ذليل گرداند تا آنكه از مقنعه كنيز ذليل تر گردند.

23. حسين بن دينار از معاوية بن قره روايت كرده است كه حسين، عليه السلام، فرمود: به خدا سوگند در مورد من از حق در گذرند همانطور كه بنى اسرائيل در مورد شنبه از حق در گذشتند.[48] 24. نيز ذهبى هشت حديث ديگر روايت مى كند كه دلالت دارد بر آنكه پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و على، عليه السلام، و خود امام، عليه السلام، و جمع ديگر مى دانستند كه آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 67

حضرت در عراق در كربلا شهيد

مى شود.[49] 25. حاكم از ابن عباس روايت كرده است كه گفت:

ما كُنّا نَشُكّ وَ اهل البَيتِ مُتوافِرونُ انّ الحُسين يُقتَلُ بالّطف.

يعنى ما شك نداشتيم و اهل بيت اتفاق داشتند بر اينكه حسين، عليه السلام، در طف شهيد مى شود.[50] 26. و نيز ذهبى، و ابن كثير و مسعودى از ابن عباس روايت كرده اند كه حسين، عليه السلام، فرمود: هر آينه اگر كشته شوم در مكان چنين و چنان دوست تر دارم كه به واسطه من به مكه تجاوز شود.[51] 27. ابن ابى الحديد مى نويسد: ميثم تمار با مختار در زندان ابن زياد بودند، و ده روز پيش از ورود امام حسين، عليه السلام، به عراق شهيد شد. از آزادى مختار در زندان به او خبر داد، و هم به او خبر داد كه به خونخواهى امام حسين، عليه السلام، قيام خواهد كرد، و ابن زياد را خواهد كشت.[52] وقتى ميثم تمّار كه يكى از شاگردان اين خانواده است از شهادت امام، واين تفصيلات مطلع باشد، وخونخواه امام و قاتل عبيداللَّه را بشناسد آيا ممكن است خود امام از شهادت خود آگاه نباشد.

28. بر حسب آنچه ابن ابى الحديد، و ابن عساكر، و ديگران روايت كرده اند پيغمبر،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 68

صلى اللَّه عليه و آله و سلم،، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، بعضى كشندگان امام مانند سنان بن انس، و شمر، و عمر سعد، و حبيب بن حمار، و خالد بن عرفطه را به اسم يا به رسم معرفى فرموده بودند و امام نيز آنها را مى شناخت چنانكه در مورد عمر سعد نقل شد و هم چنين در مورد شمر نيز روايت

كرده اند[53] و زمين كربلا را هم مى شناخت و با توجه به خبرهاى شخص امام از شهادت خودش آيا به طور عقلايى مى توان احتمال داد كه امام، عليه السلام، از شهادت خود آگاه نبود، و به قصد تأسيس حكومت به عراق مى رفت.

29. ابن السكن، و بغوى، و ابن مسنده، و ابونعيم، و ابن عبدالبر، و ابن اثير، و ابن حجر و ابن عساكر و ديگران از انس بن حارث صحابى (يكى از شهداء كربلا) روايت كرده كه گفت:

سَمِعَتُ رَسُولَ اللَّه (ص) يَقُولُ: انَّ ابْنِى هذا يَعنِى الحُسَينَ يُقْتَلُ بِارضَ يُقالُ لَها كَربَلا فَمَن شَهِدَ ذلكَ مِنكُم فَلْيَنصُرُهُ فَخَرَجَ انَسُ بنُ الحارِث فَقُتِلَ بِها مَعَ الحُسَين عَلَيه السّلام.[54]

يعنى شنيدم رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مى فرمود:

به درستى كه اين پسرم (حسين) كشته مى شود در زمين كربلا پس هر كس از شما كه حاضر اين پيش آمد باشد بايد او را يارى كند. لذا انس بن حارث خارج گشت و در ركاب امام شهيد شد.

چند نكته:

از اين روايت چند نكته استفاده مى شود:

1. انس بن حارث كه از اصحاب پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، بود از شهادت امام آگاه بوده و مى دانسته است كه آن حضرت در كربلا كشته مى شود، و لذا براى اطاعت امر پيغمبر، صلى الله عليه و آله، براى يارى حسين، عليه السلام، به آن حضرت ملحق شد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 69

2. يارى امام، عليه السلام، طبق اين حديث معتبر كه بر حسب قرائن شكى در صدور آن نيست واجب است، و برنامه اى كه در اين قيام از آغاز تا انجام اجرا كرد

مورد تصويب خدا و پيغمبر است.

3. انس با اينكه مى دانست به حكم اين حديث امام كشته مى شود براى يارى امام و فائز شدن به فيض شهادت به كربلا رفت و شهيد شد و نگفت: كشته شدن من چه فايده اى دارد، و بهتر اين است كه من زنده بمانم تا در موقع مقتضى كه شمشير زدن من عليه بنى اميه مؤثر باشد وارد پيكار شوم، چنانكه اين احتمال را هم نداد كه شايد هنگام شهادت آن حضرت سفر ديگر و وقت ديگر باشد.

4. جايى كه انس بن حارث جريان را بداند، و بداند امام براى چه به كربلا مى رود و پايان اين حركت به كجا منتهى شود، و منتظر آمدن امام به عراق شد تا به درك سعادت شهادت نايل شود به احتمالات غير عقلايى ترتيب اثر ندهد در حاليكه شايد يكبار بيشتر از رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، نشنيده بود امام، عليه السلام، كه خودش مكرّر از جدّ و پدرش بدون واسطه، و با واسطه شنيده بود و خصوصياتش را براى او شرح داده بودند علاوه بر علم امامت معقول است بگوييم از اين اخبار علم شهادت خود نداشت و با اوضاع و احوالى كه همه نشان مى داد رسيدن اين موعد نزديك است و با عدم وجود شرايط تأسيس حكومت امام غير از شهادت احتمال ديگر بدهد.

30. سيوطى، و ابن حجر، و على متقى كه خود از رجال و محدثان اهل سنت مى باشند از بزرگان ديگر مانند ابن سعد، طبرانى، ابى داود، حاكم، بغوى، احمد بن حنبل، ابى حاتم، عبدبن حميد، ابن احمد، ملّا ابن راهويه، بيهقى، ابونعيم.

خبر شهادت امام، عليه السلام، و

وقوع آنرا در كربلا ضمن روايات متعدده از پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و از على، عليه السلام، نقل كرده اند[55] كه معلوم مى سازد شهادت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 70

سيدالشهداء، عليه السلام، در كربلا امرى مسلّم و معروف بوده، و يكى از علل مهم نگرانى زن و مرد از سفر امام، عليه السلام، همين اشتهار بوده است.

مثلًا ابن عمر هنگام وداع با امام گفت:

استَودِعُكَ اللَّه مِنْ قَتِيل 56]

با اين وضع اصلًا احتمال اينكه قيام براى حكومت بوده غير عقلايى و مردود است.

31. بر حسب آنچه ابوالفرج مروانى اموى اصفهانى متوفى سال 356 در ضمن روايات متعدده اى كه هر كس به كتاب او رجوع نمايد اطمينان به صحت آنها حاصل مى كند نقل كرده است در وقتى كه محمد بن عبداللَّه بن الحسن، عليه السلام، نامزد خلافت شد، و جماعتى از بزرگان بنى هاشم با او بيعت كردند و چنانكه نقل كرده است منصور خليفه عباسى دو بار با او بيعت كرد. حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام، مكرر از عدم موفقيت او و كشته شدن او و برادرش خبر داد چنانكه از حكومت سفاح و منصور و ساير بنى عباس نيز صريحاً خبر داد، و به عبداللَّه بن حسن فرمود:

به خدا سوگند حكومت براى تو و پسرانت نمى باشد، و براى اينها است يعنى بنى عباس و پسران تو كشته مى شوند و در روايت ديگر فرمود: اين امر براى تو و پسرانت نيست بلكه براى اين (سفاح) است و پس از آن براى اين يعنى منصور است و سپس براى فرزندان او است.

و نيز روايت مى كند كه

امام جعفر صادق، عليه السلام، هر وقت محمد بن عبداللَّه بن الحسن را مى ديد ديدگانش پر از اشك مى شد و خبر از كشته شدن او مى داد، و مى فرمود: در كتاب على، عليه السلام، اين از خلفاء اين امت نيست.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 71

وقتى امام جعفر صادق، عليه السلام، نسبت به ديگران اين گونه علم، و آگاهى داشته باشد آيا امام حسين، عليه السلام، از حال خودش، و از گزارش حكومت يزيد آگاه نيست؟ آيا اين كتابى كه در نزد حضرت صادق، عليه السلام، بوده و از مواريث امامت بوده است در نزد امام حسين، عليه السلام، نبوده است؟

سيدالشهداء، عليه السلام، به طريق اولى اين كتاب و همه مواريث امامت را در اختيار داشته و از اين علوم با خبر بوده است؟ (12)

32. علاوه بر محدثان بزرگ شيعه جمعى از مشاهير محدثان و مورخان اهل سنت مانند ذهبى و مقريزى و بيهقى و حاكم و ترمذى و ابن اثير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر و ابن جرير و طبرانى و سيوطى در تفسير آيه

(لَليلَةُ القَدرِ خَيْرٌ مِنْ الْفِ شَهْر)

و آيه

(وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيا الَتِى ارَيناكَ الّا فِتنَةَ لِلناسِ وَ الشَجَرَةَ المَلعُونَةَ فِى القُرآنِ)

راجع به ملك بنى اميه و مدت حكومت آنان روايت كرده اند كه سند بعض آنها به شخص امام حسين، عليه السلام، و حضرت امام حسن، عليه السلام، منتهى مى شود[57] و بنابراين امام مى دانست كه هنگام پايان ملك بنى اميه نيست پس چگونه قصد تأسيس حكومت اسلامى و ساقط كردن حكومت بنى اميه را داشت.

33. در تفسير آيه

(تَنَزَلُ المَلئِكَةُ وَ الرُّوحُ)

روايات بسيار داريم كه

تفاصيل حوادث و وقايع سال در شب قدر به امام عرض

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 72

مى شود و اين روايات در كتب معتبره حديث و تفسير تخريج شده و قابل انكار نيست بنابراين حتماً در ضمن حوادث سال كه به امام عرضه شده تفاصيل واقعه كربلا هم بوده است با وجود اين چطور مى توان احتمال داد كه امام قصد تأسيس حكومت داشت و از شهادت خود آگاه نبود. (13)

پوشيده نماند روايات و اخبارى كه دلالت بر علم امام به شهادتش در كربلا و در پايان اين قيام و سفر به عراق دارد در اصول، و جوامع معتبره شيعه بسيار است، و رواياتى هم كه به ملازمه و غير مستقيم بر اين موضوع و ردّ طرح كتاب شهيد جاويد دلالت دارند از حد احصا خارج است.

تنها از كتاب معتبر و متقن كامل الزيارات شيخ اقدم ابى القاسم جعفر بن قولويه قمى متوفى 367 بيش از هفتاد بابش، به اخبار پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام حسين، عليه السلام، و اخبار شخص امام از شهادت خودش، و فضيلت زيارت و گريه و نوحه و انشاء شعر در مصائب آن حضرت و خصوصيات ديگر اختصاص دارد كه هر كس اين گونه اخبار را كه در اين كتاب قريب ششصد حديث معتبر است به بيند مى فهمد طرح سطحى كتاب شهيد جاويد دون شأن امام است و تشريح اين قيام و حركت بى نظير كه سبب حصول اين همه درجات و مثوبات و بركات شده به اين نحوى كه در اين كتاب بيان شده صحيح نيست.

حسين

عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 73

6. بررسى كوتاه پيرامون كتاب شهيد جاويد

ما نمى خواستيم با كثرت مشاغل پيرامون كتاب شهيد جاويد بررسى، و اظهار نظر نماييم زيرا قلم هايى توانا در اين موضوع حق سخن را ادا كرده و اشتباهات، و انحرافات را روشن خواهند نمود.

ولى نظر به اصرار جمعى از فضلاء و كسانى كه نظر مى خواستند، و حديث شريف:

اذا ظهر البدع فى امتى

الخ را حجت قرار مى دادند به قدرى كه وقت و فرصت كم اجازه مى دهد مطالب آن را بررسى و تجزيه و تحليل مى نماييم.

به طور خلاصه اساس اين كتاب اين است كه پس از مرگ معاويه حكومت يزيد در مقام تهاجم به امام برآمده، و مى خواست با زور سرنيزه و تهديد به قتل از آن حضرت بيعت بگيرد. امام از بيعت امتناع كرد، و براى دور شدن از محيط خطر و بررسى اوضاع به مكه معظمه هجرت فرمود، و در آنجا پس از وصول نامه ها و فرستادگان مردم كوفه، و اطمينان به تشكيل حكومت اسلامى شروع به كار كرد، و نخست براى تحصيل اطمينان بيشتر جناب مسلم را به كوفه فرستاد و مسلم پس از ورود به كوفه و رسيدگى به اوضاع گزارش به امام داد، و آمادگى مردم را براى يارى امام و تأسيس حكومت اسلامى به عرض رسانيد، و درخواست كرد هر چه زودتر به كوفه عزيمت فرمايد.

امام برحسب نامه مسلم، و اعتماد به موازنه قواى نظامى با زن و بچه و عزيزانش

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 74

بدون اينكه شهادت و شكست نظامى خود را پيش بينى كند به سوى كوفه عزيمت كرد تا وقتى با

سپاه حرّ روبرو شد، و وضع را ديگرگونه يافت در مقام صلح و سازش برآمده و درخواست كرد او را آزاد بگذارند تا به حجاز برگردد، و متأسفانه اين درخواست صلح جويانه پذيرفته نشد تا در زمين كربلا او را فرود آوردند، و در آنجا هم پس از ورود ابن سعد امام بر اساس درخواست هاى سه گانه اى كه در بخش دوم 58] به آن اشاره شده پيشنهاد صلح داد، و در اين مرحله هم هيچ يك از پيشنهادهاى آن حضرت پذيرفته نشد، و چون ابن زياد تسليم بدون قيد و شرط امام را به امر و فرمان خود مى خواست امام تسليم نشد، و از جان خود دفاع نمود تا با كرامت و عزت نفس شهيد گشت.

نويسنده شهيد جاويد اين طور نتيجه مى گيرد:

1. هدف منحصر به فرد امام از قيام تأسيس حكومت اسلامى بود، و حوادث پيش بينى نشده يا حوادثى كه قابل پيش بينى نبود مانع از رسيدن به هدف گرديد، و لذا امام پس از روشن شدن وضع خواست برنامه را عوض كند، و از نتايج خطرناك و آثار سوء قيام، و زيان هاى آن براى اسلام جلوگيرى كند و به اين جهت پيشنهاد صلح داد ولى پذيرفته نشد و در حقيقت دستگاه دولتى با قبول نكردن پيشنهاد صلح مسئوليت نتايج سوء قيام را به گردن گرفت، و به هر حال اين قيام نافرجام با آن وضع رقت بار پايان يافت بدون اينكه قصد امام از مقاومتى كه كرد نجات اسلام يا اعلان بطلان حكومت يزيدى، و جلوگيرى از نقشه هاى خائنانه آنها باشد و در واقع قيام عليه حكومت و به منظور پيشبرد مقاصد عاليه اسلام تا

وقتى بود كه با سپاه دشمن روبرو نشده بود ولى همين كه سپاه حرّ را ديد و دانست وضع چگونه است فوراً نقشه قيام تبديل به نقشه صلح شد.

2. بنابراين امام از شهادت خود در پايان اين نهضت بى اطلاع بود، و شكست نيروى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 75

نظامى خود را اصلًا پيش بينى نمى كرد، و اخبار و تواريخى را كه دلالت بر آگاهى امام و پيش بينى شهادت مى نمايد بايد رد كرد يا تأويل و توجيه نمود.

3. مقاومت قواى امام در روز عاشورا به قصد يارى دين به مفهومى كه نبردهاى اسلامى و جهاد مجاهدين داشت، و به قصد ترتب آثار و نتائجى كه در كتاب ها و در زبان روايات و زيارات و بزرگان است نبود بلكه فقط دفاعى بود به منظور تسليم نشدن با بن زياد كه از جهت نفس مقاومت و ايستادگى و تن بزير بار تسليم ناكسى مانند او ندادن قابل ستايش است.

4. اگر از اول هم امكان تأسيس حكومت اسلامى پيش بينى نمى شد امام با يزيد بيعت مى كرد يا به نحوى كنار مى آمد و او را از خود راضى مى نمود چون راه منحصر به فرد براى مقاصد اسلامى تأسيس حكومت بود.

5. شهادت و مظلوميّت كذايى، و امتناع از بيعت، و استقامت و عدم تمكين از حكومت يزيدى به نظر نويسنده هيچ فايده اى و عكس العملى نداشت يا اگر داشت چون عكس العمل قهرى بود نمى شود هدف قيام باشد.

6. چون هدف قيام را منحصر در تأسيس حكومت مى داند كوشش مى نمايد اين نظر را كه امور ديگر هدف قيام باشد ردّ كند، و امام را از پيش بينى اوضاع عاجز

نشان بدهد، و حتى احتمال اين را كه قيام و شهادت يك تعبد الهى و مأموريت خاص باشد نيز نمى دهد با اين كه در كلمات بزرگانى مانند شيخ مفيد كه نويسنده به كلامش استناد كرده تصريح شده است.

7. گاهى اخبار و احاديثى را با يك زورگويى مخصوص و با توجيهات غيرمنطقى و نامعقول ردّ مى كند، و گاهى اخبار و احاديثى را كه مى بيند عليه نظر او دلالت دارد متعرض نمى شود، و گاهى قسمتى از حديث را ذكر مى كند و قسمت ديگر را نقل نمى كند.

8. بالاخره پس از اين همه زحمات و هفت سال مطالعه امام را در قيامى كه كرده و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 76

منتهى به كشته شدن خود و يارانش و اسارت اهل و عيالش شده معذور مى شمارد، و مانند كسى فرض مى كند كه براى تجارت مهمى با وسيله مورد اعتماد از راه امن به سفر برود ناگهان در ميان راه در اثر تصادف پيش بينى نشده اى تلف شود البته چنين شخصى كه به چنين سفرى مبادرت كرده معذور است زيرا مى خواست هزار مليون سود تحصيل كند تصادف، و پيش آمد خلاف انتظار مانع شد و از اين سفر سودى نبرد بلكه قهراً سبب توجه زيان و ضرر باو گرديد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 77

7. اساس كتاب شهيد جاويد باطل است

اگر چه از مطالبى كه در فصول گذشته اين مقدمه گفته شد بطلان نقشه و اساس كتاب شهيد جاويد معلوم مى شود مع ذلك به پاره اى ايراداتى كه بر آن وارد است در اين جا جداگانه اشاره مى كنيم.

1. از نظر اصول مذهب شيعه، و احاديث معتبره چنانچه قبلًا

گفته شد هر يك از امامان موظف به اجراء برنامه اى بودند كه از طرف خدا بوسيله پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، به آنها رسيده بود، و به صريح اين اخبار برنامه امام حسين، عليه السلام، اين نبود كه قيام كند و حكومت اسلامى را تأسيس نمايد بلكه برنامه او قيام و شهادت بود و امام عالم به اين برنامه بود.

برحسب يك باب از ابواب كتاب كافى شريف ائمه، عليهم السلام، هر كارى انجام دادند و هر كار انجام بدهند به عهد و امر خدا مى باشد.

2. پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، علاوه بر آنكه طبق اين اخبار به امر خدا برنامه كار امامان را در اختيارشان گذارده بود راجع به خصوص شهادت حسين، عليه السلام، مكرر خبر داده و در احاديث بسيار آن حضرت و هم چنين امير المؤمنين، عليه السلام، از مكان شهادت او نيز خبر داده بودند و اين مطلب كه شهادت در انتظار امام است معلوم و مسلم بوده است.

3- چنانچه از تواريخ معتبر نقل كرديم امام شخصاً در مكه و در بين راه از شهادت خود مكرر خبر داد، و حوادث و وقايع مكه و بين راه نشان مى داد برنامه اى كه بايد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 78

اجرا شود تأسيس حكومت اسلامى نيست.

4. اين نظريه كه امام العياذ باللَّه جاهلانه حركتى كرد، و وقتى ملتفت شد فسخ عزيمت فرمود و تقاضاى صلح نمود با مقام امام به هيچ وجه سازش ندارد، و حسين فضيلت، و شجاعت و حميّت، و مردانگى هرگز اين صلحى را كه حقيقتش تسليم و تقاضاى عفو

و قبول ذلت بود پيشنهاد نمى كرد. هرگز امام حاضر نمى شد به نزد يزيد برود و از فرد كثيف و آلوده اى چون او تملق بگويد و او را اميرالمؤمنين خطاب كند و امّت جدش را در اشتباه بيندازد تا برود به مدينه و به اصطلاح دعاگو باشد.

نويسنده شهيد جاويد مى خواهد بگويد امام صلح جو بود ما هم مى گوييم امام صلح جو و اصلاح طلب بود اما با اين منطق شما صلح جويى ثابت نمى شود زيرا صلح در صورتى است كه نيروى پيشنهاد دهنده صلح هنوز از كار نيفتاده باشد و به احتمال ضعيف پيروزى آن محتمل باشد يا بتواند پيروزى طرف را تا مدتى به تأخير بيندازد و او را گرفتار نگاه بدارد ولى تقاضاى صلح در شرايطى كه تقاضاكننده در محاصره دشمن افتاده و دستش از همه جا كوتاه و در ظرف چند ساعت كارش تمام مى شود تقاضاى عفو و تسليم است، و ساحت امام از آن منزه و مبرا است كه مى فرمود:

و لا الحياة مع الظالمين الا برماً.

اين منظره اى كه شما از صلح جويى امام نشان مى دهيد ضعف و سستى و زبونى است، و با روحيه آن مرد نيرومند و شجاع بى مانند كه مى فرمود:

لا وَاللَّه لااعطِيهِم بِيَدىِ اعطاءِ الذَليل، وَ لااقِرّ لَهُم اقرار العبيد،

و مى خواند:

انَا بنُ عَلِى الحِبْرِ مِنْ آلِ هاشِم كَفانِى بِهذا مَفخَراً حِينَ افخَرُ

همان پيشنهاد بازگشت به حجاز اتماماً للحجه در اثبات صلح جويى امام كافى است.

5. آنچه را نوشته است كه در صورت صلح نيروى امام دست نخورده باقى مى ماند، و ممكن بود در آينده از آن استفاده شود قابل قبول نيست زيرا اگر امام به اين صلحى كه شما

مطرح كرده ايد و ابن سعد به ابن زياد نوشت تن در مى داد وجهه ملى و محبوبيتى كه در نفوس داشت از ميان مى رفت و چشم ها از او برداشته مى شد، و در آينده هم نمى توانست مصدر قيام و نهضتى بشود.

6. ممكن است برخى از مطالعه اين كتاب اينطور استنباط كند كه امام العياذ باللَّه مستبدانه و بدون اعتناء به مشورت و آراء ديگران شروع به كار كرد زيرا اگر نظر امام به گفته شما تأسيس حكومت بود بزرگان و سياستمداران وقت همه آنرا غيرممكن مى شمردند و عقيده داشتند براى تأسيس حكومت نمى توان به دعوت و اظهار علاقه مردم كوفه اعتماد كرد.

آيا شما مى گوييد چگونه شد كه امام با آنكه على الفرض طبق جريان عادى سير مى كرد و وضع را بررسى مى نمود به نظر اين سياستمداران ورزيده اعتنايى نفرمود و شورايى را كه به قول شما در صحرا تشكيل داد در مكه تشكيل نداد.

شما به كسانيكه نهضت امام را با همين عينك شما براى تأسيس حكومت مى بينند و آن را خودكشى بى موقع و بى اعتنايى به آراء سديده مى شمارند چه پاسخ مى دهيد؟ غير از اين است كه مى گوييد من يك كتاب نوشته و هفت سال مطالعه كرده و ثابت نموده ام كه قيام امام در شرايط مساعد واقع شد اگر آنها كه شايد خيلى بيشتر اطلاعات تاريخى داشته باشند و رأى و نظرشان بيشتر خريدار دارد بگويند استنتاجات شما باطل است چه جواب مى دهيد؟

آرى تنها يك پيش آمد ناگهانى به قول شما امام را تا سرحد پيروزى جلو برد و آن هم

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 80

فرصتى بود كه براى ترور ابن

زياد پيدا شد ولى اين فرصت هم به قول شما پيش بينى نشده بود كه امام روى آن حسابى كرده باشد، و فرضاً هم از اين فرصت استفاده شده بود باز هم پيروزى نظامى امام معلوم نبود.

اگر بگوييد اسرارى در بين بود كه امثال ابن عباس از آن بى اطلاع بودند و اسرار جنگى را چون نبايد فاش كرد امام بآنها نفرمود از اين جهت آنها گمان مى كردند شرايط مساعد نيست.

جواب اين است كه اولًا اين حرف ادعا است و غير از اين كه مردم كوفه نامه ها نوشتند و فرستادگانى اعزام داشته بودند و مسلم هم گزارش داده بوده هيچ خبر ديگر نبود كه ابن عباس نداند به علاوه چه مانعى داشت لااقل امام اين اسرار نظامى را با محارمى مثل ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر و محمد حنفيه در ميان بگذارد آنها كه جاسوس يزيد نبودند كه امام اسرار نظامى خود را از آنها پنهان فرمايد.

بالاخره موضوع را در مرحله اى وارد ساخته ايد كه از يك طرف شما بگوييد امام معذور است زيرا پيش بينى تغيير وضع را نمى كرد، و آنها بگويند العياذباللَّه معذور نيست يا به تعبير مؤدبانه بگويند اين توضيح شما براى معذوريت قانع كننده نيست زيرا وضع آينده طورى نبود كه پيش بينى آن دشوار باشد و به علاوه مردمان وارد همه پيش بينى كردند.

يا به تعبير ديگر شما مى گوييد امام و ابن عباس، و عبداللَّه بن جعفر و محمد حنيفه و سايرين در اين موضوع اجتهاد كردند امام نظرى داشت و ديگران نظر ديگر و بر آنها لازم نبود از رأى يكديگر تقليد كنند اجتهاد امام مى بايست مطابق واقع و اجتهاد ديگران بايد خلاف واقع

از آب درآيد ولى پيش آمدهاى پيش بينى نشده شرايط را به هم زد و اجتهاد آنها مطابق با واقع شد و اجتهاد امام با آنچه واقع شد موافق نشد لذا امام معذور است.

اين رأى خلاف عقايد شيعه و خلاف احاديث متواتره است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 81

شما در تشكيك اينكه امام از شهادت خود خبر نداشت فرض كنيد مطلب را به جايى رسانديد اما در اينكه رأى امام در بيرون رفتن از مكان امنى مثل مكه معظمه و اعتماد بوعده اهالى كوفه به فرض آنكه هدفش حكومت بود صائب بوده و ديگران اشتباه كرده اند ادلّه قانع كننده اى نداريد، و استنباط شما يك استنباط شخصى مى شود و در چنين موضوعى كه جنبه عمومى و جهانى دارد به علت آنكه دليل قانع كننده نداريد نمى توانيد راهنماى مردم باشد.

پس فائده تخريبى كتاب شما از فائده تأسيسى آن بيشتر مى شود يعنى تخريب شما را ممكن است كسى بپذيرد و با شما هم صدا شود كه غرض تأسيس حكومت بود ولى تأسيس شما را كه نظر امام از نظر ابن عباس و ديگران بر حسب اماراتى كه در دست بود صائب تر بود كسى نمى پذيرد زيرا دليل قانع كننده اى بر آن اقامه نكرده ايد.

ولى ما مى گوييم امام با نظر ابن عباس و ديگران موافق بود و آينده را پيش بينى مى كرد ولى از آنچه آنها از آن بر او مى ترسيدند باكى نداشت و شهادت در راه خدا را فوز عظيم و سعادت مى دانست.

استاد محمدرضا نويسنده مصرى مى گويد: آن كسانيكه امام را نصيحت مى كردند كه به كوفه نرود نظرشان صائب بود زيرا بيمناك بر او بودند و كشته

شدنش را پيش بينى مى كرند و امام كه به نصيحت آنها عمل نكرد نه براى اين بود كه رأى آنها را خطا مى دانست بلكه چون از شهيد شدن در راه خدا و ميدان جهاد باكى نداشت به نظر آنها عمل نكرد.[59] 7. هر جه نظر شما را در اين كتاب قبول كنيم نتيجه اش غير از معذور بودن امام چيز ديگر نيست، و عموم اهل سنت غير از بنى اميه و كسانيكه با اهل بيت دشمنى دارند يا موضوع را آن طور كه بايد بررسى نكرده اند اين عقيده را دارند و كسى پيدا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 82

نمى شود كه نسبت گناه و خطاء عمدى العياذباللَّه بامام بدهد[60] زيرا در محيط اسلامى با سوابق و مناقب و فضائل امام اين نسبت محكوم و غير قابل طرح است حتى كسانيكه اعتراض مى كنند هم امام را در اجتهاد و نظر خود معذور مى شناسند فقط موضوع راا ز نظر واقع و اوضاع و اشتباهى كه العياذباللَّه احتمال مى دهند روى داده باشد بررسى مى كنند و امثال ابن عباس را مصاب مى شمارند.

پس در ناحيه شخص امام و لياقت و صلاحيت او كسى ايراد ندارد و همه اينرا قبول دارند كه امام اهل و صالح بود قيام كند و تأسيس حكومت اسلامى را با همكارى عموم از مردم بخواهد و امر به معروف كند و كسى نمى تواند امام را با آن پيشينه درخشان برياست طلبى متهم سازد امام حقى را طلب كرد كه از آن خودش بود و از او شايسته تر براى آن نبود و نيّت و هدفش عالى و ارزنده بود اين مطالب مورد انكار احدى نيست.

يكى از دانشمندان

اهل سنت مى گويد جمهور مسلمين اتفاق دارند بر اينكه حسين شهيد شد و پدر شهدا است.[61] آنچه در نزد كسانيكه مثل شما قيام را براى تأسيس حكومت گمان كرده اند مورد ترديد واقع شده اين است كه اگر قيام براى اين هدف بوده چون شرايط مساعد نبوده است پس آنطور كه بايد اينموضوع مورد بررسى و مطالعه امام قرار نگرفته است.

در جواب اين شبهه ما مى گوييم اصلًا قيام براى تأسيس حكومت اسلامى نبود و شما اصرار مى كنيد كه اوضاع مساعد بود پس امام معذور بوده است.

آنها كه مى گويند مساعد نبود مى گويند امام شخصاً اطمينان پيدا كرد كه اوضاع

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 83

مساعد است اگر چه بعد خلاف آن ظاهر شد ولى تكليف امام اين بود طبق تشخيص خود عمل كند هر چند با واقع مطابق نباشد پس هم شما و هم آنها كه مى گويند شرايط مساعد نبود امام را معذور قرار مى دهيد و هر دو نسبت جهل العياذباللَّه بآن حضرت مى دهيد.

پس شما كارى نكرده ايد و مشكلى را حل ننموده ايد فقط شما سعى كرده ايد بگوييد حساب امام درست بوده و شرايط و احوال مساعد ولى ناآگاهى او از حوادث غيرقابل پيش بينى نقشه را بهم زد از اين جهت چون ناآگاه بود معذور است.

آن كس هم (ابن خلدون) كه مى گويد امام شخصاً ظن به پيروزى داشت پس مجوّز قيام ظن به پيروزى بود هر چند در حساب و بررسى اوضاع اشتباه روى داده باشد مى گويد امام معذور است پس كسانيكه قيام را به منظور تأسيس حكومت بدانند همه در اصل معذوريّت اتفاق دارند و نسبت خطاء عمدى بامام نمى دهند پس

شما بعد از هفت سال چكار كرديد چه چيزى بر اين موضوع افزوديد؟ جز اينكه امام را معذور قرار داده ايد.

آقاى عزيز سخن از معذوريت امام به ميان آوردن خلاف ادب است خلاف اصول مذهب تشيع است.

اگر بگوييد نظرى كه ما اظهار كرده ايم تازه گى ندارد، و رجال بزرگى مانند سيد مرتضى علم الهدى، قدّس سرّه، نيز همين نظر را تأييد كرده اند. جواب مى دهيم معلوم است شما تحفه نوظهورى نياورده ايد و اين رأى از هر كس باشد به فرض آنكه هدف قيام را تأسيس حكومت اسلامى بشماريم فقط بر اساس ظن شخصى امام مساعد بودن شرايط معذوريت او را در محيط عامه و كسانيكه هدف قيام رانشناخته اند قابل قبول مى سازد اما بر اساس مساعد بودن شرايط و احوال قابل قبول نيست.

به هر حال سيد و امثال ايشان از راه اين احتمال تنزيه الانبياء وارد شده غرضش فقط

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 84

رفع ايراد، از اقدام امام است، و اينكه در هر صورت امام مظلوم و مأجور و بنى اميه و قتله او خطاكار بوده اند نه اينكه خواسته باشد مثل شما مفاهيم عالى و هدف هاى واقعى قيام را كه از اول از آن اشتباه شده با اصرار انكار كند. سيد نظر ديگر داشته است، و شما نظر ديگر. او مى خواهد اهل سنت يا كسانى را كه با افكار آنها انس ذهنى دارند به هرحال قانع كند و پاسخى بدهد كه در نظر خود آنها پذيرفته باشد، و شما مى خواهيد شيعه را از اين نظر كه شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، براى نجات اسلام، و هدف هاى عالى دينى بود برگردانيد و آن هدف هاى محقق و

حاصل شده را انكار نماييد به بين تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

8. آثار سوء و نامطلوب كشتن امام را نبايد به حساب قيام بياوريم و بگوييم مصلحت حيات امام از مصلحت كشته شدنش يقيناً بيشتر بلكه حيات امام سراسر مصلحت است و كشته شدنش اثرى و ثمرى جز محروم شدن مردم از بركات وجودش ندارد و اين حيات امام است كه منشأ اصلاحات و هدايت و ارشاد است، و چگونه مرگ امام بهتر از حياتش مى شود پس چگونه ممكن است هدف قيام شهادت و كشته شدن باشد.

زيرا چنانچه قبلًا هم اشاره شد اين سفسطه و مغلطه است بايد مصلحت حيات امام را در حكومت يزيدى، و در حال بيعت با يزيد و تسليم او بودن و او را اميرالمؤمنين خواندن با مصلحت اعلان بطلان حكومت يزيد، و ارشاد افكار و جلوگيرى از انحراف جامعه، و دفاع از دين و امتناع از بيعت، و مقاومت تا سر حد بذل جان و آن مصائب دلخراش مقايسه كرد در اين صورت است كه امام شهادت را بر حيات اختيار مى فرمايد و

(لاارى الموتَ الّاسعادةً، و لا الحياةَ مَعَ الظالِمينِ الّا بَرُماً)

را برنامه كار خود قرار مى دهد، و در اينجا است كه امام نمى تواند در خانه بنشيند، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 85

بايد قيام كند، و وظايف خود را انجام دهد و به تعهدات كه در برابر اسلام دارد وفا نمايد، نويسنده دانشمند مصرى توفيق ابوعلم مى گويد: قيام امام عليه يزيد اقدامى بود كه چاره اى جز آن نبود، و امام ناگزير بايد اين قيام را بنمايد زيرا در بيعت يزيد گناهى بود

كه هيچگونه تقيه اى آنرا تجويز نمى كرد، و هيچ عذرى در آن پذيرفته نمى شد.[62] 9. ايراد ديگر اين است كه در اين كتاب كوشش شده است تا قيام امام را نافرجام و شكست خورده و بى ثمر بشناساند، و كشته شدن امام را هم يك امر جزئى و فرعى كه منشأ آن لجاجت و كينه توزى ابن زياد، و اباء و خوددارى امام از تسليم به شخص او بود معرفى ميكند در حاليكه اين مطلب هم (بنابر صحت فرضى مطالب كتاب شهيد جاويد) فى حد نفسه قابل تأمل است كه چگونه امام از تسليم شدن به يزيد و نزد او رفتن امتناع نداشت و از تسليم شدن به ابن زياد خوددارى مى كرد؟

چگونه امام حاضر بود پس از اين همه اعلان ها و اظهار شجاعت ها به شام برود و در آنجا رسماً (العياذباللَّه) از يزيد عذرخواهى نمايد تا يزيد اجازه دهد برود در خانه اش بنشيند، و صحنه هاى انقراض اسلام را تماشا كند، و چگونه اينجا امام به قول شما مصلحت وجود خودش را نديده گرفته و كشته شدن را كه باز هم به گفته شما هيچ اثر نداشت بر حيات ترجيح داد؟ چرا اينجا نمى گويند مصلحت وجود امام از مفسده تسليم به ابن زياد بيشتر بود و اصلًا كشته شدن امام به عنوان امتناع از تسليم فائده اى نداشت؟ چرا اينجا حرف هاى ملغطه آميز را به ميان نياورده ايد؟!

اگر بگوييد امام مى دانست پس از تسليم به ابن زياد كشته خواهد شد؟ مى گوييم شما كه مى گوييد امام از آينده خبر نداشت شايد كشته نمى شد و شايد حوادثى جلو مى آمد و مانع از قتل او مى شد به علاوه چطور شد كه امام از يزيد

اطمينان خاطر پيدا كرده بود كه او را نخواهد كشت چنين سخنى معقول نيست امام مى دانست كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 86

هم يزيد و هم ابن زياد هر كدام دست يا بندخواه نكند و خواه تسليم شود به حيات او خاتمه مى دهند مگر پدر ابن يزيد معاويه نبود كه امام حسن مجتبى، عليه السلام، را با نيرنگ شهيد كرد مگر اين يزيد نبود كه آن همه جنايات را مرتكب شد خلاصه ما را هر چه فكر مى كنيم اين نقشه كتاب شهيد جاويد با عقل و منطق و تحقيق سازگار نمى شود.

10. در تعليل و تعيين هدف هر حادثه تاريخى ملاحظه انطباق علت و هدف با تمام جزئيات و تفصيلات آن واقعه لازم است و اگر بعض جزئيات آن با علت و هدفى كه تعيين شده جور در نيايد نمى توان آنرا علت و هدف واقعه شمرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام ؛ ص86

ى از موارد ايراد بر كتاب شهيد جاويد اين است كه از اين جهت هم ناقص و نااستوار است و نمى تواند تفاصيل اين واقعه دلخراش را از ابتداء تا پايان به هدف تأسيس حكومت اسلامى يا با امتناع از تسليم به ابن زياد ارتباط دهد مثلًا فرستادن فرزندان صغير اهل بيت به ميدان و اذن جهاد و كشته شدن به آنها دادن از نظر نويسنده شهيد جاويد چطور تعليل مى شود؟ چرا امام به طور اكيد و الزام همراهان خود را كه كشته شدن هر يك از آنها براى حفظ جان امام چند دقيقه بيشتر اثر نداشت و براى حفظ دين و نجات اسلام

هم به گفته نويسنده شهيد جاويد هيچ ثمرى نداشت از كشته شدن منع نكرد و اين همه نيرو را در آنجا از بين برد و اتلاف كرد.

انصافاً جريان هاى حوادث كربلا با اين تعليلات عليه سازگار نيست شما از اينراهى كه ميرويد به مقصد مى رسيد.

ترسم نرسى بكعبه اى اعرابى اين ره كه تو ميروى بتركستان است

بى جهت و بى فائده زحمت مى كشيد، و عرض خود را مى بريد و زحمت ديگران را فراهم مى سازيد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 87

11. شكى نيست در اينكه امام حسين، عليه السلام، در بين شهيدان راه حق داراى درجه ممتاز و صاحب مقام سيادت و آقايى است، و به حق اطلاق سيدالشهدا، و ابوالشهداء، و مولى المجاهدين، و ابوالاحرار و سيداهل الاباء و پيشواى شهيدان و رهبر آزادگان بر او صادق است، و فداكارى و ارزش شهادت اصحاب و ياران او حداقل كمتر از ارزش شهداء بدر واحد نيست، و مانند حضرت عباس درجه اى دارد كه در روز قيامت جميع شهداء بر آن غبطه مى خورند.

ترديدى نيست اين درجه و مقام را آن حضرت و يارانش به سبب از خودگذشتگى و فداكارى حائز شدند، و اين همه قرب و منزلت و مقام پيدا كردند، و اگر ما عمل و اقدام آن رادمردان و رهبر يگانه آنانرا طورى توجيه و تفسير كنيم كه با اين درجات و مقامات سازش نداشته باشد، و اطلاق اين عناوين را تعارف و مبالغه قرار دهد خطا كرده و به آن شهيدان راه حق ستم روا داشته بلكه ضمناً و غيرمستقيم خدا و پيغمبر را (العياذباللَّه) به خطا نسبت داده ايم.

بنابراين مى گوييم اين درجاتى كه در

اخبار و احاديث براى امام و اصحاب و ياران و دوستان و شيعيان و عزاداران زائران قبرش وارد شده با آن مفاهيم عاليه اى كه از اين حادثه جان خراش درك شده و هدف قيام شناخته اند مناسب و شايسته و بمورد است.

حال اگر نظر نويسنده شهيد جاويد را بگيريم و بگوييم امام براى تأسيس حكومت قيام كرد و سپس چون وضع عوض شد و امكان تأسيس حكومت از ميان رفت در مقام صلح خواهى برآمد، و چون پيشنهاد صلح از او پذيرفته نشد او را بين قتل و تسليم بى قيد و شرط به ابن زياد مخير ساختند و امام از اينگونه تسليم آن هم بابن زياد سرباز زد و مقاومت و استقامت كرد تا با يارانش كشته شدند.

روى اين فرض شهادت امام در راه تأسيس حكومت اسلامى و به منظور اجراء احكام خدا نبود زيرا زمينه آن از بين رفته بود فقط امام براى اينكه تسليم بلاشرط

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 88

نشود تن به شهادت داد و ايستادگى كرد تا شهيد شد. البته اين هم يك معنى بلند و حاكى از همت عالى، و با ارزش و اهميت است، و اين شهادت هم در خور تقدير و تعظيم است.

اما آن مفهوم عالى و وسيعى را كه از جهاد فى سبيل اللَّه متبادر به ذهن مى شود و مجاهدان بدر و احد براى آن جهاد مى كردند ندارد و مفهوم جهاد

لِتِكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُليا وَ كَلِمَةُ الذينَ كَفَرُوا السُّفلى

از اين گونه نبرد درك نمى شود. مسلم است اين كه شما فرض كرده ايد جهاد است و آنها هم جهاد اما جهاد فى سبيل

اللهى كه آن همه اجر و فضيلت دارد و در قرآن به آن ترغيب شده اين نيست والا

(مَنْ قُتِلَ دونَ مالِهِ وَ عِيالِه فَهُوَ شَهيد).

هر كس در راه حفظ شرافت خود در راه حفظ مال يا حفظ عيال خود كشته شود شهيد است ولى دفاع از حريم دين و براى پيشبرد مقاصد عاليه اسلام غير از اين است.

اين جهاد به قول شما دفاع از شرافت شخصى و ذلت تسليم بابن زياد است نه جهاد براى احياء دين و دفاع از احكام و مصالح عموم اين مجاهد با مجاهد غزوه بدر و احد در يك رديف نيست.

پس نويسنده كتاب شهيد جاويد بگويد اين همه عناوينى را كه امام مظلوم براى فداكارى در راه دين به حق دارا شده مى خواهيم پس از هزار و سيصد سال از او سلب كنيم اگر دائره فداكارى امام را اينقدر تنگ مى كنيد كه قصد هيچ فائده اى براى دين در آن فرض نمى كنيد چگونه آنرا با مجاهدت ها و شهادت هاى شهداء بدر و احد قياس مى كنيد و امام را سيّدالشهداء مى ناميد مگر اينكه بگوييد ما اين قياس را نمى كنيم، و العياذبالله امام را هم سيدالشهداء نمى دانيم اگر اينرا بگويى كه يقيناً

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 89

انشاء اللَّه نخواهيد گفت چكار مى كنيد با اين همه اخبار و روايات متواتره اى كه در فضيلت عمل حسين و شهادت او رسيده است؟ چكار مى كنيد با مفاهيم پرارزشى كه از شهادت امام در اذهان شيعه و غير شيعه از زمان پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، تا حال مجسم و ثابت است، و او را بواسطه اين قيام و شهادت

مفخر دودمان رسالت و سيدالشهداء بالاستحقاق مى شناسند.

شما خودتان فكر كنيد به بينيد چه عملى با اين لقب مناسب است به بينيد آن حسينى كه شما معرفى كرده ايد فقط براى تسليم نشدن ابن زياد كشته شدن را بر زندگى برگزيد صاحب اين همه عناوين و درجات است.

ما حسين را سيدالشهداء مى دانيم و صاحب اين مقامات براى اينكه دين را زنده كرد. براى اين كه در راه دفاع از دين شهيد شد.

ما او را ابوالشهداء مى دانيم براى اين كه تمام مفاهيم ارجمندى را كه شهداء راه حق براى خاطر آن جان دادند نگاهدارى كرد و نگذاشت خون شهيدان راه خدا و زحمات انبيا پامال شود.

خدا استجابت دعاء را در تحت قبه او و شفاء را در تربت او و امامان و حضرت قائم آل محمد عجل اللَّه تعالى فرجه را از فرزندان او قرار داده براى فداكارى او در راه دين بود كه

(بَذَلَ مُهجَتَهُ فِيه لِيَستَنفِذَ عِبادَه مِنْ حيرَةِ الظَّلالَة و ظُلْمَةِ الجَهالَة)

اين شهادت شهادتى بود كه خدا به مضمون

(وَ اكرَمتَهُ بالشَهادَة)

حسين را به آن گرامى و مكرم كرد اين شهادت وفاء به عهد خدا بود يارى دين خدا يارى پيغمبر و يارى اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا يارى حسن مجتبى و يارى اهداف

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 90

پاك همه بود. سزاوار نيست ما با سفسطه و مغلطه مفهوم آنرا اينقدر كوچك و كم ارج قرار بدهيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 91

8. كتاب شهيد جاويد و قيام هاى علماء

موضوع حساس و قابل توجه ديگر اين است كه اين كتاب با توجه يا با عدم توجه به كمك استثمار، و

سياست هاى استعمارى ضداسلامى شتافته و تلويحاً نهضت هاى علماء را كه بدون نيروى نظامى و مالى انجام گرفته در بخش دوم 63] محكوم و غير عقلايى معرفى مى كند.

اگر چه در آينده پاسخ مطالب اين بخش داده ميشود ولى در اينجا فقط تذكر مى دهيم كه زمينه چينى و مطالب بخش دوم اقلًا ممكن است افرادى را نسبت به قيام هايى كه ملهم از تعاليم اسلام، و حضرات ائمه، عليهم السلام، است به اشتباه بيندازد، و به نظر ما اين هم يكى از نواقص اين كتاب است. و مطالب اين بخش جز ترويج خمودى و سكوت و كناره گيرى و برگزيدن حال انزوا و بى تفاوتى كه در خصوص عصر ما براى جامعه مسلمان بسيار زيان بخش است ثمرى ندارد و دشمنان مى توانند از اين كتاب در ميان جوامع اسلامى كه از مكتب انقلابى حسينى درس فداكارى و شجاعت و آزادى، و علو همت و مبارزه با باطل و حمايت از حق و مقاومت در برابر بيدادگرى آموخته اند بعنوان يك مخدر و مسكن هيجان عواطف انسانى و احساسات آزادى خواهى استفاده نمايند.

اين كتاب به عموم رجال ملى دنيا كه در برابر حكومت ها اعتراضى مى نمايند، و مقاومتى نشان مى دهند اعلام خطر مى كند، و همه را به جرم اينكه قيام عليه ظلم و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 92

قانون شكنى با تسلط ظالم نابهنگام و غلط و اخلال گرى و جرم است محكوم مى كند، و مقاومت در برابر حكومت هاى مستبده را همانطور كه قاضيان عصر بنى اميه و بنى عباس فتوا مى دادند خروج عليه امنيت و مصلحت و بهم زدن نظم معرفى مى كند.

مقاومت هاى فرساينده را كه اكنون ملل استعمار زده براى

برداشتن يوغ استثمار از گردن خود مى نمايند و هزاران قربانى در اين راه مى دهند باطل و غير عقلايى و غير شرعى مى شمارد.

مثلًا قيام روحانى مسلمان را در افريقا عليه تبعيض نژادى و ظلم و استعمار كه منتهى به شهادت او شد و روشنگر اصول و مبانى عاليه اسلام در حمايت از حقوق انسان ها و محكمترين مشتى بود كه بر دهان تبليغات پوچ و ا ستعمارى مسيون هاى مسيحى و كارمندان تبشير دروغين در آنجا خورد و حقيقت دعوت اسلام را در بين سياه پوستان آشكار ساخت محكوم مى كند.

گويى با اين طرحى كه در اين كتاب ريخته مى خواهد براى هميشه فكر مخالفت و مقاومت در برابر ستم و زور را از خيال مردم بيرون سازد.

امام حسين، عليه السلام، هم كه مظهر آزادى و شجاعت و قيام عليه ستمگر و حمايت از حقوق ضعفا و مردم متوسط بود (العياذباللَّه) در اين كتاب باين صورت جلوه گر مى شود كه بالاخره حاضر شد برود به شام و با عنصر جنايت و خيانتى مثل يزيد كنار بيايد، و او را اميرالمؤمنين و صاحب الجلاله بگويد تا اجازه دهد برود در مدينه دعاگوى حكومت او باشد.

زحمت كشيديد. مطمئن باشيد همان خاورشناسان كه شما مى خواهيد اشتباهاتشان را رفع كنيد، و مأموريت دارند كه با نوشته هاى خود سنن اسلامى را تضعيف و باستعمار حكومت هاى خود بر شرق خدمت كنند از اين كتاب و فكر شما استقبال مى كنند!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 93

اين است مكتب:

(قبلُوا يداً تَعْجِزونَ عَنْ قَطْعِها)

ببوسيد دست ستم و تجاوزى را كه از بريدن آن عاجز هستيد.

اين است مكتبى كه در زمان معاويه و يزيد تقريباً عالم اسلام

بسوى آن مى رفت، و بعد هم اساس فتواى اهل سنت بر اطاعت از خلفاء جور، و حرمت خروج بر آنها شد.

اين است مكتبى كه امام حسين، عليه السلام، با آن به مبارزه برخواست و شما با اين طرح و اين كتاب آنرا زنده مى كنيد، و روح نهضت و قيام و همت را در مسلمانان مى كشيد.

صداى شيعه كه در دوره سال بنام قيام امام حسين، عليه السلام، بلند است و از آن شعارهاى مرگ بر ستمگر، مرگ بر يزيدهاى نوعى، مرگ بر يارى كنندگان آنها، مرگ بر نظامات ضد اسلام، به گوش مى رسد اين فكر و منطق نامستقيم را محكوم مى سازد.

آقاى عزيز! نهضت ها از لحاظ هدف ها و نتائج و ثمراتى كه از آنها منظور است فرق دارند، و شرايط و عوامل آنها يكسان نيست.

نهضت به منظور تسلط شخص معين يا براى تأسيس حكومت غالباً نياز به نيروى نظامى دارد هر چند بدون آن هم با اتكاء به آراء و احساسات ملى، و رشد فكرى جامعه، خصوص در دنياى معاصر گاهى بثمر مى رسد و افكار و آراء اجتماع و مبارزات منفى حاكم بر امور مى شود.

اگر نهضت به منظور هدايت افكار، و ابطال باطل يا بسيج كردن احساسات يا بيدار ساختن شعور دينى و غرور ملى يا شروع به مقاومت هاى فرساينده يا محكوم كردن مكتبى از مكتب هاى اجتماعى و سياسى يا جلوگيرى از تحليل رفتن قواى معنوى و ايمان و فضايل و اخلاق جامعه باشد و بالاخره با اعتراف شما مثل قيام انبيا و اولياء

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 94

باشد به ثمر رسيدن آن هميشه محتاج به نيروى مادى نيست نيروى معنوى، استقامت،

شجاعت، فداكارى و جلب افكار و نفوذ در دل ها شرط اساسى موفقيت است.

اين طور نيست كه پيروزى در هر قيام محتاج به داشتن مسلسل و توپ و تفنگ و تانگ و بمب و جنگ و نبرد باشد تا اگر رهبر نهضتى اين وسايل را در اختيار نداشت نهضتش غيرمنطقى و نامعقول باشد.

در نهضت تحريم تنباكو و قيام عليه مداخله بيگانه در امور كشور اسلام مرحوم آيت اللَّه ميرزاى شيرازى، قدس سره، اسلحه و مهماتى در اختيار نداشت، ولى با اتكاء به نفوذ روحانى، و احساسات و افكار عمومى آن نهضت عظيم را برپا كرد تنباكو را تحريم نمود، و با اين مبارزه منفى دست بيگانه را از حريم ملت ايران كوتاه و از گسترش نفوذ آنان جلوگيرى فرمود. اين قيام نيازى به نيروى نظامى ندارد.

وقتى رهبر اسلام كه عهده دار حفظ حيثيات و آبرو و شرافت دين و اجتماع اسلامى است، تشخيص داد دين و احكام دين مورد هجوم معاندين واقع شده يا به شعائر اسلام خطر قطعى متوجه گشته و ضربات از پا درآورنده بر پيكر اسلام وارد مى شود، و دوران جاهليت و مراسم و شعائر كفار ترويج مى گردد و سكوت او و هر مسلمان و تماشاچى شدن اين صحنه دشمن را كه مى خواهد قصدش را انجام دهد، و هيچگونه عكس العملى ظاهر نشود بى باك تر و مصمم تر مى سازد توهين به اسلام و خيانت به امانتى است كه عهده دار حفظ آن هستيم بايد به حمايت از دين برخيزد و وظيفه شرعى جامعه را به طور صريح به آنها ابلاغ كند.

فرضاً در اين قيام و تحريم مرحوم ميرزا پيروز نمى شد. استعمار و دادن امتياز به بيگانگان و

عمال آنان منفور و ننگين و محكوم مى گرديدند و آن امتياز تحميلى و خائنانه معرفى مى شد.

غرض اين است كه هميشه نمى توان به اسم اينكه قدرت و نيروى مادى نيست

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 95

ساكت نشست، و مدافعه با حملاتى را كه به اسلام مى شود با اين عذر ترك كرد و با پيروى از چنين مكتبى كه عقل و شرع و تقيه مشروعه آنرا تجويز نمى نمايد دست دشمنان را باز گذاشت تا با نواميس دين و شعائر اسلام هر چه مى خواهند انجام دهند. اين فكر بسيار خطرناك است و قيام امام، عليه السلام، از اين جهت كه با اين فكر هم مبارزه مى كند حائز اهميت است.

امام ديد شخصى مشهود به فساد، هرزگى، رذالت و دنائت اخلاقى مى گسار، سگباز مجمع و مركز شنائع و قبائح براريكه خلاف پيغمبر و رهبرى مسلمين تكيه مى كند و او را ولى امر و امام و واجب الاطاعه خواهند شمرد و خروج بر او خروج از دين معرفى مى كنند و

(وَ اعْتَصِموُا بِطاعَةِ اللَّهِ وَ طاعَةِ ائِمَتِكُم)

در حقش مى گويد.

اگر حكومت او بدون سر و صدا و ابراز مخالفتى رسميت پيدا كند و امام واجب الاطاعة شمرده شود و اطاعتش را همرديف طاعت خدا و او را مصداق

وَ لَو رَدّوُهُ الَى الرَّسُولِ وَ الَى اولى الامِر مِنْهُم

قرار دهند از اسلام اثرى باقى نخواهند ماند.

زيرا وقتى با حضور شخصيت يگانه اى مثل امام كه نور مهتدين و رجاء مؤمنين بود يزيد زمامدار مسلمانان شود و امر دين و دنياى مردم بدست او افتد و مورد استنكار كسى واقع نشود بر دامن اسلام و مسلمانى توهينى وارد مى شد

كه تا ابد رفع آن ممكن نبود.

لذا امام تصميم گرفت با يزيد بيعت نكند، و اگر خود يك تنه و تنها هم باشد عليه او قيام كند، و اين ضربت را با شهادت خود كه انعكاسش سراسر عالم اسلام و قلوب مسلمانان را تحت تأثير قرار مى دهد دفع كند، و اين فكر را كه خروج بر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 96

حكومت هاى جابره، خروج از دين، و قيام عليه امنيت عمومى است محكوم سازد، و شرعى نبودن آنرا بطوريكه همه مردم بفهمند اعلام سازد و الحق اينكار را كرد.

با آن قيام شورانگيز. با شهادت خود و اسارت اهل بيت و تسليم نشدن يزيد توهينى را كه به جهان اسلام و به نظام اسلام وارد شد رفع كرد.

اگر حكومت يزيد بدون استنكار شديد امام و حادثه خونين كربلا، و واقعه حره كه جزيى از عكس العمل جنايات بنى اميه در كربلا بود رسميت يافته بود، اجتماع اسلام ننگين مى شد، و در برابر ملل ديگر مسلمانان سرافكنده و شرمنده مى گشتند، و به عجز تعاليم اسلام از تربيت افراد فداكار و غيور، و حق پرست و فضيلت خواه تفسير مى شد و مكتب نهضت و تحرك آن به مكتب سكوت و سازش با استثمارگران و اصل

(قَبِلّوُا يَداً تَعِجزُونَ عَن قَطْعِها)

تبديل مى گرديد.

و مضمون اين شعر ايمان و دين مردم مى شد.

فَانِ تأتُوا بِرَمَلةٍ او بِهِنْدٍنُبايِعُها امِيرَة مُؤمِنينا

امام قيام كرد و اين عار و ننگ را شست و به جهان اسلام و دنيا فهماند كه اين افراد تربيت شدگان مكتب دين و زمامدار مسلمانان و مجريان احكام قرآن نيستند و حسابشان از اين حساب ها جدا است.

اين يك

موضوع به تنهايى ارزش داشت كه امام خودش و كسانش را در ميدان شهادت و اهل بيتش را در معرض اسارت قرار دهد تا صداى مخالفت و اعلان مشروع نبودن حكومت هاى يزيدى را نتوانند محو كنند و اين صدا جاودان بماند.

امام در اين ناحيه نيز موفقيتش چشم گير و بسيار با ارزش شد. علاوه بر آنكه افكار شيعه و مذهب تشيع را حفظ كرد در روش فكرى عموم مسلمانان اثر گذاشت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 97

و نزد اهل سنت نيز خلافت را شده به پايان خلافت ظاهرى حضرت مجتبى، عليه السلام، ختم گرديد، و امثال آنانرا از اينكه مرجع امور شرعيه جامعه باشند و اعمال و رفتارشان مورد تأسى و پيروى باشد و روش حكومتى آنها را نمونه روش و نظام حكومتى اسلام بدانند منفصل كرد.

پس آشكار شد كه اين شرايطى كه براى قيام ابتدايى يا قيام دفاعى در بخش دوم نگاشته در مورد قيامى مثل قيام امام، عليه السلام، يا نهضت هاى علما اعلام كرد كه با توجه به تكاليف و مسئوليت خطيرى كه در برابر اسلام دارند انجام مى دهند صادق نيست، و اين طور نيست كه در هر قيام اگر جمعى كشته شوند و رهبر قيام دستگير يا كشته شد آن قيام شكست خورده باشد و رهبر آن از نظر عقل چون نيروى كافى براى كوبيدن طرف نداشت مسئول باشد.

از نظر قلم ها و زبان هاى مزدور هر كس غالب شد و نيروى كافى داشت حافظ امنيت و مانع اخلال به نظم و هر كس مغلوب شد اخلالگر و بهم زننده نظم شمرده مى شود، ولى اين منطق صحيح نيست كه

ما بگوييم هر كس حاضر نشود به حكومت مثل يزيد رأى بدهد و با او بيعت نكند اخلالگر است و نظم و امنيت را بهم زده است.

كدام امنيت و كدام نظم؟ نظم و امنيتى كه پاسدارش ابن زياد، و شمر و مسلم بن عقبه و خولى، و حجاج ها باشند عين بى نظمى و ناامنى است اين امنيت بهر گونه ناامنى تبديل شود مقدمه وصول به امنيت واقعى و حكومت قانون خواهد بود.

اين امنيت نيست كه بنى اميه بر اوضاع مسلط باشند و سر نيزه سربازان آنها از سينه مردم لحظه اى دور نشود.

اين امنيت نيست كه حكم يك فرد بر مال و جان و نواميس مردم جارى و نافذ باشد، و حاكم هر چه اراده كرد و اگر خواست دختر كسى را ببرد يا بهر كس بدهد فاعل ما يشاء باشد و آب از آب تكان نخورد و قواى امنيتى مسلط بر اوضاع و نظم را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 98

نگاهدارند و نگذارند كسى زبان به گله و شكايت باز كند.

نه آقاى محترم! امام حسين براى اينگونه نظم احترامى قائل نبودم.

زيرا بقاء اين نظم يعنى بقاء بيدادگرى و بشر پرستى نظمى كه امام مى خواست و در نظرش محترم بود نظمى است كه در آن فقير و غنى و يزيد و يك نفر عرب بيابان يكسان باشند.

نظم اسلامى و نظم توحيد، نظمى كه در سايه آن گروهى برخوردار و گروهى محروم و گروهى حاكم و گروهى محكوم نباشند.

اين نظم محترم است و امام و هر رهبر روحانى برقرارى آنرا مى خواهد.

خلاصه اينكه در نضهت ها و قيام هايى كه هدف بزرگداشت شرف و فضيليت و حق و

نگاهدارى نتايج زحمات انبيا و اوليا است اين حساب هايى كه نويسنده شهيد جاويد كرده ميزان نيست و قوه و نيروى مادى و موازنه قواى مادى طرفين شرط جواز قيام نيست، و گاه با يقين بشكست ظاهرى قيام واجب مى شود چون هدف و غرض حاصل مى شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 99

9. نكته قابل توجه

چون اساس كتاب شهيد جاويد اين است كه قيام امام منحصراً براى تأسيس حكومت اسلامى بود و هدف ديگر در كار نبوده است بنابراين وقتى اين اساس ويران گرديد و معلوم شد بر حسب اصول مذهب تشيّع و طبق بررسى و دقت در تواريخ معتبر شيعه و سنى، و توجه به اوضاع اجتماعى و اصول جامعه شناسى اين نظريه صحيح و قابل قبول نيست و اهل سنت و خاورشناسان را نمى توان به آن قانع ساخت و حوادث و وقايع اين قيام را از آغاز تا پايان بر اين اساس نمى توان تعليل و تفسير كرد طبعاً صحت اين نظريه تأييد مى شود.

كه امام در اين قيام مأموريت فوق العاده اى داشت و برنامه خاصى را اجرا مى كرد، و عليه حكومت ضد اسلامى يزيد دست مبارزه اى زد كه در دنياى عصر ما در مبارزات ضد استعمارى و ديكتاتورى شبيه آنرا گاهى بعضى رهبران آزاديخواه به عنوان مبارزه منفى انجام مى دهند.

البته اينكه گفتيم شبيه از باب تنگى فاقيه و براى اشاره به عرفى و عقلى بودن نوع اين مبارزات است كه اگر چه ديگران خود را مرد اين ميدان ها نمى دانند اما زبان تحسين و تقدير همه باز مى شود و كار آنها را بشر دوستانه و نمايش فطرت پاك بشرى مى دانند و هيچ گونه قوانين حقوقى

هم اين مبارزات را محكوم نكرده است، براى فداكارى هاى صحنه تاريخى كربلا تا حال و تا ابد در جهان شبيه و نظيرى پيدا نشده و نخواهد شد اين مأموريت الهى امام بود و چنانچه مكرر گفتيم هدف آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 100

اطات خدا و نجات اسلام و احكام قرآن، و حفظ دين از ضربت كشنده حكومت يزيدى، و جلوگيرى از انحراف فكرى، و گمراهى و ظلالت، و منفصل ساختن يزيد از رهبرى اسلامى بود.

اين مفاهيم و درس هاى عالى كه در عين حال همه تجلى يك حقيقت و عنوان يك هدف است همه در قيام و شهادت امام منظور بوده و قيام امام پشتيبان و پشتوانه دين شناخته مى شود و سبب احياء اسلام، و شعائر دين است.

بديهى است چنين قيام نافرجام و شكست خورده و بى ثمر محسوب نمى شود، و روز بروز بر عظمت آن افزوده مى شود، و در دل ها بهتر قرار مى گيرد، و همه را عاشق و دلباخته و شيداى فداكارى امام حسين، عليه السلام، مى سازد.

و در بين اهل سنت هم اين منطق و اين تعليل روز بروز بهتر نفوذ مى كند و علماء بزرگ و نويسندگان عاليقدر آنها از اين نظر بيشتر تحت تأثير اين واقعه بى نظير واقع شده و به نظر اهميت و احترام به آن نگاه مى كنند.

اين نظر نويسنده كتاب شهيد جاويد امروز طرفدار ندارد و مناسب با افكار متوجه و آزاد مسلمانان جهان و برادران اهل سنت، در اين عصر نيست نظر نويسنده كتاب شهيد جاويد مناسب دوران هاى اختناق فكرى بنى عباس و آن اعصار تاريك است كه اصولًا اين افكار آزاديخواهى، و الفاظ حرّيت، قيام،

انقلاب، دفاع از حقوق و مبارزه با فردپرستى و ديكتاتورى و استبداد طرفدار نداشت بلكه جرم محسوب بود.

آن روز در آن محيط گاهى نمى توانستند حقيقت قيام امام را شرح دهند زيرا مردم به مبارزه عليه بيدادگرى خلفا تحريك و تهييج مى شدند و دستگاه ها راضى نبودند كه قيام امام به اين نحو در اذهان عامّه شيعه در كتاب هايى كه در بحث با مخالفان مى نوشتند ناچار از نظر ظاهرى موضوع قيام را بررسى مى نمايند.

ولى آقاى عزيز! امروز اينطور نيست.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 101

جهان اسلام تشنه درس هاى فداكارى امام است نوابغ و پرچمداران نهضت هاى حقيقى مسلمانان همه مايل هستند از اين مكتب الهام بگيرند شما در اين عصر آمده ايد و به قول خودتان هفت سال زحمت كشيده ايد يك فكر كهنه كنار رفته را دوباره مى خواهيد زنده كنيد. چرا؟ خودتان بهتر مى دانيد!

شيخ محمد عبدالباقى يكى از علماء ازهر (مصر) مى گويد:

امام حسين، عليه السلام، عاقبت بين و دورانديش بود، و هر چيز را به حق و از روى صحت و دقت ارزيابى مى كرد.

قيام او عليه يزيد كه نصف زمين در فرمان حكومت او بود، و نيم مليون ارتش در اختيار داشت با توجه به قدرت نظامى او و با علم به اينكه خودش سپاه و ياورى ندارد انجام گرفت اهل عراق را مى شناخت كه همان ها هستند كه پدرش را واگذاشتند و خلاصه از همه اوضاع و احوال (سياسى و اجتماعى و نظامى) با اطلاع بود.

قيام او براى حفظ آبرو و شرافت اسلام بود كه حكومت يزيد آنرا هدر كرده، و كرسى خلافت را با نيروى اسلحه، و خدعه و رشوه غصب كرده بود.

حسين قيام

كرد، او اول جوانمرد اسلام در آن عصر، و اول مسئول حفظ ميراث و احكام اسلام بعد از پدر و برادرش بود.

ممكن نبو از عترت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مرد مجاهد و شخصيت با ايمان و غيرتى باشد و آن همه تجاوز و اهانت به تعاليم اسلام را به بيند و سكوت كند و چشم بپوشد.

قيام كرد تا ستمگر را ستمگر بگويد. قيام كرد تا بفيض شهادت برسد. قيام كرد تا حق را پيروز و باطل را مغلوب سازد.[64]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 103

10. تذكر و رفع اغفال

هنگامى كه بررسى هاى مختصر ما پيرامون كتاب شهيد جاويد پايان يافته بود توضيحى از نويسنده محترم به دستم رسيد كه در آن مقام علم و عصمت امام را تصديق كرده، و اعتراف نموده است طبق روايات فراوان پيغمبر و امام عالم بما كان و يكون هستند، و سپس مى گويد: چون يكى از اهداف اين كتاب جوابگويى به گفته هاى اهل سنت، و خاورشناسان كج انديش بوده از اينرو مباحث با صرف نظر از علم غيب، و از نظر مجارى طبيعى مطرح شده، و اين منافات ندارد با اينكه امام بداند در همين سفر شهيد مى شود ولى در عين حال طبق مجارى عادى عمل كند. و نيز اين كتاب نه تنها مقام امام، عليه السلام، را پايين نياورده بلكه به تصديق علماء صاحب نظر مقام امام، عليه السلام، را خيلى بالاتر از آنچه مردم عامى تصور مى كنند بالاتر برده، و مكتب مبارز سرور مجاهدين را به صورتى زنده، و متحرك و قابل پيروى مجسم كرده الخ.

اين است توضيح نويسنده درباره نوشته اش.

مطلبى كه ما

تذكر مى دهيم اين است كه ما هم انشاءاللَّه تعالى به شما سوءظن نبرده ايم كه خداى نخواسته در عصمت امام ترديدى داريد، و در مورد علم پيغمبر و امام اگر چه سخن شما صريح نيست كه طبق اين روايات عقيده داشته باشيد امام عالم بما كان و ما يكون است مع ذلك ما در آن هم شما را مأمون الرأى مى شماريم، و عرض مى كنيم بسيار خوب از توضيح شما متشكريم ولى منتظريم كه باز هم توضيح بدهيد، و خودتان رفع اين مناقشات را بفرماييد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 104

اما ما براى اينكه اين توضيح شما سبب خوش بينى افراد به مطالب كتاب نشود راجع به همين توضيح نامه چند توضيح از جنابعالى مى خواهيم:

1. هدف هاى ديگر شما در طرح اين نظر چيست؟

2. اگر غرض جواب گفتن به اهل سنت، و قانع كردن خاورشناسان است چرا اين همه در اين كتاب اصرار بردّ نظرهاى ديگر داريد و چرا اينقدر دست و پا مى كنيد كه اخبار و تواريخى را كه دلالت دارد بر اينكه امام هدف ديگر داشته و رواياتى را كه دلالت مى كند بر اينكه امام، عليه السلام، عالم به شهادت خود در پايان اين قيام بوده ردّ كنيد يا توجيه نماييد.

اگر شما موضوع را از نظر ظاهر و مجارى طبيعى بررسى مى كنيد رد اين اخبار يا نظرهاى ديگر چه لزوم دارد؟ چرا مى خواهيد ثابت كنيد منحصراً هدف قيام تأسيس، حكومت بوده است؟ اينكه با علم امام سازگار نيست. بررسى موضوع قيام در يك سطح عادى چه ارتباط با تضعيف اين روايات و تضعيف كتاب اين و آن دارد مگر منافات دارد كه

به قول خودتان در توضيح نامه اين مطالب صحيح باشد و در سطح عادى قيام را بررسى كنيد.

معنى بررسى در سطح عادى و طبيعى اين است كه فرضاً خاورشناسان يا اهل سنت قبول نكنند كه هدف قيام مطالب ديگر بوده و امام برنامه اى داشته و اجرا كرده است ما هم تنزلًا با آنها مى رويم و مطلب را در سطح عادى كه آنها مى گويند در اين سطح بوده بررسى مى كنيم نه اينكه دليل اقامه كنيم كه اين موضوع حتماً در سطح عادى طبيعى واقع شده و هدف منحصر به تأسيس حكومت بوده و بگوييم اخبارى كه دلالت بر علم امام شهادت خود در اين قيام دارد ضعيف و مورد اعتماد نيست.

3. چرا اصرار داريد قيام را نافرجام معرفى كنيد و بى اثر و ثمر بخوانيد؟

همانطور كه سيد مرتضى قدس سره براى جواب گفتن باهل سنت اين موضوع را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 105

در سطح پايين تر مطالعه كرده و به آنها جواب داده، و نسبت به اخبار و آراء و تعليلات ديگر سخنى نفرموده شما هم مى خواستيد راه ايشان را برويد و فقط اين موضوع را اگر مى توانستيد تكميل و تحقيق كنيد كه طبق مجارى عادى اوضاع مساعد براى قيام امام بود ولى اثبات اصل اين نظر كه قيام در سطح طبيعى و عادى واقع شده و در سطح ديگر نبوده است مربوط به شما نيست شما فقط روى اين فرض بايد به اهل سنت و خاورشناس جواب بدهيد.

4. آنچه شيعه در اين موضوع مى گويند نيز از نظر راه هاى عقلى و قوانين حقوقى صحيح و معتبر است، و اينگونه قيام ها، و فداكارى ها

را دنياى معاصر ما در مبارزه با ديكتاتورى، و استعمار كه به تدريج ثمربخش مى شود مى ستايد و با قوانين حقوقى مخالفت ندارد كه شما مى گوييد من آنرا از نطر مجارى طبيعى و راه هاى عقلايى و قوانين حقوقى بررسى كرده ام يعنى ديگران از اين نظر بررسى نكرده و راه هاى عقلايى را كنار گذاشته اند.

5. اگر مقصود شما پاسخ گويى به اهل سنت است چرا در ص 7 اين نظر را كه مبتكر آن نيستند فرضيه اى مى شماريد كه ممكن است در آينده مثل فرضيه گاليله تاييد گردد در حاليكه طبق اين توضيح نامه قبول كرده ايد كه اين نظر با علم امام به ا ينكه در اين سفر شهيد مى شود منافات ندارد يعنى اين يك نظر صورى است كه براى اقناع خصم طرح شده و لذا با علم امام منافات ندارد بنابراين تاييد آن در آينده يعنى چه؟

6. اينكه نوشته ايد اين كتاب مقام امام را پايين نياورده و بلكه خيلى از آنچه مردم عامى تصور مى كنند بالاتر برده محتاج بتوضيح است. اگر غرض شما از مردم عامى كسانى باشند كه گمان مى كنند امام، عليه السلام، براى رياست و حكومت دنيايى قيام كرد، چون اوضاع مساعد نبود سر در سر اينكار داد قبول است اين نظر شما از تصور آنها بالاتر است،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 106

و اگر مراد شما از عوام همين عوام ملت شيعه است كه در دوره عمر براى امام گريه مى كنند، و بر سر و سينه مى زنند و او را شهيد راه خدا و راه دين و مظهر فداكارى و جانبازى و مردم حق مى شمارند كتاب شما مقام امام را

پايين آورده است.

7. اما اينكه در توضيح نامه خودستايى كرده و نوشته ايد اين كتاب مكتب امام، عليه السلام، را به صورت زنده و متحرك و قابل پيروى مجسم كرده است اين هم متأسفانه اشتباه است.

زيرا اين مكتب كه اگر شرايط و اوضاع براى پيروزى مساعد باشد بايد قيام كرد و جلو رفت تا آنجا كه امام از تصميم خود بواسطه عوض شدن وضع برگشت و خواهان صلح شد محتاج به تعليم و تأسى و نشان دادن نمونه نيست چون هر كس براى هر هدفى كه دارد در زمينه فراهم بودن شرايط اقدام مى كند، و عموم افراد مبارز كه به پيروزى سياسى يا دينى يا ملى خود اطمينان داشته باشند قيام مى كنند و حاجت به نشان دادن نمونه براى تحريك غرائم و همت هاى آنها نيست، و اگر هم بخواهند نشان بدهند بهتر نشان دادن يك نمونه فاتح و پيروز است.

اين مكتب كه شما مى سازيد و مى خواهيد مكتب امام را به آن متهم كنيد علاوه بر آنكه سبب نشاط افراط مبارز نمى شود سبب سستى و بدگمانى به آينده است و آنها را از كار باز مى دارد زيرا اين احتمال را براى آنها پيش مى آورد كه ممكن است قيام ما هم مثل فلان قيام در اثر حوادث پيش بينى نشده شكست خورده و نافرجام شود. شما خودتان بگوييد اين چه صورت زنده و متحرك و قابل پيروى است كه مجسم كرده ايد.

و نتيجه اين مكتب اين مى شود:

در صورتيكه فتح و پيروزى فورى براى جبهه آزاديخواه و گروه خداپرست و حق طلب فراهم نمى شود بايد با ستمگر اگر چه يزيد باشد كنار آمد و عذرى بدست

حسين عليه السلام، شهيد آگاه

و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 107

داده ايد كه هر كس بنام حفظ فرصت هاى بعد دست ظالم و استعمارگر و ديكتاتو ررا با گرمى بفشارد ما هر چه فكر مى كنيم در اين مكتب كه شما معرفى مى كنيد نه تحركى و نه قابليت پيروى و نه افتخارى مى بينم مكتب متحرك و قابل پيروى مكتب زنده و جهاد و مقاومت و قيام امام حسين، عليه السلام، است كه كمترين توصيف آن اين است.

انْ كانَ دِينُ مُحَمّدٍ لَمْ يسْتَقِمْ الّا بِقَتْلِى يا سُيُوفَ خُذِينى

8. اگر نظر شما از نوشتن اين كتاب بررسى آن از نظر مجارى طبيعى و عادى در برابر اهل سنت بوده پس چرا هفت سال بيهوده زحمت كشيده ايد و از آغاز همان نظر سيد مرتضى، قدس سره، را تأييد و تشريح نكرديد. شما در اين هفت سال زحمت چه كارى انجام داده ايد؟ جز اين است كه چند خبر را تضعيف يا توجيه كرده ايد بيشتر بررسى هاى شما صرف اثبات انحصار هدف قيام به تأسيس حكومت شده و مع ذلك مى گوييد با علم امام منافات ندارد. هفت سال زحمت كشيده ايد ولى براى ركن اساسى اين جواب كه مساعد بودن شرايط براى تأسيس حكومت باشد هيچ چيزى نياورده و دليل قانع كننده اى اقامه نكرده ايد و آنچه را هم راجع به مساعد بودن شرايط در مقام جواب به اهل سنت و خاورشناسان گفته ايد صحيح يا باطل چيزى بيش از پيشينيان نياورده ايد و هفت سال يا هفت ماه يا هفت روز بلكه هفت ساعت هم وقت لازم ندارد انصافاً اين توضيح نامه را هم هر كس مى بيند. و با مطالب كتاب مقايسه مى كند باز به غلط و اشتباه كارى شما بيشتر

پى مى برد.

عصمنا اللَّه و اياكم من الزلل و الخطايا و الهفوات.

تا اينجا مقدمه و بررسى هاى كلى ما به پايان مى رسد و اينك به يارى خداوند متعال وارد بررسى تفصيلى كتاب شهيد جاويد به ترتيب بخشهاى پنجگانه آن مى شويم و مقدمه آنرا هم در ضمن بخش اول مورد نظر قرار مى دهيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 109

بخش (1)

اشاره

1- 1. اهداى كتاب/ چند نكته

1- 2. عقده گشوده

1- 3. مقدمه كتاب شهيد جاويد

1- 4. امام، عليه السلام، و محيط سياسى اسلام

1- 5. تثبيت حكومت

1- 6. چرا امام بيعت نكرد

1- 7. استغاثه مردم

1- 8. نظر فرزدق

1- 9. عوامل پيروزى

1- 10. احساس مسئوليت

1- 11. امكان پيروزى

1- 12. تأسف شديد

1- 13. اين تصور از كجا است؟

1- 14. خواب امام عليه السلام

1- 15. خواب ديگر

1- 16. داستان فرشته ها

1- 17. حديث ام سلمه

1- 18. حديث ان الله قدشاء

1- 19. جمله معترضه و گرفتارى نويسنده شهيد جاويد

1- 20. خطبه خط الموت

1- 21. تحقيق در زيارت اربعين

1- 22. قصه فرشته ها و جن ها

1- 23. خطبه لاارى الموت

1- 24. پايان پاسخ ببخش اول

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 111

1- 1. اهداى كتاب/ چند نكته

1. در اهداء كتاب (ص 5) مى گويد:

تقديم بتو اى فرشته آزادى و عدالت كه در برابر تجاوز نيروهاى مسلح ابليسى، و قانون شكنى تسليم نگشتى، و به خاطر امضاء نكردن حكومت ضد قرآن جباران در پيش چشم خانواده ات به خاك و خون آغشته گشتى.

ما مى پرسيم. چرا امام، عليه السلام، به خاطر امضاء نكردن حكومت ضد قرآن به خاك و خون آغشته شد؟ جز براى اين بود كه در آن حال دفع مفسده امضاء حكومت ضد قرآن را از حفظ مصلحت حيات خود مهمتر مى دانست.

چرا امام، عليه السلام، تصميم به شهادت گرفت؟ جز براى اينكه اگر تسليم مى شد و بيعت مى كرد تا كشته نشود آنچه را از دست مى داد به مراتب گرانبهاتر از چيزى بود كه نگاه مى داشت.

و اگر كشته مى شد و به خاك

و خون آغشته مى گشت آنچه را بدست مى آورد و نگهدارى مى فرمود مهمتر بود از آنچه از دست داد؟

ظاهر اين جمله اين است كه امام، عليه السلام، با اراده و اختيار خود شهادت و كشته شدن را بر تسليم و بيعت برگزيد، و در برابر تجاوز نيروهاى مسلح ابليسى، و قانون شكن تسليم نگشت تا كشته شد.

آنها هم كه مى گويند امام به قصد شهادت بيرون رفت بيش از اين نمى گويند كه امام، عليه السلام، خطرات عدم تسليم، و امضاء نكردن حكومت يزيدى را بخود خريد،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 112

و با علم به اينكه بخاطر عدم تسليم و بيعت نكردن شهيد مى شود شهادت را استقبال كرد، و دين اسلام را نجات داد و ا ين مكتب پرشور و پر فيض فداكارى در راه دين و عقيده را تأسيس كرد.

آيا اين جمله نويسنده شهيد جاويد پاسخ به سخنانش در ص 8 نيست؟ كه مى گويد:

امامى كه بايد خون مقدس و پر حرارتش در رگهايش بجوشد و به اجتماع انسانى حرارت بدهد ... چرا آن حضرت مى خواست اين خون پاك و پرحرارت روى خاك بيابان بريزد الخ.

آيا همين جمله جواب اين سخنان نيست كه امام بخاطر امضاء نكردن حكومت ضد قرآن به اين همه مصائب تن در داد و به ريخته شدن خون خود و يارانش راضى شد؟

آيا اين موضوع كه امام باختيار خود شهادت را بر تسليم و بيعت برگزيد كه در اينجا قبول كرده ايد با موازين عقلايى تطبيق دارد يا نه؟ اگر تطبيق ندارد و امضا كردن حكومت ضد قرآن را براى شخصيتى مثل امام، عليه السلام، براى اينكه خونش در

رگهايش بجوشد، و در بيابان نريزد عقلايى مى دانيد پس اين جمله يعنى چه؟ و چرا عاقبت امام، عليه السلام، به قول شما راضى شد خونش ريخته شود و تسليم نشد؟

و اگر با موازين عقلايى تطبيق دارد، پس شما چه حرفى داريد؟ چرا يك كتاب نوشته و هفت سال زحمت بيهوده كشيده ايد تا ثابت كنيد امام، عليه السلام، پاى تسليم نشدن و بيعت نكردن تا سر حد شهادت نايستاده بود، و مى خواست (العياذباللَّه) با يزيد صلح كند و دست در دست او بگذارد.

و اگر مى گوييد از اول امام، عليه السلام، مى خواست با قيام خود حكومت اسلامى تأسيس بدهد، و در مرحله بعد كه وضع دگرگون شد برنامه اش را تسليم نشدن و بيعت نكردن قرار داد، و استقامت كرد تا شهيد شد پس چرا به كسانيكه مى گويند از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 113

اول برنامه اين بود اين همه ايرادات غير وارده را نموده ايد.

ميان شما و آنها در اين ايرادات چه فرق است شما مى گوييد در وسط كار برنامه تسليم نشدن و امضا نكردن حكومت جلو آمد آنها مى گويند از اول چون دورنماى اوضاع تأسيس حكومت اسلامى را نشان نمى داد، برنامه امام، عليه السلام، اين بود، و امام، عليه السلام، هم به علم امامت و هم باخبارى كه از جدش رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، وارد شده بود اين موضوع را مى دانست.

و به فرض شما، باز هم به شما اين اشكال وارد مى شود كه پس مذاكرات صلح و پيشنهادهاى سه گانه كه در بخش دوم اين همه در اطرافش سر و صداى بى معنى راه انداخته ايد يعنى چه؟

ضمناً متوجه

باشيد كه اين فرمايش صحيحى كه در اينجا كرده ايد كه امام به خاطر امضا نكردن حكومت ضد قرآن به خاك و خون آغشته گشت با آنچه در بخش دوم 65] مى گوييد كه امام به خاطر صلح حاضر شد دست بدست يزيد بدهد ولى ابن زياد نپذيرفت و چون تسليم بى قيد و شرط امام را به خودش طلبيد حضرت مقاومت نمود تا كشته شد منافات دارد پس اينجا مى گوييد به خاطر امضا نكردن حكومت ضد قرآن كشته شد و آنجا مى گوييد با اينكه امام پيشنهاد صلح و رفتن بنزد يزيد را داد پذيرفته نشد و به خاطر اينكه از تسليم به ابن زياد سرباز زد كشته شد.

2- در ص 6 مى گوييد امامى كه مى داند كشته مى شود چگونه ممكن است تصميم بگيرد كه با نيروى نظامى خويش يزيد را بكوبد؟ ما هم مى گوييم تصميم جدى با علم به شكست نظامى معنى ندارد و بايد يا منكر علم امام به كشته شدن بشويد و يا بگوييد امام با نيروى نظامى نمى خواست يزيد را بكوبد، و اگر دعوت مى كرد، و مدد و كمك مى خواست معنايش اين نبود كه مى خواست و مى دانست يا اطمينان داشت كه با نيروى نظامى پيروزيش امكان پذير است غرضش از دعوت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 114

ارشاد و امر به معروف و ابلاغ تكليف قيام عليه حكومت يزيد و اتمام حجت بود بلكه مى دانست خوددارى از بيعت، يزيد را در افكار مى كوبد، و جناياتى كه آنان به خاطر امتناع او از بيعت مرتكب مى شوند آنها را در پيشگاه وجدان عموم محكوم و بطلان بنى اميه و انفصال آنها را از خلافت شرعى

اسلامى آشكار مى سازد.

3- در ص 7 كتاب را به عنوان يك فرضيه عرضه مى دارد ما عرض مى كنيم در مسائل دينى اظهار كردن فرضيه مقابل عقايد مسلمه محكمه سبب انحراف و گمراهى و اشتباه كارى مى شود اينگونه مسائل مثل مسائل طبيعى و فيزيك و شيمى و تاريخ و هيئت نيست. مسئله، مسئله عقيده و مذهب است، و فرضيه در اينجا معنى ندارد بايد هم اكنون يا مردود شناخته شود يا مقبول، و مرور زمان در مثل اين موضوع تأثيرى ندارد و در مسائل اعتقادى نمى توان به انتظار آينده ماند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 115

1- 2. عقده گشوده

4. در ص 8 آنچه در اينجا نوشته است از همان قماش ايراداتى است كه در نكته 66] 4 از نكته هايى كه در بررسى علل قيام يادآور شديم و گفتيم اين ايرادات اگر بجا باشد بداستان ذبح اسمعيل و نظائر آن نيز وارد مى شود ما مى گوييم.

امام مى خواست خون پرحرارتش در پاى نهال اسلام بريزد و نهال دين توحيد را از خشك شدن و آفت حكومت يزيدى نجات دهد.

امام مى خواست خونش در آن بيابان بريزد تا آن بيابان جاودان مظهر بزرگترين نمايش خداپرستى و افتخارات انسانى و قبله واقعى آزادمران جهان گردد.

امام مصيبت اسارت بانوان بزرگترين حرمسراى فضيلت و عفت و عصمت را متحمل شد تا جهانيان بدانند كه در راه دين و حفظ اسلام و حقوق عالى بشرى همه چيز و همه عناوين و احترامات شخصى را بايد فدا كرد، و همه بدانند كه بنى اميه به هيچ يك از مقدسات و شعائر احترام نمى گذارند و از هتك تمام آداب و سنن باك ندارند.

امام براى آن خونش

را فدا كرد و اهل بيتش را در معرض اسيرى قرار داد كه به امر خدا قيام كرد و به امر خدا به سوى عراق آمد و هر كار و برنامه اى كه اجرا كرد به امر خدا بود.

شما مغلطه كارى مى كنيد و حال تعجب و استفهام به خود مى گيريد و چنان وانمود مى نماييد كه امام مى خواست خونش ريخته شود، و خانوده اش اسير گردند و كار و هدف ديگر نداشت و مقصود بالذاتش كشته شدن خود و اسيرى خانواده اش بود سپس مى پرسيد چرا بايد چنين خون پاكى ريخته شود؟ و چرا بايد به حياتى كه مصدر خير و بركت است پايان داده شود؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 116

با كمال جسارت مى گوييد چرا بايد اهل بيت اسير شوند و در معرض تماشاى ديده گان حريص اراذل در آيند.

آيا كسى اينطور گفته است يا شما مغلطه مى كنيد امام، عليه السلام، نمى خواست بانوان سراپرده عصمت در معرض تماشاى ديدگان مردم در آيند. امام مى دانست با اسارت آنها مردم از اشتباه بيرون مى آيند و نتايج شهادتش تكميل مى شود، و خطبه هاى امام سجاد و حضرت زينب، عليه السلام، مردم را بيدار و به حقايق آشنا مى سازد.

اگر فقط امام مى خواست خونش ريخته شود و آثار امتناع از بيعت و شهادت و اسارت اهل بيت منظورش نبود در همان مكه مى ماند تا خونش را بريزند اگر فقط مى خواست كشته شود چرا در آغاز كار با خود به استاندارى مدينه جمعيت برد تا اگر پيش آمدى روى داد و قصد قتلش را كردند وارد شوند و دفاع كنند، امام از بيعت خوددارى نكرد تا او را بكشند امام از بيعت

خوددارى كرد براى اينكه بيعت را گناه و همكارى با محو اسلام مى دانست و با اينكه عالم بود اين مخالفت به قيمت جان عزيزش تمام مى شود مخالفت كرد و خطر جانى را خريدار شد.

اگر بنا به اين ايرادات واهى باشد شبيه آن در كارهاى خدا و پيغمبر هم مى شود گفت و به امام هم ايراد كنيد چرا اجازه داد جوان رشيدى مانند على اكبر كه شبيه ترين مردم به پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، بود، و شجاع با ايمانى مانند حضرت عباس و نونهال نورسى چون قاسم و سائر بنى هاشم و اصحاب به ميدان بروند و خونى را كه بايد در رگهايشان بجوشد روى خاك بيابان بريزند. هر كدام از اينها اگر زنده مى ماندند در آينده پشتوانه اسلام و مسلمانان بودند ولى پاسخ همه اين چراها اين است كه اين خون پرحرارت كه بايد در رگها بجوشد گاهى هم بايد براى حفظ مصالح عاليه و در راه خدا و قرآن روى خاك بيابان ريخته شود، و شهادت آن رادمران فداكار جاودان پشوانه اسلام و قرآن باشد، قيام امام، عليه السلام، يك برنامه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 117

الهى و مأموريتى بود كه حكمت و علت آن كوبيدن بنى اميه و آشكار شدن بطلان آنها، و جدا شدن حق از باطل و نتايج عاليه ديگر بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 118

1- 3. مقدمه كتاب شهيد جاويد

5. آنچه در مقدمه كتاب نوشته راجع بگروه بندى نويسندگان كتاب حاضر همان نظر اول را تأييد مى كند، و اگر چه نويسنده شهيد جاويد ظاهراً در صددّ آن برآمده اما متأسفانه نتيجه مطالب كتابش

تأييد آن نظر و عدم توجه به خيرانديشى و مآل بينى بزرگانى مانند ابن عباس است.

و چنانچه مكرر گفتيم اين كتاب در اساس نظرى كه مطرح كرده و نقطه اى كه بايد ثابت و روشن شود يعنى مساعد بودن شرايط براى تأسيس حكومت اسلامى ادله قانع كننده اى نياورده و كاملًا از اين جهت ناقص است و بيشتر به حواشى و فروع و رد نظرهاى ديگران پرداخته كه در نتيجه نظر اول تأييد مى شود.

و اما صاحبان نظر دوم هم نخواسته اند قيام را يك اقدام و عمل بى فلسفه و بى نتيجه شمرده و آن را تعبد محض مانند بعض امور تعبّديه اى كه ما فرضاً از حكمت و فائده آن بى اطلاع باشيم بدانند.

كتاب هاى تاريخ و حديث و دعاء و زيارات و ادب و شعر شيعه محشون به فوائد و فلسفه قيام است.

بلى ممكن است اين دسته بگويند امام در اين قيام قصدش تعبد و فرمانبرى بود باين معنى كه فقط براى اطاعت و امتثال امر خدا قيام كرد.

مانند پيغمبر اكرم كه اين همه آثار و نتائج عظيمه بر بعثت و رسالتش مرتب شد اما پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در اين نهضت و حركت مقصود اصليش امتثال امر و اداء رسالت الهيه بود.

و اين به آن معنى نيست كه قيام سيدالشهداء از حد فكر بشر بالاتر است و به اصطلاح عقل هاى عادى چنين اقدام را تجويز نمى كنند، و آنرا انتحار و خودكشى بى ثمر و (العياذباللَّه) نابخردانه مى بينند و فقط از جهت عقيده به مقام عصمت و امامت آنرا در افق عاليتر مى گذارند تا به مقام عصمت خدشه اى وارد نشود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش

اسلام، ص: 119

نه اينطور نيست قيام سيدالشهداء، عليه السلام، معقول و مفاهيم و اهداف آن در دسترس فكر بشر قرار گرفته و همواره از آن استفاده كرده و حقايق بزرگ و ارزنده درك مى نمايند فطرت و عقل انسان بهترين مفسر اين قيام است و هيچ محتاج به اين نيست كه شما با اين منطق و طرح ناقص و عليل آنرا معقول و منطقى معرفى نماييد.

و اما كلام سيد ابن طاووس عليه الرحمه كه در صفحه (10) به آن اشكال كرده ايد به نظر ما بسيار تحقيقى است و با عدم درك مصلحت قيام امام ارتباط ندارد. ايشان در مقام اين هستند ثابت كنند قبول شهادت يك امر شرعى و با سابقه و مطابق موازين است، و عقل و شرع امر به آن را براى مصالح مهمّه تجويز مى نمايد، و اشكالى ندارد كه شارع مقدس كسى را مأمور به كسب فيض شهادت نمايد.

و اصولًا وقتى شخص مراجعه به كتب تاريخ و آيات و اخبار مى نمايد تحصيل شهادت بوسيله جهاد فى سبيل اللَّه امر راجح و مهمى است كه هر كس بقصد كسب فوز به شهادت و كشته شدن به جهاد برود عملش مشكور است، و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، شخصاً مردم را به اينكار تشويق مى كرد.

التماس شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ است و هر مسلمانى طالب آن بوده است هر چند غرض و فائده از تشويق و ترغيب به اين فداكارى تحريص ديگران، و ايجاد نشاط و اقبال بر جهاد و ثبات در امر دين باشد ولى كسانيكه جهاد مى كردند و به استقبال مرگ مى رفتند جز به رضاى خدا و

امتثال فرمان نظر نداشتند.

و مثل نويسنده شهيد جاويد نبايد به آنها بگويد شما چرا مشتاق شهادت بوديد؟!

شهادت چه فائده اى دارد؟ و كشته شدن شما غير از ضرر اثرى ندارد.

سيد ابن طاوس رضوان اللَّه عليه مقصودش اين است كه قيام امام براى طلب شهادت و نيل به اين فضيلت و سعادت عظمى بوده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 120

حال اگر كسى نتواند باور كند كه امام طالب فيض شهادت بوده، و با ديدى بسيار تنگ و نزديك بين قيام امام، عليه السلام، را ببيند تقصير سيد ابن طاوس نيست.

او امام را امام مى داند، و علاوه پرورش يافته بيت وحى و خاندانى مى بيند كه همه به شهادت انس و افتخار داشته، و از آن استقبال مى كردند.

پس هيچ مانعى ندارد كه امام از مدينه و مكه به قصد شهادت بيرون شده باشد مانند مجاهدانى كه براى شهادت به جهاد مى رفتند، و در عين حال هشيارانه از خود دفاع مى كردند بلكه تغيير دفاع از خود هم در اينجا صحيح نيست كسى كه براى شهادت مى رفت از خودش دفاع نمى كرد بلكه از اسلام دفاع مى نمود.

6. در ص 13 نويسنده منطق كرشو، كورشو، بتو چه! را دستاويز قرار داده و خواسته است از اين راه در دل افرادى كه تحت تأثير يك سلسله تبليغات و حمله هاى ناجوانمردانه به اسلام و علماء واقع شده اند و با اين مطلق بدين و مظاهر دين حمله مى كنند وارد شود، و اين چماق جهل و بى اطلاعى از منطق دين را بر سر متدينين بكوبد، و خود را يكنفر متفكر آزاد، و ديگران را جامد و خشك و متعصب معرفى كند

در حاليكه اين منطق در اسلام نيست و آزادى بحث و تحقيق همواره براى هر كس محفوظ بوده است.

آقاى نويسنده اين عصر را عصر علم و تحقيق و آزادى منطق و بيان، و اعصار بالنسبه اسلامى را عصر كورشو، كرشو، بتوچه، مى داند، تا خود را نوپرست و متجدد، و ديگران را مرتجع و كهنه پرست بخواند و با همه ادعايى كه دارد منطق پوچ و توخالى مطبوعات و قلم هاى مسمومى را كه، عليه السلام، تبليغ مى نمايند انتخاب كرده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 121

1- 4. امام، عليه السلام، و محيط سياسى اسلام

7. در ص 19- آنچه از آمادگى سياسى اسلام نوشته كاملًا به عكس بوده و ما در مقدمه اين كتاب توضيح داديم كه محيط هرگز براى جنبش و نهضت به قصد تشكيل حكومت مهيا نبود و علت آنكه پاره اى قيام امام را نابهنگام مى دانند همين است كه چون غرض را تشكيل حكومت اسلامى فرض مى كنند و عوامل و شرايط آنرا در اجتماع آنروز نمى بينند و موانع آنرا كه هر يك سد استوارى در برابر اين مقصود بوده ملاحظه مى نمايند خورده گيرى كرده اعتراض مى كنند و يكى از بهترين ادله بر اينكه اوضاع نامساعد بود اين كه نه قيام امام اين نتيجه را داد، و نه قيام هاى ديگران مانند ابن غسيل ابن زبير با اينكه زمينه مساعدتر شده بود بجايى منتهى نشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 122

1- 5. تثبيت حكومت

8. آنچه در ص 1- 2- نوشته است (بيعت امام، عليه السلام، با يزيد يعنى بيعت اكثريت) صحيح است اگر مردم آزاد بودند بغير از امام به احدى رأى نمى دادند، و حتى به نظر ما اگر پيروزى امام صدى بيست هم محتمل بود بسيارى از خون آشامان كربلا مثل عمر سعد و شيث بن ربعى، شايد در گروه امام وارد مى شدند ولى آنها اوضاع اجتماعى و اخلاقى و سياسى را چنان مى ديدند كه پيروزى امام را جزء محالات عادى مى شمردند لذا براى دنياى خود و كسب رياست، و حفظ مقام دين را ترك كرده، و به سوى كفر و باطل شتافتند. افكار عمومى همه با امام بود و بيعت امام يعنى بيعت اكثريت و لذا امام نمى توانست به چنين بيعتى تن در دهد و

از اول آماده شهادت گرديد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 123

1- 6. چرا امام بيعت نكرد

9. در ص 38 و 39- براى اينكه امام نمى توانست خلافت يزيد را بپذيرد و بيعت كند عللى را كه ذكر كرده است.

دليل اين است كه امام با يزيد بيعت نمى كرد و خلافت او را تصويب نمى نمود هر چند به بهاى جانش و ريخته شدن خونش تمام شود و از اول مصمم بود كه در امتناع از بيعت تا سر حد شهادت پيش برود به علاوه شما كه در اينجا با صراحت و اقامه 6 دليل مى گوييد امام نمى توانست با يزيد بيعت كند چگونه در بخش دوم مى گوييد امام پيشنهاد بيعت داد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 124

1- 7. استغاثه مردم

10. در ص 40- قياس عصر امام به عصر اميرالمؤمنين، عليهما السلام، از جهات متعدده مع الفارق است به علاوه اميرالمؤمنين در يورش و شورش عليه حكومت عثمان شركت نفرمود، و رهبرى شورشيان را نپذيرفت، و با آنها در كشتن عثمان همكارى نكرد، وقتى حاضر به تشكيل حكومت اسلامى شد كه عثمان كشته شده، و حكومتى روى كار نبود، و معارض رسمى حكومتى نداشت.

اگر امام نيز پس از شورش مردم و قتل يزيد يا لااقل تصرف كوفه و اخراج حاكم يزيد، چنانچه بعضى پيشنهاد مى دادند حكومت را قبول كرده و قيام مى نمود و سرانجام به مقصد نايل نمى شد اين قياس صحيح بود، و دفع ايراد از فكر و نظر اين نويسنده مى كرد.

اما متأسفانه چنين نشد اهل كوفه پيشنهاد مى كردند كه امام بيايد و عامل يزيد را از كوفه خارج كند.

ولى شورشيان عليه عثمان پس از آنكه كار را تمام كرده و خليفه نالايق را از ميان برداشتند، از على، عليه السلام، خواستند

زمام امور را كه در آن شرايط تقريباً بلامانع بود بدست بگيرد. اين دو موضوع چه ارتباط به هم دارد؟

11. در ص 41- كه اين همه از آزاديخواهان كوفه سخن به ميان آورده همه اش حرف بود، و آينده روشن كرد جز عده اى انگشت شمار همه دروغگو و آزاديكش بودند و همه آنها را مى شناختند چگونه امام آنها را نمى شناخت، و با آنها اعتماد مى كرد.

وانگهى كوفه هر چند يكى از مراكز حساس جهان اسلام بود اما در مقابل دنياى وسيع و كشورهاى پهناور اسلام كه در تحت قلمرو حكومت يزيد جبار بود، و ارتش و مالياتش در اختيار او بود چيزى نبود كه در چنين نهضتى بتواند جلو برود علاوه بر اختلافات و اوضاع و احوال سياسى گوناگونى كه در آنجا حكومت داشت، و افكار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 125

را گمراه مى ساخت و مانع از تشكيل مردم تحت پرچم واحد مى گشت.

فرضاً هم از مردم كوفه چند هزار نفر ايستادگى مى كردند عاقبت آنها هم كشته مى شدند چنانچه در واقعه عين الورده با اينكه اوضاع كاملًا مساعدتر شده و مردم به واسطه شهادت امام و اسارت اهل بيت بيدار شده بودند تمام آن مردم شجاع و فداركار را از دم شمشير گذراندند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 126

1- 8. نظر فرزدق

12. در ص 42- توجيهاتى كه از گفتار فرزدق شده باطل و بى پايه است.

آيا جمله (سُيُوفُهُم مَعَ بَنى امَيَّة) غير از اين مى گويد مردمانى كه در دل، شما را مى خواهند شمشير بر روى شما مى كشند؟ و با بنى اميه هستند آيا غير از اين بود كه فرزدق با اين دو

جمله مؤدبانه به حضرت عرض كرد شما در كوفه ياورى نداريد؟

فرزدق مى گويد. الان وضع اينطور است اميد پيروزى به هيچ وجه نيست، و آن كسان كه توقع كمك از آنها داريد شمشيرهايشان بروى شما كشيده شده است. پس منافق يعنى چه.

آيا اينها بودند نيروهاى بقول شما ملى كه با حسين، عليه السلام، بيعت كردند؟

آقاى عزيز توجه داشته باش فرزدق در اين بيان رسماً اعلام داشت كه روزنه اميدى اصلًا نمايان نيست، و قيام براى تشكيل حكومت حتماً و قطعاً بى نتيجه است، و به سوى شمشيرهاى كشيده رفتن هيچ اثرى جز كشته شدن ندارد.

شما متوقع هستيد فرزدق در اين موقع از اين صريح تر چه بگويد و اوضاع را چگونه تشريح كند يا از اين كلمه چه مى فهميم؟

و اگر به شما بگويند امام بايد در اين هنگام اگر قصد تشكيل حكومت دارد فكر ديگرى بكند و در رأى خود تجديد نظر نمايد و به عراق نرود نه اينكه به سخن مثل فرزدق بى اعتنايى كند و براه خود برود چه جواب مى دهيد؟

آيا آن كسان كه جاهلانه به قيام امام معترض هستند و آنرا يك عمل مطالعه نشده محسوب نموده اند از اين گفتار شما تأييد نمى شوند؟ خودتان بگوييد سخن آنها بيشتر در افكار پذيرفته مى شود يا گفتار شما؟ داورى با خودتان است!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 127

1- 9. عوامل پيروزى

اشاره

13. در ص 43- آنچه راجع به ضعف حكومت نگاشته تاحدى قابل تصديق است يعنى طبعاً حكومتى كه تازه روى كار آمده با سوء سابقه زمامدار آن ضعيف است اما اين ضعف با آنكه سراسر جهان پهناور اسلام تحت حكومت سران و عمال بنى اميه بود، و

در شهرها فرمانده و استاندار بودند به حدى نبود كه شورش و انقلاب شهر كوفه بتواند آنرا از پاى درآورد، و مردمى كه از حكومت ناراضى بودند آمادگى براى يك شورش واقعى نداشتند.

حكومت از جهت اينكه زمامدار تازه پيدا كرده ضعيف بود ولى از جهت آنكه نفوذ بنى اميه گسترش يافته و همفكران آنها با تطميع و تهديد زياد شده، و سياستمداران بزرگ را به زانو در آورده يا از بين برده و كشته بودند در اوج قدرت بود.

به نظر ما قدرت معاويه در آغاز خلافت على، عليه السلام، و هم در هنگام شهادت آن حضرت و مبدا خلافت حضرت مجتبى، عليه السلام، به مراتب از قدرت يزيد ضعيفتر بود، و قدرت مادى و نظامى آن دو امام از قدرت مادى نظامى امام حسين، عليه السلام، افزونتر بود مع ذلك آن همه دشوارى ها جلو آمد و اكثريت مردم امتحان خوبى ندادند.

و امام مجتبى، عليه السلام، دانست با آن مردم و آن شرايط تشكيل حكومت اسلامى و كوتاه كردن دست بنى اميه با زور سر نيزه و قدرت نظامى ميسر نيست.

چگونه سيدالشهداء، عليه السلام، با اتكاء به همان مردم و اعتماد به آنها تأسيس حكومت اسلامى را عملى مى شمرد.

و اما اينكه نوشته اند بسيارى از سياستمداران ورزيده اطمينان نداشتند يزيد بر اوضاع مسلط گردد، و حق با آنان بود زيرا در همان آغاز الخ.

كدام سياستمدار منظور است همين عبداللَّه زبير كه شاهد آورده ايد با اينكه خود

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 128

را نامزد خلافت كرد جرأت مخالفت با يزيد را نداشت و به حرم پناهنده شد و در آنجا ماند تا مأموران يزيد او

را دستگير ننمايند يا به قتل نرسانند، و مع ذلك شورش نكرد تا وقتى سيدالشهداء، عليه السلام، شهيد شد و زمينه انقلاب به اين علت فراهم گشت، و اگر يزيد نمرده بود به طور قطع او را از بين مى برد ومكه به سرنوشت مدينه مبتلا مى شد.

و گسترش نفوذ ابن زبير بعد از مرگ يزيد به علت انقلابات متعدده اى بود كه در اثر شهادت امام حسين، عليه السلام، رخ داد و عاقبت هم به آن وضع كشته شد هم چنين انقلاب نجدة بن عامر به دنبال شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، و استفاده از انعكاس آن در قلوب مردم روى داد.

عرض اينكه اين امور شاهد اين نمى شود كه تأسيس حكومت اسلامى طبق موازين عادى و نظامى امكان پذير بوده است و جواب كسانيكه تأسيس حكومت را بر اساس موازين عادى و نظامى غير ممكن مى دانند نمى شود.

14- در ص 44- رنجش مردم را از دستگاه از عوامل پيروزى شمرده است ولى اين رنجش چيزى نبود كه با شرايطى كه براى حكومت مسلط بر اوضاع فراهم بود قابل قياس باشد، و استان ها و كشورهايى را كه تحت حكومت بنى اميه بود به شورش در آورد.

افكار عمومى!

15. در ص 45- افكار مردم را از عوامل پيروزى امام مى شمارد ما هم مى گوييم افكار عمومى مسلمانانى كه علاقه به اسلام داشتند با حسين، عليه السلام، بود ولى اين افكار مؤثر نبود و در هنگام آزمايش نتوانست مردم را از پول و مقام و قدرت بنى اميه جدا كند.

در آن روزگار امور مادى مانند اين عصر فوق العاده فريبنده شده، و مردم به خاطر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 129

مال و مقام

با فكر و ايمان خود هم مى جنگيدند، و وجدان خود را مى كشتند.

وضع طورى بود كه كسانى كه از حكومت معاويه ضربات سخت خورده و فرزند و بچه هايشان را سربازان او كشته بودند به طمع مال، و پول هاى او به سوى او رفتند.

مسئله افكار عمومى و رنجش مردم نمى تواند در چنين قيام بزرگى كه لااقل اگر به پيروزى مى رسيد يكصد هزار نفر تلفات آن پيش بينى مى شد مؤثر باشد، و هرگز حكومتى مانند حكومت على، عليه السلام، در برابر معاويه در اين زمان تأسيس نمى شد و اگر على، عليه السلام، هم در اين عصر بود تشكيل حكومت را عملى نمى ديد.

ما هر چه فكر مى كنيم هيچ دليل تاريخى قانع كننده اى نداريم كه اگر كوفه را حضرت متصرف مى شد چنانچه نويسنده شهيد جاويد ادعا كرده سراسر عالم اسلامى به جز شام به حمايت آن حضرت بر مى خواست ولى نويسنده چون مى خواهد مطلب خود را به كرسى قبول نشاند، هر چه دلش مى خواهد، مى گويد و استنتاج مى نمايد، و نمى دانم چگونه شده است كه شام را استثناء كرده است؟ نه با عللى كه شما مى سازيد شام را هم ضميمه كنيد، و بگوييد يزيد و بنى اميه در خانه هاشان خفه مى شدند.

يك دليل روشن!

16. و اما استشهاد در ص 45 و 46 به سخن شريك بن اعور به نظر ما پيش بينى او صحيح نبود، وا گر ابن زياد كشته مى شد باز هم كوفه مسخر نمى گشت و اتباع بنى اميه و جيره خواران دست از فتنه و تحريك و تهديد مردم بر نمى داشتند، و اگر هم كوفه مسخر مى شد گشودن دوباره آن با روحيه اى كه مردم داشتند آسان بود اين سخنان شريك بن اعور اگر چه از

صفاى روح و خلوص نيت او حكايت داشت اما به وعده و دلگرمى دادن و تقويت قلب جناب مسلم بيشتر شباهت دارد.

به هر صورت اينجا هم نويسنده بايد پاسخ بدهد كه چرا نايب حسين، عليه السلام، از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 130

چنين فرصتى كه سراسر عالم اسلام غير از شام را مسخر امام مى ساخت استفاده نكرد، به سخن هانى يا زن ها، ابن زياد را به اين آسانى از سر راه مقصود بر نداشت؟

ولى به نظر ما مسلم در اين موقع متوجه بود و وضع برايش روشن شده بود و مى دانست كه فاصله با پيروزى بسيار زياد است و از شريك ابن اعور هم مانند ديگران كار مهمى ساخته نمى شود، و غرور ابن زياد يك عمل خلاف نزاكتى است كه از او سر مى زند، و شرافت و مردانگى، و صراحت اهل بيت را لكّه دار مى سازد، و كار هم يكسره نمى شود و سراسر عالم اسلام هم مسخر نمى گيرد، لذا خوددارى كرد و بحديث (الاسلامُ قَيدالفتَك) تمسك جست.

به علاوه اين سخنان شريك بن اعور از تغيير اوضاع كوفه و بصره مشروط به ترور ابن زياد و استفاده از اين فرصت بود، و اين فرصتى نبود كه به قول شما پيش بينى شود و امام به ملاحظه آن براى تأسيس حكومت قيام كرده باشد.

ارتش داوطلب!

18. در ص 47- مى گويد يكى از عوامل پيروزى نظامى امام ارتش داوطلب بود.

ما واقعاً از نحوه بررسى نويسنده شهيد جاويد تعجب مى كنيم كدام ارتش داوطلب؟ كدام قوه نظامى؟ چرا اينقدر مغلطه مى كنيد؟ اين ارتش داوطلب كه به قول شما با ارتش تسخيرى خيلى فرق داد و تا سر حد

جانبازى پيكار مى كند كجا بودند؟ كه در كوفه حتى شنيده نشد يك نفر از آنها در هنگام خروج مسلم با او مانده باشد تا كشته شود!

بلى به زبان خيلى ادعا كردند و گفتند و بيعت كردند مثل همان افرادى كه با حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن، عليهما السلام، بيعت كردند اما در مقابل عمل طور ديگر از آب درآمدند در مقام عمل مسلم را تنها گذاشتند كه يك نفر از اين ارتش داوطلب پيدا نشد مسلم را در شب آخر عمرش به منزل راه بدهد!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 131

نويسنده روى ارتش و قدرت نظامى و عده اى كوفه خيلى حساب كرده در حالى كه سياستمداران مانند محمد حنفيه و ابن عباس روى آنها هيچ حسابى نمى كردند.

اين گونه ارتش و قوه نظامى صد هزار كه سهل است يك مليون هم اگر باشد در قدم اول عقب مى نشيند، وانگهى صد هزار به نظر ما مبالغه است، و از كوفه آنروز صد هزار سرباز بر نمى خواست و ارتش على، عليه السلام، تنها از كوفه نبود بلكه از نقاط ديگر هم ضميمه شده بود.

به هر حال آنچه اوضاع و احوال و رفتار مردم كوفه نشان داد اين بود. كه اگر شخص امام هم به كوفه آمده بود به همان سرنوشت مسلم بن عقيل يا سخت تر از آن گرفتار مى شد و قشون داوطلب از بالاى بام ها او را سنگباران مى نمودند!

يك دليل زنده!

19. در ص 49 باز هم از امكان پيروزى نظامى سخن گفته و بنامه شيث بن ربعى و عمروبن الحجاج و در آخر هم به گزارش جناب مسلم استشهاد كرده است!

استشهاد نويسنده بنامه امثال

عمروبن حجاج و شيث بن ربعى عجيب است زيرا اينها از افرادى بودند كه به نفاق و پستى و دورويى معروف بودند و دروغ نوشتند كه ارتش گوش به فرمان آماده پشتيبانى شما است.

ارتشى كه سرانش مثل عمروبن حجاج و شبث بن ربعى با آن سوابق ننگين و مؤذنى سجاح باشند كجا را مى توانند بگيرند؟ و چگونه لياقت همكارى و هم صدايى با پسر پيغمبر و رهبر آزادمردان داشتند؟ و مسلم بن عقيل هم به نظر ما بر افكار و آراء و ضعف روحيه و پليدى اين افراد آگاه شد، و از همان آغاز ورودش در كوفه مرد مخلص و آگاهى مانند عابس ضمن عرض ادب و جانبازى و فداكارى او را تلويحاً از بدى اوضاع و بى وفايى مردم آگاه ساخت و به او اخطار كرد كه به آينده و به مردم نمى توان خودش بين بود. عابس گفت: من تو را از مردم خبر نمى دهم زيرا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 132

من از آنچه در ضميرشان است آگاه نيستم (و اكر لااعلم را از باب افعال بخواهيم معنى اين مى شود كه آنچه را در ضمير آنها است اعلام نمى كنم) و تو رااز جانب ايشان فريب نمى دهم به خدا سوگند تو را از تصميم خود مى گويم. به خدا سوگند ا لبته دعوت شما را جواب مى دهم، و با شما و با دشمن شما جنگ مى كنم و با شمشيرم در راه شما آنقدر جهاد مى كنم تا كشته شوم و با اين فداكارى جز ثواب خدا خواهان چيزى نيستم.

دقت در اين بيانات روشن مى سازد كه چگونه عابس از پرگويى هاى مردم و لاف هايى كه مى زدند

بيزار بوده و آينده را تاريك مى ديده است بديهى است در آن موقع مناسب نبود عابس صريحتر از اين بگويد.[67] به هر حال آنچه به حدس قطعى مى توان گفت اين است كه از اينگونه تذكرات و اخطارات واقع بينانه به جناب مسلم بيش از اين عرض شده، و ايشان هم گزارشى كه دادند از همان ظواهر و ابراز احساسات و اخبار از بيعت كذايى بود و بديهى است مسلم نمى توانست گزارش بدهد كه مردم بيعت نكرده اند، يا دروغ مى گويند، يا معلوم نيست وفادار بمانند، زيرا احتمال بى وفايى مردم كوفه محتاج به تذكر نبود و در مكه بزرگان خدمت امام معروض مى داشتند، بهترين گزارشى كه وضع مردم كوفه را نشان مى دهد كه قول و وعده آنها به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و اين حساب هاى نويسنده شهيد جاويد همه بى پايه است آخرين پيام و گزارش مسلم است كه در آن فقط از نفاق و تكذيب مردم كوفه شكايت كرده است.

نيروى نظامى امام بيش از يزيد!

20. در ص 51 مقايسه نيروى نظامى يزيد كه همه جيره خوار و مزدور حكومت ستمگر او بوده و خود را به دنيا فروخته بودند با نيروى امام كه از عالم حرف و وعده

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 133

تجاوز نكرده و اكثر همان ها بودند كه اوصافشان را از زبان حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، بيان كرديم و حتى معلوم نشد از آن گروه بسيار كه بامسلم بيعت كردند يك نفر با مسلم شهيد شده باشد مقايسه غلطى است.

يزيد نيرويى منظم و مجهز كه دنياى اسلام از جمله كوفه و بصره را قبضه كرده در اختيار داشت، و نيروى امام جز وعده

مردم كوفه چيز ديگر نبود كه آن هم اكثريت قريب به اتفاق دروغگو و منافق بودند چنانچه مسلم هم گزارش داد.

21. بطور كلى حساب هايى كه در ص 51 روى نيروى امام و موازنه قواى طرفين كرده همه اش بى پايه و مبنى بر احتمالات سست و حدس هاى واهى و استنتاجات نامقبول است و پس از سيزده قرن نمى توان اين حدس ها و حساب هاى فرضى را مدرك و مستند چنان قيام عظيم و بى نظير شمرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 134

1- 10. احساس مسئوليت

22. آنچه تحت اين عنوان و عنوان تاريخ مكرر مى شود در ص 52 تا 54 نوشته بيشتر خطابه و لفظ و عبارت پردازى است. بر امام بود كه به صداى استغاثه كنندگان جواب بدهد و جواب هم داد، بر امام بود كه مردم را امر به معروف نمايد و از آنها بخواهد كه عليه حكومت ضد اسلام يزيد قيام كنند. بر امام لازم بود كه مسلمان ها را بيدار و آگاه سازد، و بر امام بود كه آمادگى خود را براى دفاع از اسلام با همكارى مسلمانان اعلام سازد.

ولى امكان تشكيل حكومت اسلامى و واقعيت آن مطلبى است و اتمام حجت و هدايت و دعوت مردم و انجام وظيفه مطلب ديگر نظائر اين اقدام و پاسخ گويى و اتمام حجت در تاريخ انبيا و اوليا سوابق زياد دارد، و مكرر تذكر داديم كه قياس موقعيت امام با موقعيت پدر بزرگوارش قياس مع الفوارق است.

و تعجب در اين است كه قيام امام و نيروى او را با نيروى جدّش در فتح مكه مقايسه كرده با اين قضاوت كه نيروى پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله

و سلم، بيش از ده هزار نفر نبود ولى ارتش حسين، عليه السلام، بيش از صد هزار نفر بود! نيروى پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در فتح مكه از خارج بود ولى نيروى عظيم امام در خود شهر كوفه بود!

واقعاً عجيب است اين طرز فكر و اين نحو بررسى در مطالب تاريخ انسان متحير مى شود كه چه اسمى روى آن بگذارد و بگويد چه حال يا چه چيز علت مى شود كه شخص اين گونه بينديشد آخر عزيز من! مگر واجب است شعر بگويى كه در قافيه اش گير كنى كدام قشون و كدام نيرو با حسين بود؟ كه با نيروى نظامى پيغمبر در فتح مكه مقايسه شود كدام متخصص در فنون جنگى و ا رتشى، آن ارتش گوش به فرمان و مطيع و فاتح پيغمبر را كه تحت فرماندهى رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، همه دژها را فتح كرده، و جنگ هاى بزرگ را پشت سر گذاشته، با نيروى نظامى و عده اى اهل كوفه مقايسه مى كند؟ كدام صدهزار نفر نيرو براى امام در كوفه بود؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 135

پس اين صدهزار نفر چرا بر نخواستند شهر را بگيرند؟ در شهرى كه صدهزار نفر سرباز باشد هر شهرى باشد آن شهر در دست قشون است ديگر فتح كردن لازم نيست! واقعاً سبب شرمندگى است كه اين منطق هاى غير مستقيم اظهار شود.

پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، وقتى براى فتح مكه مى آمد كه قريش و نيروى ضد اسلام در تمام تلاش ها و نيروها شكست خورده و قوه مقاومت در خود نمى ديدند فقط شهر

مكه باقى مانده بود كه آن هم به آسانى تسليم شد ولى كوفه براى امام اولين شهرى بود كه مى بايست فتح شود و از آنجا اقدامات آغاز گردد.

امام از خارج مثل جدش قشون و نيرو نداشت كه براى فتح كوفه ببرد در داخل هم جز وعده و گزاف گويى نبود فتح مكه را با فتح كوفه نمى توان مقايسه كرد.

برادر عزيز صدهزار سرباز هر طور بود كلك ابن زياد را مى كند و امام را وارد كوفه مى كرد.

شما با يك سلسه اگرها، اگر اينطور شده بود، آنطور مى شد، اگر كوفه مسخر مى گشت بصره فتح مى شد، و اگر بصره ساقط مى شد حجاز و يمن هم تسليم مى شدند و اگر آنجاها تسليم مى شدند آذربايجان و مصر و نقاط ديگر مسخر مى شد براى امام نيرو درست مى كند بنابراين چرا صدهزار نفر مى گوييد صد مليون بگوييد.

معلوم است هر كس بود با قشون صدمليونى بايد با يزيد بجنگد، و شر آن خبيث را از مردم دفع كند پس بهتر اين است كه اينطور بگوييد بر حسين لازم بود با نيروى صد مليون نفرى به آشفتگى و هيجان عمومى پايان دهد و مسئوليت را رسماً به عهده بگيرد.

اما با اين الفاظ و حسابها امكان تأسيس حكومت اسلامى ثابت نمى شود و عقلا و خردمندان و اهل تتبع و اطلاع نظر شما را منطقى و معقول نمى شمارند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 136

1- 11. امكان پيروزى

اشاره

22. در ص 55- به علماء بزرگ شيعه نسبت داده است كه امام تا وقتى كه با حربن يزيد برخورد كرد اميد كامل به پيروزى داشت.

در علماء شيعه كسى را نمى شناسيم كه به طور قاطع اين نظر را

تأييد كرده باشد و برخلاف اصول شيعه فرمايشى فرموده باشد بلى بعض از علماء كه در پاسخ اهل سنت و ردّ ايرادات آنها گاه پاسخ اقناعى مى داده اند و از همان مجارى و اصول مقبوله نزد خودشان جواب اعتراضات آنها را مى فرمودند فرموده اند.

و آقاى نويسنده شهيد جاويد هم اگر چه در كتاب آنرا به عنوانه نظر اساسى از سيد و شيخ رحمةاللَّه عليهما نقل كرده و كوشش مى كند ادله تاريخى براى نظر آنها بدست بدهد.

ولى در توضيح نامه اى كه اخيراً انتشار داده قبول كرده است كه آن بزرگواران در مقابل اهل سنت اينگونه نظر داده اند بنابراين ادله اى كه اقامه كرده به اعتراف خودش خود به خود ساقط مى شود و فرضاً حديث يا نقلى دلالت بر اين موضوع داشته باشد بايد توجيه شود و حمل بر ارشاد و امر به معروف و دعوت باصلاح و همكارى براى برانداختن يزيد گردد.

پس در مقام جواب به اهل سنت (14) يا خاورشناسان آنچه سيد فرموده و در كلمات خود اهل سنت نيز ديده مى شود كافى است زيرا همين قدر كه متحمل باشد امام با حصول ظن شخصى به پيروزى يا اتكاء به مطالعه و بررسى و بدست آوردن اوضاع واقعى قيام كرده راه اعتراض بسته مى شود و در زمينه اى كه كسى قيام امام را براى تأسيس حكومت بگويد شرعاً و عقلًا هم غير از اين نمى تواند باشد كه يا ظن شخصى براى امام به پيروزى حاصل شده و يا با اتكاء به بررسى و واقع امور و حصول اطمينان شرعاً بر خود قيام را واجب ديد و تكليف خود عمل فرمود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام،

ص: 137

بنابراين در مقابل كسى كه اين فرض را قبول دارد مثل اهل سنت اين همه بسط سخن جمع آورى دليل و حتى رد آراء ديگر لازم نيست چون معذور بودن امام به همين مقدار كه سيد بيان فرموده ثابت مى شود فقط بنابراين كه شرايط را مساعد فرض كنيم احتمال اشتباه در قيام هم مرتفع مى شود.

ولى اشكال ناآگاهى از حوادث پيش بينى نشده جلو مى آيد كه نويسنده كتاب اگر اين نظر را يك نظر اساسى و واقعى بداند ناچار بايد ملتزم به آن بشود، و اخبار متواتره اى را كه دلالت بر آگاهى امام از شهادت خود دارد منكر شود.

به هر حال غرض از اطاله سخن در اينجا روشن شدن اين حقيقت است كه اين طرح و فرضيه جز در مقابل اهل سنت و اقناع آنها اثرى ندارد و علاوه بر آنكه اقناع بلكه الزام آنها از طرق منطقى تر ممكن است اين طرح با واقع و آنچه در خارج اتفاق افتاده تطبيق نمى كند.

و از سيد قدس سره هم اين سخن قبول نمى شود كه وقتى امام شنيد مسلم كشته شده همانطور كه ظاهر تاريخ است تسليم گفته بنى عقيل شد، و به چنان خطر عظيم و فراموش نشدنى براى خود و خاندانش و زن و بچه اش تن در داد. آيا اين عذر درست است؟ بايد از كسانيكه مى گويند امام تا آن وقت آينده را پيش بينى نكرده بود پرسيد! و سئوال كرد حال كه آينده روشن شد چرا دنبال همانرا گرفت و رفت؟

ما به حضور مبارك سيد باكمال ادب عرض مى كنيم شما در پاسخ هر كس اين نظر را داده باشيد كامل نيست و از مثل حضرت شما بعيد است

چگونه امام حسين كه مى فرمود اگر در تمام جهان پناه گاهى نيابم با يزيد بيعت نمى كنم خواهش مى كند اجازه دهند نزد يزيد برود و دست در دست او بگذارد؟ اين قابل قبول نيست.[68]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 138

خلاصه كلام سيد مرتضى، قدس سره، در اينجا اگر چه به يك سلسله معاذير در برابر عامه براى اثبات معذوريت امام در منطق آنها متمسك شده و در اثبات معذوريت و عدم ورود اعتراض بر قيام احتمال همين معاذير هم كافى است.

اما ادله ايشان و هم چنين توضيحات نويسنده شهيد جاويد اين موضوع را كه در اين موقع تشخيص امام واقعى تر و شديدتر از تشخيص ديگران بوده ثابت نمى سازد و نهايت امر اين است كه بگويند معلوم نيست كدام يك از اين دو رأى با واقع و با مزاج عصر مطابق بوده است و در جواب اهل سنت هم اثبات اين معنى لازم نيست.

تمام كتاب شهيد جاويد به همين كلام سيد در تنزيه الانبيا دور ميزند نهايت اين است كه چون با قرار خود نويسنده شهيد جاويد ايشان در برابر عامه و اهل سنت فرموده است اشكالاتى را هم كه از نظر اصول شيعه يا تواريخ معتبره بر آن وارد است لابد مى پذيرند زيرا سيد اخبار قطعيه را كه شيوخ شيعه روايت كرده و دلالت بر علم امام به پايان قيام و شهادت دارد رد نخواهد كرد.

اما نويسنده كتاب شهيد جاويد اين نظر را به قول خودش براى اهدافى طرح كرده و مى خواهد آنرا پا برجا و رأى صحيح منحصر به فرد قرار بدهد لذا همه نوع اشكالى بر او وارد مى شود

و از همه بالاتر اين است كه بنابراين طرح شهادت امام كه طبق اخبار معتبر اين همه آثار در دنيا و خصوص در آخرت بر آن مرتب شده كه بر شهادت هيچ يك از شهداء راه خدا اين آثار مرتب نشده است از ارزش و اعتبار و درجه اى كه دارد مى افتد.

به هر حال هر كس مقاتل معتبر و كتب حديث را مطالعه كند برايش يقين حاصل مى شود كه امام از پايان اين اقدام آگاه بوده و آنچه انجام داده از ارسال نامه ها و فرستادگان و دعوت مردم و پيشنهاد بازگشت به حجاز همه براى اتمام حجت بوده

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 139

است كه يك امر با سابقه در سيره انبيا و اولياء و بلكه از سنن الهيه است، و روشن ترين بيان براى اين حقيقت كلام خود امام، عليه السلام، است

مَنْ خادَعَناا فِى اللَّه انخَدَ عنالَه.[69]

شيخ اجل جعفر بن قولويه قمى استاد سيد مرتضى و شيخ طوسى در كتاب كامل روايت كرده است از حضرت ابى جعفر، عليه السلام، كه حسين، عليه السلام، وقتى از مكه بيرون مى رفت ابن زبير به آن حضرت عرض كرد

يا اباعَبداللَّه قَد حَضَرَ الحَجُّ وَ تَدَعه، وَ تَأتِى العراق

يعنى حج را ترك مى كنى و به عراق مى روى

فقال: يابنَ الزْبيرَ لَانْ ادفْنَ بِشاطِى الفُراتِ احَبَّ الىَّ مِنْ ادفَن بِفناءِ الكَعبَةِ

يعنى اگر در شاطى الفرات دفن شوم دوست تر دارم از اينكه در فناء كعبه دفن شوم.[70] و اما مسئله پيشنهاد قتل ابن زياد به جناب مسلم كه در كلام سيد مذكور شده به نظر ما گواه اين است كه شرايط مساعد نبوده و

مردم كوفه شجاعت و لياقت آنكه در نهضت براى تأسيس حكومت به آنها اعتماد شود نداشته و آماده آنكه شخصاً با ابن زياد طرف شوند يا عامل يزيد را بكشند نيستند و از عواقب آن بيمناكند لذا اين پيشنهاد به شخص مسلم داده شد.

در حاليكه با مقام مسلم كه نايب امام، و فرمانده قوا بود و ترور و آدم كشى ناگهانى مناسب نبود بايد اين كار به يكنفر از همان صد هزار قشون كتاب شهيد جاويد كه مى گويد نيرومندتر از نيروى نظامى يزيد بود واگذار شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 140

آيا كسى نبود كه اينكار را متصدى شود؟ آيا يكنفر محرم سرّ و شجاعى در ميان اين صدهزار نفر پيدا نمى شد كه اينكار را عهده دار شود؟ ممكن بو غلام هانى يا ديگرى آنرا انجام دهد ولى راستش اين است كه وضع طورى بود كه نه به كسى اعتماد داشتند چنين پيشنهادى را بنمايند و نه افراد مورد اعتماد و نه اكثريت از آن نيروى به قول نويسنده نظامى دست به چنين كارى مى زدند، روحيه ها ضعيف بود و جز معدودى كه آنها هم معلوم نشده در اين مواقع حساس و در هنگام تنهايى و مظلوميت مسلم چرا نتوانستند و نيامدند و در راه او فداكارى كنند همه مرعوب دستگاه حكومت اموى و ارتش يزيد بودند.

آيا اين دليل نيست كه مردم كوفه مردمى نبودند كه در راه امام فداكارى كنند و با همت و نيروى آنها تأسيس حكومت اسلامى امكان يابد؟

24. ادله اى كه از ص 55 اقامه كرده براى تأييد پاسخ سيد مرتضى قدس سره باهل سنت با صرف نظر از

مقام امامت و عقايد شيعه، و حديث ثقلين و سفينه و غيرها و دلائل استوارى كه مطلع بودن امام را از شهادت ثابت مى نمايد تا حدى سربراست است.

اما اين ادله براى اثبات اينكه هدف امام در قيام تأسيس حكومت بوده و از شهادت خود در پايان اين قيام ناآگاه بود كافى نيست زيرا اين اقدامات و فرمايش ها و نامه هاى امام همه اتمام حجت بوده است و با توجه به شواهد و قضايا و اخبارى كه از پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در دست بود و باتوجه به مطالب گذشته در فصل (امام آگاه بود) از مقدمه اين كتاب نمى توان اين امور را دليل فرمايش سيد قرار داد و آن همه ادله اى كه ما در اين كتاب آورده ايم قرينه است بر اينكه اگر فرضاً ظاهر خبرى مؤيد دعواى نويسنده شهيد جاويد باشد آن ظاهر مراد و مقصود نيست و طبق اين همه قرائن بايد توجيه شود.

اين اخبار را كاملًا مى توان حمل بر اتمام حجت و نحو آن كرد اما اخبارى كه دلالت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 141

دارد بر اينكه امام با علم به شهادت به عراق رفت قابل توجيه و تأويل نيست.

چرا از اينكه امام اتمام حجت بفرمايد با اينكه قرآن مجيد و اعمال و روش انبياء و اولياء آنرا تأييد و تصويب مى كنند گريزان هستيد؟

يك مقايسه!

25. آنچه از ص 62 راجع به مقايسه اطلاعات ابن عباس با تحقيقات حضرت مسلم نگاشته صحيح نيست و به علاوه اطلاعات او و تحقيقات مسلم با هم منافات ندارد زيرا هر چند ابن عباس از كوفه دور بود، ولى

احوال آنجا بر او پوشيده نبود او كاملًا وارد و بصير به اوضاع سياسى و اجتماعى و مجرب و آزموده و پخته بود، و اگر جناب مسلم اوضاع كوفه را از نزديك بررسى كرد او از اوضاع تمام كشور و بلاد قلمرو حكومت آگاه و مطلع بود. او كسى نبود كه بتوان او را بى اطلاع شمرد.

او از تمام جريان هاى مهم سياسى كوفه و عراق و شام باخبر بود چگونه نمى توانست از تحولات فكرى عراق، و به قول شما نسل جديد اطلاع پيدا كند. ابن عباس در عراق (بصره) حكومت كرده و قبايل و رؤساء آنها را مى شناخت.

نسل جديد هم از نسل قديم اگر بدتر نبود بهتر نشده بود، و در اين مدت بيست سال اگر چه بعضى بيدار شده بودند اما وابستگان به سياست بنى اميه بيشتر و در جامعه نفوذ كامل يافته بودند.

نمى دانم اين چه منطقى است كه نويسنده پيش گرفته و بر اساس يك مشت الفاظ تو خالى مى خواهد حقايق را تحريف كند، و تعجب است در اينجا اينگونه از جناب مسلم دفاع مى كند، و بررسى هاى او را صحيح مى داند و بيعت و اظهار ارادت مردم كوفه را كه مثل آفتاب بى حقيقت بودن آن آشكار شد و خود مسلم در آخرين گزارش به آن تصريح كرد و نظر ابن عباس را تأييد نمود واقعى و منشأ اثر مى شمارد اما يك كتاب مى نويسد براى اينكه امام را معذور معرفى نمايد و بدست دشمنان دستاويز

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 142

براى حمله ناجوانمردانه به شعائر تشيع مى دهد.

كار امام در جنبه هاى عادى جزئيات و اسرارى نداشت كه كسى از آن باخبر نباشد و

ابن عباس نداند اين حرفها چيست، و اين گفتارهاى بى معنى يعنى چه همه مى دانستند و پيش از وقت پيش بينى مى كردند كه مردم كوفه راحت نمى نشينند، و امام را دعوت مى كنند و اكثر به دروغ اظهار وفا و فداكارى مى نمايند و سپس هم از دور آن حضرت متفرق مى شوند، اينها اسرار و مطالب محرمانه نبود كه ابن عباس نداند و فقط امام بداند به علاوه چه مانعى داشت امام اين اسرار با آنها كه چنانكه گفتيم قطعاً جاسوس يزيد نبودند در ميان بگذارد تا با او همفكر شده و بلكه همكار گردند.

علاوه بر اين اصلًا آنچه را ابن عباس در درگاه امام به عرض مى رسانيد گزارش مسلم و اطلاعاتى را كه او بدست آورده بود رد نمى كرد، ابن عباس نمى گفت مردم كوفه به مسلم بيعت نكرده اند، يا اظهار احساسات ننموده اند. او مى گفت روى اين احساسات و اين بيعت براى تأسيس حكومت و ساقط كردن يزيد هيچ حسابى نبايد كرد و اين همان چيزى بود كه مسلم هم بالاخره به رأى العين دين و گزارش داد ابن عمر هم همين را مى گفت ديگران هم همين را.

آنها يقين داشتند امام كشته مى شود، اين سفر به شهادت منتهى مى گردد، پيغمبر خبر داده بود و اين افراد از آن مطلع بودند، وضع هم گواهى مى داد، لذا مثل عبداللَّه بن عمر وقتى با آن حضرت وداع مى كند به صراحت و قاطعيت مى گويد:

استودعك اللَّه من قتيل و امام هم سخن او را رد نمى كند و نمى فرمايد در اين موقع اين چه سخن است كه مى گويى و اين موضوع در اين سفر نيست يا محتمل است در اين سفر كشته نشوم.

26- آنچه در

ص 65 زير عنوان خيال باطل نگاشته خيال باطل است زيرا اولًا مقايسه جنگ احد، و جنگ صفين با قيام امام حسين، عليه السلام، صحيح نيست آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 143

جنگ هايى بود كه طرفين سپاه فرمانبر در اختيار داشته، و احتمال پيروزى هر يك بر ديگرى عقلائى و عرفى بوده، و پيش بينى و ارزيابى اوضاع نظامى در اين جنگ ها با حوادث ناگهانى و زير پرده ارتباط ندارد، و نمى توان پيش بينى نكردن اين گونه حوادث را دليل نارسايى پيش بينى فرمانده و ناآگاهى او گرفت.

مانند اينكه فرمانده همه گونه پيش بينى هاى لازم را بنمايد ولى ناگهان يك سپاه تازه نفس به كمك طرف وارد صحنه نبرد شود اينجا مى توان گفت در جنگ احد پيش بينى پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، درست بود، و پيش بينى عبداللَّه بن ابى منافق صحيح نبود بلكه او شايد پيش بينى هم نمى كرد و غرضش تضعيف روحيه مسلمانان بود.

ولى پيش بينى وضع بنى اميه، و قدرت نظامى، و نفوذ، و سلطه آنها، و پيش بينى شكست قيام عليه آن حكومت به اتكاء وعده هاى پوچ و توخالى مردمى كه چندين بار عهدشكنى و بى وفايى خود را آشكار كرده بودند كار دشوارى نبود، فرضاً هم دشوار بود بر مردان سياسى و وارد پنهان نبود، و در اين پيش بينى با آن همه خبرهاى پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، از شهادت حسين، عليه السلام، در عراق و در كربلا نبايد دو شخصيت وارد به اوضاع و احوال مثل امام و فرضاً ابن عباس دو نوع نظر بدهند، زيرا مقدمات يكى بود و اوضاع هم در نظر همه

يك نوع ديده مى شد.

لذا ما مى گوييم آنها هر دو اين پيش بينى را مى كردند ولى حسين، عليه السلام، وظيفه داشت كه بيعت نكند، و تسليم نشود، و تا سرحد شهادت جلو برود و استقامت ورزد.

ثانياً اين حرف صحيح نيست كه پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، جاهل به وضع جنگ احد بود و از آنچه پيش آمد كرد آگاه نبود. پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مطلع بود ولى مأمور بود در اينگونه امور بطور عرف و عادت، و ظاهر رفتار كند، و علوم غيبى خود را بكار نبندد زيرا در اين صورت نقض غرض مى شد. و (لِيَميزاللَّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَيّيِبِ)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 144

مصداق پيدا نمى كرد.

علم پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، هم در اين جهت مثل علم خدا است چنانچه بر خدا حتى به اعتراف شما لازم نبود اصحاب را از وضع جنگ مطلع سازد بر پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، هم لازم نبود اين جريان را به اطلاع آنها برساند، و بر اساس وحى و علم غيب كارها را جلو برد و هر كجا جنگ را مى برد جنگ كند، و هر كجا شكست مى خورد جنگ نكند، و هر كس را كشته نمى شود به جنگ بفرستد، و هر كس را كشته مى شود نفرستد اين روش با مصلحت بعث رسل و تربيت جامعه منافى است و هر جوابى در مورد علم خدا باين امور بگوييد در مورد علم پيغمبر و امام ما همان را مى گوييم.

لذا ما مى گوييم منافات ندارد كه پيغمبر عالم به سرنوشت جنگ احد باشد ولى

در مقام تدارك و عمل بيش از يك فرمانده عادى و آگاه و متوجه به فنون نظامى كارى انجام ندهد و لذا به طور قاطع مثل خبرهاى پيروزى هاى ديگر خبر از پيروزى ندارد[71] و بلكه فرمود: (لَكُمُ النَصر ما صَبَرتُم) اگر صبر كنيد پيروزى براى شما است بلكه طبق اخبار متعدده در تفسير طبرى شكست و شهادت عمويش حمزه را پيش بينى مى كرد.

امام هم در قيام مقدسى كه فرمود پيش بينى اوضاع را كرد، و مى دانست پيروزى نظامى براى او فراهم نخواهد شد و اينطور نبود كه حوادث پشت پرده را كه مردم عادى نمى توانند پيش بينى كنند نتواند پيش بينى نمايد حاشا و كلا،

نه شكست نيروى نظامى امام مربوط به حوادث پش پرده بود و نه امام از پيش بينى آن حوادث عاجز بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 145

ارتش داوطلب چه شد!

27. در ص 70- آنچه پيرامون ارتش داوطلب امام نوشته است جز يك قياس مع الفارق با ارتش اميرالمؤمنين، عليه السلام، نيست.

آخر عزيزم شما كه مى گوييد صدهزار نفر ارتش امام حسين، عليه السلام، و نيروى نظامى او بود شما كه مى گوييد در آنروزگار داشتن اسلحه ممنوع نبود و اين صدهزار نفر همه مسلح به سلاح روز بودند. شما كه مى گوييد اگر يزيد تمام سپاهانش را تجهيز مى كرد بيش از اين نمى توانست به جنگ باامام بفرستد. شما كه مى گوييد در جنگ صفين نفاق و اختلاف رابطه ارتش با على، عليه السلام، قطع كرد و مثل اينكه مى خواهى بگويى در كوفه و دراين صدهزار نفر كه معلوم مى شود آمار و شناسنامه هاى همه را خدمت شما داده اند يك نفر منافق نبوده است.

پس بفرماييد بدانيم چگونه سربازان ابن زياد

كه از شام هم نيامده بودند و لابد غير از اين صدهزار نفر مردم مخلص صددرصد وفادار بودند چطور مى توانستند صدهزار مسلح را كنترل كنند كه نفس از آنه بلند نشود؟

بنابراين اگر صدهزار نفر نيروى امام بود پس ابن زياد از ميان غير اينها چقدر سرباز مى توانست تهيه كند؟ ده هزار بيست هزار كه بيشتر نمى توانست آنها را هم به كربلا فرستاد پس اين صدهزار نفر شمشير زن مرده بودند قيام كنند و كار ابن زياد را كه با ده هزار هم در آن موقع كه افرادش بيشتر در كربلا بودند تمام كنند؟

اگر اينها منافق نبودند و نفاق رابطه آنها را با امام نبريده بود پس آن احتجاجات اما به آنها در روز عاشورا به كى متوجه بود.

نه آقاى من منافق بودند دروغ گفتند غير از آن عده معدود كه خود را به كربلا رساندند يا تنى چند كه فرضاً نتوانستند همه بازيگر، و در ميدان همكارى با امام نبودند، و اين لشگرى كه در كربلا بود از همان مردم متشكل شد، با اين وصف شما مى گوييد رابطه ارتش على، عليه السلام، به واسطه نفاق و اختلاف با فرمانده قطع شد، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 146

در اينجا براى دگرگونى اوضاع شد، دگرگونى اوضاع همين بود كه اينها به قول خود عمل نكردند، خيانت كردند، شمشيرهايشان را براى كشتن امام كشيدند و مسلم هم همين را به امام گزارش داد.

شما گمان مى كنيد همه آن مسلم بن عوسجه، يا حبيب بن مظاهر بودند، نه آنها از همان وقت كه مسلم را تنها گذاشته و نامردى خود را نشان دادند، سراغ كار خود

رفتند، و سپس هم كربلا آمدند و آب را بروى اهل بيت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، كه ميهمانان آنها بودند بستند، و به اطفال خردسال و شيرخواران هم ترحم نكردند، و امام زمان خود را شهيد نمودند.

آيا مسلم مسئول بود؟!

28. آنچه از ص 71- راجع به جناب مسلم نوشته در اين جهت صحيح است كه فرمانده قابل و لايق و نامى بود، ولى ارتشى كه به قول شما نيروى نظامى او بود قابل اعتماد نبود، و گفتم اگر امام به ظاهر با آنان روش اعتماد كننده داشت اتمام حجت بود، نيروى نظامى مسلم از يك اكثريت فاسد، جيره خوار و طماع، و ترسو تشكيل شده بود، و به محض اينكه تبليغات ابن زياد، و تطميعات و تهديداتش شروع شد خود را باختند و فروختند و رفتند و اين موضوعى نبود كه قابل پيش بينى نباشد، چون مكرر از اهل كوفه اين روش ديده شده بود.

برگشتن ورق مايه چندانى نمى خواست تهديد و تطميع وضع را تغيير داد، و معلوم شد كه نيروى به قول شما صدهزار نفرى از آن هم كه سياستمداران پيش بينى مى كردند ضعيف تر هستند، و گرنه نبايد دستگير شدن دو نفر يا برافراشتن پرچم امان صدهزار نفر مسلح را به اين زودى بيعت شكن و شرافت فروش معرفى كند، اين همان چيزى بود كه ابن عباس پيش بينى مى كرد گزارش مسلم هم آنرا نمى توانست نفى كند و از نظر امام هم پنهان نبود، و اگر بخواهيد بگوييد امام آنرا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 147

پيش بينى نمى كرد لغزش بزرگى را پذيرفته ايد، نه فقط از جهت آنكه علم امام را منكر شده ايد، بلكه

از جهت آنكه بينش و بصيرت امام را با اوضاع از ابن عباس كمتر شمرده ايد.

دو مشكل!

29. در ص 77- راجع به دو مشكل سخن دنبال شده است در حاليكه با اندك توجه مرتفع مى شود.

مشكل اول يعنى ارتباط قصر با خارج به اين جهت بود كه نيرويى كه آنجا را محاصره كرده بود نامنظم بود مانند شورش هاى عمومى و ناگهانى كه در اثر غليان احساسات گاهى آغاز مى شود، و رعد و برقى مى كند، و خود بخود فرو مى نشيند اين شورش هم اين گونه بود و جناب مسلم هم بيش از اينها نمى توانست آنرا بسيج سازد و كنترل كند و از ارتباط قصر با خارج جلوگيرى كند او تمام قدرت خود را به كار برد و شجاعت و رشادت خود را اظهار كرد، آخرين تلاش خود را نمود، و مردم را به شورش وادار ساخت.

ولى اين شورش نظاميان سربازان نبود و معلوم نيست از آن صدهزار سرباز مسلح چند نفر در اين شورش وارد بودند شايد اكثر بى اسلحه بودند اين شورش ها نمى تواند كارى انجام دهد و پايدارى كند و بزودى ساكت و آرام مى شود، به علاوه ممكن است همين شورشيان متعرض ورود و خروج سران قبايل به قصر نمى شدند، و اين دليل اين است كه مردم تصميم به قلع و قمع عبيداللَّه زياد نگرفته بودند، و آزادى هايى را مى خواستند.

مشكل دوم نيز از همين جا حل مى شود زيرا مسلم، عليه السلام، نيرويى نداشت و نيروهاى دولتى اگر چه در برابر شورش عقب نشينى كردند اما بر اوضاع مسلط بودند، و با اشراف و متنفذين شهر ارتباط داشتند، و با وسايل و عمال، و كار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه

و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 148

آگاهايى كه همه جا داشتند شهر در اختيارشان بود و مى توانستند يك شبه همه را با تطميع و تهديد راضى و ساكت كنند، و جز عده معدودى كه معلوم نيست در آن موقع به چه جهت مسلم را تنها گذاردند بقيه بى وفايى و عهدشكنى اختيار كردند، و كسانى نبودند كه توقع ثبات، استقامت از آنها بجا باشد، آنها براى هميشه از مسلم و آقايش جدا شدند.

به هر حال قدر مسلم اين است كه مسلم تنها ماند و معلوم نشد كسى در راه يارى او و هانى با نفوذ و شخصيتى كه در كوفه داشت كشته شده باشد.[72] اين جريان هم نشان داد كه كوفه نمى توانست عليه بنى اميه قيام كند، و شهر در اختيار عمال و كارگردانان حكومت است.

بعد از شهادت و آن اهانت ها به جسد پاك و نازنينش هم از اين مردم به قول شما ياران فداكار جنبش و عكس العملى ظاهر نشد، و برفرض كه ملاقات مسلم با افرادى مانند مسلم بن عوسجه و حبيب امكان پذير مى شد، برخلاف تصور اين نويسنده كارى انجام نمى گرفت و ستاد جديد تشكيل نمى شد چنانچه امكان آنكه مسلم را شبانه از آن گير و دار خلاص سازند هم نبود.

آقاى عزيز شهر و اكثر متنفذين با حكومت بودند حال به طمع يا ترس بود كارى نداريم سوار با ايمان و يار فداكار و سرباز سلحشورى كه در راه نجات مسلم همكارى كند پيدا نمى شد، به قدرى انحطاط اخلاقى و علاقه به ماديات مردم را پست و ذليل كرده بود، كه حاضر نبود كمترين فداكارى از خود نشان بدهند، و اقلًا چند نفرى در كوفه از آن

صدهزار نفر نيروى نظامى و ياران فداكار (بقول شما) استقامت كنند، و مثل خود مسلم پايدار بمانند همه كنار رفتند، و خانه و منازلشان را در اختيار عمال حكومت گذاشتند و با آنها تشريك مساعى كردند از بالاى بام ها بر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 149

سر آن مرد خدا و ميهمان بسيار عزيز سنگ مى ريختند؟!

باز شما بگوييد-/ الكوفى لايوفى-/ بى اساس است انصافاً كه عجب وفا كردند!!

مردم شناسى!

30. آنچه از ص 80- راجع به مردم شناسى و روحيه جامعه ها به منظور دفاع از ملت كوفه نگاشته صحيح نيست زيرا به شهادت تاريخ اوضاع اجتماعى و اخلاقى مردم كوفه بيش از شهرهاى مشابه در انحطاط بوده، و وقتى انقلاب آنجا را با شهرهاى ديگر مثل انقلاب مدينه قياس كنيم مردم كوفه را نا استوار و عهدشكن مى بينيم.

كسانيكه در ركاب على، عليه السلام، جنگيدند همه اهل كوفه نبودند، و آن قبايل و عشايرى كه مردانه فداكارى كردند و به مولاى متقيان، عليه السلام، ارادت مى ورزيدند مانند قبيله همدان مشهور هستند، و جمله اى كه از آن حضرت نقل كرده ايد، خطاب به مجاهدين و سربازان واقعى جنگ است، كه از كوفه و غير آن بودند.

بعلاوه چرا خطبه هاى پر از شكايت و گله على، عليه السلام، را از اين مردم فراموش كرده ايد، كه آرزومند بود معاويه با او معامله كند و يك نفر از شاميان را بدهد، و ده نفر كوفى بگيرد.

آيا جامعه شناسى شما بهتر است يا على، عليه السلام، كه خود علاوه بر مقام امامت وضع متزلزل و متلون و نفاق كوفيان را مى ديد؟ اكنون به مراتب از زمان على، عليه السلام، بدتر شده بودند، و

معاويه حتى بسيارى از هواخواهان آن حضرت را نيز با پول و تطميع و رشوه بسوى خود كشانده يا ساكت كرده بود.

لذا آنها كه جامعه شناس بودند مى گفتند اگر غرض تأسيس حكومت اسلامى باشد با مردم كوفه اينكار انجام پذير نيست و به آنها نمى بايد اعتماد نمود، و اگر اين مردم كه به قول نويسنده شهيد جاويد نيرومندتر از افراد مسلح بنى اميه بودند راست مى گويند شهر را متصرف شوند، و عامل يزيد را بيرون كنند سپس امام را دعوت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 150

نمايند.

دو شاهد تاريخى!

32. اما اينكه در ص 85 دو شاهد تاريخى آورده به هيچ وجه گواه صدق ادعاء او نيست زيرا اولًا علت پيشرفت اين انقلابات، بلكه علت پيدايش آنها، همان شهادت امام و عكس العمل مظلوميت او، و اسارت اهل بيت در قلوب بود. و ثانياً انقلابات ديگر، مثل انقلاب مدينه و قيام ابن زبير مشوق مردم كوفه، و مانع از كنترول اوضاع اين شهر بود، لذا تا مدتى مختار پايدارى كرد، ولى سرانجام او هم ضربت بى وفايى مردم كوفه را خورد.

و به هر حال اوضاع براى آن انقلابات هم از جهت فكرى و اجتماعى، و هم از جهات سياسى كاملًا مساعد شده بود مع ذلك آنها هم سرانجام شكست خورده و از ميان رفتند.

تصور صحيح!

33. در ص 86 تصور صحيحى كه نگاشته دور از صحت و تحقيق است اكثريت كسانيكه بيعت كردند منافق بودند، و جز همان اقليتى كه در كربلا پايدارى كردند و معدودى كه نتوانستند خود را برسانند ديگران مرد فداكارى نبودند، دليلش اين است كه اگر از اين صدهزار نفر بيست هزار نفر مى خواستند به امام ملحق شوند به هر قسم بد اقلًا چند هزار نفر خود را مى رساندند، و على الظاهر همه رفتند و در خانه ها نشستند تا خبر شهادت پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را شنيدند.

بعد هم كه سر آن حضرت را با اهل بيت به كوفه آوردند ممكن بود يكباره شورش كنند و عكس العمل نشان بدهند و كارى نكردند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 151

آيا سرانجام پيروز مى شد؟

34. در ص 86 از پيروزى نظامى امام، عليه السلام، و اينكه اگر كوفه تسخير مى شد پيروز مى گرديد سخن مى گويد.

پاسخ اين است كه اگر كوفه فرضاً تسخير مى شد باز هم پيروزى امام معلوم نبود بلكه معلوم العدم بود زيرا اولًا تنها شهر كوفه در برابر قدرت نظامى حكومت اموى توانايى مقاومت نداشت، و به فرض كه از بصره هم به آنان كمك مى رسيد كافى براى مقاومت نمى شد، و اگر چند صباحى هم ايستادگى مى كرد سرانجام سقوط مى نمود.

يعنى اگر ما فرض كنيم امام، عليه السلام، زودتر از ابن زياد به شهر كوفه رسيده بود، و مردمى كه با مسلم بيعت كردند با شخص امام، عليه السلام، بيعت مى نمودند باز براى مقاومت با نيروهاى نظامى دولتى كافى نبود، و ما اگر خيلى مبالغه كنيم چون حساب امام از حساب مسلم جدا بود،

شايد چند روزى شهر مقاومت مى كرد و عده اى تا سر حد شهادت ايستادگى مى كردند، ولى سرانجام شكست مى خورد و جز همان عده قليل كسى وفادارى نمى كرد.

حوادث بعد هم نشان داد كه كوفه به تنهايى و با ضميمه شدن بصره هم نمى تواند انقلاب را به ثمر برساند، و عبداللَّه زبير هم كه با حكومت مقابله كرد اولًا براى اين بود كه جاى امنى را مقر خود قرار داد، و ثانياً از شهادت امام استفاده تبليغى زيادى كرد، و اگر چه تاحدى با استفاده از آن مكان مقدس مقاومت كرد اگر يزيد نمرده بود شهر كوفه هم به سرنوشت مدينه گرفتار مى شد و عاقبت هم كه بدست حجاج كشته گشت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 152

بعد از يزيد!

35. در ص 88- زير عنوان بعد از يزيد مى نويسد اگر چه مرگ يزيد قبلًا پيش بينى نمى شد اما مقاومت حكومت حسينى اين نتيجه را داشت سه سال بعد كه يزيد مى مرد جهان اسلامى مسخر او مى شد و خليفه بدون معارض مى گشت.

جواب اين است كه اولًا قبول نداريم كه امام مرگ يزيد را پيش بينى نمى كرد، و از اينگونه امورى كه در آينده واقع مى شود اطلاع نداشت. مگر اميرالمؤمنين، عليه السلام، از زنده ماندن معاويه تا بعد از شهادت خود و تسلط او خبر نمى داد مگر حضرت صادق، عليه السلام، از خلافت سفاح و منصور، و امام رضا از مرگ هارون و مكان دفن خود و اينكه پيش از مأمون رحلت مى كند خبر ندادند؟ شما چگونه اين امور مسلمه را تلويحاً يا تصريحاً انكار مى كنيد، و از كجا بطور مسلم مى گوييد مرگ يزيد پيش بينى نمى شد يعنى امام پيش بينى

نمى كرد.

و ثانياً اگر مرگ يزيد پيش بينى نمى شد امام هم نمى توانست روى آن در قيام براى تأسيس حكومت حساب كند و به پيروزى خود اميدوار شود.

و ثالثاً حكومتى كه با نيروى سست عنصر و گريز پاى اهل كوفه تشكيل مى شد نمى توانست در برابر حكومت نظامى و دولتى يزيد تا سه سال مقاومت كند، و هر طور بود به زودى قدرت سرنيزه و سپاهيانى كه از همه استان ها فراخوانده مى شدند انقلاب و نهضت را سركوب مى كرد.

و رابعاً اين هم كه نوشته ايد عبداللَّه زبير در برابر قدرت عظيم امام تسليم مى شد صحيح نيست زيرا عبداللَّه كه از محركين اساسى جنگ جمل و شورش عليه اميرالمؤمنين، عليه السلام، بود و از عصر آن حضرت تا حال خود را نامزد خلافت كرده بود كسى نبود كه تسليم امام شود و قطعاً با آن مكر و خدعه اى كه از او معروف است اگر پيروزى امام را در شرف وقوع مى ديد عليه آن حضرت حتى با سازش موقتى با يزيد وارد كار مى شد و پس از يزيد هم عبداللَّه ساكت نمى گشت و بين او و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 153

امام تصادم و نبرد روى مى داد- اينها امورى است كه هر شخص وارد به تاريخ و تجزيه و تحليل آن كاملًا درك مى كند.

وحدت سياسى!

36. آنچه در ص 89 زير عنوان وحدت سياسى نگاشته صحيح است ولى بيش از فرض و بنحو قضيه شرطيه نيست اگر حكومت حسينى تشكيل شد چنين و چنان مى شد، اگر حكومت فرزندش امام زين العابدين، و حكومت باقرى، و حكومت جعفرى، و حكومت موسوى و رضوى هم تشكيل مى شد تمام اين بركات و فوائد

حاصل مى گشت در ترتب اين آثار بر اين حكومت ها كسى شك ندارد.

بكوفه نمى رفت!

37. از ص 89- به بعد در صدد اين است كه ثابت كند اگر از نظر مجارى طبيعى پيروزى نظامى مسلم نبود امام به كوفه نمى رفت.

ما مى گوييم با اينكه معلوم بود از نظر مجارى طبيعى امام پيروز نمى شود و خويش هم آگاه بود، و ما اين دو جهت را كاملًا روشن كرديم امام بسوى كوفه رفت و طبق همان اوضاعى كه پيش آمده و مكاتيب رسيده، و بيعتى كه با مسلم كرده بودند مقتضى بود امام حجت را بر آنها تمام نمايد، و دعوت آنها را بپذيرد و آنچه مى نوشت و انجام مى داد بر اساس همين اتمام حجت، و هدايت مردم به حقيقت بود، و ادله اى كه اقامه شده است دلالت بر مدعى ندارد.

پاسخ دليل 1

البته امام، عليه السلام، بايد به مسلم دستور دهد كه اگر مردم كوفه آماده نيستند مراجعت كنند زيرا در اين صورت حجت بر آنها تمام شده و امام نايب خود را فرستاده و آنها هم حاضر به همكارى نشده اند، و اگر مسلم مراجعت مى كرد، و مى گفت كوفيان زير

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 154

وعده زده اند امام به سوى آنها حركت نمى كرد ولى معنايش اين نيست كه امام از اوضاع كوفه بى اطلاع بود زيرا اگر به آنها جواب مى داد كه شما دروغ مى گوييد از مثل آن حضرت صحيح نبود، و پيشى گرفتن و شتاب در رفتن هم مقتضى نبود.

بعلاوه در اين امور عاديه انبيا و اوصياء طبق روش معمول عمل مى كردند، و مأمور به ظاهر بوده و عمال خدا در زمين بوده اند، چنانچه خدا مى دانست مثلًا مسلمان ها در جنگ احد شكست مى خورند، و آنها را به توسط

وحى باخبر نساخت تا جلو شكست را بگيرند پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، نيز مأمور نبود كه اينگونه علوم را كه با قضاء و قدر الهى ارتباط دارد همه جا به ديگران بگويد. امام هم همان روش پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را دارد.

مضافاً بر اينكه اين گونه اوامر مشروطه دلالتى بر تحقق يا عدم تحقق شرط ندارد گاهى امر كننده عالم به تحقيق شرط است و گاهى عالم به عدم تحقيق آن و نظير اين اوامر در اوامر الهيه و قرآن مجيد زياد است.

پاسخ دليل 2

جوابش از جواب دليل اول معلوم مى شود در اينجا با علم به تحقيق شرط امام مى فرمايد اگر مسلم نوشت مى آيم- مانند انْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ اعلَمُ بِما تَعمَلُون قضيه شرطيه در اينجا مفهوم ندارد كه شما به مفهوم آن تمسك مى كنيد وانگهى بر فرض مفهوم صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست، به اين معنى كه اگر مسلم ننويسد امام به عراق نمى رود اما اين معنايش اين نيست كه مسلم نمى نويسد و امام به عراق نمى رود اين قضيه شرطيه با علم به نوشتن مسلم و رفتن به عراق منافات ندارد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 155

پاسخ دليل 3

جمله اى كه از خطبه امام، عليه السلام، نقل كرده ظاهر در مقصود او نيست و ظاهر در اين است كه مى فرمايد چرا در حالى كه چنين بود دست از ما كشيديد، نه اينكه چرا در حالى كه چنين بود ما را رها نكرديد، و دست از ما نكشيديد، و فرضاً هم ظاهر در معنى دوم باشد بيش از اين دلالت نمى كند كه اگر شما به سوى ما نمى آمديد، ما را رها مى كرديد، و دعوت نمى نموديد ما به سوى شما نمى آمديم. چون شما بر ما حجتى نداشتيد و بر ما اتمام حجت بر شما بپذيرفتن دعوت لازم نمى شد. اين جمله هيچ دلالتى بر مساعد بودن اوضاع براى تشكيل حكومت و اينكه امام پيش بينى عهدشكنى و بى وفايى آنها را نمى كرد ندارد.

سؤال

38. راجع به سؤالى كه در ص 92 طرح كرده اولًا به حسب وضع عادى رجايى كه براى پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در غزوه احد و براى على، عليه السلام، در صفين بود براى امام نبود زيرا طبق اوضاع و احوال پيروزى در احد و صفين مظنون الحصول بلكه نود درصد محتمل بود و در قيام امام، عليه السلام، پنج درصد بلكه صددرصد احتمال پيروزى نظامى نبود، و اگر اين احتمال پيروزى به طور عادى مى رفت كسانى مانند عبيداللَّه الحر كنار نمى رفتند.

ثانياً- چنانچه مكرر گوشزد كرديم آن بزرگواران مأمور بودند طبق ظاهر و مجارى عادى رفتار كنند، و رجائى هم كه اظهار مى كردند طبق همان مجارى عادى بود وگرنه شما خودتان از پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در ص 66 نقل كرديد كه فرمود: لكم النصر ما صبرتم و

ما گفتيم اين فرمايش به شكست اشعار دارد علاوه سيره ابن هاشم ص 6 و 7 را ملاحظه فرماييد پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، شهادت حضرت حمزه و گروهى از مسلمانان را در اين غزوه پيش بينى مى كرد و به طور اجمال از آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 156

خبر داد.

و در همين تفسير طبرى روايات متعدده اى به تفاريق موجود است كه همه دلالت بر آگاهى پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، از آينده جنگ احد دارد با وجود اين چگونه در اين غزوه اميدوار به فتح بود.

و اما فرمايش اميرالمؤمنين، عليه السلام، در مورد اشغال مصر بيان اقتضاى عادى وضع و توبيخ بر مسامحه و تقصير مردم در اطاعت از امام است، يعنى وضع ما اينطور بود كه اگر شما كوتاهى و مسامحه و سستى نمى كرديد، پيروزى از آن شما بود، ولى صبح كرديم در حاليكه اين فرصت ها و زمينه هاى مساعد از دست داده شد.

از اين گونه عبارات و شبيه آن حتى در وحى خدا هم ديده مى شود، مثل،

وَقُولا لَهُ قَولًا لَيِّناً لَعَلّهُ يَتَذَكَرُ اوْ يَخْشَى

اين عبارات با علم و آگاهى به واقع امر منافات ندارد پيغمبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، على، عليه السلام، را از جهادش با ناكثين و قاسطين و مارقين خبر داده بود و هر كس تاريخ خلافت ظاهرى على، عليه السلام، را بخواند اينقدر مى فهمد كه اگر چه برحسب عرف و عادت و ظواهر امور در محاربات على، عليه السلام، اميدوارى به پيروزى و فتح بود ولى على، عليه السلام، از پايان اين محاربات

اطلاع داشت و حتى مقتولين را مى شناخت و مى دانست كه مثلًا ذى الثديه در جنگ نهروان كشته خواهد شد و مى دانست كه معاويه بر اوضاع مسلط مى شود و آنچه كرد بر اساس وظيفه و تكليفى بود كه به گردنش افتاد، و مأموريتى كه بايد انجام دهد، زيرا به حسب ظاهر حجت را بر او تمام كردند، و اگر امام قبول مسئوليت نمى كرد، مفاسد آن بسيار مى شد، و كشتار بيش از آنچه در اين جنگ ها واقع شد، واقع مى شد، و بسا كه در همان مدينه قتل عامى واقع مى شد كه همه چيز اسلام در خطر مى افتاد و معاويه با خيال راحت نقشه هاى خود را اجرا مى كرد و به علاوه امتحاناتى كه بايد از اين امت بشود انجام

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 157

نمى گرفت اين كلام از خود على، عليه السلام، است در خطبه شقثقيه

اما وَالذِى فَلَقَ الحَبَّةِ وَ بَرَء النَسمَةَ لَوَلا حُضُورُ الحاضِرِ وَ قِيامُ الحُجَةِ بِوُجُودِ الناصِرِ وَما اخَذَ اللَّهُ عَلَى العلماءِ ان يُقارُّوا على كِظَةِ ظالمٍ وَلاسَغَبِ مَظلُومٍ لالَقيَتُ حَبلَها عَلى غارِبِها.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 158

1- 12. تأسف شديد

39. ما نمى توانيم با اينكه نمى خواهيم بعض مطالب را به طور روشن بنگاريم در اينجا تأسف شديد و نگرانى خود را از طرز فكر و برخورد نويسنده شهيد جاويد با حقايق اظهار نكنيم، هر چه مى انديشيم به علت اشتباه كارى هاى ايشان پى نمى بريم، چرا مى خواهند مردم را به اشتباه بيندازند؟ و چرا مى خواهند اين نظر نامقبول خود را با قلب حقايق در اذهان وارد كنند؟

ملاحظه فرماييد در همين بحث براى اينكه ثابت كند پيغمبر، صلى

اللَّه عليه و آله و سلم، در جنگ احد اميدوار بود بر دشمن غالب شود از آن همه اخبارى كه در همين تفسير طبرى روايت شده و دلالت دارد بر آنكه پيغمبر، صلى الله عليه و آله، از پايان جنگ آگاه بود چشم پوشيده است و فقط به يك خبرى كه صدرش دلالت بر گفته او دارد و ذيلش دلالت بر عكس آن مى كند تمسك كرده صدر را آورده و ذيل را حذف كرده است.

ما چه گوييم؟ بگوييم در موقع مطالعه ديد چشمش تا اينجا كار مى كرده و از اينجا به بعد از كار افتاده است؟

يا بگوييم ايشان ملتفت مضمون ذيل خبر نشده است. داورى با شما اينك متن حديث را در دسترس شما مى گذاريم.

انَّكُم سَتَظهَرون فَلا تَأخُذُوا ما اصْبتُم مِن غَنائِمِهِم شَيئاً حَتّى تَفَرَغُوا

يعنى شما بر دشمن غالب مى شويد ولى از غنائم آنها چيزى تصرف نكنيد يعنى به غنائم مشغول نشويد تا فارغ شويد و جنگ با فتح پايان يابد.

آقاى عزيز اين فرمايش پيغمبر، صلى الله عليه و آله، رجاء نبود و خبر قطعى از پيروزى و فتحى بود كه در ابتداء نصيب مسلمانان شد و چون مى دانست طمع به غنائم سبب مى شود كه اصحاب عبداللَّه بن جبير حر است كمينگاه را رها كنند آنها را نهى فرمود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 159

اين جمله انكم ستظهرون كه خبر از يك فتح قطعى ابتدايى مسلمانها است، با اين كه در دنبالش حضرت اشعار مى فرمايد با اينكه طمع در غنائم سبب فتنه و امتحان مى شود، چه مربوط به اين بحث است؟ ولى نويسنده شهيد جاويد ذيل خبر را رها كرده

و ابتداء آنرا نوشته است تا خواننده را در اشتباه بيندازد!!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 160

1- 13. اين تصور از كجاست؟

اشاره

40. از ص 93 وارد اين موضوع مى شود كه چون بين مردم شايع است امام، عليه السلام، از مدينه به قصد كشته شدن حركت كرد و تا آخر كار در تعقيب همين هدف بود ما بايد بدانيم اين تصور از كجا و منشأ آن چيست؟ پس مى گويد منشأ اين تصور ظواهر نقل هايى است كه لازم است به بررسى آنها بپردازيم سپس نقل هايى را كه به قول او در پيدايش اين تصور نقش اساسى داشته است شرح مى دهد.

ما مى گوييم شما چرا اينقدر مغلطه مى كنيد چهره يك حقيقت تابناكى را بى جهت تيره نشان مى دهيد؟ و افكار ساده را گمراه مى سازيد؟ مردمى كه مى گويند امام به قصد كشته شدن رفت نمى گويند رفت تا خود را به كشتن بدهد و دست روى دست بگذارد تا بيايند او را بشكند، و تا آخر كار هدفش اين بود كه شمر يا سنان يا خولى را پيدا كند تا او را بكشند و به هدفش برسانند! چرا شما قيافه شهادت در راه خدا را اينطور نشان مى دهيد؟ قصد شهادت و كشته شدن كه همه بايد آرزومند آن باشيم و در دعا طلب مى كنيم و قتلًا فى سبيلك يك مسئله است، و خود را به كشتن دادن كه عقلًا و شرعاً مذموم است مسئله ديگر شما، چرا در اين كتاب اينقدر سعى داريد اين دو موضوع را در اذهان مردم به يكديگر مشتبه سازيد؟ و هدف مقدس امام را به اين صورت مجسم كنيد؟

امام براى شهادت رفت مى دانست در پايان اين

قيام و نهضت و اعلان مخالفت با يزيد شهادت و كشته شدن است، كسب فيض شهادت در راه خدا يكى از اعظم مثوبات، و افضل قربات است. و اين كشته شدن محبوب و مطلوب خدا است، پيغمبر، صلى الله عليه و آله، مردم را به آن تحريص ميكرد، كه جهاد كنند تا كشته شوند، اين سعادت نصيب هر كس بشود غنيمت است، وقتى بنا باشد فداكارى يك نفر سبب بقاء دين، يا قوت قلب و ثبات مجاهدين، يا ايجاد رعب در نفوذ معاندين شود، اين كشته شدن محبوب و مطلوب است تاريخ غزوات و جنگ هاى صدر اسلام را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 161

بخوانيد به بينيد چگونه آرزومند شهادت بودند، و براى كسب اين فيض به جهاد مى رفتند.

اگر كسى از مدينه به كربلا برود بدريا برود به آسمان برود به هر كجا برود براى اينكه به چنين فورى نايل شود بى جا و بى مورد است، شهادت فى سبيل اللَّه علاوه بر آنكه به همين عنوان مطلوب است سبب پيشبرد مقاصد اسلام و نجات دين مى شود، تفاوت نمى كند اثرى كه بر شهادت مرتب مى شود فورى باشد، يا در آينده حاصل شود، اثرش شكست قشون دشمن باشد، يا شكست فكر و عقيده دشمن، بالاخره هر چه تحت عنوان شهادت و جهاد فى سبيل اللَّه اين حرف و اين عقيده كجايش اشكال دارد؟ و از اين بهتر عقيده اى كه با كرامت مقام امام و همت بلند او سازگار باشد چيست؟ اين سيره تمام مجاهدين بوده است.

پس اگر امام به قصد شهادت و جهاد فى سبيل اللَّه بيرون شده باشد چه اشكالى دارد؟

اگر امام فداكارى نكند و

در راه دين از بذل جان مضايقه نمايد از ديگران چه توقع مى توان داشت؟

ما كه در اينكار هيچ اشكال و ايرادى نمى بينيم، و آنرا نشان ايمان استوار و تمام و كامل امام كه مجسمه ايمان و خلوص نيت، و اسلام خواهى بود مى دانيم.

تذكر

چنانچه در مقدمه اين كتاب و در ضمن پاسخ هايى كه تا كنون به مطالب كتاب شهيد جاويد داده شده مكرر گفته ايم موضوع مساعد نبودن شرايط و احوال براى قيام و آگاهى امام از شكست نظامى و شهادتش روشن و واضح است، و ادله و شواهد منطقى و تاريخى آن زياد است، و نيازى به استشهاد به جز خواب امام يا فرشته ها و امثال آن نيست و كتاب شهيد جاويد نيز از اساس باطل است خواه اين نقل ها را كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 162

در مقام رد برآمده معتبر بدانيم يا رد كنيم.

بديهى است اگر نويسنده مى خواست همان نظر سيد مرتضى قدس سره را در برابر اهل سنت تحكيم و تشريح كند هيچ احتياجى به تضعيف اين نقل ها نداشت.

ولى متأسفانه نويسنده چون در مقام اين است كه چهره درخشانى را كه قيام امام، عليه السلام، در برابر چشم بصيرت ملت شيعه دارد عوض كند و به چهره به قول خودش سنّى پسند (اگر چه آنها هم نه پسندند) در آورد وارد جرح اين قسم اخبار شده است، و فرق او با سيد مرتضى اين است كه ايشان در كمال ادب اهل سنت را به منطق خودشان قانع مى سازد، و ايشان با يك فكر تمام شيعى و با ملت شيعه به ستيزه غير منطقى و بى فايده برخواسته است.

و

چون اصرار دارد بلكه در اذهان تصرف كند، و اين مفاهيم ارجمندى را كه دنياى معاصر هم براى آن فوق العاده ارزش قائل است، از دائره هدف قيام امام خارج سازد و آنرا يك قيام شكست خورده و به هدف نرسيده معرفى كند. اينجا اين اخبار را پيش كشيده و ارائه مى كند كه منشأ پذيرش نظرى كه جمهور شيعه بر آن اتفاق دارند اين چند خبر است و لذا وارد تضعيف و رد آنها شده است ما با اينكه اعلام مى كنيم كه اين نقل ها در تجسم چهره درخشان شهادت امام در اذهان شيعه نقش اساسى نداشته و اين تفكر و عقيده شيعى مستند به اخبار معتبره ديگر و تواريخ اهل سنت و شيعه و عبارات ادعيه و زيارات و منطق صحيح و خردپسند است براى روشن شدن ذهن خوانندگان و مغلطه كارى هايى كه در اين فصل شده است اين نقل ها را هم بررسى مى نماييم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 163

2- 14. خواب امام،

اشاره

عليه السلام

41. از ص 94- در مقام تضعيف خبر خواب امام، عليه السلام، در كنار مرقد مطهر حضرت رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، برآمده، و مثل اينكه هر نقلى را كه متضمن خوابى باشد ضعيف مى داند، و با خواب بيگانگى دارد، و اگر در پاورقى توضيح مختصر را نداده بود گمان مى رفت خواب انبيا و اوليا را هم غير معتبر مى داند، و مضحك اين است كه تفضل فرموده و در تعيين تكاليف امام وارد نشده و الا اجتهادى مى كرد، و بزور و اصرار مى گفت امام هم بايد تابع اجتهاد من باشد و مثلًا به خواب خود ترتيب

اثر ندهد.

آن كسيكه اين خواب مورد بحث را نقل مى كند مى گويد امام آنرا حجت دانست و از آن لزوم اداء تكليف شرعى خود را فهميد و خواب انبياء و اوصياء مانعى ندارد.

متضمن امر و فرمان باشد و خودشان تعبيرش را بهتر از هر كس مى دانند چنانچه درمورد ابراهيم است كه فرمود

ان ارى فى المنام انى اذبحك- فقال يا ابت افعل ما تؤمر

گفتار ابن اعثم!

ادله اى كه در ردّ خواب مورد بحث اقامه كرد با پاسخ آن به شرح ذيل است:

1. مورخانى كه در طبقه ابن اعثم يا قبل از او بوده اند اين مطالب را ذكر نكرده اند و چون ابن اعثم مردى از اهل سنت است و نزد علماى اهل سنت مورد اعتماد نبوده پس نمى توان به نقل او اعتماد كرد.

جواب اين است كه مجرد تفرد شخص بذكر خبرى موجب بى اعتبارى آن نمى شود و عدم ذكر بعض مورخين خصوص اهل سنت، دليل بر ضعف نيست، و ابن اعثم اگر چه بر حسب ظاهر از اهل سنت بوده امّا آنها او را به جرم تشيع و اينكه اخبار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 164

فضايل اهل بيت را روايت كرده تضعيف كرده اند؛ و مؤلف الكنى و الالقاب هم ضعف او را از ياقوت نقل كرده كه حالش در دشمنى با شيعه معلوم است، و عبارتى كه از معجم الادباء نقل شده اگر مشعر به مدح او نباشد دلالت بر ضعف او ندارد.[73] محدثان متعصب عامه هر كس را شيعه بوده يا اخبار فضايل را نقل مى كرده تضعيف مى كرده اند در حاليكه هيچ علتى در او غير از تشيع يا روايت احاديث فضايل نبوده، مع ذلك از

عبارت ياقوت اعتبار كتاب هاى او تلويحاً معلوم مى شود، و ابن اعثم هركس باشد و هر چه ضعيف و مغرض باشد از امثال ابن كثير صاحب تاريخ و ابن خلدون به مراتب معتبرتر است.

2. نويسنده شهيد جاويد مى گويد: ابن اعثم مطالب خيالى را با مطالب تاريخى مخلوط كرده است، ولى نويسنده در اينجا بيشتر از يك حدس شخصى اظهار نكرده است، و غير از اين مورد و دو خواب ديگر مواردى را نشان نداده است، تا ما هم در آن نظر كنيم، و در عبارات مقتل خوارزمى هم هرچه فكر كرديم اختراع اين داستان را نفهميديم، و اين همه دانشمندان و ادباء كه اين داستان را تا حال خوانده اند با كمال تخصصى كه در سخن شناسى داشته اند چنين حدسى نزده اند.

آنچه در دليل 3 و 4 و 5 نوشته نيز مردود است زيرا نويسنده به قول خودش نه صفحه از مقتل خوارزمى را كه متضمن مطالب و خبرهاى متعدده مى باشد، و يقيناً از مصادر مختلفه اخذ شده يك خبر فرض كرده و در رد اين قسمت يعنى موضوع خواب امام تعارضى را كه بين اين اخبار است كه اتفاقاً با موضوع خواب معارضه اى ندارد به علت اينكه همه را يك خبر فرض كرده دليل ردّ قرار داده است، چون خبر گزارش شام و وصول جواب، و توقف حضرت را در اين مدت در مدينه بر خلاف نقل هاى ديگر ديده و آنرا جزء خبر خواب فرض كرده خبر خواب را هم رد كرده

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 165

است، در حاليكه فقط بايد همان خبر را اگر قابل جمع نيست رد كند.

و عمده

دليل او بر رد اين حكايت خواب همين است كه حضرت بعد از جريان احضار چيزى در مدينه نماند، به اختلاف يك شب يا دو شب ماندند در حاليكه بر طبق چيزى كه ايشان آنرا ضميمه خبر خواب كرده بايد در حدود پانزده روز و بيشتر در مدينه بعد از جريان احضار توقف فرموده باشند.

و پاسخش اين است كه اشتباه فرموده ايد اين خبر با خبر خواب دو خبر است و به هم ارتباط ندارند شما آنها را يك خبر تصور كرده ايد و بر اساس آن تصور باطل دليل بر رد خبر خواب تراشيده ايد.

ما به ترجمه كتاب ابن اعثم (چون متن عربى آن در دست نيست) به دقت مراجعه كرديم. تاريخ نگار چنانچه رسم بسيارى از مورخان است مطالب را طبق نظر خود به هم ربط داده و تلفيق كرده است، و خبر خواب هم در رديف مطالب ديگر نقل شده ولى به طور يقين اين خبر مربوط به داستان نامه به شام نيست، و تاريخ خواب كه بعد از اين نامه يا قبل بوده از آن استفاده نمى شود، و صحت خبر خواب هيچ وابستگى به صحت داستان نامه به شام ندارد چون روايتش جدا است كه چون در مقام نقل پشت آن خبر نوشته شده ايشان به سهو و يا به عمد هر دو را بلكه چند صفحه مطلب را يك خبر قرار داده است و من در تعجبم با اينكه عدم ارتباط روايت خواب با مطالب قبل واضح است چرا نويسنده اينطور مغلطه كارى كرده است.

و دليل واضح بر اينكه خبر خواب ربطى به نقل ارسال نامه و گزارش به شام ندارد و مجموعاً

يك خبر شمرده نمى شوند اين است كه خود ابن اعثم هم آنرا جداگانه و تحت عنوان مستقل ذكر كرده است.

مراجعه فرماييد به صفحه 345 ترجمه تاريخ ابن اعثم سطر آخر چنين مى نگارد- ذكر شكايت اميرالمؤمنين حسين بر سر تربت سرور عالميان محمد مصطفى عليه التحية و السلام، سپس خبر خواب را ذكر كرده است. خوب آقاى عزيز اين خبر را با

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 166

اخبار سابقه چگونه يك خبر قرار مى دهيد و چرا با رد آنها اين خبر را رد مى كنيد اين است آئين بررسى و تحقيقق علمى و تاريخى؟!

اين خبر با اخبار ديگر هيچ معارضه اى ندارد مگر اينكه توقف حضرت را تا سه شب شمرده است كه اين مقدار اختلاف جزيى سبب ضعف اصل خبر نمى شود خصوص كه بين روايات ديگر نيز مختصر تعارضى هست چون در بعض نقل ها خروج حضرت را از مدينه در همان شب، و در بعض ديگر دو شب بعد، و در بعضى نوشته شده كه با ابن زبير در مسجد بودند، و در بعض ديگر ذكرى از مسجد نيست. اينگونه اختلافات در مطالب و نقل هاى تاريخى زياد اتفاق افتاده كه ممكن است ناشى از اجتهاد مورخ يا عدم اهتمام به حفظ دقيق جزييات وقايع با اشتباه بعض ناقلين باشه مهم نيست، و نقل اصل و متن حوادث را از اعتبار ساقط نمى كند.

به هر حال اين نقل از بسيارى از نقل هايى كه نويسنده در مطالب كتابش به آنها استناد جسته از حيث اعتبار كمتر نيست و دليل ديگر بر اعتبار خبر خواب امام، عليه السلام، و اينكه خبر خواب غير خبر ارسال نامه

به شام اين است كه ديگران هم اين خواب را مستقلًا روايت كرده اند.

به هر حال از آنچه ذكر شد اطمينان حاصل مى شود كه نسبت جعل اين خبر به ابن اعثم و خيال بافى او يك نسبت غير منطقى و واهى است، و دليلى ندارد كه يك نفر مثل ابن اعثم اين خواب را جعل كند و در كتاب خود بنويسد.

تاريخ ابن اعثم و كتاب هاى ديگر!

42. از ص 100- راجع به كتاب هاى ديگر كه خواب امام، عليه السلام، را نقل كرده اند سخن گفته و رد كرده است.

از جمله امالى صدوق، عليه الرحمه، را مى نويسد كه از محمد بن عمر بغدادى حافظ معروف از حسن بن عثمان تسترى روايت كرده و مى گويد اين حسن بن عثمان به

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 167

نقل الغدير كذاب است.

ما مى گوييم در اين نقل اگر چه اشتباهاتى ديده مى شود اما اين اشتباهات خصوص در اعلام در تواريخ زياد واقع شده و لطمه اى به متون وقايع نمى زند، و در مورد حسن بن عثمان كه به نقل الغدير او را راوى كذاب شمرده است، پوشيده نماند، كه مستند الغدير كتب عامه است و بعيد نيست كه اين مردم بواسطه روايت اخبار فضايل مورد طعن واقع شده باشد و بر فرض هم كه ضعيف يا مجهول باشد نقل مثل صدوق بواسطه محمد بن عمر بغدادى حافظ، و اعتماد صدوق بر آن سبب جبر ضعف مى شود و به هر حال اين نقل اگر چه مضطرب است ولى نقل خواب امام را كه ابن اعثم روايت كرده و به خبر گزارش وليد به يزيد و وصول نامه ارتباط ندارد تا حدى تاييد ميكند چنانچه

نقل روضة الصفا، و كاشفى و محمد بن ابيطالب حسينى و معادن الحكمه و قمقام و غيره نيز دليل اعتماد آنها به خبر خواب است.

ابن اعثم كيست؟

44. در ص 105- آنچه راجع به ابن اعثم نوشته است كه از اهل سنت بوده است مى پرسيم او سنى تر بوده و در كتابش دروغ و افترا بيش تر است يا ابن كثير صاحب البداية و النهاية؟ يا ابن خلدون؟ او بيشتر مذاهب اهل سنت را ترويج كرده يا ابن اثير صاحب كامل، و طبرى صاحب تاريخ و تفسير، و دينورى، و ابن قتيبه، و ياقوت حموى و ذهبى و رشيد رضا از سنّيانى كه شما كتاب هاى آنها را مدرك قرار داده ايد؟

كسانى كه مستقيماً به شيعه حمله كرده، و منكر فضايل اهل بيت و حتى از يزيد با وقاحت هر چه تمامتر دفاع كرده اند كتابشان و نقلشان را مدرك و معتبر مى دانيد اما تاريخ نگاران منصف اهل سنت و دوستدار اهل بيت، مانند صاحب روضة الصفا و ابن اعثم و هر كس گفته باشد امام، عليه السلام، براى جهاد فى سبيل اللَّه و ادراك فضيلت شهادت قيام كرد قول و نقلش معتبر نيست.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 168

اما جمله و الخلفاء الراشدون كه نقلش را شما از يك نفر اهل سنت دليل بر عدم اعتبار كتابش گرفته و اماره بر اين قرار داده ايد كه براى ترويج افكار اهل سنت از دروغ و تهمت خوددارى نكرده است و مثل اينكه در مدارك كتاب خود از اين جانبدارى ها از ديگران نديده ايد.

اولًا در مذاكرات محمد حنفيه با امام، عليه السلام، در ترجمه ابن اعثم اين جمله و الخلفاء

الراشدون ترجمه نشده است، و در مقتل خوارزمى چگونه اضافه شده است؟

خدا عالم است، ما نمى توانيم مثل شما فوراً اضافه كردن آن را به خوارزمى نسبت بدهيم، ولى در كلام امام در مقام وصيت در ترجمه ابن اعثم اين جمله موجود است.

ثانياً بر فرض اينكه اين جمله كلام امام باشد آيا مانعى دارد كه مراد از خلفاء راشدين در مثل اين عبارت كه نام على مرتضى، عليه السلام، ذكر شده است «اسيرُ بسيِرةِ جَدّىِ مُحَمَّدِ وَ ابِى عَلىّ بنِ ابيطالب وَ سِيرَةِ الخُلفاءِ الراشدين» ائمه اثنى عشر خلفاء راشدين مهديين، عليهم السلام، باشد، همه كس مى داند كه حسين، عليه السلام، كلمه اى را كه پدرش در داستان شورى و تعيين خليفه پس از قتل عمر، با اينكه مى دانست دستاويز دشمن براى غصب خلافت و سپردن آن به عثمان مى شود از گفتنش جداً خوددارى كرد، نمى گويد.

و اين مقدار از مذهب اهل بيت، عليهم السلام، در آن زمان مسلم بود كه سيره خلفاء ثلثه را حجت نمى دانستند، به علاوه تبعيت از سيره على، عليه السلام، با تبعيت از سيره آنها محال است، پس بر فرض صدور اين كلام ظاهر است در همين معنايى كه گفتيم به هر حال اين كلام وضع و جعل باشد يا نباشد اين قدرها مهم نيست، و كتاب ابن اعثم را خصوص در نقل موضوعى كه ترويج مذهب اهل سنت را نمى كند و دليل بر فضل اهل بيت است از اعتبار نمى اندازد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 169

و اما سخنى كه از امام، عليه السلام، خطاب بابن عمر نقل كرده است معلوم نيست كه خودش آنرا وضع كرده باشد

به همين كتاب سير النبلاء ذهبى كه از مدارك مورد اعتماد نويسنده است مراجعه كنيد ببينيد چه كرده و رسوايى را در دفاع از جنايتكاران و دشمنان اهل بيت به كجا رسانده است، و حتى ترجمه همين عبداللَّه عمر را از ص 134 تا ص 161 به بينيد چگونه از اين فرد نالايق و دشمن اميرالمؤمنين، عليه السلام، توصيف و تمجيدهاى دروغ مى كند، و او را امام و قدوه و شيخ الاسلام مى خواند چطور شد كه سير النبلاء مدرك است اما ابن اعثم مدرك نيست؟

44. از جمله اعلام و بزرگانيكه خواب امام، عليه السلام، را روايت كرده اند ابن شهر آشوب عليه الرحمة است، بر حسب روايت ايشان امام، عليه السلام، به هنگام نماز روزى پيغمبر، صلى الله عليه و آله، را در خواب ديد كه او را از آنچه بر او وارد مى شد خبر مى دهد، امام عرض كرد مرا حاجتى به بازگشت به دنيا نيست مرا به سوى خودگير، پيغمبر، صلى الله عليه و آله، فرمود:

لابُدَّ مِنَ الرُجُوعِ حَتّى تَذُوقَ الشَّهادَةَ

چاره اى از بازگشت نيست تا شهادت را بچشى.[74] مصادر كتاب مناقب ابن شهر آشوب چنانچه از ابتداء كتابش معلوم است، صدها كتاب تاريخ و حديث و تفسير، و فضائل شيعه و اهل سنت است، مع ذلك چون يكى از طرق خود را منتهى با ابن اعثم معرفى كرده و نويسنده شهيد جاويد به طور جزم مى گويد:

ابن شهر آشوب خواب ابن اعثم را به طور سربسته نقل كرده است!

ما مى گوييم اگر ابن شهر آشوب خواب ار از كتاب ابن اعثم گرفته چرا اينطور ملخص

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 170

و

مختصر مى ساخت با اينكه مطالب آن دلالت بر فضيلت امام دارد.

روايت ابن اعثم اين است كه شبى از شب ها امام حسين از سراى خويش بيرون آمده و بسر روضه مطهر حضرت محمد مصطفى رفت الخ. و روايت ابن شهر آشوب اين است كه روزى نماز مى خواند الخ نمى توان گفت كه مثل ابن شهر آشوب خواب را از ابن اعثم گرفته باشد و اينگونه تصرف بى وجه در آن كرده باشد، و اگر چه اين دو عبارت قابل جمع است ولى در مقام نقل از كتابى اينگونه تصرف و تغيير جايز نيست، پس يقيناً ابن شهر آشوب اين روايت را از اصل و مأخذ معتبر ديگر گرفته است، و بر فرض كه مأخذ او و مأخذ ابن اعثم يكى باشد دليل بر اين است كه روايت خواب امام برخلاف آنچه نويسنده تصور كرده خبر مستقل و جداگانه اى است، و چنانكه ترجمه تاريخ ابن اعثم داد مى زند ارتباط با خبر گزارش به يزيد و وصول نامه او ندارد، و نقطه اساسى اشتباه نويسنده همين جا است كه به ترجمه ابن اعثم مراجعه نكرده و در نقل خوارزمى هم دقت ننموده لذا مطالب و نقل هاى متعدده را نقل واحد شمرده است.

45. در ص 107- نوشته است به فرض محال كه خواب ديدن امام كنار قبر رسول خدا، صلى الله عليه و آله، آنطور كه ابن اعثم گفته صحيح باشد از آن استفاده دستور نمى شود الخ مى گوييم چگونه امر و دستور استفاده نمى شود شما خواب را در ترجه ابن اعثم ص 346 يكبار ديگر با اندكى دقت بخوانيد به بينيد دستور استفاده مى شود يانه.

قابل توجه

46. خوابى كه ابن اعثم و ديگران

روايت كرده اند هرگز زيربناء فكرى تلقى نشده، و مفاهيم عاليه اى كه از شهادت امام استفاده شده و هدف هايى كه در اين قيام مقدس بر حسب عقيده و درك صحيح و مستند و مستدل شيعه منظور بوده مأخوذ از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 171

روايات كثيره صحيحه و شواهد تاريخى استوار است كه اين خواب صحيح باشد يا نباشد تفاوتى در استحكام رأى عمومى شيعه نمى كند.

ما فقط از نظر علمى و فنى تا اين مقدار در پيرامون آن بررسى كرديم و گرنه در اثبات اصول مطالبى كه در مقدمه گفته ايم و بطلان طرح نويسنده شهيد جاويد نيازى به اين اخبار نداريم.

قابل توجه بيشتر

اين است كه با اينكه در اين فصل اين همه در بى اعتبارى تاريخ ابن اعثم اصرار كرده است، در موارد متعدده بواسطه مقتل خوارزمى به تاريخ ابن اعثم اعتماد كرده است، حتى به فصل نهم آن كه متضمن نقل خواب امام، عليه السلام، است، و به همين قسسمت آن از (ص 180 تا 189) كه در اينجا رد كرده است در (ص 343) اعتماد و استدلال كرده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام ؛ ص172

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 172

1- 15. خواب ديگر

يك تذكر!

47. چنانچه در مقدمه گفتيم شيخ مفيد و جزرى و طبرى روايت كرده اند وقتى عبداللَّه بن جعفر و يحيى بن سعيد برادر استاندار مكه از امام، عليه السلام، با اصرار درخواست مى كردند كه از رفتن به عراق صرف نظر فرمايد و از خطراتى كه اين سفر براى امام داشت بيمناك بودند. امام در جواب فرمود: پيغمبر، صلى الله عليه و آله، را در خواب ديده ام و در آن خواب به كارى مأمور شده ام كه انجام مى دهم خواه به زيان من باشد يا به سود من.

گفتند: اين خواب چگونه بوده است؟ فرمود: براى كسى نگفته ام و براى كسى نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم.[75] نويسنده شهيد جاويد در ص 107 زير عنوان تذكر اين خواب را مختصراً از طبرى نقل نموده است و مى گويد: اين خواب غير از خوابى است كه ابن اعثم روايت كرده است، ولى درباره اين خواب توضيحى نداده است.

لذا ما هم مى گوييم البته اين خواب غير از آن خواب است، ولى انصاف بدهيد آيا از اين خواب استفاده نمى شود كه

امام يك مأموريت و برنامه سرى داشته است؟

آيا پس از حوادثى كه جلو آمد، و امام شهيد شد و اهل بيت اسير شدند فهميده نمى شود كه اين مأموريت ارتباط با اين حوادث داشته است؟

آيا مى توانيد احتمال بدهيد خواب اين بوده است كه بايد براى تأسيس حكومت اسلامى قيام كنى و نيروى نظامى كوفه را براى كوبيدن يزيد بسيج كنى، و يزيد و ابن زياد را خلع سلاح نمايى؟ پس اگر امر اين بود چرا امام انجام نداد؟

آيا اگر از اين مطالب بود گفتنش محرمانه به عبداللَّه جعفر اشكالى داشت؟ با اينكه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 173

على الظاهر به قول شما امام به سوى كوفه مى رفت.

آيا از جمله لى او علىّ نمى فهميم كه امام مى خواسته است به آنها كه امام را در مخاطره مى ديدند شهادتش را پيش بينى مى كردند جواب بدهد كه اين مأموريت است و بايد انجام شود؟

آيا از اين جمله نمى فهميد كه برنامه تأسيس حكومت اسلامى در بين نبوده است؟ و از جمله حتى القى ربى فهميده نمى شود كه پايان اين برنامه ملاقات با خدا بوده است؟

آيا غير از اين است كه بيان تفصيلات اين خواب و برنامه اى كه دارد چون سراسرش مصيبت و غم و اندوه و گرفتارى و داغ جوانان و رسالت اهل و عيال و تشنگى و مصائب ديگر است مصلحت نبود و آن خاندان عزيز و بانوان محترمه و اطفال كوچك را پيش از وقت نگران و ناراحت مى ساخت؟

ما كه به حدس قوى و با اطمينان مى گوييم اين امر كه به آن مأمور شده بود برنامه اى بود كه اجرا كرد، امر شهادت، امر اسارت، امر

اين همه مصائب بود، و به طور يقين هر چه بوده است طبق اين خواب (صرف نظر از ادله ديگر) امام از پايان اين سفر آگاه بوده، و چيزى كه هدف نبوده و مأمور به آن نشده بود تأسيس حكومت اسلامى بوده است و گرنه چرا امام در بين راه اين همه از يحيى بن زكر ياد مى كرد چرا مى فرمود

امر بر من پنهان نيست؟

قابل توجه نويسنده شهيد جاويد

در ص 107 سطر 6 جسارت را به مقام علماء پرهيز كاريكه اين خواب امام را روايت كرده اند از حد گذرانيده ايد بهتر است خودتان با دقت اين دو سطر را بخوانيد، و متوجه باشيد كه عفت قلم را آنهم نسبت به بزرگانى امثال سيدبن طاووس و ابن شهر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 174

آشوب و محدث قمى و محمد بن ابيطالب حسينى و مؤلف معادن الحكمه حفظ كنيد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 175

1- 16. داستان فرشته ها

48. در ص 108 داستان فرشته ها را از كتاب (دلائل الامامه) نقل كرده و مى گويد:

ممكن است كسى با ديدن آن نقل گمان كند امام حسين، عليه السلام، از مكه به قصد كشته شدن حركت فرمود و سپس آنرا تضعيف مى نمايد. ما مى گوييم نويسنده شهيد جاويد مثل كسانيكه تتبع شواذ مى نمايند و در جستجوى نقاط ضعف باشند كوشش كرده است يك نقلى را كه امكان طعنى در آن باشد بيابد و با ردّ آن نقل و مغلطه كارى وانمود كند دليل ديگر بر آگاهى امام از شهادتش در اين نهضت نيست، و امام را العياذ بالله از جريانى كه جلو آمد و از پيش بينى اوضاع عاجز و جاهل معرفى كند، و متوجه نشده است كه اگر افراد بى اطلاع فريب اين مغلطه را بخورند كسانى كه اندك اطلاع از تاريخ و حديث، دارند مى دانند در موضوعى كه روايات بسيار در كتب شيعه و سنى آنرا ثابت مى سازد و امام، عليه السلام، شخصاً مكرر از جدش پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و از پدرش على، عليه السلام، شنيده بود كه او

را مى كشند، و در كربلا شهيد مى سازند، و مظلوم خواهد شد، و مى دانست كه اگر تأسيس حكومت اسلامى بدست او امكان پذير بود لااقل يكبار پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، از آن خبر مى داد، تضعيف خبر دلائل الامامه يا چند خبر ديگر جايى را خراب نمى كند. در همين موضوع داستان فرشته ها فرضاً اين حديث بواسطه ذيلش تضعيف شد، چه جواب مى دهيد از روايت ديگر؟ كه شيخ مفيد به سند خود از حضرت صادق، عليه السلام، روايت كرده است كه چون حضرت از مدينه طيبه بيرون رفت فوج هاى بسيار از ملائكه بر آن حضرت سلام كردند و گفتند خدا جدت را به مادر مواطن بسيار يارى كرد و اكنون ما را بيارى تو فرستاده است امام فرمود: وعده گاه موضعى است كه مدفن من و محل شهادت من است و آن كربلا است وقتى آنجا وارد شدم نزد من

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 176

بياييد الخ 76].

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 177

1- 17. حديث ام سلمه

اشاره

49. بايد دانست كه اخبار كثيره اى ام سلمه از پيغمبر اكرم، صلى الله عليه و آله، راجع به شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، و مكان شهادت آن حضرت روايت كرده است، كه محدثان و مورخان اهل سنت و شيعه بالاتفاق اين احاديث را تخريج كرده، و وقتى كتب حديث و تاريخ را بررسى مى كنيم شكى در صحت اين روايات و حيات ام سلمه تا پس از شهادت امام، عليه السلام، طبق همين احاديث باقى نمى ماند.

تعدادى از اين روايات را علامه امينى، قدس سره، در كتاب سيرتنا و سنتنا تخريج كرده است، و هم

اكنون كتاب هاى زيادى از اهل سنت در مكتبه مختصر حقير موجود است كه همه اين احاديث را روايت كرده اند.

پس ام سلمه مى دانسته است كه امام در عراق شهيد مى شود امام هم علاوه بر علم امامت نمى شود كه از اين همه رواياتى كه زن و مرد از پيغمبر، صلى الله عليه و آله، روايت كرده اند و خودش هم از آن حضرت شنيده بود بى اطلاع باشد. اوضاع و احوال هم توجه خطر را به جان امام نشان مى داد.

طبع اين جريان اقتضا مى كند حال كه امام عازم عراق شده ام سلمه با آن علاقه و ارادتى كه به حضرت دارد كه او را از فرزند خودش عزيزتر مى داشت برايش پيغام فرستاده باشد و بر اساس احاديثى كه از پيغمبر، صلى الله عليه و آله، شنيده تقاضا كند كه از سفر عراق صرف نظر نمايد.

مسعودى هم در اثبات الوصيه همين را نقل كرده است كه از آن استفاده مى شود و امام هم مثل جدش پيغمبر، صلى الله عليه و آله، از شهادت خود و از مكان آن اطلاع داشت و مى دانست بكجا مى رود، ولى چون متضمن علم امام به شهادت و پايان اين سفر بوده اينهمه مورد اشكال شما شده است، و اگر دلالت مى كرد بر اينكه امام آينده را پيش بينى نمى كرد وام سلمه هم خبر نداشت، و به امام توصيه كرده بود كه براى تأسيس حكومت به عراق برود، در نظر شما بى اشكال مى شد كتاب اثبات الوصيه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 178

معتبر مى گرديد و سند نداشتن دليل بر ضعف نمى شد، و گفته هاى آنانكه وفات ام سلمه را قبل از شهادت امام معين كرده اند همه مردود

مى شد، چون آنچه فهميده مى شود ملاك صحت و سقم احاديث و تواريخ در اين مورد اين است كه، با اين طرح عليل شما موافق يا مخالف باشد.

نه آقاى عزيز اينطور بررسى و تحقيق صحيح نيست بررسى و تحقيق را بدنام نكنيد.

اما كلام در صحت اين حديث بطور مختصر اين است كه، ما مكرر گفته ايم كه يكى از طرق اعتماد بر حديث وجود اشباه و نظاير آن در روايات صحيحه و اعتضاد سند و متن آن باسناد و متون ديگر است، اين متن اگر چه بدون سند روايت شده ولى با توجه به رواياتى كه ازام سلمه نقل شده و دلالت بر حيات او تا پس از شهادت امام دارد مورد اطمينان است، و فرضاً اين كتاب (اثبات الوصية) از مسعودى نباشد از هر كس باشد معلوم است كه مؤلف آن يك نفر از اهل تتبع و اطلاع و محيط با اخبار و احاديث بوده است 77] و مجرد اينكه مواردى در كتاب پيدا شود كه با اخبار ديگر موافق نباشد يا عدم حجت آن معلوم باشد دليل بى اعتبارى تمام مطالب كتاب نيست و چنانچه قبلًا هم تذكر داديم كمتر كتابى است كه از اين نقصيه خالى باشد وانگهى عدم ذكر سند در مطالب تاريخ مضّر باعتبار و اعتماد بر نقل آن نيست.

علاوه بر اين مدرك منحصر باثبات الوصية نيست و علامه مجلسى عليه الرحمه در بحار، و قطب راوندى در خرايج نيز آنرا روايت كرده اند، و از متن نقل اين دو بزرگوار آشكار است كه از اثبات الوصية آنرا نگرفته اند رد اين حديث با اعتضادش به شواهد و قرائن ديگر جايز نيست، و نويسنده هم چون نسبت

به اين دو كتاب نمى توانسته است چيزى بگويد، و در انتساب آنها به علامه مجلسى، و قطب راوندى، عليهما الرحمه، ترديد كند به طور اجمال و به نحوى كه خواننده در اشتباه بيفتد به آن دو كتاب اشاره كرده و گذشته است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 179

واقعاً اين روش تحقيق عميق عجيب و بى سابقه است. چرا روايت بحار و خرايج را رها كرده ايد و اين روايت اثبات الوصية را مطرح ساخته ايد؟

معناى حديث

راجع به معناى حديث در (ص 115) مى گويد: اگر بگوييم مضمون حديث اين است كه امام از همان مكه به قصد قربانگاه خود در كربلا حركت كرده است با گفتار و كردار امام مخالف مى شود زيرا مسلم است امام از مكه به قصد كوفه حركت كرد نه به قصد كربلا.

جواب مى گوييم

اگر كسى بگويد امام به قصد كوفه و براى تأسيس حكومت حركت كرد با كردار و گفتار آن حضرت، و با خبرهايى كه پيغمبر، صلى الله عليه و آله، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام در كربلا داده بودند، و با اوضاع، و احوال و مزاج سياسى و اجتماعى آن عصر مخالف است.

تعجب است! شما كه خواب امام، عليه السلام، را بر حسب نقل طبرى و ديگران قبول داريد كه فرمود: به كارى مامور شده ام كه انجام خواهم داد، و آن خواب را به كسى نگفته و نخواهم گفت.

با اينكه برنامه اى كه امام اجرا كرد تقريباً پرده از روى آن خواب برداشت و معلوم شد كه ماموريت امام فوق العاده بوده است مع ذلك مى گوييد. مسلم است كه امام از مكه به قصد كوفه حركت كرد! اگر امام ماموريتش رفتن به كوفه بود با اينكه به قول شما على الظاهر هم به سوى كوفه مى رفت چرا به عبداللَّه بن جعفر نفرمود مأمورم به كوفه بروم اين كه يك امر سرى و محرمانه نبود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 180

پاسخ به پرسشها

در (ص 116) براى اينكه ثابت كند امام به قصد كوفه مى رفت نه كربلا و ضمناً جهل امام، عليه السلام، را (العياذ باللَّه) نسبت به جريان هايى كه جلو مى آمد در اذهان وارد سازد نه پرسش به اين شرح مطرح كرده است.

1. اگر امام، عليه السلام، قصد داشت از مكه به كربلا برود چرا مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد؟

جواب

مگر نمى شود امام خود قصد كربلا داشته باشد، و مسلم را به كوفه اعزام فرمايد اين اعزام متضمن مصالح مهمى

بود كه نظر به آن مصالح لازم بود و در اوايل بخش سوم همين كتاب حاضر تحت عنوان (مصالح اعزام مسلم، عليه السلام، مصلحت هاى اعزام او را مطالعه فرماييد.

2. چرا به اتكاى نامه مسلم حركت كرد؟ چون مسلم آمادگى كوفه را گزارش داده بود نه كربلا را.

جواب

به اعتراف شما در (ص 133) براى اين از مكه حركت فرمود كه بدست عمال يزيد گرفتار نشود، و بر حسب روايات براى اين حركت كرد كه خونش در مكه ريخته نشود، و احترام حرم هتك نگردد:

و اگر به اتكاى نامه مسلم حركت كرد پس چرا بر حسب اقرار خودتان در (ص 261)

پس از وصول نامه مسلم با اينكه از امام، عليه السلام، تقاضا كرده بود در حركت تعجيل فرمايند چهارده روز در مكه توقف فرمود؟ و چرا پس از آنكه آخرين گزارش مسلم متضمن خبر عهد شكنى مردم كوفه و تقاضاى مراجعت به مكه رسيد مراجعت نفرمود؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 181

3. چرا به عبداللَّه زبير فرمود: من قصد رفتن به كوفه دارم؟

4. چرا ابن عباس به امام گفت: بكوفه نرو؟

5. و چرا عبداللَّه بن مطيع به آن حضرت گفت: به كوفه نرو؟

جواب

آنچه در الفاظ مثل ابن عباس و ابن مطيع سخن از منع از رفتن به كوفه گفته شده براى اين است كه رفتن امام، عليه السلام، را به كوفه و عراق خطرناك مى دانستند، و از طرفى هم مى ديدند امام (ع) متوجه استان كوفه است، و غرضشان منع امام از رفتن به شهر كوفه نبود، بلكه غرضشان بازداشتن امام از حركت به سوى عراق بود، همين عبداللَّه ابن مطيع

وقتى حضرت از مدينه عازم مكه بود (و به قول شما تصميم رفتن به عراق را نداشت) به حضرت عرض كرد (فاياك ان تقرب الكوفه)[78] جمعى هم كه حضرت را از رفتن به كوفه منع مى كردند براى همان اخبار بود كه از شهادت او در كربلا شنيده بودند.

به هر حال غرض اشخاصى كه امام را از رفتن به كوفه منع مى كردند شهر كوفه نبود غرضشان استان عراق بود لذا مانند دو لفظ مترادف گاهى عراق و گاهى كوفه مى گفتند

ابن عباس به ابن زبير گفت:

هذا حُسَينٌ يَخرُجُ الى العِراق.[79]

و به امام عرض كرد:

قَد ارجِفَ النّاسُ انكَ سائرٌ الى العِراق.[80]

و نيز عرض كرد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 182

انَّ اهلَ العِراق قَومٌ غدر.[81]

عبدالرحمن مخزومى به حضرت عرض كرد:

انّكَ تُريدُ المَسيرَ الَى العِراق.[82]

امام، عليه السلام، فرمود:

مَن احبَّ انْ يَمْضِىَ مَعَنا الَى العِراق.[83]

فرمايش امام، عليه السلام، به ابن زبير

لَقَدْ حَدَّثتُ نَفسِى بِاتيانِ الكُوفه

نيز به همين معنى است، چنانكه در ذيل همين خبر است كه امام فرمود:

انَّ هذا لَيسَ شَيئى يؤتاه مِنَ الدُّنيا احَبَّ اليهَ مِنْ ان اخْرُجَ مِنَ الحِجازِ الَى العِراق.[84]

در حقيقت مردم كوفه يعنى سران عراق دعوت كرده بودند كه حضرت به عراق تشريف فرما شود چون كوفه مركز عراق بود در سخنان به آنجا اشاره مى شد.

علاوه بر اين رفتن و اتيان به مكانى ملازم ورود به آن مكان نيست.

اگر كسى شخصى را دعوت كند، و آن شخص مى داند او مرد ضيافت و ميهمان پذير نيست، وقتى برود در منزلش را مى بندد و به ميهمان اهانت مى كند، مع ذلك چون اصرار مى نمايد با علم باين موضوع براى اتمام حجت، و اينكه معلوم شود

به دروغ اظهار علاقه و دعوت مى نمايد و دعوت او را قبول كند، و بگويد فلان روز به خانه يا به شهر يا محل شما مى آيم با علم به اينكه او را راه نمى دهد و در برويش مى بندد منافات ندارد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 183

6. چرا از بين راه به مردم كوفه نامه نوشت كه من همين روزها به كوفه مى آيم؟

جواب

در نامه مرقوم فرمود: من همين روزها به كوفه مى آيم بلكه مرقوم فرمود:

فَانّى قادِمٌ عَلَيكُم فِى ايّامِى هذه 85]

يعنى من همين روزها بر شما وارد مى شوم، و امام به اين وعده اى كه داد عمل كرد، بر آنها وارد شد نهايت آنها با آن ميهمان عزيز بر خلاف وعده هايى كه داده بودند رفتار كردند.

7. چرا بعد از رسيدن خبر قتل مسلم بر حسب نقل ارشاد با اصحاب مشورت فرمود به كوفه بروم يا نه؟

جواب

اولًا بر حسب نقل دينورى وقتى در اين موقع از حضرت خواسته شد كه مراجعت فرمايد چون در كوفه يار و شيعه اى ندارد پسران عقيل بدون اينكه امام از آنها نظر بخواهد گفتند:

مالنا فى العيش بعد اخينا مسلم حاجة و لسنا براجعين حتى نموت.[86]

و بر حسب نقل طبرى هم وقتى آن دو مرد اسدى خبر شهادت مسلم وهانى را به عرض رساندند پسران عقيل (باز هم بدون آنكه از طرف امام موضوع در مشورت گذاشته شود) گفتند:

و اللَّه لا نبرح حتى ندرك ثأرنا او نذوق ماذاق اخونا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 184

امام فرمود خيرى در زندگى پس از اينان نيست بعضى هم گفتند تو مانند مسلم نيستى اگر به

كوفه بروى مردم به سوى تو شتابانتر مى شوند.[87] ابن كثير نيز قريب به اين مضمون نقل كرده است.[88] شما براى اينكه مى بينيد اگر بخواهيد اين نقل ها را هم بنويسد با نقل ارشاد صورت معارضه پيدا مى كند و زمينه صحنه سازى ها و مغلطه كارى هايى را كه در صفحه 273 به نام شوراى صحرا مرتكب شده ايد از ميان مى رود، و از جواب اين اشكال كه چرا امام در اين موقع كه معلوم شد تأسيس حكومت امكان پذير نيست مراجعت نكرد عاجز مى شويد، هم در اينجا و هم در آنجا از اين نقل ها صرف نظر كرده ايد، و تحقيق عميق خود را به اين نحو دل بخواهى دنبال مى كنيد و علاوه پيشدستى كرده اشكال هم مى كنيد.

ثانياً بر حسب نقل ارشاد هم حضرت مشورت نفرمود كه به كوفه بروم يا نروم فقط به فرزندان عقيل توجه كرد و فرمود: ماترون يعنى رأى شما چيست آنها هم جواب دادند به خدا سوگند بر نمى گرديم تا خون خود را بگيريم يا از آنچه او چشيد بچشيم.[89] در اينجا نه رفتن به كوفه مطرح شد و نه جاى آن بود كه امام آنرا مطرح كند زيرا شهر كوفه تحت حكومت مطلقه ابن زياد بود و راه ها همه بسته ورود و خروج تحت كنترل شديد بود، لذا وقتى عرض كردند شما مثل مسلم نيستيد و اگر وارد كوفه شويد مردم شتابان تر بسوى شما مى آيند، حضرت سكوت فرمود، چون مى دانست وارد شدن به كوفه امكان ندارد، و مردم هم با او چگونه رفتار مى كنند.

به هر حال اين نظر خواستن امام از بنى عقيل بر حسب روايت ارشاد ملاطفتى نسبت به آنها و اتمام حجت براى آماده

كردن همراهان براى رفتن به سوى مقصد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 185

برود، و اگر فرضاً بنى عقيل رأى به بازگشت مى دادند ممكن بود با حل بيعت به آنها اجازه بازگشت بدهد، و خود به سوى مقصد روانه شود.

زيرا امام چنانچه مكرر گفتيم مأموريتى داشت كه فرمود بايد انجام دهم

انّىِ رَأيتُ رؤيا وَ رأيتُ رَسُولَ اللَّهِ امَرَنى بِامرٍ وَ انَا ماضٍ لَهُ وَ لَستُ بِمُخبِرٍ بِها احَداً حَتّى الاقِى عَمَلى 90]

و گرنه معقول نيست با اوضاعى كه جلو آمده و سرنوشت سفر معلوم شده بود اگر غرض تأسيس حكومت اسلامى بود فقط به اتكاء اين گفتار بنى عقيل چنين سفرى را دنبا كند، و هستى خود و عزيزانش را با علم و اطمينان به عدم حصول مقصود (يعنى حكومت اسلامى) بيهوده در خطر اندازد.

پس اين اقدامات امام اتمام حجت، و امتحان، و آماده كردن بيشتر ياران براى فداكارى بود كه در ضمن، اصحاب و همراهانش از افراد ضعيف الايمان، و دنياپرست و بى ثبات تخليص شوند.

لذا به نقل ذهبى در همين جا كه به قول شما اين مشورت را انجام داد، به اصحابش فرمود: مى بينيد آنچه را به ما مى رسد، و نمى بينم اين قوم را مگر آنكه ما را وا مى گذارند پس هر كس دوست مى دارد باز گردد، بر گردد.[91] 8. چرا بعد از دگرگونى اوضاع كوفه آن حضرت در حضور حر بن يزيد و اصحابش فرمود: من بر مى گردم؟

9. چرا بعد از آنكه از جلب موافقت حر مأيوس شد كاروان خود را به طرف حجاز به حركت در آورد تا بازگردد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش

اسلام، ص: 186

جواب

پيشنهاد بازگشت، و حركت دادن كاروان به سوى حجاز چنانچه مكرّر از آن در اين كتاب جواب داده ايم اتمام حجت بوده و گرنه مى دانست او را رها نمى كنند تا شهيد نمايند، و اگر مى خواست برگردد پيش از آمدن حر كه مانعى از بازگشت نبود بر مى گشت.

مكرر گفته ايم كه سيره انبياء و اولياء بلكه سنت اللَّه بر آن قرار گرفته است

لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَة.

لذا در پاسخ عمر سعد فرمود:

مَنْ خادَ عَنا فِى اللَّهِ انخذَ عنالَه.[92]

پرسش هاى ديگر

اينجا پرسش هاى نويسنده شهيد جاويد و پاسخ هاى آنها به پايان رسيد اكنون ما هم چند پرسش در اين زمينه براى روشن شدن موضوع و اينكه معلوم شود امام به قصد كربلا مى رفت و قصد تأسيس حكومت اسلامى نداشت مطرح مى كنيم، و چون به مناسبت اينكه نويسنده شهيد جاويد مطالب را تكرار كرده اينگونه پرسش ها در اين كتاب مكرر شده با تقاضاى پوزش از خوانندگان محترم در اينجا فقط بر اساس مطالب چند صفحه از كتاب الاخبار الطوال 93] از ايشان پرسش مى نماييم.

1. اگر امام به كوفه مى رفت چرا وقتى خبر شهادت مسلم و هانى رسيد و معلوم شد در كوفه ياورى ندارد به حجاز برنگشت؟ اگر به كربلا نمى رفت پس كجا مى رفت؟

2. چرا وقتى فرستاده ابن اشعث، و ابن سعد در منزل زباله خبر شهادت مسلم و هانى و قيس بن مسهر را آوردند، و آخرين گزارش مسلم را از بى وفايى و عهدشكنى مردم و تقاضاى بازگشت امام، عليه السلام، به حرم خدا رساندند مراجعت نفرمود؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 187

3. چرا آنگاه كه مردى از بنى عكرمه به

آن حضرت خبر داد ابن زياد ما بين قادسيه تا عذيب را افراد و سرباز گذارده كه تا امام، عليه السلام، برسد او را دستگير سازند و عرض كرد: برگرد فدايت شوم به خدا سوگند نمى روى مگر به سوى شمشير و نيزه به آنان كه نامه نوشته اند اعتماد نكن زيرا همان ها به جنگ تو از ديگر مردم پيشى مى گيرند- مراجعت نكرد؟

با اينكه با اين جمله كوتاه او را تصديق كرد فرمود:

قَد ناصَحتَ و بالَغتَ فَجُزِيتَ خَيراً

يعنى در نصيحت مبالغه كردى (حق نصيحت را ادا نمودى) پاداش خير داده شوى.

چرا به اين نصيحت اعتنا نفرمود؟ آيا باز هم به كوفه مى رفت؟ يا به كربلا مى رفت؟ و برنامه اى را كه داشت اجرا مى كرد؟

4. اگر امام براى تأسيس حكومت به كوفه مى رفت چرا وقتى زهير كه از آغاز از برخورد و با امام كراهت داشت به محضرش شرفياب شد بزودى به سوى همراهان خود با چهره درخشان برگشت و زنش را طلاق داد و گفت:

انّى وطَّنتُ نَفسِى عَلَى المَوتٍ مَعَ الحسين، عليه السلام

من آماده شده ام با حسين كشته شوم، و به اصحابش گفت:

مَن احبَّ مِنكُمُ الشّهادَةَ فَليُقِم، وَ مَن كَرِهَها فَلْيَتَقَدّم

هر كس از شما دوستدار شهادت است بماند و هر كس آنرا ناخوش مى دارد برود.

فَلَم يَقِم مِنْهُم احَدٌ، وَ خَرَجُوا مَعَ المَرأَةِ وَ اخيها حَتّى لَحِقُوا بِالكوفَة

كسى از آنها با زهير نماند و همه به كوفه رفتند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 188

5. اگر امام به كوفه مى رفت لازم نبود زهير زنش را با برادرش به كوفه بفرستد.

6. و اگر تأسيس حكومت اسلامى منظور بود، چرا زهير به همراهانش گفت هر

كس شهادت را دوست مى دارد بماند؟

7. اگر امام به قربانگاه نمى رفت، زهير از كجا به شهادت خود يقين كرد.

غير از اين بود كه امام او را در جريان برنامه اى كه داشت گذاشت، و گرنه هيچ عامل ديگر اينگونه زهير را تغيير نمى داد.

50. در ص 119- وارد اين بحث شده است كه در بعض نسخه هاى بحار

لَمّا عَزَمَ عَلَى الخُروجِ مِنَ المَدينَة

ضبط شده، و اشتباه است چون وقتى در مدينه بود تصميمى درباره سفر عراق نگرفته بود.

عرض مى كنيم با اينكه مهم نمى دانيم كه اين نسخه صحيح باشد يا نسخه ديگر مى گوييم شما اشتباه مى كنيد.

اين تصميمات امام چطور بر شما روشن شده؟ يكجا مى گوييد: در مدينه تصميم نداشت؟ يكجا مى گوييد: مسلم است امام از مكه به قصد كوفه حركت كند؟

يكجا مى گوييد در كربلا تصميم به مقاومت و كشته شدن گرفت؟

شما و هر كس كه قبول داشته باشد، امام طبق روايت مفيد و طبرى و ابن اثير و ذهبى و ابن كثير، مأموريت سرى داشت، چگونه از تصميمات امام از پيش خود خبر مى دهيد، و احتمال نمى دهيد كه برنامه تمام كارها همينطور كه انجام شد، قبلًا تعيين شده باشد.

چه مانعى دارد كه امام از اين جريان، اگر چه از طريق روايات پيغمبر، صلى الله عليه و آله، و همين شرفيابى در خواب هم باشد مطلع باشد؟

چقدر در اين كتاب روى اين جهت كه امام جاهل به جريان هايى كه جلو آمده بود

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 189

بدون دليل در مقابل اين همه ادله پافشارى مى كنيد؟

جواب خدا و پيغمبر و فاطمه زهرا و امام را در اين اظهارات چه مى دهيد؟

آقاى عزيز مگر در همين تواريخى كه

مدرك خود قرار داده ايد نخوانده ايد كه از زمان معاويه مردم عراق به امام مراجعه مى كردند، اين موضوع مراجعه اهل عراق به امام بى سابقه نبود، و پس از مرگ معاويه شروع نشد خروج امام از مدينه خودبخود اعلام مى كرد كه امام به عراق خواهد رفت لذا چنانچه گفته شد ابن مطيع حضرت را وقتى به سوى مكه مى رفت از رفتن به كوفه منع مى كرد.

واضح بود كه وقتى امام به مكه مى رود مردم كوفه او را دعوت مى كنند، حضرت به سوى مكه رفت، تا از آنجا به عراق برود، و برنامه اى كه داشت اجرا نمايد.

مردم كوفه بيست سال بود ادعا مى كردند، احتجاج مى نمودند، قيام عليه بنى اميه را به خاندان رسالت پيشنهاد مى كردند، اكنون موقع آن است كه در يك ميدان امتحان وارد شوند، امام از مدينه به مكه رفت تا به سوى عراق برود. ام سلمه هم كه در مدينه بود، پس اين همه اصرار به اينكه لفظ المدينه در اين خبر اضافه شده معنى ندارد، جز اثبات اينكه امام، عليه السلام، العياذ باللَّه مطلب واضحى را كه ام سلمه، و ديگران پيش بينى مى كردند و از آن باخبر بودند پيش بينى نفرمود. و چون ديده ايد خبر بحار را نمى توانيد رد كنيد، و تازه بايد قبول كنيد كه امام، عليه السلام، از مدينه به قصد عراق حركت كرد در حاليكه مدعى هستيد به قصد بررسى اوضاع به مكه رفت ناچار اينگونه تشبثات را مى نماييد!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 190

1- 18. حديث (انَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ يَراكَ قَتيلًا)

514. از صفحه 120- حديث: ان اللَّه قد شاء الخ را مطرح كرده و به علت اينكه در غير لهوف روايت نشده و در پانزده كتاب

از منابع تاريخى ذكر نشده و به علت معارضه آن با نقل طبرى، و با روايت كامل الزيارات و دلائل الامامه و به علت ضعف مضمون آنرا رد مى كند.

جواب: عدم ذكر اين حديث در كتاب هاى نامبرده كه اكثر از اهل سنت است دليل بر عدم نمى شود، و كتاب هايى كه اين حديث در آن نقل نشده بيش از اينها است ولى اين دليل براى رد حديث نمى شود زيرا اين كتاب ها در مقام استقصاء تمام مطالب نبوده اند و اصول شيعه در دست اكثر اين نويسندگان نبوده و اگر بوده است به عللى از آن ها نقل نمى كرده اند.

و بديهى است نمى توان العياذ باللَّه به مثل سيد با آن جلالت قدر و عظمت مقام و زهد و تقوى و معنويت نسبت جعل داد، سيد اگر هم نام اصلى را كه از آن اين حديث را گرفته است ذكر نكرده بود ما مى گفتيم يقيناً از كتاب و اصل معتبرى اخذ كرده است، و اينكه نويسنده شهيد جاويد مى نويسد؛ پس از آنكه در اين پانزده كتاب يادى از آن نشده در كتاب لهوف آنرا مى بينيم جسارت و بى ادبى به سيد است.

سيد، قدس سره، چنانچه نويسنده هم نقل كرده اين حديث را از اصل احمد بن حسين بن عمر بن يزيد ثقه كه از اصحاب حضرت صادق، عليه السلام، و حضرت كاظم، عليه السلام، بوده اخذ كرده است، و بنابراين اين كتابى كه سيد اين را از آن نقل فرموده از تمام پانزده كتابى كه نويسنده ياد كرده اسبق و اقدم و معتبرتر است، و نهايت احتياط سيد كه به آن اشتهار دارد از همين جا معلوم مى شود كه با اينكه كتاب را

اصل احمد بن حسين مى دانسته مع ذلك آنچه را هم به اشتباه روى آن نوشته شده تذكر داده است، بنابراين شكى باقى نمى ماند كه منبع اصلى اين خبر كتاب لهوف نيست بلكه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 191

اصل احمد بن حسين است كه از اصول معتبره است، و اين خبر اگر چه در اصطلاح مرسل است چون سيد مشايخ خود را تا احمد بن حسين ذكر نكرده، اما در اصطلاح ديگر كه يكى از انحاء تحمل حديث و جاده است اين حديث مرسل نيست، و مثل اين است كه ما حديثى را از كافى يا تهذيب نقل كنيم، بلكه بالاتر و محكم تر است، بنابرين برخلاف ادعايى كه نويسنده كرده كتاب معتبر، و حديث نيز مورد اعتماد و اطمينان و روايش مجهول نيست و رد آن هم جايز نمى باشد.

نويسنده شهيد جاويد گمان كرده است ما قول داده ايم كه هر چه سيد روايت كرده است رد كنيم اگر چه منتهى به تكذيب و نسبت جعل و وضع به آن بزرگوار شود، حاشا و كلا نمى توانيم بزرگانى مثل سيد را به چنين گناهان متهم سازيم.

اما معارضه روايت سيد از اصل احمد بن حسين ثقه با روايت طبرى جوابش اين است كه اگر مقام مقام معارضه باشد، نقل سيد با اينكه مأخذ آنرا كه يكى از اصول شيعه است معرفى كرده است بر نقل طبرى كه ناقل اولش معلوم نيست چه كسى بوده يقيناً ترجيح دارد، و اينكه نوشته است نقل ابى مخنف نيز مثل نقل لهوف مرسل است صحيح نيست زيرا اولًا در اينجا در مقام مقايسه بايد لهوف را با تاريخ

طبرى ملاحظه كرد زيرا لهوف از اصل احمد بن حسين ثقه روايت كرده، و طبرى از مقتل ابى مخنف در اينجا در مقام ترجيح طبق اصول شيعه روايت سيد معتبر است و پس از آن مقتل ابى مخنف با اصل احمد بن حسين ثقه ملاحظه مى شود در اينجا هم اگر چه ترجيح با اصل است اينقدر هست كه خبر ابى مخنف از شخص مجهول الهويه و مجهول الاسمى نقل شده، و احمد بن حسين ثقه كه صاحب اصل است شخصاً از حضرت صادق، عليه السلام، روايت كرده است پس بايد نقل طبرى را طرح كرد و نقل لهوف را مدرك قرار داد.

علاوه بر اينكه چنانچه از تاريخ ذهبى ص 343 ج 2 استفاده مى شود محمد حنفيه پس از حركت امام از مدينه به مكه آمد و در نقلى مراجعت او تا خروج امام از مكه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 192

ديده نشده است.

احتمال ديگر نيز در نقل طبرى هست و آن اين است كه عبارت نقل به معنى باشد و جمله

وَ مُحَمَّدْ بنُ الحَنفيةِ بِالمَدينَةِ

را بعض رواة از اجتهاد خود توضيحاً اضافه كرده باشد و اين احتمال بعيد نيست زيرا امثال آن در كتب تواريخ و اخبار زياد ديده مى شود، و بر اهل فن پوشيده نمى ماند، و مؤيد اين احتمال اين است كه در كتب ديگر مثل صواعق ابن حجر و الاتحاف شيراوى نقل شده است

لَمّا بَلَغَ مَسيرُهُ اخاهُ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفيّة كانَ بَيْنَ يَدَيهِ طَشتٌ يَتَوَضأْ فَبَكى حَتّى مَلَأَهُ مِنْ دُمُوعِه

و عبارت تذكرة الخواص نيز ظاهر است در اينكه محمد هنگام حركت امام به سوى

عراق در مكه بوده است.

امام معارضه روايت لهوف با روايت ابن قولويه جوابش اين است كه، روايت ابن قولويه بيش از اين دلالت ندارد كه امام از مكه به برادرش چنين نامه اى نوشته است، و در آن ذكرى از هنگام حركت نيست، ممكن است بلكه مظنون اين است كه پس از ورود به مكه اين نامه را مرقوم فرموده و محمد حنفيه چنانكه از كلام ذهبى استفاده مى شود به مكه آمده باشد.

و روايت دلائل الامامه به ظن قوى غير از روايت ابن قولويه است و در نامه اى كه در آن نقل شده نامى از محمد حنفيه برده نشده و از جمله شواهد تعدد اين روايت و تعدد موضوع آنها اين است كه لفظ روايت دلائل اين است لَمّا فَصَلَ مُتوجِهاً الَى العِراق و لفظ كتاب كامل كَتَب الحُسَينُ بنُ عَلىّ مِنْ مَكَّة است و از اين دو جمله استفاده مى شود كه دو نامه از حضرت صادر شده است، و اين احتمال كاملًا قريب

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 193

است، خصوص با اينكه اين مكتوب حضرت را بصائر الدرجات نيز به نقل بحار ص 212 ج 10، و كلينى در وسائل نيز به نقل بحار ص 175 هر دو از حمزة بن حمران از ابيعبداللَّه، عليه السلام، روايت كرده اند و در روايت هر دو مثل دلائل الامامه نامى از محمد حنفيه نيست فقط روايت ابن قولويه كه احتمال داديم غير از اين روايت باشد و منتهى بزراره مى شود نام محمد را دارد و بنابراين هيچ يك منافات با روايت لهوف ندارد. و نمى توان مضمون اين دو روايت را به هم

وارد ساخت و با روايت لهوف معارض شمرد، و هيچ بعدى ندارد كه دو نامه از حضرت صادر شده باشد يكى از مكه، و ديگر موقع حركت يا پس از حركت به سوى عراق.

نكته قابل توجه اين است كه نويسنده شهيد جاويد در اينجا براى رد روايت لهوف به كتاب كامل و دلائل الامه استشهاد كرده اما روايات كثيره اى را كه در اين دو كتاب و همه دلالت دارند بر اينكه امام از قتلگاه و از شهادت خود در اين سفر آگاه بود و به تأسيس حكومت اسلامى اميدوار نبود فراموش كرده، و از آنها سخنى به ميان نياورده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 194

1- 19. جمله معترضه و گرفتارى نويسنده شهيد جاويد

اشاره

52. پس از اينكه در اينجا از راه ناچارى براى رد خبر ان اللَّه قد شاء ان يراك قتيلًا به روايت كامل الزيارات و دلائل الامامه تمسك مى كند، متوجه مى شود كه در اشكال سخت تر افتاده است و اين دو روايت هم مثل روايت ان اللَّه قد شاء الخ دلالت بر اين دارد كه امام به قصد تأسيس حكومت اسلامى بيرون نشد و شهادت خود و اصحابش را به طور يقين پيش بينى مى فرمود. اينجا براى اينكه زحمات هفت ساله اش هدر نرود، دست به تصرف در معانى الفاظ حديث زده و آنرا به طوريكه عقل و عرف نمى پسندد به دلخواه خود زيرعنوان جمله معترضه (ص 127) معنى مى كند مى گويد اينكه امام، عليه السلام، نوشت: كسيكه به من ملحق شود شهيد مى شود و كسيكه ملحق نشود به فتح نمى رسد

دو احتمال دارد: يكى اينكه امام خبر داده باشد كه كاروان ما و هر كس به ما ملحق شود

شهيد مى شوند.

و دوم اينكه هر كس به من ملحق شود در معرض شهادت خواهد بود يعنى احتمال دارد كشته شود.

سپس احتمال اول را رد مى كند و احتمال دوم را مى پذيرد.

ما مى گوييم اين نامه

(فَانَّهُ مَنْ لَحِقَ بِى استُشهِدَ وَ مَن لَم يَلحَقْ لَم يُدرِكِ الفَتحَ)

مضمونش با روايتى كه در ص 108 نقل كرده و به آن ايراد نموده يكسان نيست تا آن ايرادات اينجا تكرار شود بلكه اين نامه خطاب به كسانى است كه به آن حضرت نه پيوسته بودند كه اگر به پيوندند كشته مى شوند.

چون اين سفر سفر شهادت است و اگر ملحق نشوند به فتح نمى رسند.

و بر فرض احتمال دوم را كه شما پذيرفته ايد بپذيريم باز هم روايت صريح است بر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 195

اينكه حضرت به سوى شهادت مى رفت.

شما بچه مناسبت در معرض شهادت بودن را به احتمال كشته شدن معنى مى كنيد؟

مگر اين را كسى نمى دانست يا كسى يقين داشت كه هر كس به امام ملحق شود كشته نمى شود و از بنى هاشم كسى بود كه يقين داشته باشد كه هر كس با آن حضرت برود كشته نمى شود تا نيازى باشد به اينكه امام بفرمايد احتمال شهادت ميرود؟ مگر اين بنى هاشم نبودند كه شهادت امام را پيش بينى مى كردند؟

پس ما هر چه بخواهيم دست كم بگيريم بايد بگوييم همين حديثى كه شما به آن استناد جسته ايد و همين مكتوب امام دلالت دارد بر اينكه مرگ و شهادت براى تمام كسانيكه با آن حضرت بودند پيش بينى مى شده است زيرا به لفظ عموم مى فرمايد: (مَنْ لَحِقَ بِى استُشهِدَ) هر كس به من ملحق شود در معرض شهادت

است معرضيت شهادت اقلًا با شهادت معنى ندارد، و اگر غرض همان احتمال عادى بود كه محتاج به بيان نبود، و كسيكه قتل خود و اصحاب خود را پيش بينى نمى كند و اميد به تاسيس حكومت دارد، اينگونه كسان و بستگان خود را دعوت به همكارى نمى كند و نمى گويد هر كس با من مى آيد بايد براى معرض قتل واقع شدن بيرون بيايد چون غير از اين خبرى نيست.

براى اخبار از سرنوشت اين نهضت و حركت چه بيانى بهتر از اين بيان است؟

مى خواهيد شما بپذيريد مى خواهيد نپذيريد.

و شاهد معتبر بر اين مطلب اگر چه احتياج به شاهد ندارد عبارت بصائر الدرجات است كه مؤلف آن محمد بن الحسن الصفار كه اقدام از ابن قولويه و كلينى بوده به سال 290 وفات كرده است لفظ ايشان كه در نهايت اعتبار مى باشد اين است

مَن لَحِقَ بِى مِنْكُم استُشهِدَ مَعِى

هر كس به من ملحق شود با من شهيد مى شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 196

سخنى در معناى حديث!

53. در ص 128 راجع به معناى حديث شريف سخن پردازى و مغلطه كارى هاى مكرره را از نو تكرار كرده و منطق حديث را گيج كننده و غير قابل درك مى شمارد!

گمان كرده است معناى خدا خواسته است حسين را كشته به بيند اين است كه كشته شدن آن حضرت و اسيرى اهل عيالش با لذات مطلوب خداست و كشتن آن حضرت گناه نيست، و شمر و ساير كشندگان امام، عليه السلام، امر و خواست خدا را اجرا و اطاعت كردند.

آفرين بر اين فهم و درك! آفرين بر اين ذوق و درك مستقيم! من واقعاً نمى توانم خود را قانع كنم كه

يك نفر شخص مستقيم و عاقل فكرش اينگونه نامنظم و غيرمتعارف كار كند.

برادر من، چرا اينقدر دور مى افتى؟ اين كلام فصيح را كه بدست هر كس بدهيد معناى صحيح و منطقى و معقول آنرا بدون فكر درك مى كند به غلط تفسير مى كنى در فهم هر سخن و استظهار از هر كلام، بايد علاوه بر الفاظ، قرائن حاليه و مقاليه و عقليه آنرا نيز در نظر گرفت.

پر معلوم است، و هيچكس غير از شما چنين احتمالى نداده كه از اين كلام امر تشريعى به كشتن امام و اسير كردن اهل و عيالش استفاده مى شود، و خدا به امر تشريعى فرمان كشتن امام را داده است.

هيچ كس نگفته است، معنى حديث اين است كه وجود حسين، عليه السلام، مانع پيشرفت اسلام است و به حكم ان اللَّه شاء بايد اين مانع برداشته شود.

معنى حديث اين است كه تو بايد از دين تا سرحد شهادت دفاع كنى و حمايت نمايى تا در اين راه كشته شوى. تو بايد با يزيد بيعت نكنى، و ايستادگى و مقاومت نشان بدهى، اگر چه سرانجام در اينراه كشته مى شوى، تو نبايد تسليم يزيد و ننگ بيعت او بشوى، و براى حفظ جان، و دفع مرگ تن به بيعت او بدهى.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 197

براى اينكه با يزيد بيعت نمى كنى تصميم به كشتن تو مى گيرند، و تو بايد كشته شدن را تحمل كنى و بيعت نكنى.

اين كشته شدن مطلوب است يعنى تن به اين كشته شدن دادن و قبول آن همه بلا و مصيبت، و همكار يزيد نشدن محبوب و مطلوب است جهاد است، نصرت دين

است، اطاعت امر خدا است، و اين همان است كه در ص 131 نوشته است كه رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، اگر بخواهد دستورى بدهد بايد بفرمايد برو براى حمايت اسلام چون خدا خواسته است تو را حامى اسلام به بيند.

اين جمله ان اللَّه قد شاء ... نيز همين معنى را مى رساند نهايت به بيان وافى تر و مؤكدتر، و هر كس از آن مى فهمد كه برو، خدا خواسته است تو را شهيد راه حمايت از اسلام به بيند. خدا به تو دستور حمايت از اسلام داده و اين حمايت به قيمت بذل جان و شهادت تو حاصل مى شود.

و اما اينكه نوشته است اين دستور جديدى لازم ندارد جوابش اين است كه دستور جديد براى اين بود كه جان حسين، عليه السلام، و كسان و عزيزانش در معرض خطر قطعى واقع شده كه دفع آن جز با امضاء حكومت يزيد و تصويب انحرافات و مفاسد بزرگ ديگر ممكن نبود ناچار بود، يا راهى را كه به شهادت منتهى مى شود برود، و يا با يزيد بيعت كند، و با آن همه مظالم و ضربتى كه از اين حكومت كثيف و مشرك و كفر باسلام متوجه شده مقاومت نكند.

امام در خطرناكترين وضع قرار گرفته بود، لذا تأكيد روشى كه داشت با اين جمله بليغه كه متضمن عاليترين دستور فداكارى در راه دين است ان اللَّه قد شاء ان يراك قتيلًا بسيار به جا و به مورد بو د اين جمله طلائى و جمله نورانى و پر معناى ان اللَّه قد شاء ان يراهن سبايا حقيقت و روح برنامه امام است جريانى كه جلو آمد

و مظاهرى كه مردم از مظلوميت امام و اسارت اهل بيت ديدند، و عكس العمل شديدى كه در نفوس عامه پيدا شد، و خطبه و بيانات بليغه اهل بيت همه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 198

حكمت هاى برجسته و بى نظير اين مشيت الهيه را آشكار ساخت.

اشكال ديگر

54. در ص 132- باين جمله اشكال كرده است

فَلَّما كانَ فِى السَّحَرِ ارتَحَّلَ الحُسَينُ (ع)

چون امام، عليه السلام، طبق نقل ارشاد و طبرى روز ترويه عمره اى بجا آورد و هنگام ظهر بر حسب نقل طبرى از مكه خارج شد پس اين نقل كه امام، عليه السلام، سحر از مكه حركت فرمود با عمل آن حضرت منطبق نمى شود.

جواب

1. اين جمله فلما كان فى السحر الخ و نقل طبرى و ارشاد هر سه از عمل امام حكايت دارند شما به ميل خودتان يك نقل را مى گيريد و مى گوييد نقل ديگر با عمل امام منطبق نيست و اگر روايت فلما كان فى السحر را مى گرفتيد، مى گفتيد نقل ارشاد و طبرى با عمل آن حضرت منطبق نيست، و با فرمايش حضرت صادق، عليه السلام، هم كه اين حديث را فرموده اند موافق نيست، اين نحو استدلال بيش از تكرار دعوى چيزى نيست.

2. طبق روايت طبرى از ابى مخنف از ابى جناب از عدى بن حرمله از عبداللَّه بن سليم و مذرى بن مشمعل كه حركت امام، عليه السلام، را هنگام ظهر روز ترويه نقل كرده اند محل اولين شرفيابى عبداللَّه بن سليم و مذرى به محضر مبارك آن حضرت بين حجر و باب بوده است.[94] و بر حسب روايت ديگر طبرى از ابى مخنف به همين سند اولين

شرفيابى اين دو نفر در صفاح اتفاق افتاد.[95]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 199

پس يكى از اين دو نقل يقيناً خلاف واقع است و هر دو به علت تعارضى كه دارند از درجه اعتبار ساقط مى گردند و اين حرف كه حركت امام، عليه السلام، هنگام ظهر اتفاق افتاد از اساس بى اعتبار مى شود.

و احتمال اينكه ملاقات اين دو نفر با امام، عليه السلام، در صفاح پس از بازگشت آنها از حج يا انصراف از حج و التزام ركاب امام، عليه السلام، واقع شده باشد با روايت ديگر طبرى به عين اين سند از مذرى و عبداللَّه بن سليم سازگار نيست 96] زيرا بر حسب اين نقل اين دو نفر مى گويند پس از انجام حج با شتاب در منزل زرود به امام، عليه السلام، ملحق شديم.

پس بنابراين روايت، رفع تعارض اين دو نقل طبرى به احتمالى كه گفته شد صحيح نيست و روايت حركت امام در هنگام ظهر از درجه اعتبار ساقط و قابل اعتماد نمى باشد، و بايد به همان روايت اصل احمد بن حسين از حضرت صادق، عليه السلام، اعتماد كرد.

3. معلوم نيست كه امام، عليه السلام، در روز ترويه عمره بجا آورده باشد زيرا روايت معاوية بن عمار[97] بيش از اين دلالت ندارد كه حضرت در ذى الحجه عمره اى بجا آورد بلكه ظاهر است در اينكه پيش از ترويه عمره را بجا آورد، و دلالت دارد بر اينكه حضرت اراده حج نداشتند، نه اينكه حج را تبديل به عمره مفرده فرموده باشند چنانچه ظاهر عبارت ارشاد است.

علاوه روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر، عليه السلام،[98] و روايت ابراهيم بن عمر

يمانى 99] دلالت دارند بر اينكه يك روز پيش از ترويه به سوى عراق حركت فرمود.

بنابراين جمله فلما كان فى السحر ارتحل با هر يك از اين روايات معتبره قابل انطبقاق

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 200

است و هيچ اشكالى بر آن وارد نمى شود.

4. فرضاً نقل طبرى را بگيريم منافات ندارد كه سحر از منزل براى حركت به عراق ارتحال فرموده باشد و سپس براى طواف و وداع با كعبه معظمه و ديدارهايى كه اشخاص از آن حضرت مى نمودند خروج ايشان از مكه هنگام ظهر واقع شده باشد، و چون از سحر متلبس به ارتحال گشت حقيقةً يا مجازاً به قرينه مشارفت در خبر (ارتحل) فرموده باشند.

باز هم اشكال

55. در ص 133- اشكال ديگر كرده است مى گويد اينكه در خبر لهوف فرموده است محمد حنفيه در شبى كه امام قصد داشت صبح آن را از مكه خارج شود خدمت حضرت رسيد، با گفتار مورخان كه گفته اند: امام روز ترويه احرام حج بست، تا مثل حجاج ديگر به عرفات برود، و چون ناگهان احساس خطر كرد از حج منصرف شد و عمره اى به جا آورد و حركت فرمود سازگار نيست.

جواب

اگر چه با تأمل در جواب از اشكال سابق جواب اين اشكال هم معلوم مى شود مع ذلك عرض مى كنيم: تعجب است از شما كه روايت سيد را از اصل احمد بن حسين ثقه از حضرت صادق، عليه السلام، به استناد گفته مورخان رد مى كنيد، و اصول شيعه را در اعتبار اخبار كنار مى گذاريد.

اين مورخان كه گفتارشان بر حديث معتبر منقول از امام در نظر شما ترجيح داد چه كسانى مى باشند؟ اگر

مقصودتان به استناد نقل طبرى ابومخنف است با اينكه در جواب اشكال سابق عدم اعتبار نقل او را در اين موضوع ثابت كرديم، گفتارش دلالتى بر اينكه امام احرام حج بست و عدول از حج به عمره فرمود، ندارد. بلكه جمله

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 201

وَقَصَّ مِنُ شَعْرِهِ وَ حَلَّ مِنْ عُمرَتِه 100]

ظاهر است در اينكه از اول حضرت قصد عمره فرموده بود.

و اگر مقصودتان شيخ شيعه و افتخار فرقه محقه شيخ مفيد رضوان اللَّه تعالى عليه است.[101] بديهى است با كمال احترامى كه از آراء ايشان داريم از پذيرفتن اين نظرشان چون با روايات معتبره تطبيق نمى شود، و فى حد نفسه هم كلام احدى را غير از معصومين، عليهم السلام، حجت نمى دانيم معذرت مى خواهيم.

2. روايت لهوف را چه قبول كنيد و چه قبول نكنيد بر حسب روايت كافى و استبصار و كامل الزيارات، امام، عليه السلام، قاصد حج نبود و به اين جهت عمره به جا آورد كه اراده حج نداشت.

3. اين نقل كه امام، عليه السلام، ناگهان روز ترويه تصميم به حركت گرفته باشد مخالف است با تاريخ الاخبار الطوال ص 221 كه مى گويد ابن عباس پس از آنكه امام تصميم خود را در حركت به عراق با او خبر داد روز سوم دوباره شرفياب محضر امام شد، و هم مخالف است با جواب امام، عليه السلام، به ابن عباس بر حسب نقل طبرى 102] كه فرمود:

انّى قِد اجمَعتُ المَسيرَ فِى احَدِ يَوَمَىَّ هذَين

يعنى تصميم دارم كه امروز يا فردا حركت كنم.

و چنانچه از ملاقات ديگر ابن عباس با امام، عليه السلام، بر حسب نقل طبرى

معلوم مى شود اين سخن را امام يكروز پيش از حركت به سوى عراق فرمود.[103]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 202

پس معلوم شد كه تصميم به حركت در روز ترويه و به علت احساس خطر در آن روز نبوده است.

4. راجع باستنادى كه به نقل لهوف، و حجة السعاده 104] از مقتل ابى عبيده نحوى معمر بن مثنى كرده است، و شايد به اعتبار اينكه در لهوف به نام، و در حجة السعادة بكنيه ياد شده است ابوعبيده معمر بن مثنى را دو شخص گمان كرده باشد عرض مى كنيم در اينجا نويسنده شهيد جاويد هيچ اشكالى نكرده است و نگفته است چون تواريخ ديگر اين موضوع مهم يعنى ورود عمرو بن سعيد را با لشگر انبوه در روز ترويه ننوشته اند، و لهوف در اين نقل متفرد است و نقل حجة السعاده نيز مأخذش على الظاهر لهوف است، نمى توان به آن اعتماد كرد.

اينجا از آن قماش ايراداتى كه به ابن اعثم و تاريخ او مى كند حرفى به ميان نياورده نمى گويد: ابوعبيده نحوى از خوارج و از فرقه اباضيه بود، و وقتى مرد، احدى در تشييع جنازه او شركت نكرد.[105] اينجا نقل سيد از معمر بن مثنى خارجى مورد اعتماد نويسنده شهيد جاويد است ولى نقل ايشان از اصول معتبره شيعه از ائمه اهل بيت، عليهم السلام، و در مثل حديث ان اللَّه قد شاء معتبر نيست.

اگر اين نقل اشاره اى به علم امام به شهادت داشت نويسنده شهيد جاويد زمين را به آسمان مى دوخت، و از اين كتاب و آن كتاب جمع آورى اشكال مى كرد، و هرگز آنرا نمى پذيرفت و دست از سر

ابوعبيده بر نمى داشت.

ولى چون اين نقل ابى عبيده اشكال او را به حديث مروى از امام صادق، عليه السلام، به گمانش تأييد مى كند به آن استناد مى نمايد و تحقيق عميقش را در اينجا كار مى گذارد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 203

نتيجه حديث

56. نتيجه بحث اين است كه حديث

انَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ انْ يَراكَ قَتيلًا،

مورد وثوق و اعتماد است

و اشكالاتى كه بر آن شده غير موجه است و حديث ابن قولويه در كامل، و طبرى در دلائل الامامه و كلينى در و سائل و محمد بن الحسين الصفار، رضوان اللَّه تعالى عليهم، در بصائر طرح و نظر نويسنده شهيد جاويد را دائر به اينكه امام به قصد تأسيس حكومت اسلامى بيرون شد و آگاه از شهادت خود در اين سفر نبود به طور صريح و قاطع رد مى نمايد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 204

1- 20. خطبه: خُطَّ المَوْتُ و صراحت آن بر علم امام به شهادت

اشاره

57. از ص 136- پيرامون خطبه معروفه:

خُطَّ المَوتُ عَلى وُلْدِ آدم الخ

عنان قلم را رها كرده و تا آنجا كه توانسته توسن لجاجت را رانده، و باطل گويى و مغلط كارى كرده، و آشكارا حق را انكار نموده و به يك سلسله احتمالات بعيده غير عقلائيه تمسك جسته است.

صراحت خطبه در اينكه امام، عليه السلام، با علم به شهادت از مكه بيرون شد قابل هيچ گونه ترديدى نيست، و اگر اندكى انصفاف داده بود به جاى اين جمله (از ملاحظه اين خطبه ممكن است كسى تصور كند كه امام حسين، عليه السلام، از مكه به قصد قربانگاه خود در كربلا حركت كرده نه به قصد كوفه و براى تشكيل حكومت مى گفت: از ملاحظه اين خطبه ممكن نيست كسى احتمال بدهد كه امام عالم به قربانگاه خود در كربلا نبوده و يا احتمال بدهد كه قصد تشكيل حكومت داشته است، بلكه يقين حاصل مى كند كه امام علم يقينى به شهادت خود در همين سفر و قيام

در كربلا داشته است، و موضوعى كه در بين نبوده اميد به تشكيل حكومت و پيروزى نظامى بر دشمن است.

مع ذلك ما ايرادات او را به اين خطبه يكايك با پاسخش مى نگاريم تا خوانندگان از نامستقيم بودن فكر اين نويسنده آگاه شوند.

نخستين ايرادى كه كرده است اين است كه خوارزمى اين خطبه را در مقتل خود در حوادث روز عاشوراء نوشته است، و جمله

وَ مَنْ كانَ باذلًا فِينا مُهْجَتَه

كه در لهوف ذكر شده در نقل خوارزمى نيست سپس مى گويد: چون از طرفى به علت مجارى طبيعى عوامل پيروزى براى امام فراهم شده آن حضرت به قصد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 205

تشكيل حكومت حركت فرمود نه به قصد شهات، و طبق قرائن، چون روز عاشورا خطر مرگ براى امام قطعى شده بود و در اين خطبه خبر از شهادت خود مى دهد در روز عاشورا كه از نظر مجارى طبيعى شهادت حتمى شده ايراد فرمود نه در مكه.

جواب

اولًا سيد ابن طاوس در لهوف و علامه جليل على بن عيسى اربلى در كشف الغمه و شيخ جليل حسين بن محمد بن نصر حلوانى در نزهة الناظر ص 30 و 31 به طور جزم فرموده اند اين خطبه را حضرت در هنگاميكه عازم بيرون رفتن به سوى عراق شد قرائت فرمود.

و ثانياً عبارت و الفاظ اين خطبه مثل آفتاب در وسط روز گواهى مى دهد كه در موقع خروج از مكه انشاء شده و مناسبتى با روز عاشورا ندارد.

و ثالثاً جمله و خير لى مصرع انالاقيه خبر از آينده و حوادث پشت پرده و مصرع و مكان و زمانى است كه از

زمان و مكان انشاء خطبه دور باشد نه حوادثى كه تا دو سه ساعت بعد اتفاق مى افتد، و نه مصرع و قتلگاهى كه الآن حاضر و مشهود است.

و رابعاً جمله

(كَانّى بِاو صالِى تَقَطَّعُها عُسلانَ الفَلَواتِ بَينَ النَواويس و كَربَلا فَيملّان منّى اكراشاً جوفاً، و اجرِبةً سغباً

در روز عاشورا خبر نامعلومى نبود كه امام، عليه السلام، بفرمايد چون آنروز مطلب معلوم بود و به علاوه در شب عاشورا و پيش از آن هم خبر داده بود و جمله

بَين النواويس وَ كَربلا لامَحيصَ عَن يَومٍ خُطَّ بِالقَلَم

كه در روايت كشف الغمه و لهوف و نزهة الناظر است صريح در پيش گويى و خبر از آينده است و به مجرد اينكه در نقل خوارزمى نيست انكار اعتبار آن صحيح نيست و به حسب ميزان علمى هم كه باشد اصل عدم زياده بر اصل عدم نقيصه مقدم است،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 206

و نمى توان گفت اين دو جمله را صاحب كشف الغمه و مؤلف لهوف و مؤلف نزهة الناظر كه از اعلام قرن پنجم است جعل كرده اند.

و خامساً تأييد نقل خوارزمى به اينكه عوامل پيروزى در مكه فراهم بود و امام به قصد تشكيل حكومت حركت فرمود عجيب است زيرا ميان دعوا نرخ طى كردن صحيح نيست.

و عجيبت تر اين است كه مى گويد: روز عاشورا خطر مرگ براى امام قطعى شده بود يعنى تا پيش از روز عاشورا امام آگاه از شهادت خود نبود در حاليكه مطلب اين است كه امام باخبر بود و از اول خطر مرگ قطعى بود و اين خطبه هم يكى از شواهد است، شما در مقام

رد اين خطبه باصل ادعاء خود تمسك مى كنيد و اين خطبه اصل ادعاء شما را رد و باطل مى نمايد.

و سادساً راجع به جمله من كان باذلًا فينا مهجته كه در نهايت صراحت حركت امام را براى شهادت اعلام مى دارد سخت به دست و پا افتاده، و عدم نقل خوارزمى را دليل قرار داده بر اينكه اين جمله جزء اين خطبه نيست، و در جاى ديگر مثلًا پس از رسيدن خبر قتل مسلم فرموده و در زمان هاى بعد كه سخنان امام را جمع كرده اند اين جمله بعد از خطبه نوشته شده و رفته رفته جزء آن محسوب شد و سپس مى گويد بعض كتاب ها مثل نهج البلاغه و تحف العقول در جمع آورى سخنان معصوم را بدون ذكر مورد و تاريخ دنبال هم قرار داده و سپس نمونه اى از تحف العقول از كلام امام حسين، عليه السلام، نشان مى دهد.

پاسخ اين است كه فى الجمله گاهى اتفاق مى افتد كه نوشته شدن سخنان معصوم يا هر گوينده ديگر در يكجا و بدون فاصله براى كسانيكه در علم حديث و سخن شناسى حاذق و ماهر نيستند سبب اشتباه مى شود، اما در اين دو كتابى كه نوشته چنين اشتباهى براى كس پيش نيامده و موردى را هم نشان نداده و حتى در اين نمونه اى كه ياد كرده اين اشتباه واقع نشده.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 207

و هر كس خطبه ان هذه الدنيا را از امام حسين، عليه السلام، نقل كرده سخن ان الناس عبيد الدنيا را فرمايش ديگر شمرده و ذيل آن نشمرده اند.

بلى امثال نويسنده شهيد جاويد كه يا از تاريخ و احاديث اطلاع كافى نداشته

باشند يا بخواهند حقايق را تحريف و بر اساس يك سلسله گمان ها و اجتهادات نا استوار و خرد ناپسند اظهار نظر نمايند اين احتمالات را القاء مى نمايند به هر حال اين احتمالات عقلايى و منطقى نيست و بدون ترديد جمله من كان باذلا جزء اين خطبه است.

و راجع به احتمال اينكه اين جمله را در جاى ديگر مثلًا پس از وصول خبر شهادت مسلم فرموده باشد مى گوييم.

در هيچ يك از كتب مقتل نقل نشده كه پس از رسيدن خبر شهادت مسلم چنين سخنى فرموده باشد، و صدور اين كلام در وقتى كه آن حضرت در حال كوچ و حركت و سير بود

فَلْيَرْ حَل مَعَنا فَانّى راحِلٌ مُصبِحاً انشاءَاللَّه

بى مورد است و اين جمله جمله اى است كه فقط مناسب هنگام حركت از مكه است و در بين راه و حال حركت به سوى عراق و در روز عاشورا مناسبتى براى انشاء اين خطبه پيدا نمى شود، ولى چون نويسنده چشم هاى خود را روى هم گذارده است هر چه دلش مى خواهد مى گويد و در بى پايگى منطق و بررسى هاى او همين قسمت از كتابش كافى است.

دليل ديگر

58. آنچه در ص 140- به عنوان دليل ديگر بر رد ذيل خطبه نوشته است نيز صحيح نيست. زيرا كسى نگفته است خطبه را حضرت در روز حركت انشاء فرموده، بلكه روز قبل از حركت ايراد كرده است و اينكه مى گوييد تا روز ترويه يعنى همان روز

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 208

حركت حضرت عازم عراق نبود و آن روز محرم به احرام حج گرديد و سپس منصرف شد و عمره بجا آورد، جوابش سابقاً گفته شد كه

اصلًا امام در اين موقع محرم به احرام حج نشد و چون قبلًا احساس خطر كرده بود اراده حج نداشت، و همين خطبه هم دليل است بر اينكه آن حضرت پيش از روز حركت احساس خطر كرده و عازم بوده است بنابراين فرمايش ارشاد را نمى توان بر حديث معتبر و حجت، مقدم داشت.

59. و اما اينكه گمان كرده چون طبق نقل طبرى حركت حوالى ظهر واقع شده يا هنگام ظهر كه در اين خطبه ذكر شده منافات دارد پس اين خطبه يا اقلًا قسمت آخر آنرا در مكه ايراد نفرموده است.

جوابش اين است، اى مرد حسابى، پس تو بگو اين جمله

(مَن كانَ باذلا فِينا مُهجتَه)

در كجا ايراد شده است؟ و غير از مكه كجا بود كه حضرت رحل اقامت انداخته بود و صبح مى خواست كوچ كند؟ يا گفتار كشف الغمه و لهوف و نزهة الناظر را كه مى گويند اين خطبه من اولها الى آخرها در مكه هنگام عزيمت به عراق ايراد شد قبول كن، يا خودت جايى را كه مناسب انشاء اين خطبه باشد نشان بده.

واقعاً انسان متحير مى شود كه با اين منطق ها چگونه بايد روبرو شد به علاوه اين خطبه فرمايش خود امام است و در مقابل آن نقل طبرى با آنچه در فصل سابق نسبت به آن توضيح داديم چه اعتبار دارد مضافاً بر اينكه رحلت صبح با اينكه حركت به سوى مقصد و بيرون شدن از مكه و وداع با اشخاص و كعبه معظمه تا حوالى ظهر كشيده باشد چنانچه پيش از اين هم تذكر داديم عرفاً منافات ندارد ممكن است از صبح مهياى كوچ و حركت شده باشند و شرفيابى هايى

كه مردم يا اشخاص سرشناس داشتند تا حوالى ظهر از حركت مانع شده باشد، اينگونه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 209

مضامين و الفاظ را نتوان با يكديگر منافى دانست و يكى را دليل رد و ابطال ديگرى شمرد.

فرض ديگر!

60. در ص 142- زير عنوان فرض ديگر سخنانى مى آورد و چون اصرار دارد عالم نبودن امام را از شهادت خود اثبات كند و اين خطبه را صريح در آگاهى امام از شهادت خود مى بيند به خود اجازه توجيه و تأويل مى دهد، و بالاخره مى نويسد، مطالعات چند ماهه امام به اينجا رسيد كه تشكيل حكومت (با چند اگر) امكان پذير است و امكان برخورد نظامى نيز هست لذا اين خطبه را خواند تا اصحابش را آماده جهاد و فداكارى سازد.

ما مى گوييم در چنين موقعى كه حضرت به قول شما براى تأسيس حكومت عازم حركت به كوفه بود، و لشگر و سپاه لازم داشت آيا ايراد اين خطبه جز يأس و نااميدى از تأسيس حكومت چه اثرى داشت؟ و اين جمله (و خيرلى مصرع (تا) بين النواويس و كربلا) با اينكه امام به كوفه مى رفت و كربلا هم در نزديكى كوفه بود و هم چنين جمله لامحيص و جمله رضا اللَّه رضانا الخ و جمله و من كان باذلا فينا كه همه آگاهى از مرگ و شهادت و پايان غم انگيز اين حركت بود با مطالعات به قول شما چند ماهه امام چه ارتباط داشت.

بسيار بسيار از بلاغت بدور است، اگر كسى قصدش تشكيل حكومت باشد و عوامل پيروزى را فراهم ببيند چنين سخن بگويد.

يك نكته

61. در ص 144- تحت عنوان يك نكته مى نويسد: اگر امام به كوفه رفته بود و پيروز شده بود و پس از ده سال بعد شهيد مى شد باز اين خطبه به جا بود.

جواب اين است كه در اين صورت ايراد اين خطبه هرگز موقعيت نداشت و بلاغت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و

رهبر نجات بخش اسلام، ص: 210

امام به مراتب بالاتر از اين است كه در آن موقع اين خطبه را بخواند و كشته شدن خود را كه فرمانده و رهبر سپاه است به طور صريح اعلام فرمايد.

62- آخرين ايرادش اين است كه چون اين خطبه در منابع ديگر نيست اطمينان به نقل لهوف كم مى شود.

جوابش اين است كه در آن كتاب ها بسيارى از مطالب مسلمه ديگر هم نيست خصوص منابع اهل سنت و بناء آنها بر استقصاء نبوده است، و در آن اعصار مثل زمان ما تمام كتب و مآخذ در دسترس همه نبوده است به علاوه كتاب كشف الغمه اين خطبه را از كمال الدين محمد بن طلحه شافعى متوفى سنه 652 مؤلف العقد الفريد و مطالب السئول روايت كرده، و علامه جليل حسين بن محمد حلوانى نيز آنرا روايت فرموده است.

و آنچه با اطمينان مى توان گفت اين است كه اين خطبه كه از متن آن منطق و قوت تصميم امام ظاهر و آشكار است در كمال اعتبار است، و تا كنون احدى از علماء و ارباب فن در اعتبار آن اظهار ترديد نكرده است، و اينگونه احتمالات واهى و خرد ناپسند خدشه اى در اعتبار آن وارد نمى سازد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 211

1- 21. تحقيق درباره عبارت زيارت اربعين

63. در ص 145- راجع به اين عبارت زيارت اربعين:

وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيْكَ لِيَستَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حِيرةِ الظَلالَةِ

مى گويد: اگر كسى بگويد از اين جمله فهميده مى شود كه امام از اول مى خواسته است خون خود را در راه خدا بريزد و به منظور كشته شدن حركت كرده است در جواب مى گوييم درباره حضرت حمزه نيز

اين جمله صادق است با اينكه وقتى به جنگ احد رفت غرضش اين نبود كه خونش ريخته شود و مى خواست نيروى بت پرستان را در هم بشكند الخ.

جواب اين است كه اين جمله به حسب معنى حقيقى ظاهر در اين است، كه بذل جان و استقبال از شهادت از روى علم و اختيار بوده و نجات عباد از جهالت و ضلالت، به نفس بذل مهجه، و پيشكش كردن جان، حاصل شده است، و به عبارت ديگر، سبب نجات مردم اين بود، كه امام جان خود را بذل كرد، يعنى

استنقذ العباد ببذل مهجته فى اللَّه

بندگان خدا را به بذل مهجه اش در راه خدا نجات داد.

پس اين جمله در مورد شهيدى حقيقت است كه از روى علم و اختيار بذل جان نمايد و بداند بذل جانش سبب نجات جامعه مى شود، ولى درباره شهيدى كه فى سبيل اللَّه شهيد مى شود و اين اثر، بر نفس جان نثارى و شهادتش مرتب نمى شود مجاز است.

و به بيان ديگر، شهداء گاهى در راه دفاع از اسلام و حفظ سنگر و پيشبرد مقاصد عالى اسلامى شمشير مى زنند و جهاد مى كنند تا كشته مى شوند، و آثارى كه بر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 212

فداركاى آنها مرتب مى شود بر عمليات دفاعى و حملات و يورش هايى است كه به لشگر دشمن مردانه نموده اند تا شهيد شدند.

و گاهى نجات دين، و دفع ضربت از آن محتاج به فدا دادن جان و استقامت و كشته شدن است، مثل اينكه علمدار لشگر ببيند اگر استقامت نكند و علم را بگذارد و بگريزد لشكر همه مى گريزند و اگر بايستد و علم را

نگاه دارد و او را بكشند و قطعه قطعه كنند ديگرى مى آيد و علم را بر مى دارد (مثل جنگ موته و فداكارى عجيب جعفر طيار و زيد بن حارثه و ابن رواحه) و خطر دفع مى شود يا مسلمانان تحريك و تهييج مى شوند و ميدان را خالى نمى كنند، و عمل او سرمشق مى شود.

اينجا فقط گذشت از جان لازم است و اينجا است كه به حقيقت مى توان گفت بذل مهجته فيك ليستنقذ الاسلام شهداء كربلا چنين موقفى را داشتند، آنان هم شمشير كشيدند و به وظيفه دفاعى كه آن هم دفاع از جان رهبر اسلام و ولى خدا بودند رفتار كردند، و هم با بذل جان و شهادت، و ايفاء آن نقش عجيب در آن ميدانى كه تاريخ همانند آن را نشان نمى دهد پرچم اسلام را پابرجا و استوار ساختند و الحق درباره يكايك آنان اين جمله صادق است و شايد علت اينكه اين رادمردان به طور دسته جمعى بر ساير شهداء امتياز يافته اند و اين درجات را پيدا كرده اند همين باشد.

ميدانى كه اين افراد فداكار در آن ظاهر شدند ميدان بذل نفس و تقديم جان براى نجات اسلام بود.

و در مورد مثل حضرت حمزه و شهداء بدر و احد اگر نفس بذل جانشان اين آثار را داشته و از روى علم و اختيار بذل جان كرده باشند اين جمله حقيقةً صادق است و الا مجاز است و حضرت حمزه نيز به ملاحظه مقام بلندى كه در بين شهدا دارد حائز اين مقام و فضيلت است.[106]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 213

پس معلوم شد اين جمله زيارت درباره امام، عليه السلام، عين

حقيقت است چون از شهادت خود آگاه بود و مى دانست كه اعلان بطلان حكومت يزيدى و قيام و امتناع از بيعت از جان گذشتن و به استقبال شهادت رفتن است، مى دانست شهادتش با آن وضع مظلوميت و تشنگى توام با اسارت اهل بيت منشأ آن آثار و بركات و نجات اسلام از ضربت كشنده حكومت يزيد است.

به هر حال با صرف نظر از اين تحقيق دقيق اگر به فرض شما امام را مانند شهداء ديگر ناآگاه از شهادت خود بدانيم و از اين جهت بگوييم اطلاق اين جمله بر همه على السوا است و دليل بر اينكه امام از روى علم به سوى شهادت رفت نيست طبق طرح و اساسى كه در اين كتاب ريخته ايد شهادت و بذل جان امام به منظور نجات مردم از ضلالت انجام نشده و اين جمله اگر چه در حق شهداء ديگر صادق است درباره امام، عليه السلام، صادق نيست!

زيرا طبق نظر شما امام پس از يأس از تأسيس حكومت پيشنهاد صلح را به آن شرايط سه گانه داد و پذيرفته نشد و او را مخير بين تسليم با بن زياد و كشته شدن كردند و امام براى اينكه بابن زياد تسليم نشود كشته شد- پس بفرماييد

بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ ليَستَنفَذِ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حِيرةِ الضَلالَةِ

با اين نظر شما چه طور سازگار و صادق مى شويد. براى تسليم نشدن بابن زياد كشته شدن چه ارتباطى با كشته شدن براى هدايت مردم و نجات آنان از ضلالت و جهالت دارد.

شما مقام امام را از مقام شهداء ديگر مانند حضرت حمزه و حضرت جعفر طيار بلكه سائر شهداء بدر و احد پايين آورده ايد

(انشاء اللَّه غفلت كرده ايد). (15)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 214

به علاوه ظاهر اين جمله اين است كه، اين اثر يعنى نجات جامعه از جهالت و ضلالت بر شهادت امام مرتب شد، چون سبب آن بذل مهجه بود و وقتى سبب حاصل شد مسبب هم حاصل مى شود، در حاليكه شما مى گوييد در شهادت و بذل جان هيچ منظورى امام جز عدم تسليم بابن زياد نداشت و اصولًا قيام حضرت شكست خورده و بى نتيجه شد- نعوذبالله.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 215

1- 22. قصه فرشته ها و جن ها

اشاره

64. از ص 146- قصه فرشته ها و جن ها را عنوان كرده و براى اينكه زمينه اى براى انكار آن به خيال خود بسازد نخست آنرا از كتاب نورالعين نقل كرده و سپس به نقل لهوف از كتاب مولد النبى و مولد الاوصياء شيخ مفيد اشاره مى كند و به گمان خود آنرا رد مى نمايد.

ما عرض مى كنيم: آنچه راجع به كتاب نورالعين و مؤلف آن نگاشته مورد ايراد نيست و ما هم آن كتاب را معتبر نمى شناسيم اما نقل لهوف را از كتاب مولد النبى و مولد الاصياء نمى توان رد كرد، زيرا علاوه بر آنكه لهوف نقل كرده، محمد بن ابيطالب حسينى هم در كتاب خود باين عبارت آنرا روايت از مفيد كرده است قال شيخنا المفيد باسناده الى ابى عبدالله، عليه السلام،[107] و آنچه را كه در قابل قبول نبودن اين نقل نوشته كافى نيست اينك وجوهى را كه در رد اين خبر نوشته بررسى مى كنيم.

دليل اول

1. در اين داستان به امام نسبت دروغ داده شده جواب- چنين نيست و معنى

(لا سَبيلَ لَهُم عَلَىَّ، وَ لايلقُونِى بِكَريهَةٍ او اصلَ الى بُقعَتى)

بيش از اين نيست كه آنها تا من ببقعه خود يعنى كربلا نرسم نخواهند توانست مرا بكشند يا صدمه جسمانى به من بزنند، و اين جمله با مأموريت حر براى جلب آن حضرت و ناراحت شدن اهل بيت منافات ندارد.

دليل دوم

2. لازمه آن بى اعتنايى امام نسبت به اسلام است زيرا با اينكه به كمك فرشتگان

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 216

يارى دين امكان پذير شد چرا امام رد فرمود، و حكومت اسلامى را تشكيل نداد!

جواب، ملائكه مأمور به اطاعت از آن حضرت بودند و در واقع اين هم يك نوع امتحان از آن حضرت بود كه مقدار قوت تصميم و ثباتش آشكارتر گردد، و امام در رد و قبول مدد آنها مختار بود و شايد تشكيل حكومت اسلامى با امداد نيروهاى غيبى مصلحت نبوده، و فرشتگان براى حفظ جان امام و رعايت شخص او يا امتحان اين پيشنهاد را دادند، و امام هم مى دانست كه با قوه غيبى تشكيل حكومت صلاح نيست لذا براى حفظ جان خودش كمك فرشتگان را نپذيرفت، و خلاصه كلام اينكه امام خود مى دانست پذيرفتن پيشنهاد فرشتگان واجب نيست، و كسى نمى تواند بگويد لازم بود بپذيرد تا اسلام را حفظ نمايد زيرا اگر لازم بود مى پذيرفت و آنچه مسلم است اين است كه اگر امام نيروى مادى كافى براى تأسيس حكومت اسلام و اجراء احكام داشته باشد وظيفه دارد اقدام نمايد اما با نيروى غيبى و به نحو معجزه قيام و

اقدام واجب نيست و در بعض موارد كه با جنود غيبيه غلبه اى حاصل شده به نحو استثناء مى باشد.

پس اين سخن صحيح نيست كه آيا ممكن است در زمانى كه براى حمايت اسلام از نيروهاى كمكى استفاده ممكن شود امام استفاده نكند؟ و آيا و آيا.

زيرا جوابش اين است، بلى ممكن است چون امام سنت اللَّه از ديگران داناتر است، و از اينكه قبول نفرمود معلوم مى شود در اينجا توسل به طرق غيرعادى براى پيروزى جزء برنامه امام نبوده است، و اگر اين ايراد را به امام وارد بدانيم بايد العياذباللَّه نسبت به خدا هم ايراد كند و بگويد: آيا ممكن است خدايى كه مى توانست امام را از دست دشمن نجات دهد و ستمگران را معدود سازد امام را وا بگذارد تا دشمن او را از پا درآورد، و اسلام ذيل شود؟ آيا ممكن است خدايى كه مى توانست يزيد را بميراند، و موانع تأسيس حكومت اسلامى را از ميان برگيرد، يزيد، و ابن زياد، و شمر، و همكارانشان را زنده بگذارد تا مرتكب اين همه جنايات

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 217

شوند؟ آيا ممكن است خدا نسبت به اسلام و امام بى اعتنا باشد؟ آيا ممكن است خدايى كه جنودش را جز خودش كسى نمى داند چقدر است از بندگانش بخواهد دين او را يارى كنند؟

جواب اين آياها همه معلوم است، و در اين استفهام ها كه منشأش جهل به سنن خدا و قواعد و قوانين الهيه است، فرقى بين عمل خدا و پيغمبر و عمل امام نيست زيرا كه آنها نيز عامل و مجرى سنت هاى الهيه هستند.

پس عدم قبول كمك ملئكه بى اعتنايى

به اسلام نيست چنانچه اعمال قدرت نكردن خدا و نابود نساختن دشمنان نيز بى اعتنايى به اسلام نيست.

3. در صفحه 150 مى نويسد: ما در اينكه كتاب نامبرده (مولد النبى و مولد الا وصياء) از شيخ مفيد باشد به چند علت ترديد داريم.

جواب مى گوييم ترديد شما ارزش ندارد زيرا مثل سيد ابن طاوس كتابى را به اين اسم معرفى مى كند، از آن نقل حديث مى نمايد، و مى گويد: مفيد به اسناد خودش از حضرت صادق، عليه السلام، روايت نموده است، مع ذلك نسبت اشتباه به ايشان دادن يك گزاف گويى آشكار است.

كتاب مفيد كه در آن از شيوخ خود نقل حديث كرده باشد ايشان نمى شود، و از همان شيوخ كتاب مؤلف هم شناخته مى شود، و سيد ابن طاوس اين مقدارها را وارد بوده است، مثل نابغه علم تراجم و رجال علامه بزرگوار شيخ آقا بزرگ تهرانى قدس سره در حقش مى فرمايد (خريط صناعة معرفة الكتب)[108].

شما بدون دقت در عبارت و الفاظ چون روايت موافق نظرى كه داريد نيست ترديد مى كنيد و نيز مجرد اينكه بعض افراد بى اطلاع كتاب هايى را به اشتباه به غير مولف نسبت داده اند دليل اين نيست كه ما در مورد هر كتابى اين ترديد را بنماييم، به علاوه در آن مواردى كه بعضى مدعى اشتباه شده اند مدعى مؤلف كتاب را معرفى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 218

كرده و قرائنى قانع كننده از خود كتاب يا از كلمات بزرگان فن نشان مى دهد كه معلوم مى سازد كتاب به اشتباه به ديگرى نسبت داده شده است.

اما كتاب مواليد به كسى غير از مفيد نسبت داده نشده است پس چطور ما در نسبت

آن به ايشان ترديد كنيم و عدم ذكر اين كتاب در فهرس كتاب هاى ايشان دليل عدم نمى شود، بلكه دليل آن است كه كه فهرس كامل تهيه نشده است. مضافاً بر اينكه نقل سيد مؤيد است به نقل محمد بن ابيطالب حسينى پس جاى ترديد در اينكه اين حديث از كتاب مفيد گرفته شده، نيست.

4. شيخ مفيد در جواب مسائل عكبريه علم امام را به شهادت خود قبول نفرموده است پس چگونه روايت فرشته ها را كه دلالت بر علم امام دارد نقل كرده است.

جواب اين است كه فرمايش شيخ مفيد در برابر احاديث معتبره قطع آور كه دلالت دارد بر اينكه امام به شهادت خود عالم بوده است حجت نيست علاوه صدور اين كلمات از امثال ايشان چنانچه كراراً تذكر داديم در برابر عامه و كسانى كه در محيط آنها و مأنوس با افكار آنها بوده اند مى باشد، مفيد و سيد، رضوان اللَّه عليهما، در مقام جواب اقناعى به آنها بوده اند كه به هر حال در قد است مقصد امام ترديدى پيدا نكنند چون اگر به نحو ديگر پاسخ مى دادند بسا كه از افق درك و اطلاع معرفت پاره اى از آنها دور بود و لذا در همين جا مفيد، قدس سره، پس از آن جواب اقناعى روى فرض علم امام به شهادت كه مورد تصريح اخبار و تواريخ معتبر و عقيده شيعه است نيز جواب داده و صريحاً اصل صحت تعبد به شهادت و استسلام از براى كشته شدن را تصديق فرموده است، و پس از قبول اين اصل رد اخبار تواريخى كه دلالت بر آگاهى امام از شهادت دارد وجهى ندارد.

اينك كلام مفيد به عين الفاظش در

جواب مسائل عكبريه:

وَ لَو كانَ عالِماً بِذلكَ لَكانَ الجَوابُ عَنهُ ما قَدَّمناهُ فِى الجَوابِ عَنْ عِلمِ اميرالمُؤمِنين (ع).

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 219

و آنچه راجع به علم حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، فرموده است اين است.

(اذ كانَ لايَمتَنِعُ ان يَتَعَبَّدهُ اللَّهُ تَعالى بِالصَبر عَلَى الشَهادَةِ وَ الاستِسلامِ لَلقَتْلِ لِيُبلِغَهُ بِذلك عُلُوَ الدّرَجاتِ ما لا يَبلُغِهُ الّا بِه، وَ لِعِلمِهِ بِانَّهُ يُطِيعُهُ فِى ذلكَ طاعَة لَو كَلَّفَها سِواهُ لَم يُرِدها، و لا يَكُونُ بِذلِكَ اميرالمُؤمِنينَ مُلْقِياً بِيَدِهِ الِى التَّهلُكَةِ، وَ لا مُعِيناً عَلى نَفَسِه مَعُونَة تُسْتَقبَح فِى العُقُولِ).

اين فرمايش مفيد، قدس سره، همان است كه ما در مقدمه اين انتقاد به خوانندگان تذكر داده ايم، و داورى با خوانندگان عزيز است كه اين قسمت از كلمات مفيد، عليه الرحمه، پاسخ استبعادات و اساس بررسى هاى نويسنده كتاب شهيد جاويد هست يا نه، و آيا صحت تعبد امام حسين، عليه السلام، را به شهادت و كشته شدن و تأييد مى كند يا نه؟

و آيا جواز استسلام از براى قتل از آن استفاده مى شود يا خير؟ و شاهد ديگر بر اينكه فرمايش مفيد، قدس سره، اقناعى و در برابر عامه است، اين است كه در ارشاد در سه فصل اميرالمؤمنين، عليه السلام، را به شهادت و خبرهاى آن حضرت را از شهادت روايت كرده و آنرا متواتر شمرده است.[109] 5. مى گويد شيخ مفيد در ارشاد همه حوادث را ذكر كرده ولى از اين داستان ذكرى به ميان نياورده است.

جواب اين است كه معلوم است كه مفيد به فرموده خودشان در مقدمه ارشاد در مقام استقصاء حوادث و وقايع در كتاب مختصرى مثل ارشاد نبوده است

زيرا استقصاء تاريخ زندگى اميرالمؤمنين، عليه السلام، و سائر ائمه، عليهم السلام، در كتابى مثل ارشاد محال است و علاوه ممكن است كتابى مولد النبى و مولد الاوصياء را پس از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 220

ارشاد تأليف كرده باشد و اين حديث بعد از تأليف ارشاد به نظرش رسيده باشد. اين گونه وجوه عليله مدرك و مستند رد حديث و كتاب نمى شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 221

1- 23. خطبه: لا ارَىَ المَوتَ الّا سَعادةً

اشاره

65. اين خطبه اگر بعد از برخورد با سپاه حر در ذى حسم انشاء شده باشد چنانكه طبرى نقل كرده يا در روز عاشورا صادر شده باشد چنانچه ذهبى روايت كرده است دلالت بر آگاهى امام از شهادت تا پيش از انشاء اين خطبه ندارد ولى بر اينكه هنگام قرائت اين خطبه امام تصميم به شهادت داشته و به تأسيس حكومت اسلامى هيچ اميدى نبوده دلالت دارد، علاوه بر آنكه با وضعى كه جلو آمده بود از شهادت مسلم و هانى و عبداللَّه يقطر و ورود سپاه حر و محاصره شدن امام اميد به تأسيس حكومت مبدل به نااميدى گشت، مع ذلك نمى دانيم به چه علت در اينجا هم نويسنده شهيد جاويد دست و پا مى كند كه دلالت اين خطبه را انكار و رجاء يا العياذباللَّه جهل امام را به آينده در اين موقع هم بگويد و لذا وارد شرح اين خطبه، و استشهاد به كلام اميرالمؤمنين، عليه السلام، شده است واقعاً اين اصرار خيلى عجيب است بلكه از بعض عبارت كتاب استفاده مى شود كه مى خواهد بگويد حتى 8 روز عاشورا و تا وقتى منا شده

و اتمام حجت مى كرد و اگر مبالغه نشود تارمقى از حيات در بدن داشت فكر تأسيس حكومت اسلامى را از سر بيرون نكرد و به تأسيس آن اميدوار بود.

واقعاً اين نحو استنتاج و اجتهاد و بررسى در مسائل تاريخ عجيب و بى سابقه است!

و اگر غرضش از اين بيانات عدم دلالت خطبه بر علم به شهادت با فرض صدور آن قبل از برخورد با سپاه حر باشد، باز هم اين جمله كاشف از علم امام به شهادت و تصميم بر موت و كشته شدن در راه خد است.

فَانّى لاارَىَ المَوتَ الّاشَهادةً وَ لَا الحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ الّا بَرَماً

اين منطق، منطق شخص اميدوار به پيروزى نظامى نيست، اين منطق يك فرد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 222

مصمم، و قوى القلب و ثابت و مؤمن به هدف و مقصد است كه حاضر نيست مرگ را با كمترين ضعف و زبونى و تسليم از خود دفع نمايد.

و اما اينكه در ص 158 مى گويد امام مقايسه بين شهادت و تسليم شدن فرموده است نه اينكه غرضش اين باشد كه مرگ مطلوب من است چنانچه يوسف صديق گفت:

رَبّ السِجْنُ احَبُّ الىّ مِمّايَدْ عُونَنِى الَيْهِ

نمى خواست بگويد زندان مطلوب من است.

جوابش اين است كه در مقام دوران امر بين آلوده شدن دامان و افتادن به زندان، زندان مطلوب يوسف بود، چنانچه در مقام دوران امر بين بيعت و كشته شدن، كشته شدن مطلوب امام بود، كسى نمى گويد زندان در صورت مصونيت از خطر آلوده شدن به فحشاء مطلوب يوسف بوده، يا كشته شدن در صورت عدم توجه ضربت حكومت يزيدى باسلام و اوضاع و احوال عادى مطلوب

امام بوده است.

به علاوه مكرر گفته ايم كه شهادت مطلوب امام بوده است و اگر كسى به طلب شهادت به جهاد برود ماجور است، ولى اين به اين معنى نيست كه طالب شهادت در ميدان جهاد بايستد و شمشيرش را در غلاف كند (و به قول شما) فعاليت كند براى اينكه بيايند و او را بكشند.

امام هم مى فرمايد كشته شدن به دست اين مردم شهادت است بايد مؤمن در اين اوضاع راغب لقاء خدا گردد، يعنى لقاء خدا و شهادت در راه او بايد مطلوب مؤمن باشد، بايد ايستادگى كنيم تا كشته شويم و با مقاصد بنى اميه همراه نشويم. عاقبت ا ين ايستادگى مرگ است و اين مرگ افتخار و سربلندى است.

اين است معناى اين جمله و نظائر آن، كه هم دلالت بر مطلوب بودن شهادت و هم دلالت بر آگهى از وقوع شهادت دارد. (16)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 223

66. در ص 160 باز هم شروع به مغلطه كارى مى نمايد و تا ص 162 آنرا دنبال مى كند كه واقعاً انسان غرق تعجب مى شود كه اين طرز تفكر، و اين گونه انديشه و بررسى از كجا براى ايشان پيدا شده است.

مى گويد: روح اين تصور اين است كه امام برنامه اى را طرح كرد الخ نه آقاى عزيز امام برنامه اى را طرح كرد كه اجراء آن به دست خودش بود برنامه اى كه مى دانست با عكس العمل شديد حكومت روبرو مى شود و آن عكس العمل هم دودش به چشم خود بنى اميه خواهد رفت.

امام وظيفه داشت عليه بنى اميه قيام كند و برنامه قيام را اجرا نمايد، و مى دانست بنى اميه او را مى كشند، و مى دانست كه اگر

حكومت يزيدى در جامعه اسلام لباس عمل بپوشد و شخصيتى مثل امام و ديگران با سكوت يا بيعت آنرا امضاء نمايند بزرگترين ضربت به قلب اسلام و به نظام اسلام خواهد خورد.

بايد قيام كرد، و اعتراض نمود، و حق را به مردم رساند هر چند يقين باشد كه حكومت شدت عمل نشان مى دهد و همه را از دم شمشير مى گذراند.

اين قيام براى كشته شدن و حركت براى شهادت است اما نه به آن مفهومى كه شما تصوير مى كنى كشته شدن براى نجات اسلام. كشته شدن براى امتثال فرمان خدا است نه كشته شدن به اين معنى كه اگر يزيد و شمر و ابن زياد در خانه هاشان مى نشستند و مداخله در امور جوامع اسلامى نمى كردند امام دنبال آنها مى فرستاد و مى فرمود بياييد مرا بكشيد و زن و بچه ام را اسير كنيد چون هوس كشته شدن بر سر من افتاده است!

نه آقا، بد مى انديشيد، بد تصور مى كنيد، بد بررسى مى نماييد.

امام برنامه اش، قيام، مقاومت، خوددارى از بيعت، اظهار مظلوميت، آوردن اهل و عيال به صحنه اين جهاد مقدس شهادت بود برنامه حكومت آزاديكش يزيد تحميل، ارعاب و خفقان، جنايت و قساوت بى اعتنايى به دين و قانون شرع،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 224

ستمگرى، كشتن، اسير كردن اين دو برنامه جز برخورد و تصادم با هم ارتباط ندارند.

برنامه امام، براى دين، براى اسلام، براى بيدارى جامعه، و براى معرفى بنى اميه، و براى تمام مقاصد عالى انسانى ثمر بخش بود.

اين مغلطه شما مثل اين است كه بگوييد چون فايده فرستادن پيغمبران و كتاب هاى آسمانى قطع عذر و اتمام حجت است

لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَنْ

بَينَّةٍ، وَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَة

پس اگر كفار و معاندان بر گردند و ايمان بياورند خدا به آنها مى فرمايد برنگرديد و به كفر خود باقى بمانيد چون غرض اتمام حجت است، و اينكه هلاكت شما عن بينة باشد، پس اگر شما هلاكت پيدا نكنيد نقض غرض خدا شده است.

يا آن كسانيكه درباره آنها مى فرمايد:

انَّما نُمِلْى لَهُمْ لِيَزْدادوا اثْماً

يا مى فرمايد: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اگر چه به حق باز گردند، به آنها گفته مى شود، به حال خود باشيد تا غرض ما حاصل شود.

شما نظير همين سخن را در مورد امام مى گوييد كه امام براى شهادت فعاليت مى كرد اگر شمر و عمر سعد براى كشتن او كوشش نمى كردند فعاليت هاى امام به ثمر نمى رسيد.

نه آقاى نويسنده، امام مى دانست كشته مى شود و براى كشتن خود هيچ گونه فعاليتى نكرد و تا آخرين نفس از جان خود دفاع مى كرد.

ولى ايستاد و تسليم نشد و بيعت نكرد و مقاومت كرد تا شهيد شد.

اگر بنى اميه و سپاهيانشان هر چه آن جرائم را كمتر مرتكب شده بودند مثلًا اهل بيت امام را اسير نمى كردند يا آب را بر روى آنها نمى بستند يقيناً عكس العمل آن مظالم كمتر مى شد، ولى برنامه امام اين نبود كه بنى اميه آن اعمال غير انسانى را مرتكب

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 225

شوند، تا شما بگوييد برنامه امام را بنى اميه اجرا كردند.

برنامه امام اين بود كه مى دانست بنى اميه او را خواهد كشت و حتى اگر تسليم هم مى شد دست از كشتنش بر نمى داشتند و بايد قيام كند، و ثبات قدم و استقامت ورزد تا كشته شود، و چنانچه مفيد رضوان اللَّه تعالى عليه هم تصديق فرمود، خدا

او را به شهادت و با سيرى اهل و عيال متعبد فرمود، امام هم اين تعبد را نسبت به خود و فرزندان و اصحاب و اهل بيتش اجرا كرد.

باز هم تأييد!

67. در ص 162 تحت عنوان باز هم تأييد مى گويد:

س. اگر امام به قصد كشته شدن حركت كرد چرا مسلم را به كوفه فرستاد؟

ج. براى اتمام حجت و امر به معروف و دعوت به قيام و گرفتن بيعت- مگر شما مى گوييد چون امام به قصد شهادت حركت كرده بايد وظايفى را كه بر حسب مقام امامت و اجراء برنامه هاى الهى به عهده دارد انجام ندهد.

س. آيا مى خواست مسلم را به كشتن بدهد؟

آيا مى خواست قيس بن مسهر را نيز به كشتن بدهد؟

ج. امام آنچه كرد طبق امر خدا و تكاليف شرعيه خود انجام داد آيا پيغمبر كه در غزوه موته ميدانست حضرت جعفر، و زيد، و عبداللَّه رواحه كشته مى شوند مى خواست آنها را بكشتن بدهد؟

آيا مجاهدينى كه در جهاد كشته مى شوند اوامر جهاد هر چند به طور عموم باشد شامل آنها هم مى شود و خدا آنها را نيز مامور به جهاد كرده است يا نه؟ آيا اراده واقعى به بعث و تحريك آنها به سوى جهاد، هست يا نيست؟

اگر بگوييد: آنها مامور به جهاد نيستند، و عمومات ضرباً للقاعدة و القانون است پس چه مى كنيد با آيات و رواياتى كه دلالت دارند بر اينكه او امر حقيقةً شامل آنها

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 226

نيز مى باشد، و چگونه مى گوييد امثال حمزه سيدالشهدا و جعفر طيار ممتثل امر واقعى نبوده اند.

و اگر مى گوييد اوامر جهاد شامل آنها هم هست پس با اين منطقى كه

پيش گرفته ايد بايد بگوييد خدا آنها را به كشتن داده است و همان سخنانى را كه در ان الله قد شاء الخ گفته ايد هم تكرار كنيد. با كمال معذرت عرض مى كنم اين منطق بى شباهت به منطق معاويه و در مورد قتل عمار رضى اللَّه عنه نيست.

آيا امام نمى دانست كه حرّ پس از توبه و به جهاد رفتن شهيد ميشود؟ پس شما بگوييد چرا توبه او را قبول كرد و او را به كشتن داد؟

و بگوييد چرا به سائر اصحاب اذن جهاد داد و آنها را به كشتن داد؟

چرا حضرت عباس را مأمور نكرد امانى را كه برايش آورده بودند بپذيرد و او را به كشتن داد؟

چرا به قاسم بن الحسن نابالغ اذن جهاد داد و او را به كشتن داد؟ اگر قاسم هم مثل سائر شهدا اسير مى شد چه اشكال داشت؟

غير از اين است كه اين اقدام يك ماموريت خدائى و فوق العاده بوده كه خدا امام را به تمام جزئيات آن متعبد ساخته بود؟

س. چرا مسلم وقتى گرفتار شد از ابن اشعث و ابن سعد خواست كه به امام نامه اى بنويسند به كوفه نيايد.

ج. مسلم، عليه السلام، از جانب امام ماموريتى را كه داشت انجام داد، و لازم بود آخرين گزارش كار و وضع خود را هم براى امام، عليه السلام، بفرستد، و وضع كوفه را به اطلاع برساند.

و اما اينكه گفت بنويسيد امام به كوفه تشريف نياورد اين پيشنهادى بود كه از اول به امام ميشد، و سخنى را كه مسلم در كوفه گفت ديگران در مكه گفتند.

مسلم گفت كسى را بفرستيد كه به امام بگويد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات

بخش اسلام، ص: 227

انَّ ابنَ عَقيلَ بَعَثَنى اليْكَ وَ هُوَ اسيرٌ فِى ايدِى القَوم لايَرى انَّه يُمِسى حَتّى يُقْتَل وَ هُوَ يَقُولُ: ارْجَعِ فِداكَ ابِى وَ امّىِ بِاهلِ بَيتِكَ، وَ لا يَغُرُّكَ اهلُ الكُوفةِ فَانَّهُم اصحابُ ابيكَ الَذِى كانَ يَتمَنى فِراقَهُم بِالمَوتِ اوِ القَتْل، انَّ ااهَل الكُوفَةِ قَد كَذَبُوكَ وَ لَيسَ لِمَكذُوبٍ رَأى.[110]

اين پيشنهاد عين پيشنهاد ابن عباس و محمد حنفيه است كه در مكه عرض كردند و قبول نشد و اين كلام روشن مى سازد كه مردم كوفه مردمى نبودند كه بتوان با كمك آنها حكومت جبار بنى اميه را ساقط ساخت، در حقيقت بررسى و تحقيق حضرت مسلم اگر رفتنش را به كوفه براى بررسى و تحقيق بگوييم اكنون به نتيجه رسيد و معلوم شد كه هيچ گونه زمينه اى براى تاسيس حكومت اسلامى نيست، و اين بيان مسلم جواب دندان شكنى است به مطالب كتاب شهيد جاويد.

س. مگر مسلم كه محرم اسرار بود نمى دانست امام براى كشته شدن حركت كرده است؟

ج. مسلم محرم اسرار بود امام ممكن است مصلحت نبوده كه تمام اسرار به او گفته شود و از پايان غم انگيز حركت او را آگاه سازند.

مگر امام به عبداللَّه بن جعفر نفرمود. رسول خدا در خواب به من دستورى داده كه به كار خواهم بست و به كسى نگفته و نخواهم گفت.[111] اين دستور به نظر ما غير از جريان هاى دل خراشى كه جلو آمد چيز ديگر نبوده است، امام از اين خواب هم كه باشد هر چه بايد بداند دانسته است.

و علاوه اگر امام به قصد كوفه و تشكيل حكومت مى آمد و به قصد شهادت نبود پس چرا وقتى فرستاده ابن سعد و ابن

اشعث پيام مسلم را رساندند، و آن حضرت را از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 228

كشته شدن هانى و قيس با خبر ساختند مراجعت نفرمود؟ با اينكه تمام راه ها، و دروازه هاى شهر كوفه تحت نظر ماموران قرار گرفته و ورود و خروج تحت كنترل شديد بود چرا حال كه معلوم شد رفتن به كوفه ممكن نيست برنگشت؟ پس معلوم مى شود امام قصد كوفه را نداشت و اگر به ظاهر به سوى كوفه مى آمد اتمام حجت مى كرد و قطع عذر مى فرمود و راه مشترك كوفه و كربلا را به سوى كربلا طى مى كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 229

1- 24. پايان پاسخ به بخش اول و نتيجه

در اينجا پاسخ به بخش اول پايان مى يابد، و نتيجه اين مى شود:

اقدام حكومت يزيد عبارت بود از تحميل خود بر جوامع اسلامى و تهاجم به مقدسات اسلام و كوبيدن افكار بلند و مكتب توحيدى اسلام و خفه كردن صداى آزاديخواهان، و شخصيت هاى وجيه و محبوب، و تهاجم به حيات يگانه مدافع و حامى اسلام و رهبر هدايت شدگان و نور مؤمنان امام حسين، عليه السلام.

و اقدام امام، عليه السلام، كه روح آن تعبد به شهادت و فرمان پذيرى و امتثال و خلوص نيت و تسليم در برابر امر خدا بود عبارت بود از: تسليم حكومت نشدن، و امتناع از بيعت و اعلان مشروع نبودن اوضاع سياسى و حكومتى، و دعوت به قيام، و امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد، و اعلام آمادگى براى به بدست گرفتن زمام امور با همكارى مسلمانان اتماماً للحجة، و كوشش و تلاش و فداكارى و جان نثارى در راه

يارى دين و نجات اسلام و بلند كردن پرچم مظلوميت، و آوردن فرزندان و عزيزان در ميدان شهادت و اهل و عيال در معرض اسارت.

اين خلاصه برنامه امام بود كه الفاظ و كلمات ناچيزى مثل من از توصيف آن كوتاه است، علماء و بزرگان و نويسندگان هر كدام با الفاظى كه ناحيه اى از نواحى اين قيام را نشان مى دهد آنرا وصف كرده اند.[112] اقدام امام، عليه السلام، در هر مرحله حساب شده، و بر اساس بينش و دانش فوق العاده و طبق برنامه و تعاليم خاصى كه هر يك از امامان در هدايت مردم، و حفظ دين

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 230

داشتند بود، و اتفاق، و تصادف، و حركت كوركورانه و حساب نشده، العياذ بالله او را به كربلا، و استقبال آن مصائب ناگوار نبرد.

تأسيس حكومت اسلامى هم در برنامه اى كه داشت به هيچ وجه پيش بينى نشده بود و قيام امام براى آن نبود؛

هر چه بود امام، عليه السلام، آنچه را كه اجرا مى كرد يك برنامه بود، و جريان حوادث چنانچه نويسنده شهيد جاويد گمان كرده برنامه معلوم شده آن حضرت را عوض نكرد، و به عبارت ديگر برنامه اى را اجرا كرد كه حوادث و پيش آمدهايى كه رويداد همه در آن پيش بينى شده بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 231

بخش (2)

اشاره

2- 1. ماهيت قيام.

2- 2. قيام ابتدايى- قيام دفاعى.

2- 3. تصوير صحيح.

2- 4. دليلهاى مرحله دوم.

2- 5. دليلهاى مرحله سوم.

2- 6. خلاصه آنچه گذشت.

2- 7. جنگ اضطرارى.

2- 8. در راه صلح.

2- 9. مذاكرات مقدماتى صلح.

2- 10. دفع اغفال و پيشنهادهاى داده نشده.

2- 11.

ثمرات صلح.

2- 12. يك سؤال.

2- 13. گمراهى عجيب.

2- 14. نگرانى بيجا.

2- 15. مطلوب درجه 1 و 2 و 3.

2- 16. يك نكته.

2- 17. يك گمان بيمورد.

2- 18. تهمت هايى كه زدند.

2- 19. اهل سنت چه مى گويند؟

2- 20. پيرامون سخنان خطيب.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 233

2- 1. ماهيت قيام امام،

عليه السلام

خلاصه اين بخش كتاب شهيد جاويد اين است كه، قيام امام با تهاجم حكومت عليه آزادى او شروع شد، و امام، عليه السلام، از بيعت خوددارى كرد، و در مقام دفاع از خود برآمده پناهنده به مكه شد و در آنجا وقتى زمينه قيام رسمى عليه حكومت و تأسيس حكومت اسلامى با همكارى مردم كوفه فراهم شد. امام به جانب كوفه رفت وقتى ورق برگشت و مردم كوفه ماهيت خود را نشان دادند امام در مقام صلح و سازش برآمد، و پيشنهاد داد كه از برگشتن او مانع نشوند تا صلحجويى را به اينجا رسانيد كه پيشنهاد داد به او اجازه دهند يا برگردد يا به يكى از سرحدات برود يا شخصاً به شام نزد يزيد برود و با او (العياذ بالله) بيعت كند. ولى اين پيشنهادها هم پذيرفته نشد، از امام خواستند كه بلاشرط به فرمان ابن زياد تسليم شود امام از قبول اين گونه تسليم خوددارى فرمود تا كسان و اصحابش را شهيد كردند، و سرانجام خود آن حضرت را هم به فجيع ترين وضع كشتند، و اقدام تاريخى امام و قيام او براى تأسيس حكومت به قول نويسنده شهيد جاويد به هدف و مقصد نرسيد و اسلام و مسلمانى از آن بهره اى نبرد، و اگر چه قيامى براى حكومت اسلامى به

ملاحظه مساعدت شرايط شروع شد ولى تصادفات و پيش آمدهاى غير مترقبه كه قابل پيش بينى نبود (و معلوم نشد چه بود) وضع را دگرگون ساخت و نتيجه قهرى اين قيام شهادت سادات اهل بيت و شهادت امام، و خسارت بزرگ براى اسلام شد!

در اين بخش نويسنده مى كوشد امام را در محاكمه تاريخ كه روى فرض و نظر او

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 234

طبعاً جلو مى آيد تبرئه كند، و به سخنان اعتراض كنندگان پاسخ دهد، و منطقش در اين قسمت به قدرى ضعيف است كه نظر اعتراض كنندگان را تأييد مى نمايد.

ما مى گوييم قيام امام يك قيام سياسى باصطلاح زمان ما نبود يعنى براى تشكيل حكومت، و ارضاء خواهش هاى نفسانى و منافع شخصى نهضت نفرمود. قيام امام يك قيام الهى و دينى بود و در عين حال قيام براى تشكيل حكومت اسلامى هم نبود. اين گونه قيام خواه دفاعى باشد خواه ابتدايى محرك و مجوز آن داعى الهى خواهد بود گاه در حال وجود شرايط مادى، و حضور قواى نظامى برپا مى شود، و گاه بدون نيروى مادى و نظامى هدف و منظور از اين قيام چنانچه ممكن است تأسيس حكومت حق و عدل باشد، ممكن است هدايت جامعه، و امر به معروف و محكوم كردن باطل يا اتمام حجت يا آزمايش و امتحان باشد.

خدا پيغمبرانى را براى دعوت فرستاد كه سرانجام كشته شدند با اينكه مى دانست كشته مى شوند آنان قيام ابتدايى كردند و كشته شدند و كسى نمى تواند قيام آنها را عليه كفر و شرك و ظلم و استثمار محكوم كند يا بى ثمر و بى فايده بداند.

اصحاب اخدود مؤمنان راميان سوخته شدن

به آتش و بازگشت به كفر مخير ساختند و آنان سوخته شدن را برگزيدند و استوار ماندند تا در آتش سوختند.

انبياء و اولياء مجريان مشيت و سنن الهيه هستند، و ما ناچار نيستيم كه اعمال و رفتار آنها را در هر موضوع مستند به علل ظاهريه و عاديه بنماييم.

در مورد قيام امام هم ملزم نيستيم كه حتماً آنرا براى تأسيس حكومت اسلامى بدانيم و از علل و اهداف بسيار عالى و خردپسند ديگر صرف نظر كنيم اكنون پيرامون بخش دوم كتاب شهيد جاويد. بررسى هاى آينده را مطالعه فرماييد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 235

2- 2. قيام ابتدايى، قيام دفاعى

اشاره

68. در ص 166 قيام مسلحانه را بدو قسم تقسيم كرده است قيام ابتدايى و قيام دفاعى و جايز بودن قيام ابتدايى را مشروط بوجود نيروى مالى و نظامى دانسته و بدون آن قيام را جايز نمى داند، بلكه با وجود قدرت هم آنرا جايز نمى شمارد، مگر اينكه هدفى مثل هدف انبياء و اولياء داشته باشد.

جواب

اولًا قيام امام براى تشكيل حكومت نبود و اين بخش كتاب پس از مراجعه به مقدمه اين انتقاد و پاسخ به بخش اول خود به خود منتفى و موضوعى براى آن باقى نمى ماند.

زيرا معلوم شد قيام امام خواه اسمش را مسلحانه بگذاريد يا غير مسلحانه به منظور تشكيل حكومت نبود، و شرايط براى قيام مسلحانه به منظور تشكيل حكومت فراهم نبود.

ثانياً هر قيامى مسلحانه يا غير مسلحانه خواه براى تشكيل حكومت يا براى ابراز تنفر و رفع توهم و دفع تهمت همكارى و مسئوليت مشترك به اعمال حكومت يا براى دعوت به مبارزه منفى، يا براى اتمام حجت، يا حفظ هر

مصلحت و دفع هر مفسدت باشد، بايد در شرايطى واقع شود كه اگر قيام دفاعى باشد يا ابتدايى هدفى كه براى آن قيام شده يا جهتى كه از آن دفاع مى شود عقلًا و عادةً امكان پذير باشد، و وسايل لازم در اختيار قيام كننده باشد، اما هر قيامى اسلحه و مهمات جنگى لازم ندارد، حتى قيام براى تشكيل حكومت نيز هميشه لازم نيست مسلحانه باشد، نويسنده شهيد جاويد چون قيام امام را مسلحانه و براى تأسيس حكومت فرض مى كند مى گويد بايد از جهت نيروى مالى و نظامى ضعيف نباشد و قيام ابتداى را به طور كلى جايز نمى داند مگر آنكه هدفى مثل هدف انبيا و اولياء داشته باشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 236

ديگر نمى گويد: وقتى قيام ابتدايى كه با وجود قدرت نظامى براى ديگران جايز نيست براى كسيكه هدفش هدف انبيا و اولياء است جايز باشد.

چرا در زمينه اى كه امكان پيروزى نظامى نباشد براى هدف هاى ارزشمند و مصالح عالى ديگر براى چنين كسى كه كارش كار انبيا و اولياء است و خودش ولى خدا است قيام جايز نباشد؟ مگر حضرت ابراهيم، عليه السلام، اسلحه و مهمات داشت؟

مگر انبيايى كه دعوتشان مورد رد و تكذيب قوم شد و شهيد شدند. قيامشان به امر نبوت، و عليه عقايد باطله و برنامه هاى ضاله با اتكاء به وسايل مادى و فراهم بودن شرايط پيروزى ظاهرى بود؟

پس خلاصه سخن اين است كه قيام اگر براى تأسيس حكومت باشد در صورتى منطقى و معقول است كه وسايل آن هر چه باشد اسلحه و تجهيزات يا مبارزه منفى در اختيار قيام كننده باشد و اگر براى هدف هاى

ديگر باشد برنامه قيام بايد طورى طرح شود كه عقلًا و عادةً نيل به هدف امكان پذير باشد در اينجا ديگر پيروزى نظامى مطرح نيست و ممكن است در برنامه شهادت شخص قيام كننده و كسانش نيز پيش بينى شود.

در قيام امام حسين، عليه السلام، اين موضوع كاملًا تامين بود برنامه برنامه اى بود كه تمام هدف هاى عالى امام را تأمين مى كرد، حكومت يزيدى را محكوم مى ساخت، همكارى با آنها را گناه معرفى مى كرد، اعتبار يك نفر خليفه شرعى و حاكم قانونى را كه حكومتش لازم الاطاعه باشد از او سلب مى نمود، مسلمانان را به تكاليف خطيرى كه در راه حفظ اسلام و نظام اسلام دارند متوجه مى كرد.

در اين برنامه شهادت امام و آنچه از جانب امام انجام شد با توجه به وضع دشمن و قدرت و قساوت قلب و جهات ديگر پيش بينى شده بود، و معلوم بود كه اجراء اين برنامه بدون شهادت امكان ندارد، و امام بايد در قدم اول آماده شهادت باشد، و از اينكه اجراء اين برنامه به شهادتش منتهى مى شود بيم و تشويشى نداشته باشد، و با

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 237

اراده و تصميم قاطع به سوى هدف پيش برد.

ثالثاً اينكه نوشته است: با اينگونه انقلابات هيچ گونه اصلاحى نمى توان انجام داد، و چنين و چنان مى شود، در صورتى صحيح است كه هدف پيروزى نظامى و تأسيس حكومت باشد، و به همين جهت طبق اين طرح مردود نويسنده شهيد جاويد، قيام امام هم شكست خورد و به مقصد نرسيد، و هيچ گونه اصلاحى با آن العياذبالله انجام نگرفت و هر چه بر آن مرتب شد نتيجه قهرى و

غير اختيارى بود.

ولى اگر هدف قيام، تأسيس حكومت و پيروزى نظامى نباشد، و هدف هاى ديگر منظور باشد، چرا آن هدف ها حاصل نمى شود؟ چرا آن قيام ها منشأ اصلاحات نمى گردد؟

كدام قيام مثل قيام امام حسين، عليه السلام، منشأ اصلاحات اجتماعى و فكرى، و اخلاقى و سياسى شده است؟

شما فقط قيام ثمربخش را قيام مسلحانه براى تأسيس حكومت مى دانيد و گمان مى كنيد غير از نظاميان و كسانيكه اسلحه دارند كس ديگر حق قيام ندارد، و قيام امام را هم باين شكل مصور مى سازيد لذا براى اينكه گرفتار اين اشكال نشويد كه با عدم توازن قواى نظامى اين قيام بيجا و القاء نفس در تهلكه شده است، اين همه مقدمات را چيده و سخنان صحيح و سقيم را به هم مخلوط كرده ايد تا بر اساس اينكه موازنه قوا فراهم بوده است قيام امام را در شرايط مساعد بگوييد، و براى اينكه كسى نگويد قيام ابتدايى چه مصلحتى داشت مى گوييد: در جاييكه هدف انبياء و اولياء باشد جايز است.

كسى كه به شما در اين طرح اعتراض مى كند مى گويد يا بگوييد: قيام امام براى تأسيس حكومت نبود، و اگر مى گوييد براى حكومت بود اين حرف كه موازنه قوا برقرار بود پذيرفته نيست، و اين ايراداتى كه به قيام مسلحانه با عدم قدرت نظامى كرده ايد از القاء نفس در تهلكه و بى ثمر شدن قيام و مسئوليت شكست و خونريزى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 238

همه بر اين طرح وارد مى شود ولى اگر قيام را همانطور كه هست و مقدس تر از آنچه در ذهن گرفته ايد بشناسيد كه ما بارها يادآور شديم هم از راه منحرف نشده ايد،

و هم حقيقت قيام منطقى و معقول امام را در درجه بلندى كه دارد شناخته، و هم ايراد القاء نفس در تهلكه، و شكست قيام به شما متوجه نمى شود، زيرا براى مقاصد بزرگ و مصالح اهم جان هاى عزيز را در خطر انداختن هرگز نكوهيده نيست و عقل و شرع و فطرت پاك انسانيت آنرا تجويز و تحسين مى نمايند.

مثلًا اگر ملتى براى اينكه آزادى خود را بدست آورد و دست استثمارگران را از سر خود كوتاه سازد شروع به پيكار فرساينده نمايد و افراد فداكارش با علم به كشته شدن، و حبس و شكنجه وارد ميدان مبارزه و مقاومت شوند كه فرضاً تا نيم قرن ديگر آن ملت آزاد شود اين از نظر منطق عقلى و عرفى القاء نفس در تهلكه نيست، و هلاكت و نابودى و ضايع شدن شمرده نمى شود، اين فروختن جان با على الثمن و بهاى بيشتر و گرانتر است.

در مقام حفظ مصالح دينى و اسلامى كه حقيقتى است و ارزشش از جان و مال بيشتر است، بايد همه چيز را فدا كرد، و اينگونه گذشتها گاهى براى حفظ دين، و بقاء احكام و دفع ضربت هاى معاندين لازم است، و بدون اجراء اين برنامه مصالح عاليه از بين مى رود.

انّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ المؤمِنينَ انْفُسَهُم وَ امْوالَهُم بِانَّ لَهُمُ الجَنَة.

صوير غلط!

69. در ص 170- زير عنوان تصوير غلط آنچه نوشته صحيح نيست.

نه امام حادثه خونين كربلا را بوجود آورد، و نه اين حادثه خونين هدف برنامه او بود، و نه قيام آن حضرت در همان جنگ چند ساعته و برخورد مسلحانه نصف

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 239

روزه

خلاصه شد، و نه محصول قيام كشته شدن امام و يارانش بود، و نه امام كوشيد تا اين حادثه را بوجود آورد.

حادثه خونين كربلا، در برنامه امام پيش بينى شده، و امام وظايف و تكاليف خود را در برابر جنايات دشمن به طور مشخص مى دانست، و آن حادثه خونين را يزيد و بنى اميه و معاويه و هر كس حكومت يزيد را تأييد كرد بوجود آوردند. آنها امام را كشتند. آنها آب را به روى او و زن و بچه اش بستند. امام بسوى خود تيرى نينداخت و بروى فرزندان و اصحابش شمشير نكشيد، على اكبر را آنها كشتند، عباس را لشكر كوفه شهيد كردند. چطور شما مى گوييد بسيارى گمان مى كنند امام عوامل كشته شدن خود و يارانش را فراهم آورد يعنى چه؟ چرا تهمت مى زنيد؟ و چرا اين نارواها را به مردمان مخلص و ارادتمند به امام نسبت مى دهيد.

نه اين طور نيست اين افكار غلط را شما انتشار مى دهيد، ديگران مى گويند امام ايستادگى كرد. استقامت ورزيد. تسليم نشد. بيعت نكرد زير بار ننگ نرفت. از اسلام حمايت كرد تا او را كشتند و اهل بيتش را اسير كردند.

محصول لشكر كشى بنى اميه، كشتن امام و اسيرى خاندان رسالت، و محصول قيام امام شهادت و اعلام خطر حكومت يزيدى، و سلب صلاحيت دستگاه براى رهبرى مسلمين، و درس هاى آموزنده، و هدف هاى عاليه ديگر بود.

امام براى جلوگيرى از جنگ و خونريزى اتماماً لِلحُجَّة همه گونه اهتمام فرمود، و خود را معرفى كرد.

ولى مقام امام عاليتر و شرافتمندتر از اين است كه آن پيشنهاد صلحى را كه شما قبول كرده ايد و به نظر ما و هر شخص شرافتمند حقيقتش تقاضاى عفو

و ذلت است فرموده باشد. امام كجا و پيشنهاد رفتن نزد يزيد و دست در دست او گذاشتن و با او بيعت كردن كجا!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 240

2- 3. تصوير صحيح

اشاره

79. آنچه راجع به تصوير صحيح در ص 171- نگاشته نيز نا صحيح است، زيرا با توجه به اينكه امام شهادت خود را پيش بينى مى فرمود، و از آن آگاه بود، و با توجه به اين كه اصلًا تأسيس حكومت جزء برنامه كار امام نبود، آنچه در اطراف اين مراحل چهارگانه نوشته است بى پايه و نقش بر آب است، و اين همه شرح و بسطى كه در اين بخش داده است جوابش به همين جمله ختم مى شود، مع ذلك چون مى خواهيم با او تا پايان كتاب برويم هر چند پاسخ هاى بعدى به مطالب او بيشتر جزيى و فرعى مى شود ولى چون مستقيم نبود طرح اين نويسنده را آشكار مى سازد سخن را دنبال مى كنيم، و در همين جا عرض مى كنيم در مرحله دوم كه مى گوييد نيرو و شرايط پيروزى فراهم شد و در اينجا قيام و فكر تشكيل حكومت جلو آمد، مقصودتان چيست؟

اگر تهيه نيرو همان دعوت مردم كوفه و نامه ها و فرستادگان آنها بود، محتاج به بررسى نبود، زيرا امام و ديگران همه اينرا مى دانستند كه مردم كوفه اين تقاضا را مى كنند، و پيش از وقت در زمان معاويه هم تقاضا كرده بودند، پس چگونه شد كه فكر تشكيل حكومت در مكه جلو آمد؟ و در مدينه اين فكر محتاج به بررسى بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام ؛ ص240

ر حضرت اتكاء به وعده و درخواست

مردم داشت اين قول و وعده ها در مدينه هم بود و اگر اين وعده ها و در خواست ها زمينه تأسيس حكومت اسلامى نبود، چنانچه همه پيش بينى مى كردند همانطور كه در مدينه نبود، در مكه هم نبود.

دليل عقلى

71. در ص 173- آنچه زير عنوان دليل عقلى نوشته، دانش و بصيرت و اطلاع امام از اوضاع و احوال سياسى و اجتماعى بيشتر از آن است، و وسعت دائره اطلاعات امام حتى بر طبق مجارى عادى بيشتر از همه كس بوده است، ولى استنتاجى كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 241

كرده صحيح نيست. زيرا مى گويد از خرد و درايت امام دور بود كه در مرحله اول و سوم با نداشتن نيروى كافى دست به قيام ابتدايى كه سرانجام آن شكست تلخ بود بزند.

ما هم مى گوييم همينطور است در هر سه مرحله از اطلاعات و آگاهى هاى امام بر اوضاع دور بود كه شرايط را در مرحله اول و دوم و سوم براى قيام ابتدايى جهت تأسيس حكومت مساعد تصور كند، زيرا شرايط مساعد نبود و قيام جز شكست نتيجه اى نمى داد ولى شما چون روى اين سه فرض باطل ايستاده ايد:

1. امام از پايان اين قيام آگاه نبود.

2. قيام براى تأسيس حكومت بود.

3. شرايط براى چنين قيام مساعد و موازنه قوا برقرار بود.

و فرض مى كند كه وضع امام در مكه با وضعى كه در مدينه داشت تغيير كرد، و نقطه تحول و تغيير وضع كه نامه ها و دعوت هاى منافقانه مردم كوفه (جز معدودى) بود در مكه پيدا شد و نمى دانيد كه اين موضوع سابقه داشت و وصول اين نامه ها در مدينه پيش بينى مى شد مى گوييد قيام در

مرحله اول و سوم ابتدايى نبود چون عقلايى نبود و در مرحله دوم چون شرايط مساعد شد عقلايى شد، روى اين اشتباهاتى كه داريد و مكرر بطلان آن را آشكار ساخته ايم، دامنه كلام را طولانى مى سازيد.

توضيحاً عرض مى شود اگر جواز قيام و بيعت نكردن امام مشروط به عدم توجه خطر جانى فرض شود، چنانچه شما فرض مى كنيد و مى گوييد سرانجام براى جلوگيرى از كشته شدن خودش پيشنهاد داد به او اجازه دهند به شام برود و با يزيد بيعت كند.

در اين صورت بدون تجهيزات نظامى دست به قيام زدن هم در مرحله اول و هم دوم و هم سوم غير عقلايى بود، و معلوم است كه چنين شخصى در امتناع از بيعت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 242

به طور مطلق ثابت و مصمم نيست و تا سرحد جان نايستاده است.

ولى حقيقت اين نبود، حقيقت اين بود كه امام مى خواست با يزيد بيعت نكند و تكليف خود مى دانست به خلاف و امارت مؤمنان حتى به عنوان تقيه بر او اسلام ننمايد، و اعلام خطر كند، و خلافت او را، حتى (به طرق معموله) آن زمان غير شرعى اعلام فرمايد، براى اين منظور قيام كرد و پاى اين حرف، و عواقب دلخراش آن ايستاد و بيعت نمى كرد، خواه مردم كوفه او را دعوت مى كردند، و خواه دعوت نمى كردند.

آن حضرت مى دانست اگر بيعت كند و به قول نويسنده شهيد جاويد بخواهد با سازش تا حدودى از جنايات آنها جلوگيرى نمايد آنچه را با تصويب حكومت يزيد از دست مى دهد هزاران بار بيشتر است از آنچه در فرض بيعت نگاهدارى مى شد به علاوه

حكومت معاويه نشان داد كه مجرد سازش با بنى اميه، مانع از انحرافات و مظالم آنها نمى شود.

و حساب زمان اميرالمؤمنين، عليه السلام، و پس از رحلت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، صلح امام حسن، عليه السلام، با اين حساب كاملًا جدا است، و وجوه فارقه آن زياد است، و يك علت آنكه اميرالمؤمنين، عليه السلام، در برابر خلفاء خصوص در آغاز كار قيام نكرد، خطرى بود كه اساس اسلام و توحيد را تهديد مى كرد، و اگر قيام مى كرد جنگ داخلى در آن موقع شروع مى شد و اكثر قبايل مرتد مى شدند و وضع طور ديگر مى شد. چنانچه يكى از علل صلح امام حسن، عليه السلام، هم همين بود كه با تسلط معاويه، و اوضاع و احوالى كه پيش آمده بود جنگ اگر فرضاً ادامه پيدا مى كرد دها هزار افراد و سرباز مسلح ديگر كشته مى شدند و سرانجام هم قواى امام شكست مى خوردند و بدون اينكه عكس العمل مساعدى براى اهل حق داشته باشد، موضوع خاتمه پيدا مى كرد و جزء ساير حوادث تاريخى فراموش مى شد.

در حاليكه در عصر امام حسين، عليه السلام، و حكومت يزيد هيچ يك از اين موانع براى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 243

قيام نبود، و بيعت نكردن امام با يزيد آن محذورات را نداشت و آنها هر چه فشار مى آوردند عكس العمل قيام در دل ها مساعدتر و موافق تر بود، نه اينكه بگوييم امام خود را به كشتن داد تا عكس العمل مساعد در قلوب نسبت به اهداف و مقاصد خودش و عكس العمل مخالف نسبت به برنامه هاى يزيدى ايجاد كند، بلكه غرض اين است كه

امام حساب عمل و اقدام خود و اطراف و جوانب آنرا از هر جهت در نظر داشت، و مى دانست كه روى عمل او حساب مى شود، و اين برنامه اى كه دارد چه آثار عالى و نتايج درخشان خواهد داشت.

72. آنچه در ص 180 نگاشته كه امام نمى توانست بر خلاف عقيده خود و واقع در حاليكه قدرت بر دفاع دارد، حكومت يزيد را قانونى اعلام كند و بى قيد و شرط تسليم شود، مفهومش اين است كه اگر قدرت دفاع نداشت و مى دانست سرانجام كار به كجا منتهى مى شود حكومت تحميلى به يزيد را قانونى اعلام و برخلاف عقيده خود و خلاف واقع خلافت ضد اسلام يزيد را مى پذيرفت.

اين گفتار هم صحيح نيست هر كس تاريخ را مطالعه كند مى فهمد كه امام در بيعت نكردن با يزيد ثابت و بى شرط بود، و مصمم بود به سقوط كشور و جامعه اسلام رأى ندهد، و اين زمان با زمان معاويه فرق ها داشت، و معاويه هم اگر چه از يزيد بدتر بود اما آلوده دامانى به شنايع و رذالت و بدنامى يزيد و شهرتش به فسق و فجور و سگبازى و مى گسارى، و لهو و غنا بيشتر بود. يزيد را خواص و عوام مى شناختند و مشهور به معاصى بود، و بيعت با او همان وداع با اسلام بود كه روايت است فرمود:

وَ عَلَى الاسلامِ السَّلامِ اذقَد بليَتِ الامّةُ بِراعٍ مِثلَ يزيد

يزيد واجد هيچگونه لياقتى از هيچ نظرى نبود، لذا امام تصميم داشت با او بيعت نكند، و بيعت هم نكرد، و حساب قدرت دفاعى، و نيروى نظامى و امكان تأسيس

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص:

244

حكومت در اين موضوع در بين نبود، و همان طور كه نوشته ايد دين و شرف ا مام و مسئوليتى كه داشت به او اجازه نمى داد حكومت يزيد را بپذيرد بايد اين را هم اضافه كنيد هر چند به قيمت جانش تمام شود و هر چند يار و ياورى نداشته باشد.

اگر امام بيعت مى كرد در افكار توده مردم تفاوت نداشت، نيروى نظامى نداشته باشد، يا داشته باشد، در هر دو صورت افكار گمراه، و اسلام پايمال، و يزيد با اطمينان خاطر دست به كار محو اسلام مى شد، و به فرض شما اين تفاوت بود كه اگر ابتداء سازش مى كرد، و از اين احتمال ضعيف تهيه نيروى نظامى صرف نظر مى نمود يزيد ممنون مى شد، و ممكن بود بعض سفارش ها و ارشادات امام را بپذيرد (هر چند به عقيده ما اين احتمال هم در بين نبود) ولى سازش بعدى كه امام به قول شما پيشنهاد داد، قرن ذلت و نگونسازى و با شأن امام سازگار نبود.

پس آنچه مسلم است اين است كه، امام در امتناع از بيعت هيچ شرطى نداشت و سازش با يزيد در انديشه او نمى آمد، و پاى اين رأى خود ايستادگى داشت و هرگز حاضر نبود به خاطر حفظ جان تن به بيعت و ذلت بدهد، و از دين خدا چشم بپوشد، و حكومت يزيد را امضا كند.

خطر شديد مى شود!

73. در ص 182- با آب و تاب زياد شرحى راجع به هجرت امام، عليه السلام، نوشته كه چون در فكر اين بود راهى براى رهايى از فتنه اى كه در آن گرفتار شده پيدا كند راه هجرت به مكه را پيش گرفت تا در آنجا هم از

خطر دور باشد، و هم از فتنه و خونريزى جلوگيرى شود و هم اوضاع را بررسى فرمايد.

اين موضوع اينقدرها فكر امام را مشغول نمى ساخت و راهى بود كه پيش از امام عبداللَّه زبير هم آنرا انتخاب كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 245

تدبير امام (ع)!

74. در ص 184- مى نويسد: آيا ممكن است بدون نقشه صحيح و بدون تدبير دقيق از يك برنامه كور و نقشه در هم و برهم پيروى كند، و دست به اقدامى زند كه پشيمانى ببار آورد.

جواب

صحيح است هرگز امام كوركورانه راهى نرفت و قدمى برنداشت كه پشيمان شود، كور كسى است كه نقشه حقيقى امام را نمى بيند و خودش براى امام در برنامه انجام شده نقشه مى كشد.

نقشه امام مبهم و درهم و برهم نبود ولى نقشه اى كه شما براى امام مى كشيد هم مبهم است، و هم به نظر سياستمداران وقت اميدبخش نبود، و هم پشيمانى پيش مى آورد.

زيرا وقتى به فرض شما امام پيشنهادهاى سه گانه را كه از جمله بيعت با يزيد است داد، و از تشكيل حكومت اسلام كه مقصودش بود مأيوس گرديد ناچار از اين قيام و اقدام پشيمان گرديده است (العياذ باللَّه)، و شما هم بايد در اين فرض و بنابراين زمينه پشيمان شويد و تأسف بخوريد، و بگوييد كاش امام خوددارى از بيعت نكرده بود، و به فكر تشكيل حكومت نيفتاده بود، ايكاش در استاندارى مدينه زير برق شمشير از او بيعت گرفته بودند، و اقلًا مى گوييد ايكاش پيشنهاد او را پذيرفته بودند تا او پيش يزيد رفته بود و با او بيعت كرده بود و اين حادثه غم انگيز پيش نمى آمد.

ولى بنا

به آنچه ديگران شهادت امام را به آن تعليل مى نمايند، هرگز اين سخن را نمى توانيم بگوييم. نمى توانيم بگوييم كاش امام با يزيد بيعت كرده بود كاش تسليم شده بود، كاش پيشنهاد بيعت داده بود، و پيشنهادش پذيرفته شده بود زيرا اين تسليم و بيعت با مقام امام منافى بود، و امام هيچگاه از كرده خود پشيمان نشد، و ما هم از كار امام و استقامت و مقاومت او ناراحت نيستيم و به آن افتخار مى كنيم. هر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 246

چند با تشكيل مجالس سوگوارى ظلم و ستم بنى اميه را محكوم و در مصيباتى كه از ناحيه آن اشقيا بر اهل بيت وارد شد عزادارى مى نماييم.

اگر امام پيشنهاد بيعت داده بود و قبول شده بود و نزد يزيد رفته و (العياذ باللَّه) از او تقاضاى عفو كرده بود اسلام پايمال شده و شريعت، شريعت يزيدى و دين ابوسفيانى مى شد، و اين همه بركات از اين امت سلب مى گشت.

امروز نه كربلائى بود و نه سيدالشهداء، و نه سرور آزادمرادان، و نه اين مكتب اسلام نگهدار حسينى، نه قصيده فرزدق بود، و نه قصيده دعبل و كميت، و نه هزارها كتاب و نه اين همه احساسات شورانگيز.

اگر اين طرحى كه شما مى گوييد جداً عمل شده بود امام اگر چه زنده مى ماند، امام تمام مآثر و مفاخر دودمان اهل بيت را در شام دفن مى كرد و به مدينه با دست خالى بر مى گشت.

75. در ص 185 مى نويسد اولين اقدام براى دفاع اين بود كه بى درنگ با خانواده و بستگان نزديكش الخ.

اينجا ممكن است از اين نويسنده پرسش شود خانواده و بستگان نزديكش را

چرا با خود همراه برد، با اينكه خطر برخورد با قواى نظامى حكومت براى بازگشت دادن آنان به مدينه در بين بود، و با اينكه آنها در مدينه راحت بودند و كسى متعرضشان نمى شد؟

اگر انَّ اللَّهَ شاءَ انْ يَريهُنَّ سَبايا در كار نبود بچه علت زن و بچه را با خود همراه برد؟

كسيكه هنگام خروج آيه فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرقَب را تلاوت مى فرمود چرا زن و بچه را با خود در اين خوف و نگرانى و ناراحتى شريك ساخت؟ غير از امر خدا و تكليفى كه داشت و برنامه اى كه مكلف به اجراء آن بود چه سببى براى اين كار بود؟

76. در ص 187 مى گويد: بنابراين اگر حكومت يزيد مزاحم الخ.

مى گوييم: اوضاع به بررسى و ارزيابى، آن هم براى شخصيتى مثل امام حسين نياز

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 247

نداشت، و بر هر كس معلوم بود كه فراهم شدن نيروى نظامى قابل ملاحظه اى كه بتواند نيروى حكومت را بكوبد بسيار بعيد است، چيزى كه بود اين بود كه امام و ديگر سران و بزرگان در برابر يك محذور بسيار بزرگ شرعى و اخلاقى و عرفى واقع شده بودند كه ارتكاب آن محذور براى تمام آنها تا چه رسد امام جايز و شايسته نبود، و آن بيعت و امضاء خلافت يزيد بود.

امام از يكسو ملاحظه مى كرد با يزيد نمى تواند بيعت كند، و از سوى ديگر مى ديد قدرت نظامى كافى براى درهم شكستن نيروى ضد اسلام حكومت فراهم نمى شود، ناچار بايد بيعت نكردن و تسليم نشدن را اختيار كند، و تمام خطرات شديده و عواقب غم انگيز آنرا خريدار شود.

اما اينكه مى گويد: اگر

حكومت يزيد تهاجم به امام نمى كرد امام چه برنامه اى را اجرا مى نمود؟

جوابش اين است: (17) حكومت يزيد حكومت تهاجم بود يعنى ماهيت آن ماهيت تهاجمى بود زيرا تهاجم منحصر به بيعت خواستن و انتخاب و رأى گرفتن فرمايشى و دستورى با تهديد و ارعاب نيست.

حكومت يزيد به تمام آزادى هاى اسلامى، و حرّيت هاى فكرى و فردى و اجتماعى تهاجم داشت، حق مسلّمى را كه براى هر كس در اجتماع اسلام ثابت بود، يعنى حق امر به معروف و نهى از منكر را از همه سلب كرده بود، و همه جا محدوديت و تضييق و ممنوعيت بود، مقربان درگاه و مشاوران او بيگانگان و مسيحى ها بودند.

بنابراين فرضاً اگر از امام بيعت نمى طلبيد، اما از محدود كردن آن حضرت، چنانچه طبع اين گونه حكومت ها است، دست بردار نبود، بنابراين امام، و هر فرد مسلمان ديگر حق داشت براى دفاع از حقوق خود و عموم مسلمانان و رفع اين همه محدوديت ها و سلب آزادى ها قيام كند، و تهاجم حكومت يزيدى را دفع نمايد.

پس اگر قيام امام را در هر شرايطى بررسى كنيم قيام دفاعى مى شود و اصولًا قيام

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 248

ابتدايى جز براى كسانيكه رياست و سلطنت باشند مصداق پيدا نمى كند.

بلى شدت تهاجم و نزديك شدن خطر به حسب ظاهر سبب شد كه امام از مدينه به مكه هجرت فرمايد.

77. آنچه در ص 188 تا 191 نگاشته محتاج به نوشتن نبود زيرا معلوم بود كه على الظاهر امام براى دفع خطرى كه در مدينه به او متوجه شده بود به مكه هجرت فرمود.

استناد نويسنده شهيد جاويد به تاريخ ابن اعثم

78. در ص 188 و 189 به

سخنرانى سليمان بن صرد كه مقتل خوارزمى ص 193 ج 1- از تاريخ ابن اعثم روايت كرده استناد جسته است و ابن اعثم كه خودش و كتابش از نظر نويسنده شهيد جاويد بى اعتبار بودند با اعتبار و مورد اعتماد مى شوند، و نقل مقتل خوارزمى از ابن اعثم اين همه سر و صدا پيدا مى كند، و از دليل هاى محكم مرحله اول مى شود، و كنفرانس مهم و پرمعناى رجال برجسته سياسى را شرح مى دهد!

اين سخنرانى را مقتل خوارزمى از ابن اعثم گرفته و در ترجمه تاريخ ابن اعثم ص 349 هم موجود است، و بنا به حدس هاى نويسنده شهيد جاويد مثيرالاحزان نيز آنرا از ابن اعثم گرفته است، ما نه در اعتبار اين سخنرانى حرفى داريم، و نه در متن آن، فقط مى خواهيم از نويسنده شهيد جاويد بپرسيم چگونه شد كه در موضوع خواب امام، عليه السلام، ابن اعثم و تاريخش را از اعتبار انداختيد، و در اينجا با اين قاطعيت بدون اينكه بروى مبارك بياوريد كه اين نقل ابن اعثم است به آن اعتماد مى كنيد؟ اين هم يك نمونه ديگر از تحقيقات عميقه شما است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 249

باز هم استناد به تاريخ ابن اعثم

79. در ص 190 به فرمايش امام، عليه السلام، در پاسخ ابن عباس از مقتل خوارزمى ص 191 ج 1 كه از ابن اعثم روايت نموده استناد كرده است و براى دومين بار در اين دو صفحه (189 و 190) به اعتبار تاريخ ابن اعثم اعتراف كرده است.

اين فرمايش در ترجمه تاريخ ابن اعثم 347 موجود است و خوارزمى در ص 190 كه مقابل چشم نويسنده شهيد جاويد بوده است

به اين عبارت، قال الامام احمد بن اعثم الكوفى نقل كرده است.

مع ذلك اين نويسنده پس از هفت سال تحقيق عميق چشمش را از آن برداشته و به همان نقل از خوارزمى اكتفا كرده و از حدود امانت ادبى و علمى خارج شده است.

اين هم يك تحقيق عميق ديگر!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 250

2- 4. دليل هاى مرحله دوم

اشاره

80. آنچه در ص 192 تا 193- از دليل هاى مرحله دوم در قسمت سوء قصد به آن حضرت نگاشته مورد اتفاق تواريخ

است، ولى بايد بگوييم كه امام در مدينه هم مورد سوء قصد بود، و طبق نقل يعقوبى 113] يزيد صريحاً دستور قتل حضرت را داده بود، لذا حضرت به مكه هجرت كرد وقتى در مكه نيز مورد سوء قصد واقع شد ناچار از مكه هم خارج گرديد، و رهسپار عراق شد همان علتى كه به ظاهر سبب هجرت به مكه شد سبب خروج از مكه گرديد.

بلى اينجا مسئله پيشنهاد مردم كوفه و دعوت آنها با آن زبان هاى چرب و نرم و اتمام حجت هاى بليغه بر امام و سوگندهايى كه مى دادند امام را ناچار به اجابت دعوت آن ها كرد، تا معنى

احَسِبَ الناسُ انْ يُتْرَكوا انْ يَقْولُوا آمنّا وَ هُم لايُفْتَنُون و لِيَميزَ اللَّهُ الخَبيثَ مِنَ الطّيِب

ظاهر شود.

و با اينكه اصلًا و ابداً به تاسيس حكومت اسلامى اميدى نبود براى اتمام حجت و بر حسب وظيفه امامت و (مَعْذِرةً الى رَبّكُمْ) مردم را دعوت مى كرد و نامه مى نوشت، و خطبه مى خواند، و امر به معروف و نهى از منكر مى فرمود، مانند آنكه پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، كفارى مانند ابوجهل

را دعوت به اسلام مى كرد، و خدا نوح و گروهى از انبيا را به دعوت كفارى كه مى دانست ايمان نمى آورند مأمور مى كرد. اين سخنان امام و نامه ها و خطبه هايى كه فرمود به هيچ وجه دليل بر قصد تأسيس حكومت نيست، خصوصاً كه از كلمات صريح ديگر آن حضرت نبودن اين

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 251

مقصد در برنامه قيام ظاهر و آشكار و غير قابل انكار است علاوه بر تمام اينها اين فرمايش امام، عليه السلام، (مَن خادَعنا فِى اللَّهِ انخَذَ عنالَه)[114] سر اجابت دعوت مردم كوفه را آشكار مى سازد.

باز هم اعتراف به اعتبار تاريخ ابن اعثم

81. نمى دانم نويسنده شهيد جاويد راستى آنچه را در عدم اعتبار تاريخ ابن اعثم و كتاب لهوف در كتابش نگاشه است فراموش كرده است يا عمداً خود را به فراموشى مى زند، كه باز در ص 193 به نقل مقتل خوارزمى از ابن اعثم و نقل لهوف و مثير الاخران كه مأخذ آنها نيز بنابر حدس هاى او در مثل اين مورد تاريخ ابن اعثم است استناد مى كند.[115] با چنين نويسنده اى چه مى توان گفت.

اگر تاريخ ابن اعثم اعتبار ندارد چرا به آن استناد مى كنى؟ اگر دارد چرا در هر كجا موافق ميل جنابعالى نيست آنرا رد مى نمايى؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 252

2- 5. دليل هاى مرحله سوم

اشاره

82. از ص 196 شروع كرده به دليل هاى مرحله سوم و قاعدةً و به حسب وضع حوادثى كه جلو آمد بايد آغاز مرحله سوم را هنگام رسيدن خبر شهادت حضرت مسلم وهانى و ديگرگون شدن اوضاع كوفه و بر بادرفتن اميد به همكارى آن مردم قرار دهد، يا اگر در اينجا هم اميد را مبدل به يأس نمى بيند چون به قول او شوراى صحرا تشكيل شد، در منزل زباله كه خبر شهادت عبداللَّه بن يقطر رسيد و برحسب نقل تواريخ معتبره فرستاده ابن سعد و ابن اشعث نامه آنها و پيام مسلم را رسانيد، اگر هر اميدى به تأسيس حكومت و پيروزى نظامى بود از بين رفت و امام هم به همراهان اذن بازگشت داد، و جمع بسيارى از گرد آن حضرت متفرق شدند.

پس بنابراين طرح و مراحل چهارگانه كتاب شهيد جاويد بايد آغاز مرحله سوم منزل زباله قرار داده شود، ولى چون ديده است اگر موضوع عدم امكان

پيروزى نظامى را پيش از برخورد با سپاه حر قرار دهد گرفتار ايراد مى شود كه پس چرا امام برنگشت؟

و چرا عائله خود را به مدينه نفرستاد؟ و اگر در برگشت احتمال برخورد با قواى حاكم مدينه بود اينجا برخورد با سپاه ابن زياد كه جرثومه رذالت و خيانت بود قطعى بود. پس چرا امام كه به قول شما پاى بيعت نكردن تا سرحد شهادت نايستاده بود از اينجا برنگشت، و خطر قطعى را دفع نفرمود؟ چرا كسيكه در منزل ديگر وقتى با سپاه حر روبرو شد پيشنهاد بازگشت داد از اينجا كه مانعى نبود برنگشت؟

چون نويسنده شهيد جاويد مى بيند به اين ايرادات پاسخى نمى تواند بدهد مرحله سوم را به دلخواه خودش از هنگام برخورد با سپاه حر شروع كرده است و از خيانت به تاريخ پروا ننموده است.

باا ينكه از همين جا، بطلان طرح نويسنده شهيد جاويد آشكار مى شود و حاجتى با اينكه بيشتر با او برويم نداريم از اينجا هم مى گذريم و به سوى پايان كتاب پيش

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 253

مى رويم و با فرض اينكه مرحله سوم از هنگام برخورد با سپاه حر شروع شده باشد مى گوييم.

اينكه مى گوييد هر تكليفى مشروط به قدرت است و وظيفه تشكيل حكومت چون مقدور نبود خود به خود در مرحله سوم از ميان برخواست، صحيح است، ما هم همين را مى گوييم، نهايت اين است كه نظر ما اين است كه از اول اين تكليف مقدور نبود، و شما مى گوييد از مرحله سوم غير مقدور شد اين يك مباحثه اى است كه با شما داشتيم و مكرر بطلان نظر شما را ثابت

كرديم.

اما ادله اى كه اقامه كرده ايد دليل اول و دوم و سوم خلاصه اش اين است كه امام مكرر فرمود! اگر كراهت داريد، مرا آزاد گذاريد تا برگردم يا به مأمن خود بروم، و اين پيشنهاد صلحجويانه را داد تا از تصادم جلوگيرى كند، و نيروهاى او به حال ذخيره براى فرصت هاى ديگر باقى بماند.

جواب اين است كه البته امام بايد اين پيشنهاد را بدهد، و اگر آنها مانع نمى شدند حضرت برمى گشت ولى امام مى دانست و معلوم بود كه مانع مى شوند، و بازگشت آن حضرت صورت وقوع نخواهد يافت.

مطلب از دو گونه بيرون نيست: يا امام نمى دانست و احتمال مى داد پيشنهادش را بپذيرند، يا مى دانست كه پيشنهادش پذيرفته نمى شود، و اثرش يك اعلام مظلوميت، و صلح طلبى، و اثبات جنايت و شدت آنها است اگر به ملاحظه قرائن متعدده و ادله اى كه مكرر اقامه كرده ايم بر اينكه امام از شهادت خود در اين سفر آگاه بود، اگر نگوييم فقط صورت دوم صحيح است لااقل احتمال اول رجحان ندارد و نمى توان اين سخنان امام را دليل بر آن گرفت كه امام مرحله به مرحله و روز به روز بدون هيچگونه پيش بينى قبلى جلو مى آمده، و برنامه را عوض مى كرده است.

در حقيقت اين يك اظهار مظلوميت فوق العاده است كه مى فرمايد: شما مرا دعوت كرديد و نامه ها نوشتيد، و سوگند داديد كه بيايم حال اگر بر سر دعوت خود نيستيد،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 254

بر مى گرديم ديگر چرا مرا كه ميهمان شما هستم محاصره كرده ايد مخاطب حضرت در اين خطابات اهل كوفه هستند. اين خطاب به عكس گمان نويسنده نه فقط صلح جويانه نيست

بلكه شورانگيز و انقلابى و اتمام حجت است.

امام با اين جمله ها آن مردم را در برابر وجدان خودشان قرار داده و از خطر موقفى كه دارند، و امتحانى كه برايشان پيش آمده آگاه مى سازد، و از آنها مى خواهد حداقل به كنار روند، و او را به حال خود گذارند، حال از دو قسم خارج نبود: اگر امام را آزاد مى گذاردند بايد ابن زياد و يزيد را ترك كنند، و اگر نه شماتت و سرزنش وجدانى را براى خود بخرند.

اين منطق منطق صلح نيست، منطق انقلاب، منطق تهييج، منطق بسيج، افكار عليه حكومت ظلم و بيدادگرى، منطق اعلام مظلوميت به آيندگان، منطق اعلام نفاق و قساوت مردم كوفه است.

به هر حال معلوم است كه امام در مثل روز عاشورا اگر چه اينگونه خطاب را به اهل كوفه فرموده اما با بيانات شب عاشورا و با سخنان صريحى كه فرموده بود، و با دستور اكيدى كه از كوفه رسيده بود، اميدى به عوض شدن اوضاع نداشت، كه اين پيشنهاد، پيشنهاد حقيقى صلح باشد.

امام مى دانست در مثل روز عاشورا هرگز اين پيشنهاد قبول نمى شود لذا به طور يقين اين بيانات براى اتمام حجت بوده است.

يك تذكر

و اشكالى كه راجع به اتمام حجت كرده است (در صفحه 200) نيز صحيح نيست زيرا غرض از اتمام حجت اين است كه: گفته نشود، اگر اين پيشنهاد شده بود پذيرفته مى شد، مثل اتمام حجت خدا بر كفار، كه با علم به اينكه ايمان نمى آورند، مع ذلك به وسيله انبيا آنها را هدايت و دعوت مى نمايد. اينجا ديگر اين مطرح

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 255

نيست كه

اگر آنها مى پذيرفتند حجت بر آنها تمام نمى شد زيرا بر چنان مردم اتمام حجت معنى ندارد، اتمام حجت به كسانى مى شود كه در طريق عناد و لجاج مصرّ هستند.

و اما اينكه مى گوييد اگر از روى واقعيت مى فرمود پس توجيه معنى ندارد.

جواب اين است كه فرمايش امام از روى واقعيت بود، يعنى مى فرمود اگر مرا آزاد بگذاريد بر مى گرديم، اين صدق و حقيقت بود، اما صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست، پس باصدق و واقعيت اين قضيه مى دانست كه او را آزاد نمى گذارند، و بر نخواهد گشت وانگهى در مورد اتمام حجت هاى انبيا و خداوند متعال هر جوابى از اين ايراد مى دهيد در اينجا هم همان جواب داده مى شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 256

2- 6. خلاصه آنچه گذشت

83. در ص 200 زير اين عنوان آنچه را نوشته خلاصه مى كند.

پاسخ: خلاصه انتقادات مطالبى كه ما در جواب گفتيم اين است كه: از آغاز كار خطر بيعت نكردن با يزيد معلوم بود و خوددارى شخصيتى مانند امام با تمام صلاحيت و لياقتى كه براى رهبرى و زمامدارى مسلمين داشت براى يزيد قابل تحمل نبود، لذا از ابتداء به گفته يعقوبى دستور قتل امام را صادر كرد، و در مكه نيز كسانى را محرمانه گماشت تا امام را به قتل برسانند، حضرت از مكه رهسپار عراق شد.

تهاجم به اين معنى در همه مراحل بود كه حكومت تصميم داشت به هر شكل باشد خيال خود را از جانب امام راحت كند، و اولتيماتوم بيعت هم شايد بهانه جويى براى قتل بود، چون مى دانست امام بيعت نخواهد كرد، و اگر به فرض محال امام بيعت مى كرد باز

از دست بنى اميه راحت نمى شد، و چون نمى توانست در رديف همكاران و نيايشگران و تصويب كنندگان اعمال و كردار آنها و دار و دسته دستگاهشان قرار بگيرد، سرانجام شهيد مى شد، و در هيچ يك از مراحل 1 و 2 و 3 شرايط مساعد با تشكيل حكومت نيرومندى كه بتواند حكومت يزيد را كه سراسر جهان اسلام را زير چكمه ظلم و ستم عمال خونخوار و جلاد خود قرار داده بود ساقط كند نبود.

و اگر چه سخنان، و نصايح امام دعوت به صلح، و ترك جنگ بود اما پيشنهادى نبود كه اميدوارى به قول آن باشد و غير از ساختن مستند بر ظلم و طغيان بى اندازه بنى اميه و مردم كوفه، و قطع عذر، و اظهار مظلوميت اثرى نداشت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 257

2- 7. جنگ اضطرارى

84. راجع به جنگ اضطرارى در ص 201 عرض مى كنيم:

بديهى است جنگ امام اضطرارى بود بلكه جنگ به معنى حقيقى نبوده و دفاع بوده است، و با اتمام حجت هايى كه از طرف امام شد معلوم گشت: سپاه كوفه، و سربازان حكومت، جنگجو، و خون آشام و كينه توز، و بى بهره از عوالم انسانيت مى باشند، و قتل و اسارت اهل بيت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را خواهانند، و راستى تصور اين منظره كه اگر امام در برابر اين مصيباتى كه به او هجوم آورد و هر يك براى آنكه قهرمانان بزرگ شجاعت و فضيلت را از پا در آورد كافى بود، از پا درآمده و تسليم شده بود، و او را به كوفه يا به شام برده بودند، و با ابن زياد يا يزيد

به حال تسليم روبرو شده بود، وحشتناك، و به مراتب از مصيباتى كه در كربلا وارد شد جانگدازتر بود.

درود بر امام كه شرافت و حيثيت خاندان رسالت، و آبروى جدش پيغمبر، و مادرش فاطمه، و پدرش على، و دودمان بنى هاشم، و كرامت و عزت نفس خود را حفظ كرد، و فرمود:

الا وَ انَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىّ، قَدْرَ كَزَبَينَ اثنَتَينِ: بَينِ السّلَّةِ و الذّلَة، وَ هَيهاتَ مَنّا الذِلة، يابَى اللَّهُ ذلكَ لَنا وَ رَسُولُه وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُو رُطابَتْ وَ طَهُرَتْ و انُوفٌ حَميّةٌ وَ نُفُوسٌ ابِيَّةٌ مِنْ انْ تُؤثِرَ طاعِة اللِئامِ على مَصارِعِ الكِرام.

رُوحِى وَ ارواحُ العالمين لَكَ الفِداء ياا باعبداللَّهِ وَ بِابِى انتَ وَ امّىِ يابنَ رَسُولِ اللَّه.

يقيناً اگر امام تسليم شده بود، پس از يك سلسله اهانت هايى كه از داغ جوانان سخت تر بود، سرانجام شهيد مى شد، و امام بهتر از هر كس بنى اميه و يزيد را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 258

مى شناخت كه عهد و وفاء و انسانيت، و شرف و احترام از مقام نبوت در قاموس آنها وجود ندارد.

و اما اينكه نويسنده شهيد جاويد نوشته است سرانجام مقاومت در مرحله چهارم يكى از دو چيز بود موفقيت، يا شهادت با افتخار.

بايد گفت شهادت هم براى امام موفقيت محسوب مى شد و احتمال پيروزى نظامى به غير از طريق معجزه اصلًا در بين نبود، و امام، عليه السلام، هم به احتمال پيروزى جنگ نكرد، اينجا جنگ فقط جنبه دفاعى داشت نهايت اين است كه، نويسنده چون از اين حرف كه امام قصد تأسيس حكومت داشت خيلى خوشش آمده است، اصرار دارد كه اقدامات امام را مردّدانه و پيش بينى نشده

وانمود كند، و بگويد، كه تا روز عاشورا هم فكر تشكيل حكومت اسلامى خاطر امام را به خود مشغول داشته بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 259

2- 8. در راه صلح!

85. در ص 202- بنام پاسخ از يك سؤال شروع به زمينه چينى براى الصاق يك تهمت به كرامت و قدس قيام امام نموده است.

سئوال كه در ذهن هيچ روشنفكرى نيامده اين است كه، چرا آنگاه كه ديگر پيروزى نظامى ميسر نبود امام اقدام به صلح نكرد و پيشنهاد نداد تا در يك محيط آرام مذاكرات صلح شروع شود؟

سپس از اين سئوال پاسخ مى دهد، كه در مدينه رابطه امام با حكومت قطع بود. و در مكه پيروزى نظامى امكان پذير بود، و پس از برخورد با سپاه حرّ مكرر امام پيشنهاد صلح و سازش داد.

اما جواب از اصل سئوال اين است كه پيشنهاد صلح با حكومت يزيد در وضعى كه امام داشت و نسبت قواى طرفين به يكديگر كه از يك به صد هم كمتر بود، خصوص پس از برخورد با سپاه حرّ كه امام تحت نظر مستقيم مأمورين حكومت واقع و تقريباً دستگير شده بود پيشنهاد تسليم و تقاضاى عفو و موافقت با حكومت يزيد بود كه منافى با شأن امام و مصالح مسلمين بود، و حتى نويسنده نيز چون نمى توانسته است آشكارا و بى پرده اين لفظ را بگويد از آن تعبير به صلح كرده است و پيشنهاد مراجعت كه مكرر از آن حضرت صادر شد پيشنهاد صلح با حكومت نبود، پيشنهاد به مردم كوفه بود، كه اگر از دعوت خود پشيمان هستند بگذارند امام مراجعت كند، اين اتمام حجت و پيشنهاد هر

چه بود متوجه به مردمى بود كه او را دعوت كرده بودند و گرنه با حكومتى كه امام عليه آن قيام كرده اين پيشنهاد سازش نيست، كه بگذاريد من از اين نقطه به نقطه ديگر بروم و با اين ترتيب صلحى بين امام و حكومت برقرار نمى شد.

و اما جواب. از پاسخ نويسنده شهيد جاويد:

اولا پيروزى امام از آغاز عادةً ميسر نبود، و اگر امام مى خواست سازش نمايد بايد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 260

پيش از اينكه مساعد نبودن اوضاع و احوال علنى گردد در همان مجلس وليد در استاندارى مدينه بيعت را بپذيرد و دستگاه را از خود مطمئن سازد.

ثانياً وقتى رابطه قطع شد باز هم پيشنهاد صلح امكان پذير است و اگر امام پيش از برخورد با سپاه حر به مدينه يا مكه برمى گشت در آنجا ممكن بود با وساطت و ميانجيگرى شخصيت هايى مانند ابن عباس و ابن عمر صورت صلحى كه به نظرما آن هم تسليم بود فراهم شود ولى امام برنگشت و رهسپار كربلا شد.

ثالثاً چنانچه گفتيم، پيشنهاد امام، پيشنهاد صلح نبود، زيرا پيشنهاد صلح واقعى از كسيكه بدون نيرو و قوه مادى در دست دشمن مصحور شده و هر آن بخواهد او و كسانش را قتل عام مى نمايد مسخره مى شود.

لذا امام پيشنهاد صلح نكرد چون زمينه اى براى آن نبود، و پيشنهادى هم كه داد پيشنهاد صلح با حكومت نبود، بلكه دعوت و اتمام حجتى به مردم كوفه بود كه سوء باطن و دنياپرستى و بى وفايى آنها را آشكارتر ساخت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 261

2- 9. مذاكرات مقدماتى صلح!

86. راجع به مذاكرات (به قول نويسنده)

مقدماتى صلح توضيح مى دهيم:

1. چون نويسنده راضى نمى شود اين حرف را در هيچ كجا رها كند كه امام طالب حكومت بود در اينجا هم كه مذاكرات صلح را عنوان كرده و قبول دارد كه ديگر پيروزى نظامى امام ميسر نبود باز سخن از جنگ و گرفتن حكومت به ميان آورده و مى گويد امام در مذاكرات محرمانه خود براى صلح با عمر سعد كه نماينده حكومت و فرمان استاندارى رى را در بغل داشت درخواست همكارى براى برانداختن حكومت كرد در حالكيه به نظر ما در موقع طرح مذاكرات صلح اين درخواست ناراحت كننده، و ذهن طرف را به اينكه پيشنهاد دهنده حقيقةً طالب صلح باشد مشوب مى سازد، پس يا مذاكرات را مذاكره صلح نگوييد و مذاكره موعظه و ارشاد و اتمام حجت و دعوت به حق بدانيد و يا اگر مذاكرات صلح مى گوييد به اين شكل نقش آنرا نكشيد.

2. آنچه از اوضاع و جريان هاى طى راه كربلا معلوم مى شود امام در دعوت به حق، و اتمام حجت كه يكى از شئون بزرگ انبيا و اوليا است كوتاهى نداشته و حتى از دعوت يك نفر نيز چشم پوشى نكرد، و دعوت زهير براى همين منظور بود، و عبيداللَّه الحرّ جعفى را پس از آنكه دعوتش را نپذيرفت، شخصاً به همين ملاحظه به ديدارش رفت، با حر و عمر سعد و سپاه كوفه نيز همين روش را داشت، و توبه حرّ را با اينكه ملحق شدن او به امام در پيروزى نظامى حضرت ثمرى نداشت چون هدايت شده بود قبول فرمود.

امام همان شخصيتى كه به ديدار عبيداله حرّ رفت هيچ مانعى نمى بيند با ابن سعد نيز ملاقات هايى بنمايد

و اتمام حجت كند كه او را هدايت كند كه به حق بپيوندد، و يا لااقل مثل عبيداللَّه حر كنار برود.

3. به نظر مى رسد كه ملحق شدن و سعد اگر واقع مى شد مثل ملحق شدن حرّ سبب

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 262

الحاق اردو نمى شد، زيرا سران لشگر از او اطاعت نمى كردند و سپاه سپاهى بود كه از جانب عبيداله زياد به كربلا اعزام شده بود، فرضاً عمر سعد كنار مى رفت ديگران داوطلبانه پيش مى آمدند، و چنانچه روش ستمگران و همكارانشان است، كار او را عهده دار مى شدند، و بيشتر خوش رقصى مى كردند، و در كتب مقاتل نديده ام كه امام به عمر سعد فرموه باشد، تو با لشگرت به من ملحق شو تا با هم برويم كوفه ابن زياد را از بين برداريم، و يزيد را ساقط كنيم، زيرا امام مى دانست او جواب مى دهد اين سپاه تحت فرمان ابن زياد هستند و تصرف كوفه و سقوط حكومت يزيد فعلًا امكان پذير نيست.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 263

2- 10. دفع اغفال و پيشنهادهاى داده نشده

اشاره

87. راجع به پيشنهادهايى كه به امام نسبت داده شده است، شخصى مطلع و آگاهى مانند عقبة بن سمعان جداً و با سوگند آنرا تكذيب مى كند، و نويسنده با آب و تاب تمام آنرا از ص 204 به بعد تأييد كرده و پيشنهاد صلح مى شمارد؛ نيرنگ عجيبى بكار برده شده است.

زيرا چون مى دانسته است كه در محيط شيعه، و ديگران از آشنايان به روح تزلزل ناپذير، و تصميم قاطع، و اهداف و اخلاق امام سبب نگرانى و ناراحتى و توهين به مقام امام، عليه السلام، شمرده مى شود، و

نمى توانند اين موضوع را باور كنند كه حسين شجاعت و حميّت و فضيلت و مردانگى به چنين ذلت و ننگى العياذ باللَّه تن در دهد كه پس از انتشار خبر قيامش بوسيله حجاج و ديگران در عالم اسلام، و پس از آن همه خبرهايى كه از شهادت خود مى داد، و پس از آنكه پيشنهاد بزرگان را در ترك سفر عراق نپذيرفت، و به آنان خبر داد مأموريتى را كه داد بايد انجام داد[116] اكنون پيشنهاد تسليم شدن بنمايد، و التماس كند اجازه دهند خودش به نزد يزيد برود و او را از خود راضى سازد و با او بيعت كند!!

بديهى است اگر اين پيشنهادها قابل طرح بود، و كتابش را در انظار عموم از درجه اعتبار ساقط نمى كرد، لازم بود عين آنرا در كتاب درج نمايد تا خوانندگان سخن او را بهتر تصديق كنند، نه اينكه فقط اشاره اى بنمايد و بگذرد، ولى چون مى دانسته است، درج آن سبب مى شود: كه سيل اعتراض بيش از اينها به سوى او متوجه شود، و همه بر فساد نظر او آگاه شوند، و كتابش بيش از آنچه منفور شده است مورد تنفر شود، با اين همه شرح و بسطى كه در اطراف اين سه پيشنهاد داده از درج عين

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 264

آن خوددارى كرده تا با اين كيفيت هم نظر باطل خود را در اذهان وارد سازد، و هم مشت خود را باز نكند[117] اين هم يك نوع بررسى و تحقيق است.

براى اينكه خوانندگان ارجمند بدانند اين نويسنده در اين فصل چه هدفى دارد و از روى اين اشتباه پرده

برداشته شود نخست متن سه پيشنهاد را از تاريخ طبرى با كلام عقبة بن سمعان نقل مى كنيم و سپس مؤيدات گفته عقبة بن سمعان را ذكر مى نماييم و آنگاه به سخنان نويسنده پاسخ مى دهيم.

طبرى در تاريخ (ج 5 ص 413 طبع دارالمعارف و در ص 314 ج 7 طبع انتشارات جهان) از ابى مخنف روايت كرده است كه امام فرمود: سه پيشنهاد را از من بپذيريد:

يا اينكه بر مى گردم به سوى مكانى كه از آنجا آمده ام.

يا دستم را در دست يزيد مى گذارم تا او در آنچه ميان من و او روى داده رأى دهد «حاشا و كلا كه اين كلام از امام باشد».

يا اينكه مرا به سوى هر مرزى از مرزهاى مسلمين مى خواهيد بفرستيد (تبعيد كنيد) تا يك نفر از آنان باشم، و آنچه براى آنها و بر آنها است براى من و بر من باشد[118] (حاشا و كلا ...).

سپس در ص 413 و 414- از ابى مخنف روايت كرده است كه گفت عبدالرحمن ابن جندب از عقبة بى سمعان برايم نقل كرد كه گفت:

مصاحب امام حسين، عليه السلام، بودم از مدينه با آن حضرت بيرون شدم تا مكه و از مكه تا عراق و از او جدا نشدم تا وقتى شهيد شد هيچ فرمايشى در مدينه و در مكه،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 265

و در راه، و در عراق و در لشگر تا روز شهادتش نفرمود مگر آنكه آنرا شنيدم.

به خدا سوگند آنچه را مردم مى گويند و گمان مى كنند از اينكه دستش را در دست يزيد گذارد يا او را به يكى از سرحدات مسلمانان بفرستند نفرمود و

نپذيرفت غير از اين كه فرمود: مرا بگذاريد در اين زمين پهناور بروم تا ببينم امر مردم چگونه مى گردد.

اين پيشنهادها يعنى پيشنهاد اول و دوم كه صريحاً مورد تكذيب عقبة بن سمعان واقع شده چيزى غير از پيشنهاد تسليم و درخواست عفو (العياذ باللَّه) نيست:

مؤيدات نقل ابن سمعان.

1- با مراجعه به سخنان امام و شدت و تصميم آن حضرت برخوردارى از بيعت به يزيد، و مخالفت از زمان معاويه تا حال اين معنى موافق عقل، و مناسب شأن امام نيست كه اكنون ذليلانه راه شام پيش بگيرد و بلكه مأموران حكومتى او را تحت نظر بگيرند و مثل اسيران به دمشق ببرند تا يزيد او را بار دهد و بپذيرد، و بيعت آن حضرت را قبول كند، و از سر تقصيرش (العياذ باللَّه) بگذرد.

يَابَى اللَّهُ ذلكَ لنا وَ رَسولُهُ وَ المؤمِنون

اين منطق امام بوده است و اين صدا و فرياد پر از غيرت و حميت از او تا حال در دنيا بلند است، و احتمال اينكه چنين پيشنهادى را داده باشد باطل مى سازد.

نويسنده شهيد جاويد شايد تحت تأثير تبليغاتى حكومت ها و قلم هاى مزدور آنان كه به عنوان لزوم حفظ نظم و برقرار ماندن صلح و امنيت و پرهيز از خونريزى هر قيامى را عليه حكومت هاى جنايتكار محكوم مى سازند براى اينكه ساده لوحانى را كه فريب اين تبليغات را مى خورند خوشحال و خوشنود سازد، امنيتى را كه زير پرچم حكومت يزيد فراهم شده محترم مى شمارد، و دفاع از نفس را بر امام اگر چه به قيمت ذلت و ننگ بيعت يزيد و تقاضاى اين شكل تسليم باشد واجب مى داند؛ و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و

رهبر نجات بخش اسلام، ص: 266

امام را در اين افقى كه دون شأن او است قرار مى دهد!

پس معناى

(لا ارى الموتَ الّا سعادُةً، و لَا الحياةَ مَعَ الظالِمينَ الّا بَرَماً)

چيست؟

2. پيشنهاد دوم نيز با پيشنهاد اول تفاوتى ندارد و تقاضاى تسليم است و معلوم است كه چنين پيشنهادى از طرف امام داده نشده است كه خود را در اختيار پسر مرجانه قرار بدهد تا به هر سرحدى بخواهد او را تبعيد كند.

3. اين دو پيشنهاد با پيشنهاد تسليم بابن زياد كه به اتفاق امام آنرا نپذيرفت عملًا زياد فرقى پيدا نمى كرد.

زيرا قهراً وقتى بنا به رفتن آن حضرت به شام يا به يكى از مرزها مى شد تحت نظر مامورين ابن زياد قرار مى گرفت و خود به خود تسليم به او مى گرديد، و مى توانستند او را به هر كجا بخواهند حتى نزد ابن زياد ببرند و هر اهانتى بخواهند بنمايند.

چگونه مى شود كه اين معانى بر امام پوشيده بماند؟ و چطور ممكن است امام به قول آنها اعتماد نمايد؟ و كدام قشون و لشگر تحت نظر امام بود كه اطمينان داشته باشد او را به شام خواهند برد و به جاى ديگر نمى فرستند؟

در اين پيشنهاد هم تسليم هم بيعت و هم همه گونه اهانتى پيش بينى مى شد، به علاوه چنانچه گفتيم تسليم به يزيد عملًا با تسليم به ابن زياد فرقى نداشت و مخاطراتى كه در تسليم به ابن زياد بود در تسليم به يزيد نيز بود.

پس بگوييد اگر امام به قول شما صلح جويى را پيشه كرده و براى خاطر اين صلح موهوم (العياذ باللَّه) تن به زير بار تسليم به يزيد داده بود، چرا به ابن

زياد تسليم نشد، و آن مصيبات جانكاه را از خود و اهل بيتش دفع ننمود، تا افراد بى اطلاع و كم معرفت او را بيشتر صلح جو بخوانند؟

پس معلوم شد كه بايد روايت معقول و منطقى و معتبر طبرى و جز رى را از عقبة بن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 267

سمعان كه حاضر آن حوادث و وقايع بوده و با شخص امام و برادران و فرزندان و اصحابش متصل در تماس بوده روى چشم بگذاريم و عين حقيقت بدانيم، و اگر اين دو پيشنهاد توهين به شأن امام و مقام رفيع آن حضرت نبود ممكن بود احتمال بدهيم كه به صورت اتمام حجت نه جدّى و واقعى از آن حضرت صادر شده باشد، ولى روحيه امام و ابايى كه از ذلت و زبونى داشت و شدتى كه در اعلام بطلان حكومت يزيد و امتناع از كنار آمدن با آن دستگاه داشت مانع از اين بوده است كه حتى به صورت اتمام حجت چنين پيشنهادى را (كه متضمن جواز بيعت مثل آن حضرت به يزيد است) بدهد حاشا و كلا.

گزارش غلام بى اطلاع!

88. چون نويسنده ديده است عقبة بن سمعان اين دو پيشنهاد اهانت آميز را صريحاً با اطلاعات وسيعى كه داشته رد كرده است، و هيچ يك از تاريخ نگاران هم بر اين رد او حاشيه ننگاشته، بلكه همه، از ابومخنف گرفته تا طبرى و ابن اثير با نقل اين تكذيب صريح از عقبة بن سمعان ضمناً نقل پيشنهادها را تأييد نكرده و بلكه رد كرده اند، خودش زير عنوان (گزارش غلام بى اطلاع) از ص 206- در مقام اقامه دليل بر رد عقبة بن

سمعان برآمده است و پس از يك هزار و سيصد و سى سال كسى را كه در تمام وقايع قيام امام حاضر بوده بى اطلاع شمرده و خودش را مطلع قلمداد مى كند.

اما ادله اى كه اقامه كرده است پس از اينكه سخنان عقبة بن سمعان را مختصر كرده و آن تأكيدات بليغه و سوگند و دو پيشنهادى را كه عقبه ردّ كرده براى اينكه خواننده بى اطلاع متوجه نشده اسقاط كرده به اين شرح است.

1. گفتار عقبة بن سمعان با سخنرانى جناب حر مخالفت دارد، كه از آن معلوم مى شود، امام چند پيشنهاد داشته است نه يك پيشنهاد، و بدون ترديد حرّ كه از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 268

فرماندهان سپاه ابن سعد بود از عبة بن سمعان كه فرمان بر بوده، اطلاعاتش از مذاكرات محرمانه بيشتر است.

جواب

اولا اين جمله در ضمن خطبه حرّ در بعض كتب معتبره مقاتل مثل ارشاد نيست.

ثانياً اين مذاكرات اگر محرمانه بوده، و فرضاً حر از آن بااطلاع بوده ديگران و سپاهيان عمر سعد از آن چگونه اطلاع داشته اند زيرا اين جمله الا تقبلون من الحسين كه خطاب به لشگر كوفه است صريح است بر اينكه همه از اين پيشنهادها اطلاع داشته اند، و چگونه مى شود كه لشگر همه از موضوعى اطلاع پيدا كنند، و عقبة بن سمعان از آن خبر نداشته باشد؟

ثالثاً اينگونه مذاكرات محرمانه تا پيش از تعيين نتيجه معمولًا پنهان نگاه داشته مى شود ولى پس از رسيدن به نتيجه يا شكست مذاكرات افشا مى شود، و مثل عقبة بن سمعان از آن اطلاع پيدا مى كند پس تكذيب اين موضوع كه در السنه و افواه منتشر بوده، پس

از سالها از جانب چنان شخصى كه در خدمت امام بوده است، در نهايت اعتبار است.

رابعاً عقبة بن سمعان اگر چه غلام بوده اطلاعاتش از جريان امور بيش از حر بوده است، به جهت آن كه غلام ها نوعاً محرم اسرار و مورد اعتماد بوده اند، و در فاصله شكست مذاكرات فى مابين تا روز عاشورا يقيناً به حسب عرف و عادت در مثل چنين موضوع نگران كننده اى او و ديگران از زن و مرد از مذاكرات اطلاع پيدا كرده اند.

خامساً همانطور كه نوشته است حر تا روز عاشورا از فرماندهان سپاه ابن سعد بوده، و آنچه اطلاع داشت از منابع حكومتى بود، و معلوم است كه طبعاً وقتى عمر سعد نامه به ابن زياد نوشت، و نامه او در كوفه مطرح شد و بين دستگاه هاى حكومتى شهرت پيدا كرد، دروغ مجعول عمر سعد را باور كردند، و به طور تحقيق اگر مراد حرّ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 269

از كلامش اين سه پيشنهاد بوده مدركش همان مكتوب عمر سعد به ابن زياد بوده است و از امام اين موضوع را نگرفته است، زيرا روز عاشورا پس از ملحق شدنش به امام فرصت اين گونه كسب اطلاعات از آن حضرت نبوده است، پس اين سخن حر را اگر قبول كنيم اشاره به پيشنهادهاى سه گانه است، منشأش همان نامه عمر سعد و لشگر او بوده است.

سادساً محمد بن ابيطالب به نقل نفس المهموم ص 114 روايت مى كند كه عمر سعد نامه اى را كه ابن زياد راجع به گرفتن بيعت از امام براى يزيد به او نوشته بود به حضرت نشان نداد زيرا مى دانست امام

ابداً با يزيد بيعت نخواهد كرد.

سابعاً جمله اى در خطبه حر هست كه از آن استفاده مى شود پيشنهادهاى امام اگر متعدد بوده است از درخواست عدم مزاحمت، و ترك تعرض بيرون نبوده است، و سخن از تسليم يا رفتن نزد يزيد يا تبعيد به مرزها در ميان نيامده است، و آن جمله اين است كه به لشگر خطاب مى كند.

فَمَنَعْتُمُوهُ التّوَجُه فِى بِلادِ اللَّهِ العَريضَةِ حَتّى يَأمَنَ وَ يَأمَنَ اهلُ بَيتهِ

بديهى است اگر بيش از درخواست عدم مزاحمت و آزادى درخواست ديگر فرموده بود، و قبول نكرده بودند حر در اينجا تذكر مى داد.

پس ممكن است با اين قرائن بگوييم اصلًا اين پيشنهادهايى كه حر به آن اشاره كرده چيزهاى ديگر بوده است مانند 1- بازگشت به حجاز 2- رفتن به يكى از مرزها به اختيار خود نه با اعزام و تبعيد عمال حكومت 3- رفتن در بلاد عريضه مانند يمن.

دليل دوم- نويسنده بر ردّ گفتار عقبة بن سمعان، گفته آن عده سى نفرى است كه به امام ملحق شدند، و مى گفتند:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 270

يَعرِضُ عَلَيكُم ابنَ بِنتِ رَسُولِ اللَّهِ ثَلثَ خِصال الخ.

جواب

ممكن است اين سه خصلت غير از ان سه پيشنهادى باشد كه منظور شما است، و عقبة بن سمعان آنرا رد كرده است، و فرضاً هم اشاره به اين سه پيشنهاد باشد منشأش همان نامه عمر سعد و شايعاتى است كه بين لشگر بوده است.

و دليل سوم گفتار ابراهيم بن مالك اشتر است در هنگامى كه قشون خود را براى جنگ با ابن زياد تحريص مى كرد.

جوابش اين است كه ابراهيم آنچه گفته بر اساس همان گفته ها

و شايعاتى بود كه عقبة بن سمعان همه را رد كرد، و امثال ابراهيم اطلاعاتشان در اين موضوع از همين شايعات بوده و گرنه از طريق امام و اهل بيت اطلاع مثبتى به ما داده نشده است. به علاوه بعيد نمى دانم كه ابراهيم در اين موقع اين كلمات را به قصد تهييج و تحريك احساسات عليه ابن زياد گفته باشد بدون اينكه صحت و سقم آنرا بررسى كرده باشد.

به هر صورت مسلم است كه تكذيب صريح و مؤكد اين شايعات از طرف عقبة بن سمعان كه يقيناً در تمام اين جريان ها حضور داشته، و غلام و محرم اسرار بوده، و مأخذ اطلاعاتش ديدن و شنيدن خودش بوده، و علاوه با تمام اصحاب و ياران و كوچك و بزرگ اهل بيت دائماً در تماس بود، در نهايت اعتبار و حجت است، و بر نقل هاى مجمل و مبنى بر حدس و شايعات ترجيح دارد، و فرضاً حين اينجام مذاكرات چون به قول شما سرّى و محرمانه بوده از آن اطلاع پيدا نكرده باشد، پس از شكست مذاكرات عموم اصحاب و ياران امام اطلاع پيدا كرده، و داعى بر اطلاع دادن به آنان و افشاء موضوع هم بوده است، و عقبة بن سمعان نيز از جريان مذاكرات هر چه بوده اطلاع يافته است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 271

2- 11. ثمرات صلح و تسليم، و دلايل پيشنهاد نشدن آن از جانب امام

89. در ص 208- از ثمرات اين صلح فرضى يا تقاضاى عفو و تسليم چهار ماده نوشته است كه چون نيازى به ردّ آن نيست فقط زيان هاى آن را اگر فرضاً واقع مى شد يا نظر عميق و دقت بررسى مى نماييم.

1. اگر صلح به اين

وضع زننده و موهنى كه نويسنده شهيد جاويد نگاشته پيش مى آمد امام آن ذخيره بزرگ الهى، و رئيس خانواده رسالت با يك اهانت هاى فوق العاده، و تحقيرهاى امثال ابن زياد و يزيد و جسارت هاى آنان كه براى روح بزرگ و شرافتمندى مثل روح امام قابل تحمل نبود، چنانچه نايب او مسلم هم نتوانست تحمل كند روبرو مى شد، و چه نزد يزيد مى رفت يا پيش ابن زياد يا هر كجاى ديگر يك نفر حقير و آزاد شده و مورد عفو حكومت يزيد و ابن زياد معرفى مى شد، و معلوم است برخورد عمال و كارمندان حكومت با چنين شخصى چگونه اهانت آميز مى شود، ديگر زمينه اينكه بتواند ملت اسلام را رهبرى كند به كلى از ميان مى رفت، و از موقعيت و محبوبيت و مقام اجتماعى بى نظيرى كه داشت ساقط مى شد.

2. اين مطلب مسلم است كه زندگى امام با اين تسليم حقيرانه كه شما آنرا صلح مى ناميد، از دو قسم خارج نبود: اگر فرضاً متعرض او نمى شدند و از امام اطمينان پيدا مى كردند كه (العياذ باللَّه) مانند جيره خواران دستگاهى نشده اين زندگى، پر از ننگ و مذلت براى آن حضرت و براى خاندان رسالت بود، و يزيد افتخار مى كرد كه اگر پيغمبر آباء و اجداد و قبيله ما را مورد عفو قرار داد و آزاد كرد ما هم همينكار را كرديم و حسين آزاد شده ما است، و به هر اندازه كه امام به دستگاه نزديك مى شد از خدا و مردم (العياذ باللَّه) دور مى گشت، و معلوم است چنين وضعى براى امام تحملش شرعاً و عقلًا ممكن نبود، و صلحى كه اين نتيجه را داشته باشد هرگز مورد

حسين

عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 272

درخواست امام نخواهد شد.

و اگر متعرض او مى شدند، او را تحت نظر مى گرفتند، و به كوفه مى بردند يا به شام روانه مى كردند، و به آن حضرت جسارت و بى ادبى مى نمودند، و يقيناً هم اينكارها را مى كردند و چون اهانت ها و جسارت هايشان از جانب امام بى جواب نمى ماند سرانجام او را شهيد مى كردند و پس از تسليم و قبول بيعت كشته شدنش انعكاس فوق العاده اى در قلوب نمى كرد.

پس در هر دو صورت امام از اين صلح ضرر مى كرد، و اسلام و مسلمانان نيز چون شرافت و شخصيت معنوى امام لااقل در نظر مردم بى ارزش مى شد از اين صلح زيان مى بردند، و پيش بينى امام كه فرمود (وَ لا الحَياةَ مَعَ الظالِمينَ الّا بَرَماً) صادق مى شد.

3. نيروهايى كه نويسنده براى امام در صورت اين صلح موهوم فرض مى كند، وقتى مى ديدند رهبرشان آنگونه موهون و سبك و خفيف شده روحيه خود را مى باختند، و اصولًا مسئله رهبرى امام از بين مى رفت و از طرح ساقط مى شد، و شخص جديد، و تازه كار و لااقل امتحان نداده اى بايد روى كار بيايد و اگر امام تسليم شده بود و به قبول شما اين صلح را كرده بود زمينه اى براى قيام توابين، و ابن زبير، و عبداللَّه بن غسيل هم باقى نمى ماند و افكار گمراه شده هر قيام را محكوم مى ساخت.

انعكاس شهادت امام بود كه روح فداكارى، و جانبازى، و استقامت را در مردم ايجاد كرد، كه مصعب بن زبير به سكينه بنت الحسين گفت:

لم يبق ابوك لابن حرة عذراً.

4. به عكس آن كه شما مى گوييد: مى توانست دور از چشم رقيب نيروهاى خود

را متشكل تر سازد. در زمان سازش دستش بسته مى شد، و نمى توانست به فعاليت هاى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 273

سياسى بپردازد، اولًا عيون و كارآگاهان حكومت مراقب امام بودند، و ثانياً با اين صلح و تسليم كذايى شخصيت او از ارزش و از آنكه مطمح آمال و مركز تحقق آرزوى آزاديخواهان مسلمان باشد مى افتاد، و ثالثاً اينكار دون شأن امام، و غدر و خيانت بود كه پيمان صلح به بندد و در نهان برخلاف آن رفتار كند. مگر امام (العياذ باللَّه) مثل معاويه بود كه غدّارانه و خائنانه تمام شروط صلح را پايمال كرد.

5. اين صلح زمينه قيام را بعد از مرگ يزيد هم براى امام از بين مى برد، و طبعاً افكار متوجه شخصيت ديگر مى شد. اين صلح به قدرى شخصيت امام را مى شكست كه به هيچ وجه امام نمى توانست از نو پرچم رهبرى اسلامى را به اهتزاز درآورد و با اين سابقه مردم از او مأيوس مى شدند، و چه بسا كه مى گفتند اگر ايستادگى كرده بود مردم بدورش جمع مى شدند، و كوفه انقلاب مى شد، و ابن زياد ساقط مى گشت، و تعجب است كه در اينجا با اينكه نويسنده مى گويد مرگ يزيد پيش بينى نمى شد از اثر قهرى آن سخن به ميان آورده است و نمى گويد حيات امام هم تا بعد از مرگ يزيد پيش بينى نمى شد، و بر اساس دو موضوع به قول او پيش بينى نشده نمى توان وارد مذاكرات تسليم و تقاضاى عفو يا صلح شد.

كسى كه موضوعى را پيش بينى نكرده نمى تواند كار خود را بر آن پايه ريزى كند و بايد همان روى فرض بقاء وضع موجود اقدام كند.

ولى ما مى گوييم

امام با اينكه مى دانست يزيد به زودى مى ميرد، از راه اينگونه صلح كه تقاضاى عفو و تسليم بود وارد نشد، چون علاوه بر آنكه زمينه قيام را براى شخص آن حضرت از بين مى برد، بيعت يزيد عمل خلاف وظيفه اى بود كه هيچ تقيه و هيچ خطر و مصيبتى آنرا براى امام جايز و مباح نمى كرد.

پس طبق همين دلايل هم كه برويم ساحت مقدس امام كه به اعتراف نويسنده شهيد جاويد هم يكى از نوابغ بزرگ علم و فكر و عقل بوده است از تقاضاى اينگونه صلح كه ماهيت آن تقاضاى عفو و تسليم و داراى اين عواقب سوء و غير قابل تحمل بود

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 274

منزه و مبرا است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 275

2- 12. يك سؤال

90. در ص 209 تحت عنوان يك سؤال آنچه را در جواب اين پرسش كه چرا امام در همان ايام توقف در مكه پيشنهاد صلح نداد نوشته است، به چند جهت فاقد ارزش است.

1. اين صلحى كه شما عنوان كرده ايد طرحش در مكه معنى نداشت زيرا اين صلح قبول بيعت و اعلام رسميّت حكومت يزيد بود و روح اين سؤال اين است كه اگر امام مى خواست بيعت كند چرا از اول بيعت نكرد و تسليم نشد تا آن موقع كه محاصره شد. و دشمن بر او چيره گرديد؟ و جوابش اين است كه امام نمى خواست بيعت كند و هيچگاه هم پيشنهاد بيعت و تسليم شدن نداد، و صلح به معنى واقعى نه در مكه قابل طرح بود و نه در كربلا چون در مكه عنوان بيعت، و

پذيرفتن خلافت يزيد را داشت و در كربلا هم تقاضاى عفو و تسليم بود.

2. پيروزى حق بر باطل به نام پيروزى نظامى در مكه هم زمينه نداشت.

3. قياس اينجا به جنگ صفين و صلح امام حسن مجتبى، عليه السلام، مع الفارق است، زيرا در جنگ صفين پيروزى با آن سپاه مجهز، و با آنكه به جز شام تقريباً تمام ممالك اسلام قبول بيعت اميرالمؤمنين على، عليه السلام، را كرده امكان پذير بود، و پس از جريان رفع مصاحف نيز كه صلح بين دو طرف متخاصم برقرار شد طرف قويتر يعنى على، عليه السلام، تا سرحدّ پيروزى پيش رفته، و مى توانست شرايط و مقررات صلح را تا حدودى اجرا كند، و به علاوه پيشنهاد صلح كه خود قبول شكست است از طرف معاويه شد.

و صلح امام حسن، عليه السلام، هم با پيشنهاد معاويه، و تقريباً در شرايط متساوى با داشتن نيروى قابل توجه انجام گرفت، و عنوان صلح بر آن صحيح بود، و به عبارت ديگر صلح بود نه تسليم.

اما اين پيشنهاد و صلحى كه شما به امام در كربلا نسبت مى دهيد صلح نيست.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 276

تسليم و قبول بيعت و تقاضاى عفو است، و امام حسين، عليه السلام، كسى نبود كه چنين پيشنهادى را بدهد يا معانى اين پيشنهاد و لوازم، و آثار سوء، و عواقب دردناك آن را درك ننمايد.

بنابراين روش سياسى امام با پدرش، و برادرش در شرايط متساوى تفاوتى نمى كرد اما در شرايط غير متساوى، روش ها تفاوت پيدا مى كند، و اگر شرايط در عصر امام با شرايط عصر پدر و بردارش مطابق نبود اين تفاوت

روش سياسى نيست.

تفاوت روش سياسى اين است كه در شرايط متساوى هر كدام يك روش جداگانه اى را گرفته باشند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 277

2- 13. گمراهى عجيب!

91. در ص 211- زير عنوان گمراهى عجيب شرحى نگاشته و باز سخن از صلح جويى امام به ميان آورده است.

جواب اين است- كه همه انبياء و اولياء و مردان خدا صلح جو بوده و اصل (الصلح خير) را اجرا مى كردند ولى آنچه شما در اينجا به امام نسبت داده ايد و زير عنوان صلح به شخصيت و عظمت، و استقامت و شجاعت و شهامت امام ضربت مى زند، ساحت امام از آن منزه است، و جواب اين شبهه و گمراهى اين نيست كه امام حسين، عليه السلام، هم پيشنهاد صلح داد تا كسيكه اين شبهه را مى كند بگويد اين پيشنهاد صلح نبوده و تقاضاى عفو و تسليم است، بلكه جوابش اين است كه هر كجا شرايط صلح موجود بود اين بزرگواران همه صلح جو بودند و سرّ اينكه امام حسين پيشنهاد صلح نداد براى اين بود كه شرايط آن موجود نبود، و صلح به معنى واقعى مفهوم پيدا نمى كرد، به علاوه اين شبهه كننده اگر شيعه است مى داند كه اين بزرگواران هر كار انجام داده اند مصلحت وقت و خير اسلام و مسلمين را در نظر گرفته و از طرف خدا در اجراء برنامه اى كه داشتند مأمور بودند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 278

2- 14. نگرانى بيجا

92. در ص 212 هم آنچه در رفع نگرانى بيجا نگاشته بر اساس همان سخنان پيش و تكرار مكررات است.

و پاسخش اين است كه: البته امامان در روش سياسى اختلاف نظر نداشته، و همه از سياست حق خواهى، و عدالت پرورى اسلام پيروى مى كردند، و در هر كار و اقدام به سوى حق بودند، و ماهيت قيام امام حسين، عليه

السلام، و صلح امام حسن، عليه السلام، هر دو از اين جهت يك ماهيت است يعنى هر دو براى خدا عمل كردند، و هر دو يك هدف داشتند، و آن حق، و انجام وظيفه و تكليف است.

ولى اين حق خواهى و نصرت دين، در شرايطى به صورت صلح تجلى مى كند، و در شرايط ديگر به چهره قيام جلوه مى نمايد امام اگر ما شرايط و موانع را در عصر اين دو امام به دقت بررسى كنيم مى فهميم، در آن شرايط و اوضاع كار مطابق و موافق مصلحت همان بود كه از هر يك از آنها صادر شد، و همانطور كه نبايد به علت انعكاس مظلوميت امام حسين، عليه السلام، ارزش صلح امام حسن، عليه السلام، را براى اسلام و مصلحت مسلمين فراموش كنيم، نبايد قيام امام را به اين نسبت هاى ناروا و دون شأن امام آلوده و متهم سازيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 279

2- 15. مطلوب درجه 1 و 2 و 3

93. در زير اين عنوان در ص 213 باز شرحى از همان قماش مطالب گذشته نگاشته كه هم با اخبار ديگر منافات دارد، و هم واقع امر غير از آن است كه تصور كرده است.

در اينكه امام خود را اولى و يگانه فرد صالحى كه بايد به امر خدا زمامدار و عهده دار امور باشد مى دانسته هيچ شكى نيست، ولى امر واقعى او بود، و در اينكه بايد مردم را به حق دعوت و ارشاد كند، و از آنها بخواهد عليه حكومت خطر و حكومت ضد اسلام بپاخيزند، و از آن اطاعت نكنند و فرمانش را نبرند، و امر به معروف و نهى از منكر نمايد نيز

شبهه اى نيست.

بيانات امام از قبيل:

نَحنُ اولى بِولاية هذا الامر مِنْ هؤُلاء

علاوه بر آنكه بيان واقع و حقيقت است دعوت به گرويدن به آن حضرت و اتمام حجت است.

اگر امام اين بيانات را نمى كرد، و در خانه مى نشست، و قفل سكوت بر دهن مى زد، و يا با يزيد بيعت مى كرد معناى امامت باطل مى شد، و همه مى توانستند بگويند خلافت يزيد شرعى و بى اشكال است، و جز او كسى خود را نامزد و آماده براى قبول مسئوليت زعامت و رهبرى عالم اسلام نكرد، و ما يك فرد شايسته و صاحب وجهه اى را پيدا نكرديم كه عليه او قيام كنند. تا ما هم او را يارى كنيم لذا دست به دست او داديم.

اين بيانات امام پاسخ به اين گونه سخنان است، و دلالت بر آن ندارد كه آن حضرت تصميم داشت حكومت اسلامى را تأسيس كند، يا امكان آنرا پيش بينى مى كرد.

نه اين بيانات مانند احتجاجات اميرالمؤمنين، عليه السلام، در ابتداء خلافت ابى بكر و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 280

عمر و عثمان و مانند خطبه شقشقيه مى باشد كه غرض آشكار شدن حق و ابطال باطل، و بيان اين وظيفه است كه مردم بايد رهبرى امامان به حق را بپذيرند.

بيانات ديگر امام نيز مانند (دَعَونِى انصَرِف) نيز اتمام حجت و تهييج احساسات و اعلام قساوت و شرارت و بى وفايى كوفيان است نه صلح، زيرا چنانچه گفتيم در اين گونه بيانات مخاطب مردم كوفه بودند كه حضرت را دعوت كرده و اكنون بايد به وظيفه ميزبانى رفتار نمايند. امام از آنها خواستار مى شود حال كه از پذيرفتن ميهمان عزيزى مثل من خوددارى مى كنيد بگذاريد برگردم،

ديگر اين اجتماع و همدستى براى كشتن من چرا؟

اين پيشنهاد مربوط به صلح با حكومت نيست، و بايد از طرف امام چنين پيشنهادى بشود، و دليل روشن نبودن آينده بر امام يا تقاضاى صلح نيست، اين پيشنهاد براى تأمين دليل بر شقاوت آن مردم است، بلى اگر با دو پيشنهاد ديگر كه از طرف امام داده نشد و عقبة بن سمعان آنرا رد كرد ضميمه شود طرف پيشنهاد حكومت، و چنانچه مكرر گفتيم اگر جدى باشد و به قصد اتمام حجت نباشد پيشنهاد تسليم و تقاضاى عفو مى شود نه صلح!

و جواب از اينكه مى نويسد جمله

(انى لاارى الموت الا سعادة)

مربوط به درجه سوم است. اين است كه، امام چنانكه مكرر تذكر داده ايم و از بيان خود امام شاهد آورده ايم در مدينه و در مكه و در بين راه، و پس از شهادت مسلم تا روز عاشورا، مى دانست كه او را تا نكشند رها نمى كنند، و اين جمله را در هر كجا امام فرموده باشد زبان حال آن حضرت در هر يك از اين اماكن و مقامات است، زيرا از اول، امر دائر بين بيعت و تسليم يا شهادت بود، و عللى كه حضرت در رغبت مؤمن به لقاء الله تعالى در همين خطبه كه اين جمله يكى از جمله هاى آن است بيان فرموده، از اول يعنى در مدينه موجود بوده است، و همين خطبه ثابت مى كند كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 281

امام شهادت را بر حيات اختيار فرموده و كسيكه با اين منطق سخن مى گويد پيشنهاد صلح و تسليم و بيعت و رفتن پيش يزيد نمى دهد علاوه بر

اين پس از اين جمله، جمله ديگر است، و آن اين است

(و لا الحياة مع الظالمين الا برماً)

بفرماييد بدانيم اين جمله با كدام يك از مراحل چهارگانه و درجات سه گانه اى كه شما ذكر كرده ايد منطبق نيست اين ستمگرانى كه امام مى فرمايد زندگى با آنها را غير از ننگ و خوارى نمى بينم غير از يزيد و مزدوران و افراد و عمال ستمگر او بوده اند؟

آيا اين جمله صريح نيست بر اينكه امام شهادت را بر زندگى با اين ستمگران و تسلط آنها بر اوضاع برگزيده است؟

آيا پيشنهاد صلح با يزيد به معنى عرف پسند هم اگر امكان داشت، با اين اعلام قاطع

(لاارَى الموتَ الّا سَعادةَ وَ لَا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَماً)

مخالفت ندارد؟

پيشنهاد صلح يعنى زندگى با يزيد، زندگى با استاندار مدينه، زندگى با مسلم بن عقبة جنايت پيشه تاريخ، زندگى با همه ستمگران جيره خوار يزيد.

و اين جمله طلائى امام معنايش: مرگ بر زندگى با يزيد. نفرين و ننگ بر صلح و سازش با خليفه شرابخوار سگباز. زهى شهادت و نجات از يوغ ننگ قبول بيعت يزيد. زهى شهادت و چشم از دنيا پوشيدن و مناظر كفر و شرك و فحشا و فساد و باطل را نديدن.

شما چگونه مى گوييد اين كلام فقط راجع به مقصد درجه سوم آن حضرت است و فقط حيات با ستمگران را در اين موقع خوارى و ذلت مى بينيد؟

مگر واجب است شعر بگوييد كه در قافيه اش گير كنيد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 282

چرا مثل همه علماء و اهل تحقيق نمى گوييد تا در اين همه اشكالات و مغلطه كارى ها واقع شويد.

مثل اينكه نويسنده هم

متوجه به اين اشكال بوده است كه اين كلام هر كجا صادر شده باشد خصوصيت ندارد و يك اصل كلى و برنامه اى بوده است كه امام از آن تبعيت و پيروى داشته است، لذا هم در اينجا و هم در ص 152- جمله دوم را ذكر نكرده است.

اين است بررسى و تحقيق عميق او در موضوع قيام شهيد جاويد!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 283

2- 16. يك نكته

94. آنچه در ص 216 ذيل (يك نكته) نوشته است عجيب است زيرا هيچ كس نگفته است كشتن امام از اين نظر كه ضربتى بود به اسلام، مطلوب امام بود. كشتن امام كار كشندگان آن حضرت بود و مغبوض خدا و رسول و امام بود، چگونه مى شود مطلوب امام باشد. كشتن حمزه و كشتن جعفر طيار و كشتن هر مسلمان مجاهد فى سبيل الله ضربت به اسلام است و مطلوب و محبوب نيست، ولى شهادت فى سبيل الله و كشته شدن در راه خدا مطلوب و محبوب است، اين حرف ها چيست؟ مگر امام را شهيد فى سبيل الله نمى دانيد؟ اگر مى دانيد آنچه مطلوب امام بود شهادت است و كشته شدن در راه خدا، در راه دين، اين فضيلتى است كه امام و هر شخص با ايمان طالب آن است، و آيات و احاديث بر فضل آن دلالت دارد حارثة بن مالك انصارى به پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، عرض كرد

(ادعُ الله لِى ان يَرزُقَنِى الشَّهادَةَ مَعَكَ)[119]

امير المؤمنين، عليه السلام، مى گويد

(نَسألُ اللهَ منازِلَ الشُّهداء)[120]

در پايان عهدنامه مالك اشتر مرقوم مى فرمايد،

(وَ انْ يَختِمَ لِى وَ لَكَ بِالسَّعادَةِ وَ الشَّهادَة).[121]

و در يكى از خطبه ها پس

از آنكه مى فرمايد پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، از من پرسش كرد كه صبر تو بر شهادت و كشته شدن چگونه است

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 284

فَقُلتُ يا رَسُولَ اللَّهِ، لَيسَ هذا مِنْ مَواطِنِ الصَّبر، وَ لكِن مِن مَواطِنِ البُشرى وَ الشُكْر)[122]

پس شما بگوييد دعا براى شهادت چه معنى دارد؟ كشته شدن حارثة بن مالك، كشته شدن مالك اشتر، كشته شدن اميرمؤمنان، عليه السلام، اگر ضربت به اسلام است چگونه محبوب است و از خدا طلب مى شود؟ به اينگونه مغلطه ها يك مطلب بديهى را انكار مى نماييد و معنى مصدرى را با اسم مصدرى فرق نمى گذاريد. كشتن معنى مصدرى دارد و كشته شدن معنى اسم مصدرى، آنكه ضربت به اسلام است و مذموم است و كيفر دارد، كشتن است، و آنكه محبوب و مطلوب خدا است، كشته شدن در راه خدا و شهادت است.

شما بگوييد شهادت هر مؤمن و مسلمانى مطلوب خدا هست يا نيست؟ مطلوب خود ما هست يا نيست، اگر هست آيا مى توانيد بگوييد شهيد شدن چه فايده اى دارد؟ و چه فضيلتى است كه كسى آن را طلب كند يا از خدا بخواهد؟ زيرا نيروى اسلام و ذخيره مسلمين كم مى شود، قدرت دشمن زياد و جسور و گستاخ مى گردد اگر اين را مى گوييد اين سخنى است خلاف صدها آيه و حديث و عبارات ادعيه معتبره و رد كلام پيغمبر و اميرالمؤمنين است، و اگر نمى گوييد پس بگوييد بدانيم امام طالب شهادت بود يا نبود؟ اگر طالب شهادت نبود چطور مى شود امام طالب شهادت نباشد و اگر مى گوييد اين قتل و كشته شدن او شهادت

نبود و همانطور كه در ص 216 نوشته ايد براى اين مطلوب امام بود كه از زندگى پر رنج و عذاب دنيا راحت مى شد، پس چرا اسم كتاب خود را (شهيد جاويد) گذارده ايد؟ كشته شدن براى خلاص شدن از رنج و عذاب دنيا سبب اين همه افتخار و سربلندى نمى شود.

اگر مى گوييد امام طالب شهادت بود و شهيد شد پس چه مانعى دارد كه از اول

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 285

طالب شهادت باشد، و راهى را كه مى دانست منتهى به شهادت مى شود رفته باشد؟

بلى شما مى گوييد: اگر پيشنهادهاى امام را در موضوع تسليم و قبول بيعت و يا تبعيد مى پذيرفتند، و امام باز هم مقاومت مى كرد جا نداشت و كشته شدنش شهادتش نبود.

ولى ما مى گوييم: امام چنين پيشنهادى نمى كرد، و اگر آنها خودشان هم اين پيشنهاد را مى كردند، امام نمى پذيرفت و در اين فرض هم اگر كشته مى شد شهيد بود.

كشته شدن امام مصيبتى جبران ناپذير بود و بيش از حد تصور براى عالم اسلام گران تمام شد اما اين دليل آن نمى شود كه امام بايد براى حفظ خون خود به تسليم و بيعت تن در دهد، و از تكليف شرعى خود كه از هر كس بهتر عالم به آن بود بگذرد، و از شهادت كه اعظم قربات است صرف نظر نمايد.

امام، عليه السلام، تكليف خدايى را رعايت مى كرد، از خودش دفاع مى كرد، چون تكليف داشت و در جهاد تا سر حد امكان بايد كوشش كرد، و شهادت فى سبيل اللَّه كه محبوب اولياء خدا و طالبان لقاء اللَّه است در صورتى است كه تا آخرين حد امكان مدافعه و جهاد كرده

باشد. نه اينكه دستش را روى دست بگذارد، تا دشمن بيايد او را بكشد، يا دستگير سازد. اينها مطالبى است كه در اين كتاب به هم خلط شده، و نويسنده نتوانسته يا نخواسته است از هم جدا كند لذا در اين همه اشتباه افتاده است!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 286

2- 17. يك گمان بى مورد

95. راجع به مقايسه جنايات معاويه با جنايات يزيد و علت عدم قيام امام حسين، عليه السلام، پس از وفات حضرت مجتبى، عليه السلام، زير عنوان گمان بى مورد از ص 216 مطالبى نگاشته، و نتيجه گرفته است: كه معاويه خطرناك تر از يزيد بوده، و علت عدم قيام امام در زمان معاويه فراهم نبودن شرايط پيروزى و تشكيل حكومت بوده است، و در زمان يزيد مجوز قيام فراهم شدن شرايط بود!

اما در قسمت مقايسه معاويه با يزيد در اينكه يزيد هم سيئه اى از سيئات معاويه است شكى نيست، و در اينكه هر دو براى اسلام خطرناك بوده، و نقشه محو اسلام را اجرا مى كردند، نيز شبهه اى نيست، ولى طول مدت حكومت معاويه، و كوتاهى زمان يزيد را نمى توان ميزان گرفت، اگر يزيد هم به مقدار معاويه سلطنت مى كرد جناياتش بيش از اينها مى شد، و مع ذلك جناياتى كه در اين مدت كوتاه مرتكب شد، از جنايت كشتن سيدالشهداء و ساير رجال خاندان نبوت و اسارت اهل بيت رسالت، و جنايات وحشتناك در مدينه، و قتل عام مردم، و گرفتن بيعت، به اينكه غلام و غلام زاده او هستند، و هتك اعراض و نواميس و هتك حرمت روضه رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و جنايات تعرض به

حرم خدا بى سابقه و بى نظير بود.

يزيد متهتك، و بى باك و بى ملاحظه بود، و اگر دوران حكومت او ديرى نمى پاييد چيزى از اسلام و سنن و شعائر آنرا باقى نمى گذارد.

هر چه بود اين بود كه معاويه را به اخلاق زشت و رفتار ناپسند يزيد سرزنش و توبيخ مى كردند، و اشتهارى كه يزيد به شنائع و قبائح اعمال و تجاهر به معاصى داشت هيچ كس نداشت.

فرق افرادى مانند يزيد، و افرادى مثل معاويه اين است كه دسته اول تصميمات خائنانه، و جنايتكارانه خود را با شتاب، و بدون ملاحظه انجام مى دهند، و تهتك آنها كه دليل بر عليل بودن فوق العاده هوش و فكر آنها است، خطر را فورى و سريع

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 287

مى سازد.

ما نه از جرائم يزيد در برابر معاويه دفاع مى نماييم، و نه معاويه را نسبت به يزيد تبرئه مى كنيم.

فَعَلى يَزيد لَعَنةٌوَ عَلى ابيهِ ثَمانيةٌ

معاويه مكار و حيله گر، و فريبكار، و سالوس بود. يزيد متجاهر به فسق و فحشاء و مى خوارى و مصاحب سگ و ميمون حتى در مدينه هم كه مى آمد شراب خوردن را ترك نمى كرد، در نقاط ضعف و عيوب و آلودگى ها اگر چه مقدار مشترك زياد داشتند ولى تفاوت هايى هم داشتند.

امام به معاويه فرمود:

يزيد خودش را معرفى كرده، براى يزيد همان چيز را بگير كه خودش گرفته، كه سگ ها را براى آنكه به جنگ هم اندازد، و كبوترها را براى كبوتر بازى، و زن هاى آوازه خوان، و مغنيه، و صاحبات آلات طرب را جمع آورى كرده است.[123] پس شكى نيست كه روش يزيد در ظاهر تندتر و هتاك تر، و مخالفتش با شرايع

اسلام آشكارتر بوده، و پليدى و كثيفى و رذالتش بر احدى پوشيده نبود، و بيعت با صلح و آشتى با او در عرف و عادت بيعت و صلح با شراب، و بوزينه، و سگ، و فحشاء و منكرات بود. چنين بيعتى از يگانه شخصيت سرشناسى مثل حسين، عليه السلام، با آن همه ارزش ها و پايه هاى معنوى، و اخلاقى و حسن شهرت اجتماعى، هدم معالم اسلام، و محو شعائر دين و شرف و كرامت خاندان نبوت شمرده مى شد.

چنين بيعتى بازيچه شمردن تمام مقدسات و احكام دين و توهين به آيات قرآن مجيد بود، و برنامه هاى اسلام و سنن آنرا مسخ مى كرد، و براى هميشه پيروى از فسّاق و فجّار، و تعظيم در برابر آنها، و لزوم اطاعت آنان را يك كار مشروع و صد در

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 288

صد صحيح و اصيل معرفى مى كرد.

عبداللَّه بن حنظله غسيل الملائكه رهبر شورش مدينه يزيده را به اينگونه توصيف كرد.

به خدا سوگند ما بر يزيد خارج نشديم و عليه او قيام نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد او مردى است كه با كنيزان امهات اولاد، و دختران و خواهران خود هم بستر مى شود، و شراب مى نوشد، و نماز نمى خواند[124] اكنون هم شهرت يزيد از معاويه در اين گونه جرائم، و گناهان، و شنايع بيشتر است.

به هر حال با صرف نظر از اينكه چنانچه مكرر يادآور شده ايم برنامه كار امام از طرف خدا معين شده، و امام در حكومت معاويه و يزيد طبق همان برنامه رفتار فرمود به چند جهت از جهاتى كه موجب شد اين قيام و نهضت

بى نظير و فداكارى تاريخى در حكومت يزيد انجام بگيرد به طور اجمال ذيلا اشاره مى كنيم.

1- شرايط نهضت و اجراء برنامه اى كه پايان آن شهادت بود، و براى اسلام منشأ آن همه نتايج و بركات گرديد، در زمان معاويه فراهم نبود، ولى پس از مرگ او در زمان يزيد فراهم شد.

اگر امام در زمان معاويه قيام مى فرمود، قيام و شهادت در قلوب مردم اين انعكاس شديد و فوق العاده را پيدا نمى كرد، و شهادتش براى اسلام ثمربخش نمى شد، و علاوه معاويه حيله گر مى توانست با وسايلى كه در دست داشت، و دستگاه تبليغاتى وسيعى كه در ختيارش بود، و به قوه پول و رشوه به افراد متنفذ، از انعكاس آن جلوگيرى، و خود را بى تقصير قلمداد كند خصوصاً كه حكومتش به عرف آن زمان رسميت يافته، و امام طبق معاهده برادرش كناره گيرى اختيار كرده بود، و همين دستاويزى براى معاويه مى شد كه حقايق را بر مردم بپوشاند، و اشتباه كارى كند.

در حاليكه در عصر يزيد اين وضع نبود، هم حكومت يزيد بر خلاف مقررات

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 289

معاهده بود، و هم مورد مخالفت شخصيت هاى ديگر نيز بود، و هم يزيد آن حيله و مكر ابليسى را مثل پدرش نداشت كه بتواند از آثار اين نهضت بى مانند چيزى بكاهد.

هر چه كرد و هر چه عمالش انجام دادند عظمت نهضت و دائره نفوذ آن را در قلوب زياد كرد.

2- ماده اى كه امام را به قيام برانگيخت حكومت يزيد بود و امام مخالفت خود را با اين ماده از همان زمان معاويه اعلام كرد وقتى يزيد روى كار آمد قهراً چون در

مقام گرفتن بيعت از امام برآمد، اين تصادم بوجود آمد.

3- قيام عليه معاويه بايد هدفش تأسيس حكومت باشد و چون شرايطش موجود نبود چنانچه در زمان يزيد هم موجود نشد، لذا امام قيام نفرمود، ولى در زمان يزيد چون حكومت امام را در فشار گذارد كه با يزيد بيعت كند و تصميم داشت، به هر شكل شده اين موضوع را تمام نمايد يا امام را از ميان بردارد، قيام به عنوان امتناع از بيعت كاملًا منطقى و معقول بود، و اين حرف خريدار داشت كه امام بفرمايد: من كه پسر پيغمبرم و از همه براى حمايت از دين جدم اولى و سزاوارترم، نمى توانم با شخص پليدى مثل يزيد به خلافت بيعت كنم، و اسلام و مسلمانى را مسخره كرده و او را اميرالمؤمنين بخوانم.

معاويه وقتى ولايتعهدى يزيد را مطرح كرد و وارد اقدام شد، به همان نيرنگى كه در مكه زد و مشتش هم باز شد اكتفا كرد و اگر او هم اصرار بر گرفتن بيعت از امام مى كرد بيش از كشتن امام كارى نمى توانست انجام دهد و امام اين بيعت را نمى پذيرفت، لذا زمينه اى براى قيام با عدم تعرض حكومت نبود.

اما در زمان يزيد چون در گرفتن بيعت از امام حكومت به تمام قوا ايستادگى داشت و از همان اول طبق روايت يعقوبى به قتل امام فرمان داد قيام امام به اين نحو منطقى بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 290

4- اما مسئله شرايط براى تشكيل حكومت اسلامى، نه در زمان معاويه مساعد بود، و نه در زمان يزيد مساعد شد، مرگ معاويه اگر چه ضربتى بر پيكر حكومت

اموى بود، اما با نفوذى كه در طول مدت حكومت معاويه پيدا كرده بود و طرفداران آنها در شهرها و استان ها متفرق و مصدر كار بودند، و با پيش بينى هايى كه معاويه كرده بود، روى هم رفته تغيير چشم گيرى جز مرگ معاويه در اوضاع ظاهر نشد، و كارگردانان همه امور را در دست داشته، و كنترل مى كردند، و حتى معاويه مكّار نيز اگر چه قيام امام را پيش بينى مى كرد، اما آنرا براى حكومت يزيد تهديد نمى گرفت، بنابراين براى تأسيس حكومت اسلامى نه در زمان معاويه و نه در زمان يزيد شرايط قيام فراهم نبوده و با الفاظ و خطابه نمى توان امكان آنرا ثابت كرد.

و جواب از اينكه چرا امام در زمان معاويه قيام نكرد، از آنچه گفتيم معلوم شد، زيرا علاوه بر اينكه مقتضى قيام در آن زمان موجود نبود شرايط براى حصول هدف هاى عالى امام نيز مساعد نبود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 291

2- 18. تهمت هايى كه به امام زدند

96. در ص 227- راجع به تهمت هايى كه به امام زدند و پاسخ آن شرحى نگاشته است.

به نظر ما اين بحث آن هم تحت اين عنوان موهم قابل طرح نبود، زيرا بديهى است تهمت آشوبگرى و فتنه انگيزى و اخلال گرى و بهم زدن نظم تهمت تازه اى نبود كه فقط به آن حضرت زده باشند. عموم انبيا و مصلحين هدف اين تهمت واقع شده، و نمرودها و فرعون ها و يزيدها و ديگر استثمارگران، هميشه با اين حربه، عليه نهضت هاى اصلامى و آزاديخواهى برخواسته، و افكار عوام را گمراه مى كردند، ولى اگر زيرقدرت سر نيزه، چند روزى با اين تبليغات مسموم از خود دفاع كنند، سرانجام پرده

از روى كار آنها برداشته مى شد بلكه در عصر خودشان نيز اين تبليغات ثمربخش نمى گرديد، و آنها را در وجدان مردم تبرئه نمى ساخت چنانچه مكرر ديده شده و تاريخ نشان مى دهد، اگر مردم چيزى نمى گفتند و اين تهمت ها را مى شنيدند، و خاموشى مى گزيدند از بيم زندان، و شكنجه، و اعدام، و قطع مستمرى، و محروميت هاى سياسى و اجتماعى، و اقتصادى بود، و گرنه اين گونه تهمت ها در مزاج ملت آن هم ملت مظلوم و ناراضى، و ستمكش تأثير نمى كند.

و همان مظلوميت اهل بيت و اسارت خاندان رسالت و بردن آنها به شام با آن وضع رقت انگيز و دلخراش پرده از روى كار آنها برداشت، همان خطبه هاى عقيلةالقريش خصوص خطبه تاريخى او در مجلس يزيد، و خطبه شورانگيز، و مشحون از فضايل اهل بيت و سوابق درخشان دودمان على، عليه السلام، كه امام زين العابدين، عليه السلام، در جامع دمشق انشا فرمود قويترين پاسخ دندان شكن به اين گونه تهمت ها بود.

اين تهمت ها اثرى نكرد و يزيد مورد تنفر و طعن و توبيخ جهان اسلام شد، كه حتى پسرش بر منبر دمشق گفت:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 292

انَّ اعظَمَ الامُور عَلَينا عِلْمُنا بِسُوء مَصرَعِه، وَ قُبحِ مُنقَلَبه، وَ قَد قَتَلَ عِترَةَ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّه عليه و آلِه و سَلَّم الخ.[125]

اين تهمت ها اينقدر هم اثر نكرد كه در بين خود بنى اميه براى يزيد عذر باشد و مثل عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى، اگر كسى يزيد را اميرالمؤمنين مى گفت تازيانه مى زد و تعزير مى كرد.[126]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 293

2- 19. اهل سنت چه مى گويند؟ (18)

اشاره

97. در فصل (اهل سنت چه مى گويند ص 232)

سخنان غير مسنجم بسيار گفته، و نتوانسته است پاسخ مقبول به ايرادات آنها بدهد، و يكى از نقاط ضعف مهم كتاب شهيد جاويد همين موضوع است زيرا اگر پذيرفته شد، كه قيام امام براى تأسيس حكومت اسلامى بوده و هيچ هدف ديگر در آن فرض نمى شود، رأى ابن العربى و امثال او تأييد مى شود، و پرسش هايى به اين شرح جلو مى آيد.

1. اگر امام در صورت مواجه شدن با خطر از بيعت امتناع نداشت چنانچه شما قبول كرده ايد كه در مرحله سوم پيشنهاد آنرا داد، چرا از آغاز كار حساب خطرات اين موضوع را نفرمود با اينكه معلوم بود بيعت نكردن او حكومت را نگران مى سازد و سرانجام بايد يا بيعت كند يا كشته شود؟ و اگر بگوييد، امام نخست مشغول مطالعه و بررسى اوضاع شد، و سپس نيروى نظامى كوفه خود را در اختيار آن حضرت گذارد و امام به اتكاء به آن قيام كرد، وقتى هم اوضاع ديگرگون شد، پيشنهاد صلح داد، جواب مى دهند: نيروى نظامى امام از نيروى نظامى برادرش كه به ظاهر تحت فرمانش هم بودند، و او را اميرالمؤمنين و خليفه رسمى مى دانستند بيشتر نبود، جائيكه براى برادرش با آن نيروى نظامى كه در اختيار داشت نجات حكومت اسلامى امكان پذير نشد، چگونه با نيروى وعده اى كه معلوم نبود به وعده وفا كنند و بلكه بر حسب سوابق معلوم بود وفا نمى كنند حكومت رسميت يافته، و مسلط بر اوضاع ساقط مى گرديد، و حكومت اسلامى، تأسيس مى شد؟

2. چگونه شد كه امام به رأى و نظر سران و بزرگانى كه او را از رفتن به عراق منع مى كردند، و صريحاً كشته شدنش را مطرح

مى ساختند توجه نفرمود، و رأى خود را كه عاقبت منتهى به شهادت شد دنبال كرد؟ اگر بگوييد آنها اشتباه مى كردند و نيرويى كه براى امام فراهم شد براى شكست نيروهاى دولتى كافى بود. ولى حوادث پيش بينى نشده سبب كه بر سبيل اتفاق پيش بينى ابن عباس و ديگران

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 294

درست جلوه كند، پاسخ مى دهند، كدام حوادث؟ هيچ حادثه پيش بينى نشده اى در كار نيامد جز اينكه اكثر اهل كوفه دروغ مى گفتند و استعداد قيام و مقاومت با نيروهاى حكومتى در آنها نبود و ضعف اخلاقى و اجتماعى آنها بيشتر شده، و علاوه آخرين گزارش جناب مسلم صريحاً پيش بينى كسانى را كه امام را منع از سفر مى كردند تأييد كرد، و در برابر اين گزارش كه كاملًا مطابق پيش بينى سران و رهبران سياسى مكه و مدينه بود شما هر چه بگوييد پذيرفته نيست. مسلم پيغام به امام داد

ارْجِع بِاهْلَ بيتِكَ، وَ لايَغُرُّكَ اهلُ الكُوفَة فَانَّهُم اصحابُ ابِيكَ الذِى كانَ يَتَمَنى فِراقَهُم بِالمَوتِ اوِ القَتْلِ، انَّ اهل الكُوفة قَد كَذَبُوكَ، وَ كَذَبُونِى وَ لَيسَ لِمكذُوبٍ رَأى.[127]

3. نويسنده مى گويد: اعتراض كنندگان به روش امام تهاجم حكومت را به امام از نظر دور داشته اند، و لذا امام را عامل اين حادثه خونين شمرده اند در حاليكه امام همواره از يك روش مستقيم و بى شائبه پيروى مى كرد.

ولى نويسنده توجه نكرده كه اشكال و ايراد آنها اين نيست. آنها مى گويند امام اگر حاضر بود در صورت توجه خطر (طبق رأى نويسنده شهيد جاويد) بيعت كند، چرا بيعت را از اول نپذيرفت؟ و چرا از اول به عواقب اين كار، و قدرت مادى بنى اميه و

قساوت و بى رحمى، و سوابق جنايات، و دشمنى آنها با خاندان رسالت توجه نفرمود.

آنها نمى گويند حكومت يزيد چون يك حكومت شرعى بود بدون تهاجم و تعرض قبلى، قيام مثل امام حسين، عليه السلام، عليه او جايز نبوده است، پس عامل اصلى حادثه كربلا امام بود كه بدون تهاجم حكومت قيام كرد، تا شما بگوييد، امام در همه مراحل مورد تهاجم بود. نه، آنها اينرا نمى گويند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 295

مگر نويسنده، مثل عبدالوهاب نجار يا محب الدين خطيب ناصبى و طرفدار بنى اميه، و دشمن خاندان رسول و مزدور استعمار و شاگرد لامنس بلژيكى، و منكر فضايل اهل بيت، بلكه منكر فرمايشات پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، باشد.

نه آنها كه تا حدى به مقام امام و فضيلت و معنويت آن حضرت آشنا هستند و تعصب نواصب را ندارند، نمى گويند امام مورد تهاجم نبود زيرا معلوم است حكومت مى خواست بزور از او راى بگيرد، و نه مى گويند قيام امام عليه او جايز نبود، بلكه از بعضى اهل سنت اتفاق امت بر تحسين قيام امام نقل شده است 128] ديگر جواز آن به طريق اولى ثابت است.

آنچه اين نويسندگان از راه دلسوزى مى گويند اين است كه در مقام حساب اوضاع (العياذ باللَّه) اشتباه روى داد، و قساوت قلب و سختى بنى اميه و نيروى نظامى مقتدر حكومت چيزى حساب نشد و امام در معرض آن همه ظلم و ستم و جنايات قرار گرفت.

و اين اشكالى است كه كتاب شهيد جاويد چون قيام را براى تأسيس حكومت شمرده از عهده جوابش بر نيامده بلكه بر اين اساس پايه هاى آنرا با قطع

نظر از جواب هاى منطقى و مستدل ديگران محكمتر كرده است.

آنها كه به قيام حسين، عليه السلام، اعتراض مى كنند منشأش همين است كه هدف قيام را حكومت و خلافت مى دانند، و چون با بررسى عميق تاريخى اوضاع را مساعد با چنين قيامى نمى بينند زبان به گله و اعتراض باز كرده گاهى مردم كوفه را مقصر قلمداد مى كنند كه امام را العياذ بالله با وعده هاى همكارى دلگرم به قيام كرده و به وعده وفا نكردند، گاهى هم آرزومند مى شوند كه كاش امام به قول آنها با آن امتحاناتى كه از بى وفايى خود داده بودند اعتماد نكرده بود فرضاً هم آنها پاى قول خود مى ايستادند باز هم نيروى كوفه تاب مقاومت با نيروهاى متشكل حكومتى كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 296

بيت المال كشورهاى اسلامى را در اختيار داشت نداشت، آنها اين نقطه يعنى برابر نبودن نيروى وعده اى و فرضى امام را با نيروى بنى اميه مسلم مى گيرند روى اين اساس كه شما هم آنرا تأييد و تثبيت مى كنيد (يعنى اساس قيام براى طلب حكومت) شكست قيام را مستند به اشتباه در ارزيابى نيروى كوفه و موازنه قوا مى دانند، و چنانچه مى بينيد معنى اين حرف اين نيست كه بنى اميه يا يزيد مرد خوب و لايقى بود، و اصل قيام عليه او جايز نبود، و جواب اين ايراد به اين داده نمى شود كه نويسنده شهيد جاويد بگويد شما اشتباه كرده ايد و نيروى امام با نيروى دشمن برابر بود، و مردم كوفه امام را تا سرحد پيروزى يارى مى كردند زيرا طرف مى تواند آنرا نپذيرد، و بگويد موازنه قوا به هيچ وجه برقرار نبود، و دلايلى كه

نويسنده اقامه كرده از جنبه تحقيق و تاريخ قويتر از ادله آنها نيست اگر نگوييم ضعيف تر است.

و نتيجه اين اصرار نويسنده به اينكه قيام امام به قصد تأسيس حكومت بود اين مى شود: كه موضوع را يك موضوع نظرى تاريخى قرار د اده كه بر هيچ يك از طرفين آن دليل قاطع و قانع كننده اى نداشته و فرضاً هم ادله او پذيرفته شود، نتيجه اش اين مى شود كه امام معذور بود، و پيش بينى حوادثى را كه بعد روى داد نمى كرد و گرنه از همان روز اول در مجلس حاكم مدينه بيعت مى كرد، و از خلافت او استقبال مى نمود تا بلكه بتواند جلو بعض منكرات جزئيه را بگيرد، و جان خودش را حفظ كند، و فرقش با سخن اعتراض كنندگان اين است كه: آنها به طورى دلسوزى قيام را يك خودكشى غيرعمدى شمرده، و امام را براى اينكه با عدم امكان پيروزى ظن به پيروزى پيدا كرد معذور مى دانند.

و شما امام را معذور مى دانيد كه با اينكه مطالعاتش در موازنه قوا و شرايط قيام مطابق واقع بود حوادث پيش بينى نشده كه بيرون از حيطه علم و اختيار است سبب شكست قيام شد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 297

شما مى گوييد امام به حوادث پيش بينى نشده جاهل بود، ابن خلدون هم مى گويد در حساب قدرت و نيروى نظامى خود و حكومت اشتباه كرد، و جاهل به واقع اوضاع بود، و روى ظن به غلبه نظامى قيام كرد و شكست خورد، از اين جهت معذور است. و به هر حال مقصر نيست، و در حكم شرعى اشتباه نفرمود، و كسى از آن حضرت عادل تر نبود.[129]

پس شما در اين كتاب چه كرديد؟

بعد

از هفت سال زحمت نتيجه اين مى شود: كه شما مى گوييد امام معذور بود و مقصر نيست! ابن خلدون هم مى گويد امام معذور بود و مقصر نيست! پس نتيجه زحمت شما چه شد؟ شما مى گوييد امام از حوادث پيش بينى نشده آگاه نبود. ابن خلدون مى گويد از واقع اوضاع و شرايط.

انكار نمى كنيم كه نظر شما اندكى بهتر از نظر ابن خلدون است، و اگر ثابت شود طبق راى شما نظر امام در بررسى اوضاع مصاب بوده و نظر ديگران اشتباه و طبق نظر ابن خلدون به عكس است به هر حال اين كارى نيست، و نسبت به ساحت قدس امام كه مقامش اجلّ از اين سخنان و بحث ها است خدمتى انجام نداده ايد.

نكته اى كه تذكرش لازم است اگر چه قبلًا هم تذكر داده شد اين است كه تشبيه قيام و نيروى امام به نيروى پدرش اميرالمؤمنين، عليه السلام، يك مغلطه عجيب است! زيرا اميرالمؤمنين، عليه السلام، رسماً با اصرار مردم به خلافت ظاهريه هم برگزيده شد، و شخصيت هايى كه حكومت عثمان را ساقط كرده بودند، و اصحاب پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، به خلافت با او بيعت كرده و از او دفاع مى كردند، و جز دمشق، جهان اسلام در قلمرو فرمان او بود و معاويه به عنوان يك نفر خارجى به اسم طلب خون عثمان

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 298

عليه حكومت اسلامى شورش كرد، و از هر نظر ملاحظه كنيم نيروى امام از نيروى معاويه قويتر و پيروزى او امكان پذيرتر بود آن نيرو را نمى توان با نيروى امام مظلوم هم رديف قرار داد و اين را به

آن تشبيه كرد، و معترضين اين تشبيه را نمى پذيردند و نويسنده نه در بخش اول و نه در اين بخش با اين منطقى كه پيش گرفته نتوانسته جواب معترضان را بدهد.

4. ايراد ديگر افرادى مانند ابن خلدون به نويسنده اين مى شود: چرا امام وقتى اوضاع كوفه معلوم شد و خبر قتل هانى و مسلم و عبداله يقطر رسيد مراجعت نكرد؟

شما مى گوييد شوراى صحرا تشكيل شد ما كه از اين شورى چيزى سر درنياورديم و اظهار نظر بنى عقيل را سبب ادامه سير و بازنگشتن نمى شماريم، و گرنه در منزل بعد كه امام رسماً به همراهان اذن بازگشت داد و معلوم شد نظر بنى عقيل هم تأمين نخواهد شد چرا برنگشتند؟ اين مطالب كه شوخى و مزاح نبوده است كه شخصيتى مثل امام بى نقشه در آن اقدام كند.

اينها يك سلسله پرسش هايى است كه بنا بر فرضيه قيام براى تشكيل حكومت اسلامى جلو مى آيد، و نويسنده شهيد جاويد جواب قانع كننده اى ندارد، فرضاً هم پاسخ هايى بدهد بيش از يك اجتهاد شخصى كه مورد قبول ديگران نيست ارزش ندارد.

جواب به ايرادات

اگر چه طبق نظرى كه در مقدمه اين انتقاد و ضمن بررسى مطالب كتاب مكرر به آن اشاراه كرده ايم اين پرسش ها همه بى جا و بى موضوع است مع ذلك براى اينكه اين پرسش ها در اينجا بى جواب نماند در نهايت اختصار به همان ترتيبى كه ذكر كرديم جواب مى دهيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 299

1. مطلب همانطور است كه شما مى گوييد و نيروى نظامى امام از نيروى نظامى برادر بزرگوارش كمتر بود، ولى غرض امام از امتناع از بيعت، و مخالفت با يزيد تأسيس حكومت اسلامى،

و ساقط ساختن او با نيروى نظامى نبود، و مى دانست نيرويى كه بتوان حكومت را با آن از ميان برداشت فراهم نمى شود.

بنابراين خطر امتناع از بيعت، را از اول پيش بينى كرده، و مكرر از كشته شدن خود خبر داد، و هيچگاه پيشنهاد تسليم و بيعت نداد، و اگر چنين پيشنهادى داده بود در يكى از خطبه، و سخنرانى هاى جانسوز و پر از اظهار مظلوميتش به آن اشاره اى مى كرد.

آن حضرت بيعت يزيد را خلاف دين، خلاف شرف، و موافقت با متروك شدن برنامه هاى اسلام، و بر باد رفتن آبروى دين و احكام مى دانست. نمى توانست حكومت او را تأييد كند، و به آلوده شدن مسند خلافت تا اين حد و به اين رسوايى آشكار راى بدهد.

وظيفه دار بود بطلان خلافت يزيد را اعلام كند، و در اين موضوع هيچگونه تقيه اى ننمايد، و استقامت ورزد، و جانش را در راه خدا و انجام وظيفه بدهد، اگر امام بيعت مى كرد تمام آرمان هاى مسلمين بر باد مى رفت، و حتى زمينه انقلاب و مخالفت ديگران را با حكومت از بين مى برد.

2. امام راى و نظر بزرگان را رد نمى كرد و بلكه گاهى هم صريحاً قبول مى فرمود، آنها از جنبه عاطفه و علاقه اى كه به امام داشتند مصلحت دنياى او را مى گفتند، و امام مصلحت دين خود و مصلحت اسلام را مى ديد، پاره اى هم گمان مى كردند مى شود به بعض عذرها بيعت كردن به يزيد را جايز شمرد اگر چه نديده ام كسى از بزرگان به امام پيشنهاد بيعت داده باشد، بعض ديگر هم قضايا را روى ظاهر مى ديدند و در مقام منع امام از بى وفايى كوفيان و عدم امكان پيروزى نظامى سخن مى گفتند،

ولى امام هيچ بهانه اى براى خود در بيعت يزيد نمى ديد، و مسئوليتى كه داشت بسيار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 300

بسيار خطير بود، و نمى توانست از مصالح ا سلامى براى حفظ جان خود و كسانش صرف نظر نمايد، و بيعت خود را با يزيد بيعت اسلام به كفر و حق به باطل مى ديد.

پس امام با سران و بزرگان مكه و مدينه اختلاف نظر نداشت، نهايت اين بود كه او خود را مأمور به امرى مى دانست كه بايد انجام دهد و آنها هم در برابر اين منطق امام حرفى نداشتند.

3. امام از قدرت مادى و نظامى بنى اميه آگاه بود، و قساوت قلب و سوابق دشمنى آن ها را با آيين توحيد و خداپرستى و دودمان رسالت فراموش نكرده بود، خودش مى فرمود: تا مرا نكشند رها نخواهند كرد، لذا چون مى دانست با نيروى نظامى نمى توان بنى اميه را كوبيد تصميم گرفت با نيروى سلبى و خوددارى از بيعت و قبول شهادت و مظلوميت آنها را در افكار محكوم، و از اينكه نماينده اسلام و روحانيت و معنويت اسلام و نمونه نظام حكومتى اسلام باشند خلع فرمود.

مسئله در نظر امام، مسئله تغيير مسير تاريخ اسلام، و انحراف افكار عامه، و به هدر رفتن زحمات رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، بود، و امام كسى نبود كه در اين امور مسامحه و سهل انگارى داشته باشد و براى حفظ جان خود و عزيزانش دين و قرآن و شرافت دودمان نبوت و وظايفى را كه بر حسب مقام امامت دارد ترك كند.

اين موقف و اين شرايط اگر براى پدرش على، عليه السلام، يا برادرش حضرت مجتبى، عليه

السلام، يا هر يك از امامان ديگر جلو مى آمد همان برنامه حسين را اجرا مى كردند.

اين خطرات يك انكار علنى و مخالفت حاد و آشكار، و جانبازانه و فداكارانه مى خواست.

امام چاره اى جز قيام نداشت، هر كس اوضاع و احوال عالم اسلام را مقارن خلافت يزيد ملاحظه كند مى بيند چگونه در سراشيبى سقوط افتاده بود، و مى داند كه براى تكان دادن افكار مردم يك حركت فوق العاده و هيجان انيگز و پرشور و با سر و صدايى لازم بود تا مردم را به هوش بياورد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 301

خلافت در آن روزگار به عنوان محقق آمال و اهداف اسلام معرفى مى شد كه به آن صورت درآمد، و اسلام را همان مى دانستند كه خليفه به آن عمل مى كند، و به حسب ظاهر هيچ مرجع ديگر كه مردم به كار و عمل او نگاه كرده و ملتزم به متابعت از او باشند در بين نبود.

اگر خلافت يزيد بى سر و صدا با موافقت يا سكوت شخصيتى مثل امام رسميت مى يافت، در آينده نزديك چيزى از اسلام باقى نمى ماند، و اسلام وسيله و اسباب دست حكومت و استثمار امثال يزيد مى شد، لذا امام، عليه السلام، تصميم گرفت با اين انحراف فكرى هم مبارزه كند، و قدم اول آنرا از خوددارى از بيعت يزيد شروع كرد، و قدم دوم استقامت و مقاومت در برابر تهديدات دشمن و مصائب جانكاه بود و راه ديگر براى نجات اسلام نبود، و با سازش و صلح كارى از پيش نمى رفت، بلكه مقصود حكومت تأمين مى شد.

4. جواب از ايراد چهارم اين است كه چنانچه مكرر گوشزد كرديم امام نيامده

بود كه برگردد، و دليلش هم همين است كه وقتى هم وضع تغيير كرد، و بر همه معلوم شد رفتن به كوفه امكان ندارد برنگشت، و به سير خود ادامه داد، امام كجا برگردد، هر كجا بر مى گشت كارش دائر بين بيعت و شهادت بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 302

2- 20. پيرامون سخنان خطيب

98. از ص 241- آنچه پيرامون سخنان خطيب ناصبى نوشته است صحيح است، ولى اينكه نوشته است امام براى جلوگيرى از جنگ و خون ريزى كوشش فراوان كرد صحيح است به اين معنى كه حجت را بر آنها تمام كرد و آنها را به حق و ترك جنگ دعوت فرمود هدايت كرد و ابتداء به جنگ نفرمود، و از ابتداء اين روش و برنامه را داشت و اگر مقصودش باز پيشنهادهاى سه گانه است صحيح نيست.

حكومت بنى اميه متعرض امام و آزادى رأى او شده و مى خواست بزور سرنيزه از آن حضرت بيعت بگيرد، و امام كه بيعت با يزيد را با ورود در آتش برابر مى دانست بيعت نكرد، تا او را شهيد كردند، اين كار غير صلح جويانه نيست، و اين بنى اميه بودند كه خلافت اسلام را غصب كرده و به زور مى خواستند از امام بيعت بگيرند و امنيت جانى را از او سلب كردند و سرانجام هم به آن نحو فجيع به جرم پايدارى و استقامت در طريق حق شهيد كردند.

آنچه براى اسلام و مسلمين زيان آور بود، اين اعمال و رفتار حكومت اموى بود.

محب الدين خطيب بدان: سفر امام برخودش و بر اسلام و بر امت اسلام تا قيام قيامت ميمون و با بركت بوده و خواهد بود، و

ملت اسلام از بركات اين سفر برخوردار هستند.

اين سفرى بود كه خداوند متعال و فرشتگان و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، (اگر تو معتقد به او باشى) مكرر از آن خبر دادند و آنرا براى حسين و براى اسلام نه فقط ناميمون نشمردند بلكه منشأ بركات و فيوض و درجات معرفى كردند، ناميمون بر اسلام و بر ملت اسلام خلافت و ولايتعهدى يزيد و جنايت هاى معاويه ياغى و دشمن دين و مظالم يزيد در كربلا و در واقعه حرّه بود.

ناميمون كشتن حجر بن عدى و عمرو بن حمق، و اصحاب رسول اللَّه بود. ناميمون بغى معاويه و مخالفتش با خليفه به حق بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 303

عدو الدين خطيب: ناميمون بر اسلام امثال تو نويسندگان مزدور، و دشمن شرف و آزادى است كه عمر خود را در خيانت به اسلام، و كمك به استعمار، و هدف هاى صهاينه، و تفرقه و جدايى انداختن بين مسلمانان و توهين به رجال علم و فكر اسلام تمام كردى. خدا تو را با يزيد و شمر و با مسلم بن عقبة محشور سازد.

عدو الدين خطيب: اگر فهم دارى خلافت هاى جائره و حكومت امثال يزيد و وليد و شرابخواران و سگبازان، و كسانيكه كنيزان خود را با حال جنايت به مسجد مى فرستادند تا به افرادى مثل تو امامت كنند، و مى خواستند بر بام كعبه بزم شراب بچينند و به قرآن تير زدند بر اسلام ناميمون بود.

قيام عليه اين حكومت ها و شهادت د رراه خدا براى مجاهدين پر از ميمنت و خير و بركت است

(فَرِحين بِما آتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضلِه)

پس از

هجرت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، هيچ سفرى به قدر اين سفر امام حسين، عليه السلام، خير و بركت تا روز قيامت براى اين امت نداشته است، شما جماعت نصّاب و دشمنان خاندان پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، نمى خواهيد از اين بركت ها بهره مند شويد، و مى خواهيد جيره خوار و دست پرورده، مكتب هاى يزيدى، و مدرسه هاى ابوسفيانى بمانيد و اكنون هم پس از هزار و سيصد سال مداح يزيد و شمر و سنان و حجاج باشيد، و آن حكومت ها را واجب الاطاعه بدانيد مختاريد در ظلالت و گمراهى بمانيد!

عدوالدين خطيب: اگر تو اينطور مى گويى، بشنو به بين علماء و دانشمندان اهل سنت كه با افكار باز و مترقى و اسلامى تاريخ را مطالعه مى كنند چه مى گويند، معاصرين تو در مصر چطور نظر مى دهند:

شيخ محمد محمود مدنى استاد و رئيس دانشكده شريعت دانشگاه الازهر مى گويد: حسين شهيد نمونه و برجسته مجاهدين راه خدا، ديد بال و پرحق

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 304

شكسته، و باطل از چهارسو راه را بر آن بسته است.

خود را ديد كه شاخ درخت نبوت و پسر آن امام شيردلى است كه هرگز از بيم و ذلت سر بزير نينداخت.

خود را ديد كه برطرف كردن اين حزن و اندوه، و از ميان بردن اين تاريكى ها به او حواله شده و از او خواسته شده است.

صدايى از اعماق دلش او را ندا مى كرد.

تو، اى پسر پيغمبر براى رفع اين شدائد هستى.

خدا به جدّ تو تاريكى ها را برطرف، و حق را ظاهر، و باطل را باطل ساخت تا بر او نازل شد (اذا جاء نصر

اللَّه و الفتح) و مردم گروه گروه در دين خدا وارد شدند.

پدر تو همان شمشير برنده، و قاطعى بود كه در نيام نرفت، تا گردن هاى مشركين را ذليل توحيد ساخت.

برخيز. اباعبداللَّه، مانند پدر و جدّت جهاد كن و از دين خدا حمايت كن و ستمكاران را دفع ده و زمين را از پليدى بغى و ستم پاك ساز.[130]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 305

بخش (3)

اشاره

مراحل قيام

3- 1. مراحل اول.

3- 2. عكس العمل امام.

3- 3. مأموريت مسلم.

3- 4. مصالح اعزام مسلم.

3- 5. باز هم توقف.

3- 6. مرحله دوم/ حركت ناگهانى امام.

3- 7. بسوى كوفه.

3- 8. چرا كوفه را انتخاب كرد.

3- 9. يكخبر ناگوار- و مغلطه كارى.

3- 10. شوراى صحرا چه بود؟

3- 11. يك نامه و يك خبر، و ترك امانت نويسندگى.

3- 12. صراحت روايت طبرى ....

3- 13. خطبه امام عليه السلام.

3- 14. نقطه تحول.

3- 15. مرحله سوم.

3- 16. دستور مراجعت.

3- 17. پيشنهاد حر.

3- 18. تغيير مسير.

3- 19. يك سئوال.

3- 20. اجتهاد مقابل نص.

3- 21. دو سؤال ديگر.

3- 22. اين واقعه را ننوشته.

3- 23. پيشگويى على (ع).

3- 24. عبارت ابن اعثم.

3- 25. نتيجه اين بحث.

3- 26. خطر جديد- حكم بيخردانه.

3- 27. نكته.

3- 28. باز هم پيشنهاد مسالمت/ تناقض گويى.

3- 29. دلسوزى و ارشاد.

3- 30. مرحله 4- اسيرى بازماندگان نتيجه بجاى هدف.

3- 31. چند نكته پيرامون فلسفه همراهى اهل بيت (ع).

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 307

3- 1. مراحل قيام

اشاره

99. در اين بخش مطالب گذشته را، و اينكه هدف امام تشكيل حكومت اسلامى بود تكرار كرده كه ما به يارى خدا به آن پاسخ داديم و با ردّ اين نظر خودبخود بيشتر مطالب اين بخش مردود مى شود.

مع ذلك ما مراحل قيام را طبق تقسيم او در نظر مى گيريم، و آنچه را انجام شد به طور اختصار بيان مى كنيم.

مرحله اول:

اين مرحله امام با امتناع از بيعت مخالفت خود را با حكومت يزيد آغاز فرمود، و براى اينكه ناگهان در مدينه دستگير و كشته نشود به مكه كه به حكم (من دخله كان آمناً) مأمن بود هجرت فرمود، و هجرتش در جهان اسلام تا حدودى كه اوضاع و احوال، و وسايل ارتباط آنروز اقتضا داشت منتشر شد، و همه دانستند كه بر پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، سخت گرفته اند، تا از او بيعت بگيرند، و آن حضرت از بيعت خوددارى كرده و به حرم خدا هجرت فرموده است.

در مكه شخصيت هاى مذهبى و سياسى ديگر نيز بودند كه پس از ورود امام همه تحت الشعاع واقع شده، و به آمد و شد، و ملازمت خدمت آن حضرت پرداختند.

حفلات علمى و مذهبى امام در نهايت رونق بود، و مردم معتكف دربار ولايت مدارش شده، و از درياى علم، و معرفت و بينش پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، هر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 308

كس به قدر خود اغتراف، و استفاضه مى كرد.

وقتى خبر هجرت امام به عراق رسيد سيل نامه هاى دعوت و الحاح و اصرار آنها به سوى مكه به عالى محضر امام سرازير شد، و

با سوگند، و اتمام حجت آن حضرت را مى خواندند.

شهر كوفه بيش از شهرهاى ديگر از ظلم و ستم معاويه رنجيده و كوبيده شده بود.

احساسات مردم آن عليه حكومت اموى بسيج بوده و مانند آنكه منتظر فرصت باشند خود را آماده قيام و انتقام گيرى مى شمردند.

خسارات مادى و معنوى اين شهر از ناحيه حكومت بنى اميه و زنازاده اى چون زياد بيش از حد شده بود، و آنجا را در نظر مأموران بنى اميه به صورت يكى از مراكز حساس، و ناراحت جلوه مى داد، و لذا همواره استانداران دژخيم مانند زياد، و مغيرة بن شعبه را در آنجا حكومت مى دادند تا آنچه بتوانند روح انقلابى اين شهر را خفه كنند.

شيعيان على، عليه السلام، در اين شهر سخت ترين شكنجه ها را ديدند. كشته شدن و زندان رفتن، و زير شلاق و تازيانه مردن، و مثله كردن از جمله كيفرهايى بود كه درباره هر كس دوستى خاندان پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را داشت اجرا مى شد. به جز آنها كه با بنى اميه ارتباط برقرار كرده، و مزدورى و جيره خوارى آنها را پذيرفته بودند، همه از دست ستمشان به جان آمده بودند.

در عين حال روحيه اكثريت بسيار ضعيف، و مرعوب نظاميان و سربازان بنى اميه بودند، و شورش هايى كه مى كردند بواسطه همين ضعف روحيه نافرجام مى شد، و مثل انقلابات ناگهانى كه بزودى خاموش مى شود فرو مى نشست، نارضايتى آنها باعث مى شد كه به فريادهاى انقلابى با زبان پاسخ بدهند، و دور پرچم شورش را اگر خطر و زحمتى نباشد بگيرند، و ترس و بيم، و نفاق و دودستگى و طمع و حب جاه و مال سبب مى گشت كه زودتر متفرق شده، رهبر انقلاب را

تنها گذارده، و در

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 309

دستگيرى او با مأمورين حكومت همكارى كرده، و در بى وفايى مسابقه بدهند.

اين مردم با اين روحيه نحيف و بى ارزش، و شكست خورده خود را تشنه انقلاب مى شمردند و براى اينكه عذرى داشته باشند، پيش خود مى گفتند اگر رهبرى داشتيم بپا مى خواستيم، و ديكتاتور را ساقط مى كرديم، و روز حكومت استبدادى، و ضد اسلام يزيد را سياه مى ساختيم، و كارها را بدست پاك ترين دستها مى سپرديم.

برخى از آنان كه انگشت شمار بودند در اين ادعا واقعاً راستگو و باوفا و با استقامت بودند، و در حكومت معاويه و يزيد و عبدالملك و حجاج خوب امتحان دادند.

برخى هم كه اكثريت بودند نان را به نرخ روز مى خوردند در دل طرفدار حكومت حق و در عمل سپاه و نيروى حكومت باطل بودند با امام حسين، عليه السلام، رابطه برقرار مى كردند، و براى اينكه تا ممكن است جنبه ملى آنها خراب نشود، و دستگاهى و اموى معرفى نگردند خود را در رديف آزاديخواهان قرار داده دعوت نامه مى نوشتند، و چه بسا كه در همان حال با دستگاه بنى اميه همكارى داشته، و بلكه براى آنها جاسوسى مى كردند.

به هر صورت زبان حال مردم كوفه اين مضمون بود:

رَبَّنا لَولا ارْسَلْتَ الَينا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ انْ نَذَّلِ وَ نَخْزى.

عرضشان به امام اين بود چرا به جانب ما نمى آيى تا تو را يارى كنيم، و جان و مال در راهت نثار نماييم، و دين خدا را زنده سازى و به حكم قرآن در ميان ما حكومت كنى.

امام وظيفه خود مى دانست اين دعوت را جواب بدهد، و حجت را بر آنها

تمام كند.

آنها مى گفتند بايد امام قيام كند، و جلو يزيد را بگيرد، و اگر قيام نكند و سكوت اختيار نمايد از ديگران هيچ توقعى نبايد داشت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 310

حقاً هم همينطور بود اسلام با يك وضع بى سابقه و خطرناكى روبرو شده بود كه نجات از آن وضع جز با فداكارى، و گذشت امكان نداشت. بر امام بود كه سوء وضع را به مردم بفهماند، و اعلام خطر كند، و عموم را از بزرگى گناه قبول بيعت يزيد آگاه سازد.

قبول نكردن دعوت مردم كوفه با آن حرارت، و احساساتى كه اظهار مى كردند، سبب مى شد كه آنان بر امام حجت داشته باشند يا اقلًا خود را معذور بدانند.

لذا امام با اينكه آينده را پيش بينى مى فرمود دعوت آن مردم را كه به عكس تصور نويسنده شهيد جاويد در ص 253 جزعده كمى همه بى شخصيت بودند پذيرفت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 311

3- 2. عكس العمل امام

100- عكس العمل امام در برابر اين نامه ها و اتمام حجت ها قبول دعوت و اعزام جناب مسلم بود و اينكه در ص 256 نگاشه است: امام تا اين تاريخ درباره سفر كوفه تصميمى نگرفته بود صحيح نيست از اول امام تصميم رفتن به عراق را داشت، و برنامه كارش معين بود، و اينطور كه منزل به منزل برنامه تنظيم كند نبوده است.

شما از كجا مى گوييد امام پيش از دريافت نامه هاى كوفه تصميم رفتن به عراق را نگرفته بود؟ مگر خودتان نقل نكرديد كه امام فرمود رسول خدا در خواب به من امرى فرموده است كه من آن امر را انجام مى دهم حركت امام به

سوى عراق بر حسب امر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، بود، و طبق همين خواب شما نمى توانيد بگوييد امام پيش از دريافت نامه ها تصميم نداشت، زيرا ممكن است اين خواب را پيش از دريافت نامه ها و بلكه ممكن است در مدينه ديده باشد، و اگر مردم عراق هم دعوت نمى كردند امام ناچار بود از مكه خارج شود، چنانچه در روايات است، وقتى فرستادگان يزيد براى كشتن حضرت به مكه آمدند امام ناگهان عازم عراق شد تا هتك خانه كعبه و حرم خدا نشود علاوه بر اينها وصول نامه ها از عراق معلوم بود و با علم به مراجعه مردم عراق و وصول نامه هاى آنها گرفتن تصميم قلبى بى مورد نبود و لازم بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 312

3- 3. مأموريت مسلم بن عقيل

101. راجع به مأموريت حضرت مسلم در ص 257- شرحى نگاشته و جمله

فَانّى اقْدِمُ الَيْكُم وَ شيِكاً

كه در نامه امام است براى اينكه صريح در آنچه خودش اراده كرده باشد به اين نحو معنى كرده است.

(آنگاه به خواسته هاى شما جواب مثبت خواهم گفت: و به زودى به كوفه خواهم آمد) در حاليكه اين فرمايش امام بر آمدنش به سوى عراق، و ورودش در كربلا بر آن ميزبانان بى وفا و بى آزرم نيز منطبق و صادق است لذا خود امام در خطبه اى كه هنگام برخورد با سپاه حرّ خواند مى فرمايد

فَانِ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم

به هر حال اين چندان مهم نيست، در بعض موارد ديگر نيز با اينكه لفظ كوفه در متن روايت نبوده است آنرا در ترجمه آورده است.

مطلبى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه جمله

فِانِ

كَتَبَ الّى انَّهُ قَد اجتَمَع رَأىُ ملائِكُم الخ

مفهوم ندارد، زيرا مقصود اين است كه مسلم را مى فرستم و خودم هم پس از وصول نامه او مى آيم يعنى آمدن من در اين زمينه در آن هنگام است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 313

3- 4. مصالح اعزام مسلم،

عليه السلام

ممكن است كسى بگويد اين جمله مفهومى ندارد پس در اعزام مسلم چه مصلحتى بوده است؟

جواب

سيدالشهداء، عليه السلام، با خلافت يزيد مخالفت داشت، و اين مخالفت علاوه از آنكه يك وظيفه فردى بود، امام از جهت شخصيت بارزه معنوى و خانوادگى، و اينكه حفظ ميراث نبوت را عهده دار بود، و عموم مردم نگهبانى و پاس شريعت را در درجه اول در عهده آن حضرت مى دانستند نيز لازم بود مخالفت داشته باشد و مخالفت خود را آشكار سازد كه صدايش در جهان اسلام به پيچد تا بر همگان ظاهر باشد كه امام و خاندان رسالت با اين بازى ها و تلويث مسند زمامدارى اسلام به وجود نحس و نجس يزيد جداً مخالفت دارند. بايد آشكار شود كه امام، و يگانه شخصيت ممتاز جهان اسلام تصميم قطعى به مخالفت گرفته، و اين سدى را كه بنام خروج از جماعت، و قيام عليه حكومت جلو اعتراض و عكس العمل مردم كشيده اند، و در پناه آن، حكومت هاى جبّارانى چون يزيد، و وليد و حجاج و زياد، و ابن زياد را نگاهدارى كرده، و خروج بر آن ها را خروج از طاعت شرعى مى شمارند شكسته است. بايد اين ديوار ويران شود و حق و باطل از هم جدا گردد، و حكومت هاى باطله از قانون كيفر قيام كنندگان عليه حكومت اسلامى سوء

استفاده ننمايند لذا اقدام امام در هجرت از مدينه به مكه تا حدى بانگ مخالفت او را بلند ساخت، و به گوش دور و نزديك رسانيد.

توقف آن حضرت در مكه از مراكز مهم آمد و شد بود خصوص در ماه حج، و ملاقات ها، و شرفيابى هايى كه شخصيت ها و رجال به حضورش داشتند و اين موضوع را حضرت با آنها در ميان مى گذاشت، و دلايل و مواد مستندات خود را در

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 314

تخلف از بيعت بيان مى فرمود، و به همه اعلام مى كرد:

سكوت در برابر اين وضع نابود كننده اسلام جايز نيست، و گلزار دين محمدى گلزارى نيست كه اين زاغ و زغن ها در آن لانه بسازند، و مسند خلافت اسلامى، مسندى نيست كه يزيد لياقت داشته باشد به آن تكيه زند و آنها را به مسئوليت خطيرى كه در اين موقع دارند متوجه مى ساخت.

پس از اينكه نامه هاى دعوت و فرستادگان كوفيان پى درپى به محضر مباركش رسيد، و الحاح و اصرار آنان از حد گذشت، و حتى نوشتند اگر دعوت ما را نپذيرى شكايت تو را در محضر جدّت خواهيم كرد مسلم را به كوفه اعزام فرمود. امام در اقداماتى كه داشت طبق برنامه نواحى مختلفه را رعايت مى كرد، در اعزام مسلم به كوفه اين مصالح تأمين مى شد.

1. صداى مخالفت امام، و امتناع او از بيعت موجش قوى تر، و وسيع تر و چشم گيرتر مى شد، و اولين چيزى كه از آن هر كسى مى فهميد عدم رضايت امام به حكومت يزيد. و لزوم خوددارى از بيعت، و حرمت همكارى، و عدم امكان هيچگونه سازشى با يزيد بود.

بيعت گرفتن از مردم

براى امام، فعاليت براى برانداختن حكومت يزيدى، همه معنايش اعلان بطلان خلافت يزيد بود.

2. اخبار بيعت مردم كوفه به مسلم، و خروج او، و عهدشكنى مردم كوفه و شكستن بيعت، و شهادت مسلم و هانى در آغاز حكومت يزيد كه منتشر مى شد و دست به دست مى گشت انظار را متوجه مخالفت امام كرده، و به عنوان مهمترين حادثه و رويدادهاى آن زمان تلقى مى شد، و گوش ها را براى شنيدن نتيجه مخالفت امام با يزيد آماده ساخته، و اخبار اين واقعه نگران كننده در مجالس و محافل همه جا مطرح بود، و قدر مسلم، على رغم تبلغيات دستگاه كه خروج بر حكومت را اخلال به نظم و سبب تفرقه دانسته و جايز نمى شمردند، عمل امام جواز بلكه وجوب آنرا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 315

ثابت ساخت، و معلوم است در برابر عمل امام كه پيغمبر او را سيد جوانان اهل بهشت فرموده، و در حق او و برادرش فرموده بود

الَحَسنُ وَ الحُسَيْنُ امامانِ قاما او قَعَدا

تبليغات يزيدى اثرى نداشت.

3. اعزام مسلم به كوفه كمترين فايده اش اين بود كه امام به نام يگانه خليفه رسمى و شرعى عالم اسلام در اصطلاح عموم مسلمانان معرفى و اطاعت او بر همه واجب شناخته شود. زيرا بعد از اينكه خلافت يزيد از جهات متعدده باطل و غيرشرعى باشد، و جايز الاطاعه نباشد، و علاوه بيعت مردم با او بر اساس تحميل و تطميع و تهديد، و زير برق شمشير و سرنيزه انجام گرفته باشد.

در جهان اسلام يگانه كسى كه با داشتن صلاحيت و لياقت طبقات مختلف مردم يا به اصطلاح اهل حل و عقد آزادى

به او راى داده و بيعت كرده اند امام بود، كه مردان و شخصيت هاى نامى امثال حبيب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجه و انس بن حارث و عبدالرحمن بن عبدرب الانصارى و ديگران از اصحاب پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و غير ايشان با آن حضرت بيعت كردند، بنابراين امام خليفه رسمى، و يزيد غاصب، و خارج بر امام بود، و به ملاحظه همين بيعت صحيح، بعض اهل سنت آن حضرت را نيز اميرالمؤمنين مى خواندند، پس در اين جهت امام از اعزام مسلم به كوفه فاتح شد، زيرا خلافت اسلامى رسماً اعلام، و يزيد خودبخود بركنار شد و نتيجه اين مى شود كه يزيد با قهر و غلبه بر خليفه منصوص كه واجد تمام شرايط زعامت بوده، و مردم هم او را انتخاب كرده، و آراء عموم به نفع او بود خروج كرده، و امام را كه واجب الاطاعه همه بود شهيد كرد.

4. اعزام مسلم به كوفه اين موضوع را هم روشن كرد كه افكار، و قلوب در دست خاندان پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، است، و مردم بالطبع مايل به آنها و خواهان

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 316

حكومت آنها هستند، و وجهه ملى صددرصد با آنهاست، و اگر آزادى رأى بود همه يا اقلًا اكثريت قريب به اتفاق به امام رأى مى دادند، ولى قدرت نظامى، و سرنيزه افكار جامعه را كوبيد.

5. اين دعوت مردم كوفه، و اصرار و الحاحى كه داشتند در درجه اول اين مقدار عكس العمل را از جانب امام لازم داشت، كه شخصيتى را به جانب آنها بفرستد، و حجت

را بر آنها تمام كند، و حضور، و آمادگى خود را براى ساقط كردن حكومت جابرانه يزيد به آنها و ديگران ثابت كند، تا همه بدانند رهبر واقعى مردم و امام منصوص از جانب خدا و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در برانداختن حكومت، و دفع خطرى كه متوجه اسلام شده پيشقدم و آماده است.

و اگر امام به آن نامه ها اعتنا نمى كرد، نه تنها اهل كوفه بلكه عموم مردم مى توانستند بگويند وقتى مثل پسر پيغمبر، با مسلمانان آزاديخواه در دفع مثل يزيد همكارى نكند از ما چه بر مى آيد و سكوت يا همكار نبودن او علاوه بر آنكه جبهه ما را ضعيف مى سازد جبهه دشمن و تبليغاتش را قوى مى كند، وقتى امام در برابر آن اوضاع بى تفاوت باشد ديگران چگونه سنگ دين به سينه بزنند، و غصه احكام دين، و اضمحلال اسلام را بخورند.

وقتى پس از سيزده قرن با اينكه با اعزام مسلم و تشريف آوردن خود امام به كربلا، و آن مصائب دل خراش وضع روشن، و نفاق اهل كوفه معلوم گرديد، نويسنده مى گويد شرايط مساعد بود، و امام صدهزار نفر سرباز مسلح داشت اگر امام نيامده بود و وضع روشن نشده بود چه مى گفت؟

غير از اين بود كه مى گفت: صدهزار نفر سرباز مسلح كه حكومت يزيد با آن همه ضعف برايش يك لقمه بود خود را در اختيار امام گذاردند تا حكومت اسلامى را تأسيس كند ولى امام در خانه نشست، و اين فرصت بى مانند را از دست داد!

لذا امام مسلم را فرستاد، و مسلم هم شروع به كار كرد، و از مردم بيعت گرفت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و

رهبر نجات بخش اسلام، ص: 317

و به امام هم گزارش كارهاى خود را داد، تا وقتى اوضاع ديگران ديگرگون شد و نفاق آن مردم آشكار گشت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 318

3- 5. باز هم توقف!

102. آنچه در ص 261 و 262 راجع به تأخير حركت به سوى عراق، بعد از وصو نامه مسلم و علت توقف آن حضرت نگاشته است به نظر مى رسد صحيح نباشد.

اولا حساب هايى كه نويسنده در اينجا با استناد به مروج الذهب و ارشاد كرده قابل تأمل، و محتاج به دقت بيشتر است زيرا طى مسافت دو هزار كيلومترى بين مكه و مدينه بر حسب آنچه در ص 265 نگاشته در ظرف دوازده روز كه تقريباً روزى يكصد و هفتاد كيلومتر نمى شود بعيد به نظر مى رسد، بنابراين اگر نقل مسعودى صحيح باشد، موضوع گم كردن راه، و مردن دو نفر راهنما مورد تضعيف واقع مى شود و شايد همانطور كه ظاهر عبارت مسعودى است، مسلم بدون برخورد به اين مانع در ظرف بيست روز اين مسافت را طى كرده باشد كه باز هم به طور مرتب روزى صد كيلومتر مى شود. از طرفى مى بينم امام، عليه السلام، اين مسافت را در حدود بيست و چهار پنج روز طى فرمود.

بنابراين معلوم نيست پس از وصول نامه مسلم توقف امام در مكه زياد شده باشد، و ما قوياً احتمال مى دهيم كه امام به واسطه آنكه خونش در حرم ريخته نشود و هتك احترام كعبه نگردد پيش از وصول نامه مسلم عازم عراق شد.

ثانياً توقف امام در مكه پس از وصول نامه مسلم به فرض كتاب شهيد جاويد اگر چهارده روز شده باشد براى اين

بوده كه امام، عليه السلام، مى دانست در هر حال ورودش به كوفه بعد از شهادت مسلم خواهد بود، و اگر با عجله و دوازده روزه هم مى آمدند تقريباً مصادف با شهادت مسلم مى شد، و در اين صورت برنامه واقعى امام كه منتهى به كربلا مى شد به هم مى خورد، و در كوفه آن حضرت را شهيد مى كردند، و برنامه هايى كه در كربلا انجام شد در كوفه امكان اجرا نداشت و جنگ و خونريزى بسا زيادتر مى شد، و عمال حكومت آنرا دستاويز تبليغات مسموم خود قرار مى دادند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 319

به هر حال عللى را كه براى تأخير حركت امام ذكر كرده پذيرفته نيست، و چنين موضوع مهمى را كه هر آن ممكن است حوادث پيش بينى نشده به قول شما در آن اثر بگذارد نمى توان به اين علل عقلًا و شرعاً تأخير انداخت.

اما علت اول به اين جهت صحيح نيست كه فعل يك مستحب را نمى شود بر فعل واجب مهم فورى مانند تشكيل حكومت اسلامى مقدم داشت كه يك آن اگر زودتر انجام مى گرفت، بر هر مستحب، بلكه بسيارى از واجبات در مقام تزاحم مقدم است.

علت دوم جز يك مشت الفاظ چيزى نيست. امام، عليه السلام، چه كسى را ببيند؟ و با كى مشورت كند؟ و از حاجيانى كه از خراسان و آذربايجان، و مصر و افريقا، و نقاطى كه مسخر بنى اميه بود چه كارى بر مى آمد، و تازه تا چه حدّ اظهار حضور مى كردند.

اهل كوفه كه آن همه ابراز علاقه كردند، و نامه نوشتند چگونه معامله كردند؟

به علاوه با شخصيت هاى بزرگ اسلامى غير از مردم كوفه در اين مدت

در تماس و گفتگو بود. همه يك قول مى گفتند رفتن به عراق خطرناك است و بلكه صريحاً شهادت امام را پيش بينى مى كردند: امام به آنها چه جواب داد؟ با ديگران اگر تماس مى گرفت غير از اين نتيجه اى نمى داد.

اين يك تصميمى بود كه امام گرفته بود، و به سوى هدفى كه داشت جلو مى رفت.

و اما علت سوم اصلًا قابل ذكر نيست زيرا تبليغات بنى اميه در هر حال بود آنها حضرت را (العياذ بالله) اخلالگر مى شمردند، و اين موضوع ماده مهمى براى قوت تبليغات آنها نمى شد، و در نفوس اثرى نمى كرد.

پس معلوم شد هيچ يك از علل مذكور كافى براى توجيه توقف امام در مكه نيست بلكه مى توان گفت اين تأخير حركت نشانه اين است كه امام از اوضاع آگاه بود، و قصدش تأسيس حكومت نبوده است، و الا اگر قصدش تأسيس حكومت بود، و از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 320

آينده بى اطلاع بود و منشأ اطلاعش همان گزارش مسلم بود، چرا فوراً و بى درنگ طبق گزارش او عمل نكرد، و حركت نفرمود؟

اينگونه سئوالات غير از اينكه امام مى دانست كه عاقبت اين قيام به كجا منتهى مى شود، و ماموريت الهى داشت كه تا پايان كار ايستادگى، و مقاومت كند هيچ پاسخى ندارد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 321

3- 6. مرحله دوم حركت ناگهانى امام

103. آنچه را از ص 265 تا 268 نوشته است دورنمايى است از تسلط حكومت اموى بر اوضاع، و عدم موازنه قواى طرفين، و اينكه تمام ارزيابى هايى كه در بخش هاى گذشته راجع به موازنه قواى طرفين كرده باطل بوده، و دستگاه حكومت از هر جهت مى توانسته است اوضاع را

كنترل نموده، و مانع از تأسيس حكومت جديد شود، و در مكه و كوفه پيش بينى هاى لازمه را كرده بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 322

3- 7. بسوى كوفه!

104. در ص 269 مى نويسد همه فكر امام اين است هر چه زودتر به كوفه برسد، و با پشتيبانى نيروهاى داوطلب و متشكل حكومت آزادى بخش اسلامى را تشكيل دهد.

اگر همه فكر امام به كوفه رفتن و تشكيل حكومت بود پس چرا زودتر حركت نفرمود، و تأخير كرد تاوقتى خطر قطعى شد حركت كرد، تأخير چهارده روزه در حركت به سوى كوفه بنا به نظر شما با فكر تأسيس حكومت و گزارش صريح مسلم سازگار نيست. و اين نيروهاى متشكل كه شما هى دم از آن مى زنيد كجا ظاهر شدند و كجا تشكيل يافتند و اگر متشكل بودند چرا در وقت انقلاب كوفه به كار نيافتادند، نيروى متشكل كه به اين زودى عقب نشينى نمى كند و اطراف فرمانده خود را خالى نمى سازد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 323

3- 8. چرا كوفه را انتخاب كرد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام ؛ ص323

1. چرا كوفه را انتخاب كرد؟ (صفحه 270)

پاسخ مى دهيم: براى اينكه به كربلا برود، و اگر سرّى و مأموريتى در كار نبود يقيناً همان پيشنهاد ابن عباس را مى پذيرفت، و اهل يمن اگر چه از حضرت دعوت نكرده بودند (شايد براى همين جهت كه مى ديدند از عهده يارى امام تا سرحد پيروزى بر نمى آيند) ولى اگر به آنجا رفته بود على الظاهر شايد به اين آسانى تنها و بى كس كشته نمى شد. آنجا مركز شيعيان امام و پدرش بود و در جنگ صفين همين يمنى ها بودند كه در ركاب على، عليه السلام، فداكارانه جهاد مى كردند.

سران كوفه از امثال شبث بن ربعى و حجار بن ابحر، و اشعث بن قيس، و در

اين زمان پسرهايش، و عمرو بن حجاج منافق بودند هر چند امام هر كجا مى رفت شهيد مى شد، و بنى اميه او را رها نمى كردند اما رفتن به كربلا جزء برنامه اى بود كه امام بايد اجرا كند.

و شما هم اينقدر را قبول كرديد كه امام در پاسخ بعض بزرگان فرمود پيغمبر، صلى الله عليه و آله، مرا در خواب به امرى مأمور كرده است كه انجام مى دهم اين امر غير از حركت به سوى عراق و رفتن به كربلا چه مى تواند باشد.

اين ادله اى كه شما براى انتخاب كوفه ذكر كرده ايد با توجه به سوء سوابق مردم كوفه، و پيشينه افتخارآميز مردم يمن قانع كننده نيست، و اگر غرض تأسيس حكومت بود طبق همان نظر خيرخواه و سياستمدار روشنى مثل ابن عباس بايد عمل شده باشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 324

3- 9. يك خبر ناگوار و مغلطه كارى!

106- در ص 271- چون خود را در برابر يك موضوع مسلم تاريخى مى بيند كه دلالت مى كند بر اينكه امام تصميم به رفتن به كربلا داشته، و نه كوفه مقصد و نه تأسيس حكومت هدف بوده بدست و پا مى افتد و مقدارى هم در ص 272 و 273 روضه خوانى راه مى اندازد.

اين موضوع وصول خبر شهادت مسلم و هانى به آن وضع دلخراش است. در اينجا اگر مقصد امام كوفه بود، معلوم شد كه رفتن به كوفه امكان ندارد، و اگر غرض تأسيس حكومت به اتكاء نيروى نظامى كوفه بود آن هم از ميان رفت، على الظاهر فوراً بايد از همين جا امام مراجعت كند، و يا برنامه عقلائى و منطقى ديگر را اعلام كند، اينجا ديگر پرونده هاى موضوع همه بايد

باز و رسيدگى شود، زيرا احتمال تأسيس حكومت غير عقلائى و به نسبت يك درصد بلكه كمتر بود، و برگشتن به جانب مكه با امانى كه حاكم حجاز داده بود به طور موقت دفع خطر مى كرد.

اما ببينيد اين نويسنده اين موضوع حساس تاريخ را چطور به هم مى پيچد، و با لفظ شوراى صحرا مى خواهد خواننده را بفريبد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 325

3- 10. شوراى صحرا چه بود؟

بنا به نقل برخى از تاريخ نگاران مورد اعتماد نويسنده شهيد جاويد مانند طبرى و ابن اثير، و ابن كثير، و ابى حنفيه دينورى امام، عليه السلام، پس از وصول خبر شهادت حضرت مسلم و هانى موضوع برگشتن يا رفتن به حجاز را در مشورت نگذاشت، و از كسى نظر نخواست! فقط بعض اصحاب (كه شايد همان هايى بودند كه در منزل بعد امام را ترك كردند) و فرزندان عقيل، رضوان اللَّه عليهم، ابتداء اظهار نظر كردند[131] ولى نويسنده در اينجا به اين كتاب ها رجوع نكرده، و به كتاب ابن قتيبه كه نقلش در اينجا با نقل تواريخ ديگر موافق نيست 132]، و به واسطه مقتل خوارزمى به تاريخ ابن اعثم 133] كه مكرر آنرا بى اعتبار و غيرقابل اعتماد شمرده اعتماد كرده است.

سومين كتابى كه در اينجا به آن اعتماد كرده است ارشاد است. صرف نظر از تعارضى كه در اينجا بين ارشاد و تاريخ طبرى و ابن اثير و ابن كثير و الاخبار الطوال ديده مى شود بر حسب فرمايش شيخ مفيد، رضوان اللَّه عليه، در ارشاد و جريان وصول خبر شهادت حضرت مسلم، و مذاكرات امام، عليه السلام، با اصحاب كه نويسنده براى اينكه جهل امام

را به حوادث آينده، و عجز او را از پيش بينى اوضاع مجسم سازد (شوراى صحرا) نام گذاشته است بيش از اين نبود كه پس از وصول خبر قتل مسلم و هانى، و استرجاع مكرر امام، عليه السلام، آن دو مرد اسدى كه كسب اطلاع كرده بودند امام را سوگند دادند از همانجا برگردد، و خود و اهل بيتش را در خطر نيندازد چون در كوفه ياور و شيعه اى ندارد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 326

امام به سوى بنى عقيل نگاه كرد، و از آنها نظر خواست 134] گفتند به خدا سوگند ما بر نمى گرديم، تا خون خود را بگيريم يا از همان شربت كه او چشيد بچشيم: امام فرمود! پس از اينان خيرى در زندگى نيست.

از اين سخن امام، عليه السلام، معلوم شد كه تصميم به رفتن دارد، و عده اى هم گفتند: تو مانند مسلم نيستى، و اگر به كوفه به روى مردم با شتاب به تو ملحق مى شوند.

امام، عليه السلام، سكوت فرمود، و با اين سكوت پر معنى جواب آنها را داد. يعنى مردم كوفه با من هم مثل مسلم رفتار مى كنند، و به اين اميد نمى توان به كوفه رفت به علاوه راه ها همه بسته بودند و به كوفه رفتن امكان نداشت، و اما اين جمله كه از ابن قتيبه نقل كرده 135] (قد جائك من الكتاب مانثق به) صحيح به نظر نمى رسد، زيرا بى ححقيقت بودن نامه هاى قبل از قتل مسلم فاش شد و ديگر وثوقى به آنها نبود بعد هم كه از كوفه نامه همكارى نرسيد شوراى صحرا بيش از اين سرگذشتش نبود.

چنانچه مى بينيد امام با اينكه

در اينجا بر همه معلوم بود تأسيس حكومت اسلامى امكان ندارد، و رفتن خطر قطعى دارد از رفتن خوددارى نكرد.

و آنچه نوشته است نظر اصحاب امام قابل قبول بود زيرا ارتش داوطلب امام! پس از قتل مسلم بلاتكليف و بى سرپرست مانده، و فرماندهى حقيقى همه نيروهاى ملى عراق با امام بود حقيقةً تعجب آور است، مثل اينكه (العياذ باللَّه) بخواهد امام را مسخره قرار دهد، و به اين ارتش نداشته استهزاء كند، و گرنه كدام ارتش؟ كدام

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 327

نيرو؟

شرم آور نيست كه اين الفاظ تو خالى را شخص براى تأييد نظر نادرست خود تكرار كند. مگر مسلم فرمانده اين ارتش نبود پس چرا او را تنها گذاشتند؟ امام چگونه مى توانست به كوفه برود؟ و چرا اين ارتش وقتى شنيدند امام به كربلا آمده شورش نكرده و به او ملحق نشدند؟

چرا در يك مطلبى كه عقل و تاريخ، و آنچه در خارج روى داد آنرا تكذيب مى كند اين همه اصرار مى كنيد.

و اما مسئله خطر بازگشت به حجاز اصلًا در آن شورا عنوان نشد، و اگر خطرى احساس مى كردند، يا خطر بازگشت را با خطر رفتن مساوى مى ديدند، در آن شورا مطرح مى ساختند، و كسانيكه طرفدار رفتن بودند آنرا حجت قرار مى دادند كه ناچار بايد برويم، و چگونه شد كه در اينجا موضوع بازگشت اصلًا مطرح نشد، اما بزودى در منزل ديگر موقع برخورد با سپاه حرّ مطرح گرديد، و آنجا بنى عقيل سخنى نگفتند همه اينها شاهد اين است كه امام برنامه اى را كه داشت اجرا مى كرد و در منزل ديگر هم پيشنهاد بازگشت اتمام حجت بود

و لذا بنى عقيل چون مى دانستند اتمام حجت است سخنى نگفتند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 328

3- 11. يك نامه و يك خبر: و ترك امانت نويسندگى

107. نويسنده از شوراى صحرا كه مى گذرد و در ص 276 كاروان را طبق تصميم شورى به منزل زباله مى رساند.[136] اينجا فرستاده عمر سعد، و ابن اشعث نامه براى امام آوردند و از همان مسلمى كه مى گوييد: امام به اتكاء گزارش او حركت كرد پيغام براى امام آوردند كه به كوفه نيايد و برگردد مردم كوفه تو را و مرا دروغگو شمردند.

در اين منزل بود كه خبر شهادت فرستاده امام نيز رسيد و امام به همراهان خود اذن بازگشت داد، و مردم از گرد او متفرق شدند و غير از كسانيكه از مدينه با او همراه شده بودند، وعده كمى كسى باقى نماند.

اينجا نويسنده براى اينكه باز فكر فرضى طلب حكومت منتفى نشود، و خواننده مشتش را نگيرد. بيانات حضرت را كه به اين الفاظ است

بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم

امّا بَعد فَانَّهُ قَد اتانا خَبِرٌ فَظيعٌ قَتلُ مُسلم بْنِ عَقيل، وَ هانى بنِ عُروَة، وَ عبداللَّهِ بنِ يَقطر، وَ قَد خَذَلتنا شَيعَتُنا فَمَنْ احَبَّ مِنْكُمُ الانصرافَ فَلْيَنْصَرِف لَيْسَ عَلَيهِ مِنّا ذِمام 137]

به اينگونه معنى مى كند:

اوضاع كوفه چندان مساعد نيست زيرا مسلم بن عقيل، و هانى بن عروه و پيك مخصوص من كشته شده اند اينك هر كس ميل دارد مى تواند بدون هيچ مسئوليتى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 329

برگردد.

ما در اينجا داورى را به عهده خوانندگان مى گذاريم و خواهشمنديم اين ترجمه را با اصل مطابقت كنند تا ببينند اين آقا چگونه در موضوع شهيد جاويد روحى لمقدم زواره

الفداء بررسى كرده است.

امام اعلام مى فرمايد كه خبر بسيار ناراحت كننده قتل مسلم و هانى و عبداله بن يقطر رسيده و شيعه ما، ما را واگذارده و يارى ما را ترك كرده اند.

مضمون فرمايش امام اين است كه اوضاع كوفه بسيار نامساعد است و هيچ گونه اميدى به كمك و يارى آنها نيست. ولى ايشان مى گويد اوضاع چندان مساعد نيست چون ديده است اينجا از عهده تأويل و توجيه و اشتباه كارى بر نمى آيد و خواه و ناخواه اين سئوال ها از او مى شود كه: چرا در اينجا امام، عليه السلام، به حجاز برنگشت؟

و چرا با اينكه بطور حتم مسئله تأسيس حكومت و به قول اين نويسنده اتكاء به ارتش ملى از ميان رفت باز هم به سير خود ادامه داد؟

كجا مى رفت؟

چرا همين جا توقف نفرمود تا وضع روشنتر شود؟

چرا به خطر خود را نزديك تر مى ساخت؟

چه مقصدى داشت؟

چرا آقاى نويسنده از سرگذشت منزل بطن عقبه كه بعد از اين منزل بود در اينجا چيزى ننوشته اى؟ مگر نه در اين منزل عمرو بن لوذان حضور امام شرفياب شد و آن حضرت را قسم داد كه برگردد زيرا جز بر شمشير و نيزه وارد نخواهد شد، و امام در پاسخ فرمود بر من رأى تو پنهان نيست و صريحاً در پاسخ او به شرحى كه در مقدمه ياد كرديم از شهادت خود او را باخبر ساخت.[138] آقاى نويسنده چرا در اينجا توضيحات كافى نداده اى؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 330

در اينجا چرا وضع تكان دهنده و نگران كننده اى كه جلو آمد و زن و بچه را غرق ناراحتى و اندوه ساخت، از بازگشت حرفى به

ميان نيامد؟ با اينكه در بازگشت به طور موقت خطر رفع مى شد.

بالاخره اين سئوالات جوابى ندارد، جز اينكه تصميم امام به رفتن قطعى بوده، واين خبرها و دگرگونى اوضاع، و اعلام خطرها امام را از پيش رفتن به سوى مقصد باز نمى داشت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 331

3- 12. صراحت روايت طبرى بر علم امام به شهادت

اشاره

108. موضوعى كه در اينجا بسيار قابل توجه است جمله اى است كه طبرى در اينجا پس از فرمايش امام روايت كرده است، و نويسنده بعد از اينكه فرمايش حضرت را بطور دلخواه خود ترجمه كرده اين جمله را نيز ناديده گرفته است.

اين جمله صريح است بر اينكه امام از شهادت خود آگاه بود و به سوى شهادت مى رفت، و هيچ گونه توجيه و تأويل در آن راه ندارد.

روايت طبرى:

فَتَفَرَقَ الناسُ عَنْهُ تَفَرُقاً فَاخَذُوا يَميناً، وَ شِمالًا، حَتّى بَقِىَ فِى اصحابِهِ الذِينَ جاؤُا مَعِهُ مِنَ المَدينَةِ، وَ انَّما فَعَلَ ذلِكَ لِانَّهُ ظَنَّ انّما اتبَعَهُ الاعراب لَانَّهم ظَنُّوا انّهُ يأتِى بَلَداً قَد استَقامَت لَهُ طاعَةُ اهلِهِ فَكَرِهَ ان يَسيرُوا مَعَهُ الّا وَ هُم يَعلَمُونَ عَلى ما يَقَدَمُونَ، وَ قَد عَلِمَ انَّهم اذا بيَّن لَهُ م لَم يَصحَبهُ الّا مَنْ يُريدُ مُواساتَه وَ المَوتَ مَعه.

يعنى پس از فرمايش امام مردم از راست و چپ متفرق شدند و حضرت در ميان آنهايى كه با او از مدينه آمده بودند (و طبق روايت ارشاد- و چند نفر ديگر) باقى ماند، و امام، عليه السلام، اينكار را كرد، براى اينكه مى دانست اعراب 139] به گمان اينكه حضرت به شهرى مى رود كه اهلش تحت اطاعت او هستند پيرو او شده اند، و خوش نمى داشت با او همراه باشند مگر اينكه بدانند هر چه وارد مى شوند، و حضرت مى دانست وقتى برايشان پايان كار را آشكار سازد، كسى مصاحب و همراهش نمى شود مگر آنكه در فداكارى با او همكارى كند، و در ركابش به سعادت

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 332

شهات نايل گردد.

اين هم طبرى! اين ديگر نقل سيد ابن

طاوس قدس سره نيست نقل ابن اعثم نيست، اين روايت طبرى است كه نويسنده به آن سخت اتكاء دارد.

بفرماييد ببينيم از اين نقل طبرى چه مى فهميد؟ اينجا نه سپاه حر آمده بود، و نه به قول شما اميد از كوفه بريده شده بود، و نه مانعى از بازگشت امام به حجاز بود.

مع ذلك طبرى در اين روايت معتبر كه متنش هم سندش را تأييد مى كند اعلام مى كند، هدف امام شهادت بوند. امام به سوى كشته شدن مى رفت، و مى خواست كسانى با او همراه شوند كه آماده شهادت، و صاحب همين هدف باشند، چرا نويسنده اينجا به تاريخ طبرى مراجعه نكرده است؟ و به نقل ارشاد اكتفا كرده و در ترجمه آن نيز اينگونه رعايت امانت را نكرده است؟ موضوعى است ك بايد در محكمه وجدان خود به آن جواب بدهد!!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 333

3- 13. خطبه امام (ص 279)

109. راجع به خطبه امام هنگام برخورد با سپاه حرّ: آنچه در تاريخ طبرى و ارشاد نقل شده دو خطبه است: يكى بين اذان و اقامه نماز ظهر، و دويم پس از نماز عصر.

در خطبه اى كه بعد از نماز عصر ايراد فرمود، از رفتن به كوفه سخنى نفرموده است، و طبق نقل طبرى 140] در خطبه اى كه نخست ايراد كرد، اين جمله را فرمود

(فَان تُعطُونِى ما اطمَئِنُ اليه مِن عُهودِكُم وَ مَواثيقِكُم اقدِمُ مِصرِكُم)

و در ارشاد كه از هر جهت اعتبارش از طبرى بيشتر است، اين جمله به اين لفظ ضبط شده است

(فَقد جِئتُكم فَاعطُونِى ما اطمَئِنُ اليهِ مِن عُهُودِكُم، وَ مَواثِيقِكُم)

ولى نويسنده در اينجا روايت طبرى را تقريباً نقل به معنى كرده،

و در جاى ايراد خطبه نيز اشتباه نموده، و از نقل ارشاد چون با نظر او نزديك نبوده صرف نظر كرده است 141] با اينكه نقل ارشاد اقرب به صحت است، زيرا از سپاه حرّ كه بيشتر از هزار نفر نبودند بيش از اعطاء عهد و ميثاق و الحاق به سپاه امام، عليه السلام، كارى ساخته نمى شد و با ملحق شدن آنها رفتن به كوفه امكان پذير نمى گشت، تا امام، عليه السلام، آنرا معلق بر عهود و مواثيق آنان بفرمايد.

به هر حال اين موضوع مهم نيست خواه به روايت ارشاد اخذ شود يا به نقل طبرى، پاسخ اين گونه جمل شرطيه در اين مقامات سابقاً گفته شد: كه بر آگآه نبودن امام، عليه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 334

السلام، از پايان كار و عدم امكان رفتن به كوفه دلالت ندارد و علت اينكه امام آنها را دعوت فرمود اتمام حجت بود، چنانچه عبيداللَّه حر جعفى را نيز دعوت كرد، و گرنه معلوم بود كه با همراه شدن عبيداللَّه حر يا ملحق شدن سپاه حر مبارزه نظامى با حكومت يزيد به پيروزى منتهى نمى شود.

چنانچه اعلام انصراف نيز براى اتمام حجت بود، زيرا اگر عازم انصراف بود پيش از برخورد با سپاه حر بازگشت مى كرد، و اگر بگوييد برخورد با سپاه حر را پيش بينى نمى كرد پاسخ مى دهيم چگونه امام، عليه السلام، برخورد با يك سپاه هزار نفرى را پس از رسيدن خبرهاى موحش و مأيوس كننده كوفه پيش بينى نمى كرد؟ يعنى شما مى گوييد امام، عليه السلام، كه وارد به تمام اوضاع و احوال بود حتى از اين پيش بينى هاى عادى هم (العياذ باللَّه) عاجز

بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 335

14. نقطه تحول!

110. در ص 280- آنچه را تحت عنوان نقطه تحول از وسعت حكومت يك استاندار دولت اموى، و مطلق العنانى، و جنايت و قساوت، و بى رحمى و خونخوارى او نوشته است، دليل عدم موازنه دو نيرو از جنبه مادى و نظامى، و تسلط بنى اميه بر اوضاع، و پاسخگوى نظر خود نويسنده است.

و تعبيراتش براى اشتباه كارى در اين مرحله حساس واقعاً مضحك است.

نمى دانم واقعاً ملتفت نشده يا گمان مى كرده خوانندگان ملتفت نيستند و تحت تأثير اين عبارات به اشتباه مى افتند.

در اينجا چون مى بيند، هر خواننده اى به او مى گويد، اگر امام واقعاً هدفش تأسيس حكومت اسلامى، با همكارى نيروى كوفه بود، وقتى معلوم شد اين هدف حاصل نمى شود، و نيروى كوفه بى وفايى كرده، و به بنى اميه، پيوسته اند، چرا مراجعت نكرد؟ و اگر واقعاً مى خواست مراجعت فرمايد، چرا پيش از برخورد با سپاه حر مراجعت نفرمود؟

مى گويد: پس از رسيدن خبر قتل مسلم هم اگر چه اميدوارى به كوفه كمتر شد ولى باز هم كوفه نسبت به مكه و مدينه ترجيح داشت.

آقاى عزيز چرا بى انصافى مى كنيد؟ و چرا حقايق روشن را اين گونه انكار مى كنيد؟

براى چى؟

چه فايده اى مى بريد؟

آخر بعد از اينكه براى حضرت خبر آوردند كه پاهاى مسلم و هانى را گرفته جسدهاى پاك آن دو رادمرد شهيد را در بازار كوفه مى كشاندند! چه اميدى به كوفه بود، كه شما مى گوييد، اميدوارى به كوفه كمتر شد؟

شما در پيشگاه خدا و در محضر پيامبر اكرم، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مسئول هستيد، چه جوابى از اين همه اشتباه كارى و اصرار بى وجه در تنزل

قيام مقدس امام تهيه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 336

كرده ايد؟ انشااله تعالى معذور باشيد بعد از اينكه پيك عمر سعد و ابن اشعث پيغام مسلم را آوردند و امام، عليه السلام، فرمود:

قَدْ خَذَلْتُنا شِيعَتُنا

ديگر امام از كوفه چه توقعى داشت؟

و از كجا و به چه دليل مى گوييد كوفه نسبت به مكه و مدينه ترجيح داشت با اينكه اگر به يكى از اين دو جا بر مى گشت بزرگانى مانند ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر بودند كه سازشى بهتر از سازش ذليلانه اى را كه شما قبول كرده، و عقبة بن سمعان را بى اطلاع شمرده ايد بين امام و حكومت بدهند، و نيازى به رفتن به شام و دست در دست يزيد گذاشتن نباشد!

مى نويسيد: باز در اين حال اگر امام حسين، عليه السلام، به طور آزاد وارد كوفه مى شد ممكن بود قسمتى از نيروهاى ملى به كمك آن حضرت بشتابند.

چقدر از اين نيروهاى ملى دروغى كه آب را بر روى اهل بيت پيغمبر و اطفال بستند در اين كتاب مى نويسيد؟

چطور امام به طور آزاد وارد كوفه مى شد؟

فرضاً حرّ كنار مى رفت، راه ها همه بسته و تحت مراقبت نظاميان و رذل ترين فرماندهان بود.

خدا مى داند من واقعاً دلم به حال شما مى سوزد: كه چرا هفت سال عمر خود را اين گونه تلف كرده، و براى خودتان اگر توجه فرماييد سبب خجلت فراهم ساخته ايد!

آيا سزاوار است اين احتمالات، و اوهام پيرامون يكى از بزرگترين و با ارزش ترين حوادث تاريخ نوشته شود، و به صورت كتاب در دسترس مردم قرار بگيرد؟

به هر حال ما در اينجا هيچ نقطه تحولى نمى بينيم، و فرضاً اگر بخواهيم نظر شما را

بگيريم، و نقطه تحولى در اين قيام فرض كنيم، جايش هنگام وصول خبر قتل مسلم

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 337

و منزل هاى قبل از برخورد با سپاه حر مى باشد و چون در آنجا برنامه امام عوض نشد و برنگشت مى فهميم تأسيس حكومت اسلامى به كمك نيروهاى كوفه در برنامه آن حضرت نبوده است. و از درايت و كاردانى و توجه امام بسيار دور بود كه اگر حاضر به بازگشت بود، فرصت هاى مناسب را پشت سر بگذارد و اكنون كه گرفتار شده و تحت نظر سربازان مسلح واقع شده بخواهد برگردد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 338

3- 15. مرحله سوم

1. برنامه اى كه در ص 283 زير اين عنوان نسبت به امام، عليه السلام، مى دهد برنامه تازه اى نيست، اين برنامه واقعش اتمام حجت بوده است كه جزء برنامه قيام امام از مدينه تا كربلا و تا هنگام شهادت درج شده، و امام، عليه السلام، با كمال توجه در هر موردى آنرا اجراء فرمود.

در اينجا امام مى دانست و روشن بود كه با سوار شدن، و رو به سوى حجاز كردن سربازان حكومت كه مأمور جلب حضرت هستند او را رها نمى كنند، و ممكن نيست آنها بدون كسب تكليف از مافوق مأموريت خود را انجام ندهند، اين كار امام، عليه السلام، اتمام حجت و اظهار مظلوميت بود.

و اما اينكه نوشته است: در مرحله دوم امام همه نيروى خود را بكار مى برد كه هر چه زودتر پيش از آنكه وقت بگذرد به كوفه برسد.

جوابش اين است كه امام اگر زودتر هم مى رسيد نيروى كوفه كارى انجام نمى داد و همين معامله اى را

كه در كوفه با مسلم و در كربلا با امام، عليه السلام، كرد در كوفه هم همان جنايات را مرتكب مى شدند.

و اگر به نظر شما امام مى خواست پيش از گذشتن وقت برسد، پس چرا راهى را كه شما گفتيد در ظرف دوازده روز مى توان طى كرد، در حدود بيست و چهار روز طى فرمود؟ و چرا به قول شما چهارده روز پس از وصول نامه مسلم در مكه توقف كرد؟

مى توانست اهل بيت را در مكه بگذارد، و خود را با جمعى از اصحاب و ياران هر چه زودتر به كوفه برساند.

در حاليكه وضع طى راه و سير حضرت نشان مى دهد كه طورى طى طريق مى فرموده است كه با ورودش به كربلا و برنامه هايى كه تا روز عاشورا انجام گرفت تطبيق كند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 339

3- 16. دستور مراجعت

112. در ذيل عنوان (دستور مراجعت) در ص 284 به طور ضمنى ابن زياد را تا حدى تبرئه، و حرّ را مقصر ساخته و مأمور بى تدبير شناخته و شخص او را در منع امام از بازگشت مسئول معرفى كرده است و او را از آن مأمورينى مى شمارد كه آنچنان را آنچنان تر مى كنند. زيرا امام را نگذاشت آزادانه به حجاز برگردد و ابن زياد هم حرفى نداشت، و مورد مؤاخذه يزيد هم نمى شد چون امام وارد حوزه مأموريت ابن زياد نشده بود بنابراين حرّ هم بيرون از حدود مأموريت خود رفتار كرد.

جواب مى دهيم: اين اجتهادات چيست؟ در اينكه حرّ مرد پاكدل و روشن ضميرى بوده شكى نيست، بى انصافى است اگر حر را بى تدبير و نالايق و ابن زياد خونخوار جنايتكار باتدبير شمرده شود.

اولًا از

كجا مى گوييد قادسيه كه تا كوفه پانزده فرسخ فاصله دارد آن وقت مرز قلمرو حكومت ابن زياد بوده و ابن زياد كه مقر حكومتش كوفه بود قادسيه و قسمت هايى بعد از آنرا هم تحت نظر نداشته است؟

ثانياً اگر از حوزه حكومت ابن زياد خارج بود چگونه حر وارد آن مى شد و در آن مداخله مى كرد.

ثالثاً چه مانعى داشت كه حر سر حد عراق را تا مقدارى در داخل خاك حجاز به امر ابن زياد تحت نظر گرفته باشد، كه هر كجا حضرت را بيابد به كوفه ببرد، اين موضوع، موضوعى نبود كه حاكم حجاز شكايت كند كه ابن زياد در خاك من دخالت كرده است و ابن زياد را به محكمه نظامى جلب كنند و محكوم نمايند. موضوع، موضوعى سياسى و مربوط به حكومت بود، و ابن زياد تا هر كجا از امام تعقيب مى كرد كسى به او اعتراض نمى نمود.

يقيناً حرّ بيش از مقدارى كه دستور داشته عمل نكرده است، و روز عاشورا هم كه توبه كرد، نه براى اينكه بدون مأموريت مانع از بازگشت امام شد بلكه براى اينكه به

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 340

خاطر اجراء امر ابن زياد، مانع شد و به اين خطاى بزرگ اعتراف كرد.

رابعاً عجيب است! كتاب هاى مقتل مى گويند ابن زياد حصين بن تميم را مأمور قادسيه كرده بود، و به او دستور داده بود، حر را به استقبال امام، عليه السلام، بفرستد، و حر رسماً گفت.

امِزْتُ انْ لا افارِقَكَ حَتّى اقدمَكَ الكُوفه، فَاذا ابيتَ فَخُذ طَريقاً لايُدخِلُكَ الكُوفة، وَ لايَرُدُّكَ المَدينة، يَكُونُ بَينِى و بَينكَ نِصفاً.

سپس حرّ مأمور بود هر كجا با امام،

عليه السلام، برخورد نمايد آن حضرت راتحت الحفظ به كوفه ببرد و نگذارد به مدينه برگردد. در اينجا به نظر ما باز حر پاكى طينت خود را اظهار كرده و بر خلاف آن مأموريتى كه شما در ص 286 توصيف كرده ايد با اين پيشنهاد تقريباً امر مافوق خود را اجرا نكرد.

خامساً اگر حر بيش از آنچه مأموريت داشت انجام داد، چرا امام به او نفرمود: من تا كنون در حوزه شما وارد نشده ام، بگذار برگردم، زيرا مأموريتى كه تو دارى اين است كه اگر در استان عراق وارد شدم متعرض من شويد، اما اگر پيش از ورود بخواهم بر گردم دستورى ندارد؟

سادساً فرضاً اگر حر خبر داشت كه ابن زياد گفته است (فان هو لم يرد نالم نرده) اما منافات ندارد كه دستور صريح ابن زياد به عكس اين باشد، حرف ابن زياد چه اعتبارى دارد؟ به علاوه ممكن است غرضش اين بوده كه اگر او به ما يعنى به عمال و دستگاه حكومت يزيد كار نداشته باشد به او كارى نداريم، نه اينكه غرضش شخص خودش باشد، چون امام با شخص ابن زياد طرف نبود.

به هر حال در اين قسمت از كتاب انصافاً به جناب حر رياحى اهانت شده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 341

3- 17. پيشنهاد حر بن يزيد!

113. در ص 288 باز هم به جناب حر حمله كرده و ملايمت هاى او را بيشتر به منظور حفظ منافع شخصى خود شمرده، و مى گويد پذيرفتن پيشنهاد حر براى امام گران تمام شد زيرا سبب ورود آن حضرت در منطقه شر و خطر گشت.

جواب اين است كه امام، عليه السلام، مى توانست در همانجا

كه با ا ين مغلطه ها و تحقيقات و بررسى هاى شما بيرون از منطقه خطر و خارج از حوزه مأموريت ابن زياد بود بماند.

حر مأمور بود امام را از بازگشت به مدينه مانع شود و به كوفه ببرد، و چون على الظاهر امام، عليه السلام، مى خواسته است در حال حركت و طى طريق باشد حر پيشنهاد داد پس راهى را بگيرد كه نه به كوفه برود و نه به سوى مدينه. و اگر امام پيشنهاد مى داد كه همين جا مى مانيم تا فرستاده تو برود و برگردد او الزام بر حركت نمى كرد، زيرا وقتى با بيراهه رفتن موافقت كرد به طريق اولى با توقف در آنجا كه مسئوليتش براى حر كمتر بود موافقت مى كرد. پس اين حرف كه چون امام وارد منطقه ابن زياد مى شد اين پيشنهاد حر خطرناك بود صحيح نيست، زيرا امام مى توانست پيشنهاد توقف بدهد، و در همانجا بماند تا خبر برسد و اگر نمى خواست باز هم به سوى كربلا و منطقه خطر نزديك شود، چرا خود حضرت پيشنهاد توقف را نداد؟ با اينكه مى دانست آنجا خارج از منطقه ابن زياد است، و طبق نظر شما كه ابن زياد را به عكس حر با تدبير فرض كرده ايد و مى گوييد چون گفته بود (فان هو لم يرد نالم نرده) اقداماتش از حد رفع مسئوليت از خودش تجاوز نمى كرد، در اين صورت مى نوشت كه امام را آزاد كن، به ما چه مربوط است، من حاكم عراق هستم، و بيرون از قادسيه هم به فرض نويسنده شهيد جاويد جزء منطقه من نيست!!

پس بگوييد چرا در اينجا پيشنهاد توقف مطرح نشد غير از اين بود كه به سرزمين

موعود برود؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 342

3- 18. تغيير مسير- بيراهه رفتن!

114. راجع به تغيير مسير در ص 190 مى نويسد: يكى از مسائل دردناك اين است كه معلوم نيست اين راه يا به تعبير صحيح تر اين بيراهه به كجا مى رود.

و اگر چه مى گويد! از نظر مجارى عادى همه اطراف و جوانب كار مبهم بود اما در اينجا مانند اينكه سعى داشته نشان بدهد امام جاهل به پايان اين راه بوده، و جاهلانه راه طى مى كرد، و اين زن و بچه را در راهى كه معلوم نبود به كجا منتهى مى شود مى برد و از همه جهت امر مبهم و تاريك بود، و اين ابهام را چنان توضيح داده كه خواننده گمان مى كند تمام اطراف كار بر امام مجهول بود، و پيش بينى آينده به هيچ وجه امكان نداشت، و ضمناً به اين جمله از نقل غير معتبر طبرى

لانَدرِى عَلى ما تَنصَرِف بِناوَبِهِمُ الامُور

نيز استشهاد كرده است.

پاسخ

1. چنانچه در فصل پيش گفتيم امام، عليه السلام، در اين حركت و طى طريق مقصدى داشت، و كربلا را مى خواست، و گرنه بيراهه رفتن عقلايى نيست، و امام در اينحال كه از رفتن به كوفه جداً امتناع داشت، و به مدينه هم نمى توانست برگردد بدون مقصد طى طريق نمى فرمود و عقل باور نمى كند كه آن همه مسافت را بدون مقصد طى كرده باشد.

و به طور قطع اگر مقصدى نداشت، پيشنهاد مى داد در همانجا توقف نمايند، تا پيك حر براى كسب دستور و دادن گزارش برود و برگردد، و يقيناً حر اين پيشنهاد را قبول مى كرد.

بلكه طبق نقل ابى الفرج اصفهانى 142] حر اكيداً مأمور بود در هر

مكان حضرت را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 343

ملاقات كرد همانجا فرود آورد، پس چرا حضرت پيشنهاد نداد كه در آن مكان توقف كنند تا هم دور از منطقه خطر باشد و هم وارد منطقه حكومت ابن زياد نشود؟

غير از اين بوده است كه امام مأموريتى داشت و همانطور كه در ضمن بيان آن خواب در مكه فرمود جدش او را مأمور به امرى كرده بود و لااقل طبق همين يك نقل كه مورد قبول نويسنده است حداقل اين احتمال هست كه آنچه را انجام مى داد و راهى را كه مى رفت طبق همان مأموريت بود.

به هر حال يقين است: امام بدون مقصد نمى رفت كه اگر يارانش از او مى پرسيدند به كجا مى رويم جواب نداشته باشد، اين دور از شأن امام بود كه كاروان را به سوى نقطه نامعلوم رهبرى فرمايد، و اين عبارات متأسفانه توهين آميز به مقام امام است.

به علاوه اگر مقصد معلوم بود يا نبود اصحاب هم آنرا مى دانستند و حاجت به سؤال نبود.

2. اگر چه عبارات كتاب ها در اين جا مختلف است ولى بر حسب بعض عبارت ها امام راه خاصى را پيش گرفت و مقصدى را كه غير از كربلا نمى تواند باشد در نظر داشت و از آن عدول نفرمود.

وقتى حرّ پيشنهاد داد كه امام راهى را بگيرد كه نه به كوفه برود و نه به حجاز.

ابوحنيفه دينورى مى گويد:

قال الحُسينُ: فَخُذهيهُنا فَاخَذَ مُتَياسِراً مِنْ طَرِيقِ العُذَيب.[143]

طبق اين نقل پيشنهاد سمت چپ راه عذيب را گرفتن از جانب امام، عليه السلام، داده شد، و پس از نزول در عذيب الحمامات وقتى كوچ كردند مى گويد:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و

رهبر نجات بخش اسلام، ص: 344

ثُمَّ ارْتَحَلَ الحُسَينُ مِنْ مَوضِعِهِ ذلكَ مُتيامُناً عَن طريقِ الكُوفه 144]

يعنى از اين منزل كوچ فرمود در حالى كه از سمت راست راه كوفه مى رفت.

از اين عبارات اين قدر معلوم مى شود كه حر در انتخاب راهى كه به كوفه و حجاز نرود نظرى نداشت و امام، عليه السلام، در اختيار آن آزاد بود.

3. از نظر مجارى عادى وضع اينقدرها كه نوشته است ابهام نداشت، و خطر قتل و شهادت كه در مرحله اول و دوم هم به طور جدى پيش بينى شده بود، در اين مرحله پيش بينيش يك موضوع بسيار ساده اى بود كه هرگز از نظر امام، عليه السلام، و ياران و همراهانش پنهان نمى ماند.

امام، عليه السلام، طبق روايت طبرى در منزل قبل از منزلى كه اين كلمه

لانَدرى عَلى ما تَنصَرِفُ بِناوَبِهِمُ الامور

را فرمود، رغبت خود را به لقاء اللَّه و تصميمى را كه بر شهادت داشت براى چندمين بار به اصحاب ابلاغ كرد، آنها نيز آمادگى خود را براى شهادت با كمال تصميم به عرض رساندند.

هر چه بود و در هر كجا آنها را پياده مى كردند آماده شهادت بودند و اين موضوع كه (فرضاً) به سوى يك محل پيش بينى نشده مى روند اين قدر دردناك نبود زيرا از نظر كسى كه آماده شهادت شده است دانستن يا ندانستن محل شهادت مهم نيست.

در هر سرزمين فرود مى آمدند امر آنها دائر بين بيعت و تسليم و قبول ذلت، و يا قتل و شهادت باعزت بود، و از اين لحاظ برنامه آينده و سفر و كارشان معلوم بود.

با اينكه امام در منزل قبل فرموده بود:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش

اسلام، ص: 345

لِيَرغَبَ المُؤمِنُ فِى لقاءِ اللَّه حَقّاً وَ انّى لاارى المَوتَ الّا سعادةً وَ لاالحَياةَ مَعَ الظالِمين الّا بَرَماً

معلوم بود كه كار مشكل تر مى شود.

چطور آن رادمردان دور انديش و آگاه ملتفت نبودند كه كارشان در اين گرفتارى رو به دشوارى است.

شما مى گوييد آنها از دستگاه حكومت يزيد و ابن زياد غير از بروز شقاوت چه انتظارى داشتند؟ آيا مى توانيد بگوييد احتمال مى دادند كه ابن زياد از جنايت هاى خود و از كشتن مسلم و هانى و ميثم و ديگران توبه كند و به استقبال امام بيايد، يا بيعت نگرفته حضرت را آزاد سازد؟

4. قبول پيشنهاد حرّ از جانب امام نه به اميد باز شدن فصل تازه اى در اين قيام بود بلكه به لحاظ اين بود كه امام مى خواست پيشنهادهاى مسالمت آميز را تاحدى كه خلاف تكليف و شرافتش نباشد بپذيرد، و وقتى دست به سوى اسلحه ببرد كه عقلا و شرعاً ناچار باشد و ابتداء به جنگ اقدام نكند چنانچه به زهير فرمود:

ماكنت لا بدأهم بالقتال

و به همين ملاحظه هم از دادن پيشنهاد شرافتمندانه بازگشت به سوى حجاز نيز اتماماً للحجه خوددارى نفرمود و آنرا تكرار مى كرد.

و حكمت ديگر قبول پيشنهاد حر اين بود ك با قبول آن به سوى مقصدى كه داشت جلو مى رفت.

5. اخبار مقطوع الصدور كه دلالت داشت بر شهادت امام، عليه السلام، قطع نظر از علم امامت پايان غم انگيز اين قيام را نشان مى داد و در مدينه و مكه طبق همين روايات شهادت آن حضرت را پيش بينى مى كردند و در اينجا كه تمام اميدهاى صورى هم مبدل به يأس شده بود پيش بينى آن قطعى تر بود، و اينهمه ابهام و تحيرى كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 346

نويسنده شرح داده مورد نداشته است.

6. اخبار معتبره ديگر كه مكرر به آن اشاره كرده ايم و دلالت دارد بر اينكه امام از پايان اين قيام آگاه بود، و مى دانست او را رها نخواهند كرد تا شهيد نمايند.

7. و اما جمله (لاندرى على ما تنصرف بنا و بهم الامور) قطع نظر از عدم حجيت آن و اينكه در بعض كتب مثل اعلام الورى و ارشاد ذكر نشده است ترجمه اى كه نويسنده در ص 291، از ظاهر آن كرده است علاوه بر آن كه با آنچه ظواهر اوضاع نشان مى داد و معلوم بود سازش ندارد، با گزارش مجمع بن عبداللَّه عائذى، و تلاوت آيه و دعاء امام و با خطبه اى كه در ذى حسم ايراد فرمود و با مذاكراتش با حر كه همين طبرى در يك، و دو، و سه صفحه قبل از اين نقل كرده نيز سازگار نيست زيرا اين مطالب همه روشنگر آينده بود، و آشكار مى ساخت كه سرانجام نيروى كوفه به روى آن ميهمان عزيز شمشير مى كشد، و اينكه حر مامور بود امام را از بازگشت به حجاز مانع شود معلوم بود ابن زياد كه حر براى دستگيرى امام، عليه السلام، اعزام كرده بود، اكنون با گزارش حر صرف نظر نمى كند، پس به اين قرائن اين جمله را نمى توان پاسخ گوى آن سؤالات بى مورد نويسنده قرار داد.

8. به نظر مى رسد اگر خلاف ظاهر نباشد اين عبارت را مى توان به ملاحظه قرائن مذكوره اينطور ترجمه كرد «ما آگاه نيستيم بر چيزى كه (سبب شود) كارها به ما و به ايشان در عاقبت منصرف گردد» يعنى

چيزى كه در عاقبت سبب خوددارى باشد وجود پيدا نمى كند و دورنماى آينده عوض نمى شود، نه آنها دست از جنايت بر مى دارند، و نه ما حاضر به بيعت و تسليم مى شويم.

و اين جمله به اين معنى با جمله

قَد كانَ بَينَنا وَ بَينَ هؤُلاءِ القَوم قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعِهُ عَلَى الانصرافِ وَ لانَدرى الخ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 347

سازگارتر است. زيرا معنى اين مى شود: ميان ما و ميان اين قوم قولى است كه با آن نمى توانيم منصرف شويم و به چيزى هم كه عاقبت كارمان را از پايانى كه دارد (قتل و شهادت) تغيير دهد علم نداريم (چون وجود ندارد از باب سالبه به انتفاء موضوع).

9. اين جمله با جمله اى كه ابن نما از امام، عليه السلام، در پاسخ طرماح نقل كرده معارض است، و در مقام تعارض 145] نقل ابن نما با آن جلالت قدر بر نقل امثال طبرى مقدم است، و لااقل در مقام تعارض هر دو از اعتبار ساقط مى شوند.

10. شريف متتبع خبير، مقرم اين جمله را به اين نحو نقل كرده است:

انَّ بَيننَا وَ بَينَ القَومَ عهداً وَ ميثاقاً، وَ لَسنا نَقدِرُ عَلى الانصراف حتّى تَنصَرِف بِنا وِ بِهِمُ الامور فِى عاقِبة[146]

كه دلالت دارد بر اينكه ما نمى توانيم باز گرديم تا آنچه بايد بر ما جارى شود جارى گردد.

11. تاريخ ابن كثير كه از كتاب هاى مورد اعتماد نويسنده است داستان طرماح و مذاكرات او را با امام، عليه السلام، به اين جمله ختم كرده است:

فَقالَ لَه الحُسينُ: جَزاكَ اللَّهُ خَيْراً فَلَم يَرجِعْ عَمّا هُوَ بِصَدَدِه 147]

و با اين جمله:

و لا ندرى على ما

نتصرف

الخ اصلًا اشاره اى نكرده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 348

3- 19. يك سئوال صفحه 294

115. پاسخ به اين سئوال اين است كه علت كمك خواستن امام از عبيداللَّه حرّ اتمام حجت، و ارشاد و هدايت و دعوت بوده است، چنانچه كمك خواستن از زهير و طرماح و ديگران نيز براى همين منظور بوده است، و غرض تهيه نيرو و تقويت قواى نظامى يا به منظور استفاده از شخصيت اجتماعى او در جلب افراد نبود.

زيرا اولًا همكارى يك نفر براى امام تأثيرى نداشت و دفع خطر از آن حضرت نمى كرد، و به نظر نويسنده جز اتلاف نفس او ثمرى نداشت.

و ثانياً اگر عبيداللَّه الحر دعوت امام را مى پذيرفت كسى نمى توانست از قبيله او به كمك امام بيايد و كسى هم نمى آمد. راه ها همه بسته و تحت كنترل بود خود عبيداللَّه نيز به زحمت از شهر بيرون آمده بود فضاً هم افرادى مى آمدند آن ها هم جز كشته شدن سرنوشت ديگر نداشتند.

پس علت دعوت اين بود كه وظيفه عبيداللَّه حر و ديگران در آن موقع التزام ركاب امام و شهادت در راه آن حضرت بود، و اين وظيفه اى بود كه با علم به عدم اقدام ديگران هم واجب بود، و على رغم نويسنده شهيد جاويد آمادگى هر كس براى اينكه خونش در بيابان ريخته شود تكليف و وظيفه بود و هيچ ارتباطى به تقويت قوا نداشت و خلاصه كلام اين است كه امام عبيداللَّه حر را به شهادت دعوت كرد، و اگر غرض تقويت قواى دفاعى حضرت بود و اثرى داشت وقتى عبيداللَّه به حضرت عرض كرد:

من مى دانم هر كس از تو پيروى كند در

آخرت سعادتمند است، امّا از من كارى ساخته نمى شود «يارى من جز كشته شدنم سودى ندارد» امام مى فرمود وقتى تو به من ملحق شوى نيروى من قوى مى شود و افراد ديگر هم بواسطه شخصيّت اجتماعى تو به من ملحق مى شوند نه، آقاى نويسنده اينها كه شما مى نويسيد به شعر و خيال شبيه تر است تا به تجزيه و تحليل تاريخ. امام در جواب او فرمود حال

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 349

كه از بذل جان دريغ دارى ما را نيازى به اسب تو نيست.[148]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 350

3- 20. اجتهاد مقابل نص

116. طبرى، و ديگران روايت مى كنند امام، عليه السلام، به عبيداللَّه الحر فرمود: حال كه ما را يارى نمى كنى بپرهيز از اينكه با آنها كه با ما نبرد مى كنند باشى، به خدا سوگند هر كس صداى مظلوميّت ما را بشنود و ما را يارى نكند هلاك مى گردد.

پس علت اينكه امام، عليه السلام، از او خواست كه به دشمن او كمك نكند، اين بود كه:

در هلاك واقعى و زيان ابدى نيفتد، و درهاى نجات بالمرّه به رويش بسته نشود، نه اينكه امام مى خواست از تقويت بيشتر قواى دشمن مانع شود. زيرا ملحق شدن عبيداللَّه حر به سپاه دشمن تأثيرى نداشت، و تفاوتى در وضع دفاعى امام حاصل نمى شد.

ولى نويسنده شهيد جاويد چون در اين كتاب بنا دارد همه چيز را طبق خواسته خود شرح و توضيح دهد. به تاريخ طبرى خودش نيز در اين گونه موارد اعتنا نمى كند!!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 351

3- 21. دو سئوال ديگر- صفحه 296

117. جواب سئوال اول اين است كه امام لازم بود آنها را از واقع جريان آگاه فرمايد، چون موضوع امتحان و آزمايش بود و اگر كسى ناآگاه مى آمد امتحان نمى شد، علاوه چنانچه از طبرى نقل كرديم امام مى خواست كسى با او همراه نشود مگر آنكه اراده فداكارى، و شهادت داشته باشد.

118. جواب سئوال دوم اين است كه: اين حل بيعت، و اذن در انصراف، سبب ظهور شرف و كرامت، و استقامت، و شخصيت و خلوص نيت آنها بود، و امام با اين اذن عمومى درجه ياران خود را بالا برد، و قدر و شخصيت آنان را آشكار فرمود، و فداكارى آنها را در راه دفاع از دين

به دنيا اعلام كرد، ولى مفاد كلام نويسنده در ص 297 اين است كه (اصحاب بر خلاف ميل امام عمل كردند) و با اينكه راجع به خود امام گفت: بايد خون مقدس و پر حرارتش در رگ هايش بجوشد و نبايد روى خاك بيابان بريزد درباره اين رادمردان آن منطق غلط را فراموش كرده و نگفته است: لازم بود خون اين رادمردان هم در رگهايشان بجوشد، و در بيابان نريزد تا در موقع مقتضى عليه حكومت اموى قيام كنند، و حكومت اسلامى را تأسيس بدهند، چون ديده است اگر اين حرف را بزند بايد (العياذ باللَّه) امام و اصحاب فداكارش را علناً به اشتباه نسبت دهد خلاصه در اينجا همان اشكالى كه در كشته شدن امام و علم آن حضرت به شهادت و بيرون شدنش از مكه به قصد شهادت كرده در مورد شهادت و كشته شدن اصحاب به خود نويسنده وارد مى شود.

و جواب البته همان است كه ما مكرر گفته ايم كه نه در آنجا، و نه در اينجا اشكالى وارد نيست، و اين افراد برجسته برخلاف ميل واقعى امام رفتار نكردند.

بلكه مطابق ميل واقعى آن حضرت كه فوز به سعادت شهادت بود رفتار كردند، و از فلسفه غلط نويسنده شهيد جاويد پيروى نمى كردند.

آنان در مكتب حسينى تربيت شده، و ريخته شدن خون خود را در بيابان در راه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 352

اسلام و در ركاب پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، افتخار و سعادت مى دانستند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 353

3- 22. اين واقعه را هم ننوشته است!!

119. موضوع قابل توجه واقعه اى است كه پس

از كوچ كردن امام، عليه السلام، از قصر بنى مقاتل اتفاق افتاد و نويسنده با كمال ارتباطى كه با مطالب كتابش دارد متعرض آن نشده است.

طبق نقل طبرى پس از حركت از قصر بنى مقاتل و ساعتى طى راه، امام را خواب ربود، سپس بيدار شد، و دو مرتبه يا سه مرتبه فرمود: انّا للَّه و انّا الَيهِ راجِعُون وَ الحَمدُللَّهِ رَبّ العالَمين. فرزند عزيزش على بن الحسين، عليهما السلام، (كه جانم فداى جان زوّار قبرش باد) همانطور كه سوار اسب بود جلو آمد، و گفت: انا للَّه و انااليه راجعون و الحمدللَّه رب العالمين.

سپس عرض كرد:

پدرم، فدايت شوم، بچه سبب تحميد و استرجاع گفتى؟

فرمود: پسرم در خواب ديدم اسب سوارى مى گفت: اين قوم همى روند، و مرگ ها به سويشان مى رود. دانستم خبر مرگ ما را مى دهد، آن پسر عزيز عرض كرد: پدرم خدا روز بد به تو ننمايد، مگر ما برحق نيستيم؟

فرمود: بلى، سوگند به آن كس كه بازگشت بندگان به سوى او است.

عرض كرد، پس از مردن در حاليكه بر حق هستيم باك نداريم.

امام، عليه السلام، در حق او دعا كرد فرمود:

جَزاكَ اللَّهُ مِنْ وَلَدِ خَيْر ما جَزى وَلَداً عَن والِدِه.

اين داستان را كتاب هاى ديگر نيز كه مورد اعتماد نويسنده شهيد جاويد است مانند ارشاد، و كامل ابن اثير، و اعلام الورى، و مقاتل الطالبيين ذكر كرده اند.

اما نويسنده در اينجا كه جريان مرحله سوم را مى نگاشته با اينكه بسيار حساس و جالب است از آن سخنى به ميان نياورده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 354

چرا براى اينكه دلالت بر علم امام به شهادت دارد، و او مى خواهد از علم امام به

شهادت حتى تا روز عاشورا هم حرفى زده نشود يا اگر حرفى به ميان بيايد آنرا رد كند، و اينجا چون ديده است اين واقعه نه قابل رد است، و نه قابل توجيه، و در فصل پيشگويى على، عليه السلام،، و يادى از گذشته، مى خواهد با رد هيهُنا مناخُ رِكابِنا علم امام را به اينكه آن گروه كه از خاندان پيغمبر در زمين كربلا شهيد مى شوند، آن حضرت و يارانش باشند تلويحاً انكار كند، و با ذكر اين واقعه آن ترديداتى كه در فصل آينده خواهد كرد در اذهان واقع نمى شود. مصلحت ديده است كه اصلا از اين موضوع حرفى ننويسد!! اين هم يك نوع تحقيق و بررسى عميق است كه در اين كتاب مى بينيم!!

به هر حال ما اين داستان را نوشتيم تا خواننده عزيز بداند كه امام و يارانش علم به شهادت داشتند، و وقتى به كربلا رسيدند براى اصحاب جاى ترديد نبود كه آن افراد، و آن جوان مردان از آل محمد همين ها هستند كه اكنون در اين سرزمين فرود آمدند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 355

3- 23. پيشگويى على، عليه السلام، و يادى از گذشته

120. در زير دو عنوان فوق حديثى را كه از على، عليه السلام، در ارشاد و كشف الغمه نقل شده و امام حسين، عليه السلام، به نقل الاخبار الطوال صفحه 226 به آن استشهاد فرموده روايت كرده است، و از پيشگويى هاى صريح و مسلم ديگر رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام در زمين كربلا سخنى نگفته است، و فقط اين پيشگويى را كه در آن اسم امام برده نشده ذكر كرده

است تا وانمود كند خبر شهادت امام به طور اجمال و سربسته صادر شده، و در هنگام نزول به كربلا هم شهادت آن حضرت يك موضوع معلوم و يقينى شمرده نمى شد لذا در صفحه 300- از ارشاد نقل مى كند در آن زمان كه اميرالمؤمنين، عليه السلام، به طور سربسته اين پيشگويى را كرده مردم نمى دانستند حقيقت قضيه چيست تا آنگاه كه حادثه كربلا پيش آمد الخ.

و در ص 301 مى گويد: آيا آن عده از خاندان پيغمبر، صلى الله عليه و آله، كه اميرالمؤمنين درباره آنان آن پيشگويى را فرمود امام حسين و خاندان آن حضرت نيستند؟ الخ.

جواب مى گوييم:

1. از اين جمله اى كه در ارشاد است (مردم نمى دانستند تأويل آنچه اميرالمؤمنين، عليه السلام، فرمود چيست) بيش از اين فهميده نمى شود: كه كسانيكه اين خبر را به همين نحو يا به طور خلاصه شنيده بودند نمى دانستند، نه اينكه عموم مردم و كسانيكه روايات ديگر را شنيده بودند نمى دانستند، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، در اين موضوع به طور روشن خبر نداده باشد، يا به ضميمه آن همه اخبارى كه از پيغمبر، صلى الله عليه و آله، رسيده بود: كه حسين، عليه السلام، در كربلا كشته مى شود مصداق اين پيشگويى (به قول شما سربسته) پنهان مانده باشد.

2. نمى دانم چه باعث شده است كه نويسنده از ميان آن همه احاديث معتبر اين حديث را انتخاب كرده و با اين همه ادله و شواهدى كه ابهام آنرا مرتفع ساخته

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 356

است، مى گويد: همراهان امام، عليه السلام، احتمال مى دادند كه اين پيشگويى مربوط به امام باشد.

عجيب است! پيشگويى هاى پيغمبر، صلى اللَّه عليه

و آله و سلم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، از اين كه امام حسين، عليه السلام، در كربلا شهيد مى شود، رواياتش منحصر به يك دو و سه و چهار و پنج و ده نيست.

علاوه بر كتاب ها و جوامع شيعه نگاه كنيد به كتاب هاى اهل سنت مانند الصواعق ص 190 و 191، ذخائر العقبى ص 147 و 148، تذكرة الخواص ص 259 و 260، نظم در السمطين ص 214، مجمع الزوايد ج 9 ص 187 تا 192، كنز العمال ج 6 ص 223 حديث 2940 و 2943 و 2944، السيرة النبويه ج 3 ص 220، البداية و النهاية ج 8 ص 163، الشفا به تعريف حقوق المصطفى ص 288 ج 1، الخصائص الكبرى ج 2 ص 125 كفاية الطالب ص 279، مسند احمد ج 2 ص 60 و 61 و بنقل سيرتنا ص 100 ج 3 ص 242 و 265، ج 6 ص 294 (19) كتاب هاى ديگر آنها.

و علاوه بر بزرگان علماء اماميه رضوان اللَّه تعالى عليهم بزرگان علماء اهل سنت مانند احمد بن حنبل، ابى حاتم، بغوى، ابن سعد، طبرانى، حاكم، ابى داود، محب طبرى، ابى يعلى، ديلمى، بيهقى، جنابذى، خوارزمى، هيثمى، گنجى، زرندى، ابن البرقى، صنعانى، ابن ابى شيبه و قاضى عياض و ديگران اين روايات را در كتاب هاى خود روايت كرده اند.

اين روايات كه پس از حدود چهارده قرن به ما رسيده يقيناً (با قطع نظر از علم امامت كه آن خود دليل جداگانه ديگر است) بواسطه و مع الواسطه به سمع امام و اصحاب و اهل بيتش رسيده بوده و آنها مى دانستند كه كربلا قتلگاه امام است. جاى شبهه و شك نبود.

آقاى عزيز چرا اين

الفاظ و جمله هاى گمراه كننده را مى نويسيد چرا صريحاً نمى نويسيد امام حسين، عليه السلام، اين پيشگويى پدرش را در اينجا نقل فرمود، تا پس

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 357

از آن اعلام هاى مكرره بار ديگر نيز شهادت خود را اعلام نمايد، و به آنها مژده دهد كه كسانيكه در ركاب او شهيد مى شوند بى حساب وارد بهشت مى گردند.[149] اين جمله هاى شما در اينجا دون شأن امام و اهل بيت و اصحاب امام، عليه السلام، است اينجا جاى شك نبود. ابن عباس مى گفت ما شك نداشتيم و همه اهل بيت به اتفاق مى دانستند كه حسين در طف (كربلا) كشته مى شود.

يعنى امام خودش مى دانست برادرهايش مى دانستند جوانان بنى هاشمى كه در ركاب حضرت بودند مى دانستند. عقيله ها شميين زينب، سلام اله عليها، و ساير بانوان اهل بيت مى دانستند چه جاى ترديد بود كه شما اين همه اصرار مى كنيد موضوع را به صورت ترديد آميز عرضه بداريد، و از اينكه صريحاً بگوييد امام، عليه السلام، در اينجا آگاه از شهادت خود بود خوددارى مى كنيد و بعد هم جمله (هيهنا مناخ ركابنا) را مورد حرف قرار مى دهيد، تا مبادا كسى بگويد امام، عليه السلام، از شهادت خود خبر داد- نعوذ باللَّه.

اكنون اين حديث را بخوانيد و درباره كتاب شهيد جاويد هر طور سزاوار مى دانيد نظر بدهيد.

ابن سعد از شعبى روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه على، عليه السلام، به صفين مى رفت به كربلا عبور فرمود، و محاذى نينوا كه دهى در كنار فرات است، رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد، گفته شد: كربلا است.

اميرالمؤمنين، عليه السلام، گريست آنقدر كه زمين از اشك چشمش تر شد.

و به روايت عبداللَّه بن يحيى از پدرش كه در التزام ركاب على، عليه السلام، بود فرمود:

صَبْراً يا اباعَبداللَّه صَبْراً يا اباعبداللَّه، صَبْراً يا اباعَبداللَّه،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 358

بَشاطِئِى الفُرات.

پس فرمود: وارد شدم بر پيغمبر در حاليكه آن حضرت گريه مى كرد، از سبب آن پرسيدم فرمود: جبرئيل زمانى پيش نزد من بود، و به من خبر داد فرزندم حسين بشاطئى الفرات در موضعى كه به آن كربلا گفته مى شود كشته مى گردد، پس جبرئيل يك مشت خاك برداشت، و به مشام من رساند پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم. و احمد بن حنبل، و ابن الضحاك هم اين حديث را روايت كرده اند و عبداللَّه بن يحيى نيز چنانكه گفته شد از پدرش از على، عليه السلام، روايت نموده است.[150] و نظير اين حديث از احمد در مسند ج 2 ص 60 و 61، و از ابن ابى شيبه در (المصنف ج 12) روايت شده است. (20)

اين حديث را نيز از سيد اجل علم الهدى سيد مرتضى قدس سره بشنويد.

در شرح القصيدة الذهبيه (ص 42 طبع مصر سنه 313) مى فرمايد: روايت كرده است ابى عبداللَّه برقى از شيوخ خود از آن كس كه ايشان را خبر داد، قال:

خَرَجْنا مَعَ اميرالمؤمنين صَلَواتُ اللَّه عَلَيهِ نُريدُ صِفيّن، فَمَرَرنا بِكربلا، فَقالَ، عليه السلام:

اتَدْرُونَ اينْ هيهُنا؟ مَصْرِعُ الحُسينِ وَ اصْحابِه.

يعنى در ركاب اميرالمؤمنين، عليه السلام، به قصد صفين بيرون شديم پس به كربلا گذر كرديم فرمود: آيا مى دانيد اينجا كجاست قتلگاه حسين و اصحاب او است.

مع ذلك نويسنده شهيد جاويد در اينجا چنين ارائه مى دهد كه حتى تا زمان ورود امام،

عليه السلام، به كربلا معلوم نبود كه امام همان شهيد مقتول در كربلا باشد، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 359

اصحاب هم نمى دانستند، و امام را هم اگر چه ننوشته است كه مى دانست يا نه، ولى ظاهر است كه مى خواهد سخن را طورى ادا كند كه از آن حرفى صريحاً به ميان نياورد، و ضمناً هم با اصرارت در ردّ نقل (هيهنا مناخ ركابنا) ناآگاهى امام را نيز در اذهان وارد سازد.

به هر حال اميد است ما در اين استنباطى كه از نيت او مى كنيم اشتباه كرده باشيم و در اصل موضوع خوانندگان مى توانند به كتاب هاى نامبرده مراجعه كنند تا به بينند اين احتمال كه مقتول در طف غير از امام، عليه السلام، كس ديگر باشد، در ذهن احدى نبوده، و هر كس از داستان حادثه كربلا خبرى داشت مى دانست كه شهيد و قهرمان فداكارى و فضيلت آن امام حسين، عليه السلام، است.

3. شهادت امام، عليه السلام، را در كربلا بعضى اصحاب علاوه از طريق اعلام هاى شخص امام، عليه السلام، از طريق روايات و اخبار پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، يا اميرالمؤمنين، عليه السلام، هم مى د انستند، و در نزد خواص اصحاب اميرالمؤمنين، عليه السلام، چنانچه سابقاً هم يادآور شديم معلوم بوده است؟

مثلًا يكى از شهداء كربلا انس بن حارث است كه به نقل ابن سكن و بغوى، و ابى نعيم براى اينكه از پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، شنيده بود كه حسين، عليه السلام، در كربلا كشته مى شود و نصرتش واجب است به امام ملحق شد و در ركاب آن حضرت شهيد گشت.[151]

شيخ اقدام ابوعمر و محمد كشى رضوان اللَّه عليه به سند خود از فضيل بن زبير در حديث مفصل روايت كرده است كه ميثم و حبيب بن مظاهر وقتى با هم ملاقات كردند حبيب از كيفيت شهادت ميثم او را خبر داد، و ميثم از شهادت حبيب در ركاب سيدالشهداء، عليه السلام، واينكه سرش را در كوفه گردش مى دهند خبر داد.[152]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 360

4. روايت كنندگان اين فرمايش اميرالمؤمنين، عليه السلام، چند نفرند،

اول- شخص امام حسين، عليه السلام، بنا به نقل (الاخبار الطوال ص 266) و (حياة الحيوان ج 1 ص 60).

دوم- حضرت صادق، عليه السلام، بر حسب (كامل الزيارات ص 269) و (قرب الاسناد ص 14).

سوم- اصبغ بن نباته است بر حسب روايت حافظ ابى نعيم در (دلائل النبوة ص 211 ج 3) و حافظ جنابذى در (معالم العترة الطاهرة) طبق نقل (كشف الغمه ص 178) و (نورالابصار ص 115).

چهارم- غرفه ازدى چنانچه ابن اثير در (اسدالغابه ص 169 ج 4) روايت كرده است.

پنجم- حسين بن كثير و عبدخير در روايتى كه (تذكره ص 260) از آنها روايت نموده است و نصر بن مزاحم هم در كتاب (صفين ص 142) از حسن بن كثير از پدرش روايت كرده است.

ششم- شعبى در روايتى كه (تذكره سبط 260) و (ذخائر العقبى ص 148) و (الصواعق ص 191) و (البداية و النهاية ص 199 ج 8) از ابن سعد روايت كرده اند:

و صريحاً اسم كربلا و نام مبارك امام حسين، عليه السلام، در آن برده شده است.

هفتم- ابن عباس است در حديث خوارزمى در (مقتل ص 162 ف 8) و

به نقل (الانوار النعمانيه ج 3 ص 247).

هشتم- عبداللَّه بن يحيى از پدرش يحيى. (21)

نهم- محمد بن سعد و ديگران از طرق متعدده طبق (البداية و النهاية ج 8 ص 199) و كتب ديگر.

دهم- هرثمة بن سليم بر حسب نقل از كتاب صفين ص 140 و 141.[153] (22)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 361

بعد از مراجعه و دقت در متن هاى اين احاديث دو موضوع معلوم مى شود:

يكى اينكه خبر حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام حسين، عليه السلام، هنگام عبور از كربلا مكرر اتفاق افتاده است، در هنگام رفتن به صفين، و در سفرهاى ديگر و بعيد نيست بر حسب نقل غرفه ازدى و بلكه نقل اصبغ طبق روايت (كشف الغمه) اميرالمؤمنين، عليه السلام، مخصوصاً براى ديدن محل قبر فرزند عزيزش به كربلا تشريف فرما و آن مكان مشحون به افتخارات آل محمد، صلى الله عليه و آله، را زيارت كرده باشند.

دوم اين است كه بعض متن هاى اين روايت مثل اين دو متنى كه در كتاب شهيد جاويد نقل شده مختصر و خلاصه است، و نويسنده با اينكه در بعض كتاب هايى كه مورد اعتمادش بوده، و در اينجا هم به آن ها مراجعه كرده متون كاملتر اين خبر روايت شده است از نقل آنها خوددارى كرده است، زيرا مطلبى را كه او در اين كتاب تعقيب كرده است ردّ مى نمايد، و بررسى و تحقيقش اقتضا مى كند اخبار و مطالبى را كه خلاف نظر او است مطرح نسازد!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 362

3- 24. عبارت ابن اعثم

121. راجع به فرمايشى كه از امام، عليه السلام، در تاريخ ابن اعثم

بر حسب ترجمه آن (ص 366) و در مقتل خوارزمى (ص 237 ج 1)، و (مطالب السئوال ص 57) و (الفصول المهمة ص 172) و (مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 97) و (لهوف ص 71) و (كشف الغمه ص 189) و (مشير الاحزان ص 24) روايت شده است كه وقتى در كربلا فرود آمدند فرمود:

هذه كَربلا، مَوْضِعُ كَربٍ وَ بَلاء، هذا مَناخُ رِكابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا.[154]

اين خبر را در (ص 302 تا 305) به صورت جمله معترضه مورد بحث قرار داده و با استناد به عدم ذكر آن در چند كتاب و تضعيف ابن اعثم حكم معتبر نبودن آنرا صادر كرده و ضمناً مدعى شده است كتاب هاى ديگر هم كه اين خبر را روايت نموده اند از ابن اعثم گرفته اند.

ما جواب مى دهيم:

اين اصرارى كه در ردّ اين خبر داريد براى اين است كه حتى در اينجا هم كه اوضاع و احوال حكايت از شهادت امام، عليه السلام، داشت و همين پيشگويى و خبرى كه خودتان از على، عليه السلام، روايت كرده ايد آنرا مسلم مى ساخت علم امام، عليه السلام، را به شهادت خود مطرح نكنيد، و اگر سوءظن و خلاف نزاكت نبود مى گفتيم براى اينكه علم و درك امام، عليه السلام، را از درك عادى و متعارف هم (العياذبالله) پائين تر بياوريد در ردّ اين روايت در زير پرده جمله معترضه، و جنبه فنى اين همه تلاش كرده ايد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 363

و اگر اين روايت به اين نحو بود كه امام، عليه السلام، فرمود اينجا زمين كربلا است و ما نمى دانيم در اين سفر اينجا شهيد

مى شويم يا نه، و اين ضمير متكلم مع الغير در آن نبود نويسنده ابن اعثم را مورد وثوق، و كتابش را در اول درجه اعتبار مى شمرد.

نويسنده چون مى خواهد بگويد امام، عليه السلام، پس از ورود به كربلا و آمدن عمر سعد و ملاقات با او پيشنهاد سه گانه اى را داد، و به طور جدى حاضر شد به نزد يزيد برود و دست در دست او بگذارد، و مى بيند اين اخبار اين پيشنهاد را رد مى كند از ميان آنها اين روايت ابن اعثم را گرفته، و مورد اشكال قرار داده است. و لا حول و لا قوة الا بالله.

2. چنانچه پيش از اين هم متذكر شديم عدم ذكر يك مطلب در يك يا چند كتاب كه مى دانيم در مقام استقصاء نبوده اند دليل عدم صحت آن مطلب نمى شود و گرنه در همين يازده كتابى كه نام برده ايد در هر يك مطالبى مى توان يافت كه در ساير آنها نباشد و شخص ابن اعثم نه خودش و نه كتابش از كتاب هايى مانند ابن كثير، و طبرى بى اعتبارتر نيست، و تضعيفى كه محدث قمى درباره او از اهل سنت روايت كرده است از ياقوت مؤلف معجم الادباء نقل فرموده است و اين ياقوت در نصب و دشمنى اميرالمؤمنين، عليه السلام، معروف است و كسى است كه به نقل محدث قمى به واسطه تظاهر به دشمنى اميرالمؤمنين، عليه السلام، اهل دمشق بر او شوريدند و خواستند او را بكشند تا از آنجا گريزان شد.

بنابراين تضعيف چنين شخصى از ابن اعثم اگر دليل بر مدح او نباشد دليل بر ذم او نيست و اينقدر هست كه بگوييم، براى اينكه در كتابش

فضايلى از اهل بيت را نقل كرده و تاريخ آنها را شرح و بسط داده مورد طعن ياقوت شده است.

3. نقل بعض مطالب ضعيفه نيز دليل بر ضعف كتاب و تمام مطالب آن نمى شود و اگر بنا باشد هر كتاب خصوص كتاب هاى تاريخ را به نقل مطالب ضعيفه رد كنيم بيشتر (اگر نگوييم همه) كتاب هاى تاريخى كه مورد استناد نويسنده شهيد جاويد، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 364

ديگران است مانند طبرى، و كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير، و الامامة و السياسة و عقد الفريد سيرالنبلاء و و و كه به مراتب مطالب ضعيفه در آنها بيشتر از تاريخ ابن اعثم است از اعتبار بالمره ساقط مى شوند، ولى نويسنده فقط اين حربه را عليه ابن اعثم بكار برده است، چون طبق آن علم امام به شهادت خود و يارانش در هنگام ورود به كربلا ثابت مى شود. باز هم اين يك نوع تحقيق عميق است كه ايشان انجام داده اند!

همين (الاخبار الطوال) كه در رديف مدارك شما است، نزول امام، عليه السلام، را در كربلا در غره محرم مى نويسد، در حاليكه كتاب هاى معتبر ديگر كه به نظر رسيده است همه دوم محرم نوشته اند.

4. بعض نمونه هايى كه از تاريخ ابن اعثم نشان داده (نمونه 2) غير از غرابت و تفرد به اصطلاح علم حديث علتى ندارد و عدم اعتبار شخص اين خبر تا چه رسد عدم اعتبار اصل كتاب و مؤلف به آن ثابت نمى شود، و بعض نمونه هاى ديگر نهايت امر با نقل هاى ديگر معارض مى باشد، و در مقام حساب طريق و خبر قوى تر نبايد تكثر ناقلين را در طبقات بعد

از ابن اعثم ميزان قرارداد، بلكه بايد نقل ابن اعثم را كه از علماء قرن سوم و متوفى در اوايل قرن چهارم است با مأخذ كتاب هايى كه در مثل اين سه نمونه با ابن اعثم معارضه دارند و ممكن است همه به يك مأخذ بازگشت كنند مقايسه كنيم، و هر كدام را قوى تر است بگيريم.

اشتباه نشود ما نمى خواهيم اين چهار نمونه را اثبات يا رد كنيم بلكه مى خواهيم بگوييم كه اين جمله معترضه از جنبه فنى نيز ناقص و فاقد ارزش است.

5. اگر تاريخ ابن اعثم معتبر نيست پس چرا شما مكرر در كتاب خود به چيزهايى كه مقتل خوارزمى از آن روايت كرده است منحصراً استناد كرده ايد، پس يا شاهدى بر صحت اين نقل ها از كتاب هايى كه محتمل نباشد مأخذ آنها ابن اعثم است بياوريد، و يا سخن خود را پس بگيريد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 365

6. روايتى كه امام، عليه السلام، از اميرالمؤمنين، عليه السلام، روايت فرمود و روايات ديگر كه در مورد شهادت آن حضرت در كربلا رسيده اين نقل را كه فرموده باشد (هذا مناخ ركابنا) اگر چه ابن اعثم متفرد باشد تاييد مى نمايد و از غرابت و تفرد خارج مى سازد. بر حسب عرف و وضع حال هم صدور اين كلام از امام، عليه السلام، مناسب و مقتضى بوده است زيرا در اين موقع كه تحت فشار نيروى دشمن در زمين كربلا فرود آمدند از اين گونه سخنان طبعاً زياد به ميان آمده است و اين خود شاهد و مؤيدى است كه اطمينان را به نقل ابن اعثم بيشتر مى كند.

7. اين حدس را كه كتاب هاى

مطالب السئوال و الفصول المهمه و مقتل خوارزمى و حتى كشف الغمه در نقل اين خبر اعتماد بر تاريخ ابن اعثم كرده اند فرضاً بپذيريم نسبت به مناقب ابن شهر آشوب قابل قبول نيست زيرا از مطالب قبل و بعد آن كه پيوستگيش به اين خبر معلوم است روشن مى شود، كه اين موضوع را از تاريخ ابن اعثم نگرفته است.

8. عبارت سيد ابن طاوس قدس سره با عبارت منقول از ابن اعثم تفاوت دارد و نمى توان گفت آن عبارت از تاريخ ابن اعثم گرفته شده است.

زيرا عبارت سيد اين است:

فقال: اللّهُمَ انّى اعوذُبِكَ مِنَ الكَرْبِ وَ البَلاء، ثُمَّ قالَ: مَوضِعْ كَرْبِ وَ بَلاء، انزِلُوا هيهنا مَحَطُّ رِحالِنا و مَسفَكُ دِمائِنا وَ هُنا مَحَلُّ قُبُورنا، بِهذا حَدَّثَنِى جَدّى رَسُولُ الله، صلّى الله عليه و آله.[155]

و عبارت ترجمه ابن اعثم اين است: اميرالمؤمنين به حسين فرمود: بلى همين زمين كربست و هم بلا كه جاى كشتن ما و محط رحال، و مناخ شتران ما اين زمين خواهد

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 366

بود، و خون هاى ما بر اين زمين ريخته خواهد شد.[156] چنانچه ملاحظه مى فرماييد عبارت سيد قدس سره با عبارت ترجمه ابن اعثم و عبارت هايى كه از تاريخ او نقل شده تفاوت هايى دارند كه عمده جمله هايى است كه در نقل لهوف ديده مى شود، در حاليكه در ترجمه ابن اعثم و كتاب هايى كه از آن نقل كرده اند نيست، و اگر مأخذ سيد تاريخ ابن اعثم باشد پس اين جمله ها چگونه اضافه شده است؟

شما كه مى گوييد مسلمان باتقوايى كه از گفتن مطالب مشكوك پرهيز مى كند نمى تواند به نقل ابن اعثم اعتماد كند، بگوييد

آيا مسلمان باتقوى مى تواند به مثل سيد با آن مقام زهد و تقوى و بلكه به كسانيكه به مراتب مادون درجه او باشند، نسبت جعل بدهد و بگويد اين اضافات را از پيش خود نوشته است؟ و آيا غير از اين است كه سيد اين حديث را از اصل معتبر ديگر اخذ فرموده است؟[157] اضافاتى كه در حديث لهوف ا ست، يكى اين جمله است

اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء

دوم

و مسفك دمائنا

سوم

و هنا محل قبورنا

چهارم جمله

بهذا حدثنى جدى رسول الله (ص).

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 367

بفرماييد اين چند جمله خصوصاً جمله چهارم را سيد از كجا آورده است؟ اين جمله نه در تاريخ ابن اعثم است و نه در كتاب هايى كه از او نقل كرده اند.

اين جمله هم يادى از گذشته و يادى از جدش پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، است كه مكرر از كشته شدن فرزند عزيزش حسين، عليه السلام، در كربلا خبر داد.

شما كه ادعاء تقوى داريد و مى گوييد مسلمان باتقوى از گفتن مطالب مشكوك پرهيز مى كند چگونه در ص 303 مى گوييد لهوف نيز عين عبارت ابن اعثم را در ص 171 آورده است آيا اين بود عين عبارت ابن اعثم؟ آيا اين است امانت قلمى و علمى؟

9. اكنون براى اينكه بدانيد سيد ابن طاوس در اين نقلى كه فرموده تنها نيست و برخلاف ميل جنابعالى امام، عليه السلام، وقتى در كربلا فرود آمد صريحاً از شهادت خود خبر داد، و مدرك آن منحصر به كتاب ابن اعثم نيست.

اين سه حديث را نيز بشنويد و از اين كتابى كه نوشته ايد

اظهار ندامت كنيد، و از امام، عليه السلام، و جد و پدر و مادر و برادرش صلوات اللَّه عليهم و از شهداء كربلا پوزش بطلبيد.

حديث اول- طبرانى كه از معاريف علماء اهل سنت است روايت كرده است كه حسين، عليه السلام، فرمود: اسم اين زمين چيست گفته شد: كربلا.

فرمود: راست فرمود جدم رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، زمين كرب و بلا است 158] اين حديث مؤيد و مصدق حديث لهوف است.

حديث دوم حافظ زرندى روايت كرده است وقتى به آن حضرت گفتند زمين كربلا است.

فرمود:

صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ ارْضُ كَربِ وَ بَلا، وَ قالَ لِاصْحابِه ضَعُوارِ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 368

حالَكُم مَناخُ القَوم و مِهراقُ دِمائِهِم.[159]

يعنى رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، راست فرمود زمين كرب است و بلا، و به اصحاب خود فرمود: بارهاى خود را بر زمين گذاريد. اقامتگاه قوم، و محل ريختن خون هاى ايشان است.

حديث سوم، سليلى در (الفتن) در ذيل خبرى كه راجع به اخبار از شهادت امام، عليه السلام، روايت كرده است كه امام، عليه السلام، فرمود: ما اسم هذه الارض؟ قالوا: كربلاء.

اسم اين زمين چيست؟

گفتند: كربلا.

قال: صَدَقَ اللَّهُ ارضُ كِربٍ وَ بَلاء.[160]

راست فرمود خدا زمين كرب و بلا است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 369

3- 25. نتيجه اين بحث

نتيجه بحث اين است كه عبارتى كه سيد ابن طاوس، قدس سره، روايت كرده معتبر و مورد اعتماد است، از جنبه فنى، و حديث شناسى به صدور آن از امام، عليه السلام، اطمينان حاصل است، و قرائن و شواهد متعدده قوت و صحت آن را تأييد مى نمايد، و

اين موضوع كه امام، عليه السلام، هنگام ورود به كربلا از شهادت خود در آن سرزمين خبر داد قطعى و مسلم است، و شخص پرهيزكار و با ايمان و بصبر به احاديث نبايد اين گونه روايات را مورد شبهه و ترديد قرار داده با انكار نمايد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 370

3- 26. خطر جديد، حكم بى خردانه

122. در ص 305 و 306- از پيشنهاد امام، عليه السلام، طبق نقل ابى حنفيه دينورى و گزارش عمر سعد به ابن زياد و پاسخ او سخن گفته است.

قابل توجه در اينجا اين است كه ابوحنيفه دينورى كه كتابش مورد اعتماد نويسنده است غير از پيشنهاد به بازگشت حجاز، از پيشنهادهاى سه گانه و مذاكرات محرمانه صلح سخنى به ميان نياورده است كه به احتمال قوى براى اين است كه از نظر او نقل اين مذاكرات و پيشنهادها بى اعتبار بوده است.

دينورى مى نويسد عمر سعد پيشنهاد بازگشت را به ابن زياد گزراش داد. ابن زياد پاسخ داد، به امام، عليه السلام، پيشنهاد كند، با يزيد بيعت نمايد و پس از آنكه بيعت كرد گزارش دهد، و منتظر دستور باشد.

وقتى نامه ابن زياد به عمر سعد رسيد گفت: گمان نمى كنم ابن زياد خواهان عافيت باشد، سپس نامه او را به خدمت امام، عليه السلام، فرستاد.

فَقالَ الحُسينُ (ع) لِلرَّسُولِ، لااجِيبُ ابنَ زيادٍ الى ذلِك ابَداً، فَهَل هُوَ الّا الموتَ فَمَرحَباً به.[161]

يعنى هرگز اين پيشنهاد را از ابن زياد نمى پذيرم آيا غير از مرگ خطرى دارد، پس آفرين باد.

از اين جريان معلوم مى شود:

اولًا عمر بن سعد مى دانست امام پيشنهاد بيعت را نمى پذيرد.

ثانياً در نظر مثل عمر بن سعد همين پيشنهاد بازگشت براى

ترك مخاصمه و آزاد گذاشتن پسر پيغمبر، صلى الله عليه و آله، كافى بود، و توقع بيشتر از اين از او بى جا و بى مورد بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 371

و ثالثاً عمر بن سعد هم ابن زياد را در عدم قبول اين پيشنهاد خطاكار، و عافيت نخواه مى داند.

و رابعاً به موجب اين فرمايش امام، عليه السلام، آن حضرت به بيعت و تسليم حاضر نخواهد شد، و تا پاى مرگ و شهادت هم چنان ايستاده است.

بنابراين براى پيشنهاد رفتن به شام، و دست در دست يزيد گذاشتن كه همان بيعت است (چنانچه نويسنده هم در ص 307 بيعت را به آن معنى كرده است) موضوع باقى نمى ماند، و اين نقل محكم دينورى هم آنرا تكذيب مى كند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 372

3- 27. نكته

123. به نظر ما امام، عليه السلام، پيشنهاد بازگشت را به شخص عمر بن سعد داد نه به دستگاه حكومت، و از او نخواست كه به ابن زياد گزارش دهد، و در مواقع ديگر هم كه جهت اتمام حجت پيشنهاد بازگشت داد به مردم كوفه اين پيشنهاد را مى نمود، كه حضرت را آزاد گذارند تا مراجعت فرمايد.

و (تز) همزيستى مسالمت آميز كه پيداست در دهن نويسنده شهيد جاويد خيلى مزه كرده مطرح كردنش با دستگاه حكومت يزيد با آن سوابق غدر و خيانت پدرش معاويه و با شرارت و خيانت فوق العاده يزيد زمينه اى نداشت.

و اگر اين پيشنهاد به دستگاه مى شد بدون يك قرار داد سازشى كه متضمن تعهد سكوت در خانه نشستن باشد پذيرفته نمى شد، و اينگونه قرارداد هم به طور ضمنى امضاء

رسمى شدن حكومت يزيد مى شد، و امام (ع) چنين پيشنهاد را حتى به عنوان اتمام حجت نيز اظهار نمى فرمود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 373

3- 28. باز هم پيشنهاد و مسالمت، تناقض گويى، اميدوارى به نويسنده

124. در ص 317 باز هم سخن از مذاكرات محرمانه امام، عليه السلام، با ابن سعد گفته اما اينجا راجع به پيشنهادهاى سه گانه كه در ص 205 تا 209 از آنها سخن مى گفت سكوت كرده، و فقط مى گويد: براى چندمين بار پيشنهاد مراجعت فرمود.

شايد در اينجا خواسته است آن مطالب را پس بگيرد، و همان پيشنهاد مراجعت و خبر عقبة بن سمعان را بپذيرد.

اگر اينطور باشد يكى از نقاط ضعف كتاب خود به خود و با اعتراف نويسنده از بين مى رود، و از اين چه بهتر كه مؤلف خودش اشتباه خود را اصلاح كند.

ممكن است در اثر مطالعاتى كه از بخش دوم تا اينجا كرده است اين حقيقت برايش روشن شده باشد.

اميدواريم به ساير اشتباهات خود نيز توجه نمايد، و مخصوصاً اساس و نقشه كتاب را عوض كند، يعنى كتاب ديگرى كه از اين نقاط ضعف مهذب باشد، بر اساس صحيح و معقول به رشته تحرير درآورد، چون به نظر ما كتاب حاضر با حفظ اساس و ترتيبى كه دارد قابل اصلاح نيست، و اگر خداى نخواسته، باز به همان مطالب بخش دوم اصرار دارد چنانچه در ص 334 و 335 به طور مجمل به آن اشاره كرده است ما ضمن اين كه خوانندگان گرامى را به پاسخ هايى كه در بخش دوم به مطالب ايشان داده ايم ارجاع مى دهيم، نظر آنانرا به تناقض ظاهر عبارات نويسنده در ص 317 كه در آن فقط مى نويسد (براى چندمين

بار پيشنهاد مراجعت داد) با مطالب ص 205 تا 209 جلب مى كنيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 374

3- 29. دلسوزى و ارشاد

125. در ص 330 و 331- اين موضوع را فى الجمله قبول كرده است، كه خطبه امام، عليه السلام، براى اتمام حجت و روشن شدن وضع و نشان دادن قيافه حادثه كربلا به نسل هاى آينده است، ولى اين مطلب كه امام، عليه السلام، براى جلوگيرى از جنگ اين سخنرانى ها و بيانات جانسوز را مى كرد صحيح نيست، زيرا پرواضح بود كه آن جمعيت پست و دنيا پرست را ارشاد و خطبه هاى هدايت مآبانه به طور دسته جمعى منقلب نخواهد كرد.

بلكه غرض اتمام حجت و نجات افرادى مانند حرّ از وادى ظلالت بود.

اين بيانات و خطبه ها حادثه كربلا را عظيم تر و روحانيت و حقيقت و حسن نيت اهل بيت را آشكارتر، و قساوت و جنايت حكومتى را كه امام، عليه السلام، از بيعتش سرباز زده بود نمايان تر ساخت.

و هر جمله اى از اين سخنرانى ها از صدهزار سوار در پيشرو مقاصد و اهداف امام، عليه السلام، بيشتر اثر داشت، و از آن زمان تا حال در صفحات تواريخ حروف و كلماتش روشن و درخشان است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 375

3- 30. مرحله چهارم اسيرى بازماندگان، نتيجه بجاى هدف

126. در ص 338- پس از آنكه در ص 337- اعتراف كرده است كه اسيرى اهل بيت، و خطبه هاى كوبنده حضرت سجاد و حضرت زينب، عليه السلام، در شناساندن ماهيّت واقعى حكومت ضد اسلامى يزيد اثر عميقى داشت مى گويد: شايد بعضى گمان كنند جزيى از هدف امام حسين، عليه السلام، اين بود كه خاندانش اسير شوند، و اسيرى آنان يزيد را رسوا كند، و پايه هاى سلطنت وى را متزلزل سازد ولى بايد گفت، اين از باب اشتباه هدف با نتيجه است، هيچ گاه

هدف امام، عليه السلام، اين نبود كه خاندانش اسير شوند تا حكومت يزيد رسوا شود بلكه اسيرى خاندان امام برخلاف رضاى آن حضرت و برخلاف رضاى خدا و پيغمبر بود الخ.

ما مى گوييم شما دو اشتباه مى كنيد يكى وسيله هدف را با هدف، و ديگر كار و جنايات دستگاه را با اقدام امام، عليه السلام، اشتباه مى نماييد.

اسير كردن خاندان نبوت كه كار دستگاه حكومت بود برخلاف رضاى خدا و پيغمبر، صلى الله عليه و آله، و امام، عليه السلام، بود، و تن به اسيرى دادن مثل تن به شهادت دادن كه كار امام و خاندانش بود خلاف رضاى خدا و پيغمبر، صلى الله عليه و آله، نبود بلكه عين رضاى آنها بود. شما بين كار و عمل دستگاه حكومت با كار و فعل امام و خاندانش فرق نمى گذاريد و ايراد مى كنيد.

آوردن اهل بيت در ميدان كربلا وسيله امتحانى از بنى اميه، و از اين نوع دوپا بود، مثل فرصت ها و وسايل ديگر كه بر حسب حكمت بالغه الهيّه در اختيار مردم قرار مى گيرد، تا طبق اختيار خود از آن يا موافق رضاى خدا يا برخلاف رضاى خدا استفاده كنند.

يكى از فضايل خاندان رسالت همين است كه عمال و وسايل اين امتحانات الهيه مى باشد، امام، عليه السلام، اهل بيتش را آورد تا بنى اميه امتحان خود را بدهند، علاوه چه مانعى دارد، اگر بگوييم امام، عليه السلام، پيش بينى مى فرمود كه اگر اهل بيت را

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 376

همراه بياورد آن ها را اسير مى كنند، و اسارت آنها. جلو رفتن به سوى هدف حقيقى او را كه نجات اسلام و هدايت خلق باشد

كامل مى سازد، پس شما وسيله را با هدف اشتباه مى كنيد و چشم از هدف پوشيده هدف بودن وسيله را مورد اعتراض قرار مى دهيد.

آنها كه مى گويند امام اسيرى اهل بيتش را مى خواست، غرضشان اين است كه امام، عليه السلام، هدفش احياء دين و معرفى بنى اميه، و نجات اسلام از چنگال قهار و خيانكار آنها بود، و اسيرى اهل بيت يكى از وسايل آن بود وقتى مصلحت مهمترى در كار باشد بايد از مصلحت مهم صرف نظر كرد، و در مقام دفع مفسده بزرگتر، تحمل مفسده كوچكتر جايز و معقول است، ولى صرف نظر از مصلحت مهم يا تحمل مفسده كوچكتر هدف نيست، هدف حفظ مصلحت بزرگتر و دفع فساد مهم تر است.

والا هيچ كس نگفته است امام، عليه السلام، اسيرى اهل و عيالش را مى خواست، به اين معنى كه اگر هيچ ثمرى بر آن مرتب نمى شد و يزيد و ابن زياد هم تسليم مى شدند از آنها خواهش مى كرد بياييد اينها را اسير كنيد چون من مى خواهم اينها اسير شوند!

127. اما آنچه در توجيه همراه ساختن اهل و عيال نوشته است كه امام آنها را با خود همراه آورد كه در مكه و مدينه گرفتار دشمن نشوند بى اساس و غير قابل قبول است، هر چند بعضى اين احتمال را داده اند و جوابش اين است:

اولا اگر اهل بيت در مكه يا مدينه مى ماندند مصونيت داشتند، و كسى متعرض آنها نمى شد، و بنى هاشم امثال محمد حنفيه و ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر مى توانستند از آنها حمايت كنند.

ثانياً همراه نبردن آنها براى پيشروى مقاصد جنگى، و آسودگى حواس در چنين سفرى بهتر بود.

ثالثاً اگر در مكه يا مدينه مصونيت

نداشتند امام، عليه السلام، در جواب ابن عباس

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 377

مى فرمود: ناچارم آنها را با خود همراه سازم چون ماندنشان در حجاز مصلحت نيست و ممكن است مورد توهين و تعرض واقع شوند.

رابعاً زمامدارى امام، عليه السلام، در كوفه موضوعى نبود كه صددرصد معلوم باشد خيلى كه در اين مورد مبالغه شود، يك توازن قواى نظامى بين طرفين فرض مى شود، چطور آنرا حاصل شده و مسلم بگيريم، كه امام، عليه السلام، زن و بچه اش را به اين اطمينان با خود همراه سازد؟

خامساً اگر غرض امام گرفتار نشدن اهل بيت بود، چرا وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و دگرگونى اوضاع رسيد، فوراً آنها را به مكه يا مدينه باز نگرداند؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 378

3- 31. چند نكته پيرامون فلسفه همراهى بانوان اهل بيت با امام،

عليه السلام

128. چنانچه مكرر گفته ايم خواه نويسنده شهيد جاويد بپسندد و يا نپسندد خود را لايق آن نمى دانيم، و خلاف ادب مى شماريم كه از علت و فلسفه اقدام امام، عليه السلام، پرسش نماييم، و ناچيزتر از اين مى دانيم كه بتوانيم حكم و مصالح عمل امام، عليه السلام، را دريابيم، چون بينش و بصيرت ما هر چه تندرو، و دوربين و دراك و فوق العاده باشد عمق و عواقب امور را آنچنانكه هست نمى بيند.

هم پرده ها، و حجاب هاى گوناگونى كه جلو بصيرت ما است مانع از اين ديد است، و هم مقتضيات و شرايط اين ديد در ما موجود نيست.

داستان موسى و آن بنده خاص خدا كه از نزد خدا به او علمى عطا شده بود در قرآن روشنگر همين حقيقت است.

هر چه بگوييم به اندازه

استعداد، و فراخور درك و فهمى است كه داريم و در عين حال آن نظر اطمينان بخش است، كه از طريق نقل مسلّم از جانب پيغمبر، صلى الله عليه و آله، و اهل بيت او كه اعدال قرآن هستند تاييد شود.

ما در كار امام چون و چرايى نداريم و يقين داريم كه هر طور عمل فرمايد عين مصلحت و صواب است، و هر چه حس كنجكاو مستقيم و عقل سليم به كار انداخته شود، و جلو برود بر مصلحت و حكمت كارهاى اين عزيزان درگاه خدا بيشتر آگاه مى شويم.

مع ذلك براى اينكه معلوم باشد، ما در عين اين حال تسليم و تواضع از منطق كور شو و كرشو، هم پيروى نمى كنيم و براى مزيد معرفت، و قوت ايمان و عقيده اين مباحث را آزادانه تعقيب مى كنيم چند نكته پيرامون علت و مصلحت همراه شدن اهل بيت با امام، عليه السلام، در اينجا بيان مى كنيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 379

1. بر حسب حديث معتبرى كه حسين بن احمد بن مغيره ثقه از استادش شيخ ابى القاسم على بن محمد بن عبدوس كوفى، و از شيخ ديگرش شيخ ابى القاسم جعفر بن محمد قولويه قمى بسند متصل به حضرت امام زين العابدين، عليه السلام، روايت كرده، و آنرا در كامل الزيارات استادش وارد كرده، و حديث اول باب 88 قرار داده است برنامه اى كه امام حسين، عليه السلام، انجام داد، به موجب عهد و شرطى بود كه پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، با اميرالمؤمنين، و امام حسن، و امام حسين، عليهم السلام، فرموده بود.

و بر حسب اين روايت

كه از متن آن هم آثار اعتبار ظاهر و هويدا است و پاسخ محكم به كتاب شهيد جاويد است حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، به حضرت زينب، عليها السلام، هنگامى كه از ابن ملجم ضربت خورده بود از اسارت بانوان اهل بيت خبر داد و فرمود:

كَانّى بِكِ وَ بِنساء اهلِ بَيتِكِ سَبايا بِهذَا البَلَدِ، اذلّاء خاشِعِين تَخافُونَ ان يَتَخَطَفَكُم الناسُ، فَصَبراً صَبراً، فَو الذِى فَلَقَ الحَبَّة وَ بَرء النَسمَةَ، ما للَّهِ عَلى ظَهرِ الارضِ يَومَئذٍ ولىٌ غيزُكم و غَيرُ مَحبيكُم، وَ شيعَتِكُم).[162]

پس طبق اين خبر اسارت و شهادت، و هر برنامه اى انجام شد بر حسب ماموريت الهى، و وظيفه اى بود كه امام، عليه السلام، داشت.

2. صرف نظر از مثل روايت كامل الزيارات موضوع قابل توجه اين است كه بر حسب روايت

انّى رَأَيتُ رُؤيا، وَ رَأَيتُ فيها رَسُولَ اللهِ، وَ امَرَنِى بِامرٍ انا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 380

ماضٍ له، وَ لَستُ بِمُخبِرِ احَداً حَتّى الاقِى عَمَلى 163]

احتمال اين كه امام، عليه السلام، اهل بيت را طبق ماموريت الهى خاص با خود همراه فرموده باشد به هيچ وجه قابل رد نيست، و بر حسب اين روايت اقلا محتمل است همراه آوردن اهل بيت، و شركت دادن آنها در اين مصائب به امر پيغمبر باشد، و با اين احتمال صحيح عقلايى و با اين روايتى كه نويسنده نيز آنرا معتبر شناخته، و مؤيد به شواهد بسيار است خلاف تقوى و امانت است اگر كسى بگويد مقصود امام، عليه السلام، از بردن خانواده اين بود كه در مكه و مدينه گرفتار نشوند و زحمت برايشان درست نشود.

3. همراه ساختن عائله به قول عقاد[164]

عمل بى سابقه اى نبود و دليل بر قوت تصميم، و باز نگشتن از تعقيب هدف بود، به علاوه امام، عليه السلام، مردمرا به جهاد و قيامى دعوت مى كرد كه در آن بايد مصائب و خطراتى را كه به جان ها و اموال و فرزندان و خاندان آنان متوجه مى شود چيزى نشمارند، براى آنكه مجاهدان ميدان اين جهاد چيزى را طلب مى كردند كه در نزد مؤمن از مال و عائله عزيزتر است، پس از مروت و جوانمردى بدور بود كه امام، عليه السلام، از آنها بخواهد از اين خطرات استقبال كنند، در حاليكه خودش عزيزانش را در مهد امن و آسايش گذارده باشد. از مروت بدور بود كه از مردمى كه زن و بچه و عائله آنها در كوفه بدون هيچ مصونيت زير چكمه ظلم و ستم عمال حكومت ابن زياد مى افتاد بخواهد كه بيايند و فداكارى كنند، و زن و بچه خود را در معرض هر گونه توهين و گرفتارى قرار دهند، در حاليكه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 381

خودش در اين مصائب پيشرو آن ها نباشند.

4. باز هم به قول عقّاد: حسين، عليه السلام، بايد با قويترين حجت ها و دليل ها قيام كند، و قويترين حجّت ها را عليه دشمنانش و براى اثبات بطلان آنها فراهم سازد، كه وقتى بر او به ظاهر غالب شدند اين حجت ها آنانرا مغلوب، و حسين را مظفر و پيروز سازد، و اسارت اهل بيت اين نتيجه را داشت، علاوه بر آنكه همراه بودن اهل بيت در اتمام حجت بليغ تر بود، زيرا وقتى يارى امام، عليه السلام، بواسطه مقام عالى و نسب شريفى كه داشت واجب باشد، يارى

او در وقتى كه در ميان بانوان حرم رسالت، و پردگيان عصمت و طهارت محصور شده باشد واجب تر و تأكيدش بيشتر است.

5- اسارت اهل بيت همانطور كه نويسنده نيز اعتراف كرده، در شناساندن ماهيت واقعى حكومت ضد اسلامى يزيد اثر عميق داشت كه با هيچ وسيله ديگر اين اثر بدست نمى آمد، علاوه در نشان دادن مظلوميت اهل بيت، و محبوبيت آنان، و بسيج احساسات، به طرفدارى از حق و فضيلت نيز فوق العاده مؤثر شد.

در حفظ آثار شهادت امام، عليه السلام،، و نتايج آن فداكارى بى مانند، و رساندن آن مواقف بى سابقه بگوش ملت اسلام، و انتشار نواى حق پرستى، و صداى توحيد و اسلام خواهى اهل بيت يگانه وسيله بود.

اگر اين اسارت نبود مى توان گفت آثار شهادت امام، عليه السلام، با بدن مباركش در كربلا دفن مى شد، و اين مكتب، و مدرسه حسينى كه در دوره سال كلاس هاى تعليم و تربيتش دائر است افتتاح نمى شد.

اسارت اهل بيت در كوفه، در مجلس ابن زياد، در شهرهاى بين راه شام، در دمشق، جهان اسلام را تكان داد، و حتى داخله دربار يزيد را عليه او شورانيد.

خطبه هاى شجاعانه و پرمعنى و رسا و شيواى امام زين العابدين و حضرت زينب، عليها السلام، در كوفه و در شام، مخصوصاً خطبه تاريخى حضرت زينب در مجلس يزيد، و خطبه تاريخى امام سجاد، عليه السلام، در جامع دمشق كارى كرد كه آثار آن با بسيج بزرگترين دستگاه هاى تبليغاتى مجهز عصر ما هم امكان پذير نيست.

مكارم اخلاق، قوت قلب، استقامت، شهامت، صبر و شكبيابى آنان مردم را متحير و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 382

مبهوت ساخت، و آن مردمى

كه شرف و دين و آزادى خود را به مقام و جيره دستگاه فروخته بودند، يا از ترش زبانشان به گفتن كلمه حقى باز نمى شد، خود را در برابر انسان هايى ديدند كه به زمين و زمان بى اعتنا هستند.

بانوان اهل بيت، داغدار، مصيبت زده، اسير و مبتلا، در زير برق سرنيزه و شمشير تيمساران ناكس و افسران پست و سربازان بى شرف حكومت يزيد. در بيان نهضت امام، و محكوم كردن باطل، و دفاع از قدس دين و هدف حسين، عليه السلام، هيچ نكته اى را ترك نكرده، و در هيچ كجا هدفى را كه داشتند فراموش ننمودند.

كتاب بلاغات النساء[165] را بخوانيد به بينيد كدام زن يا مرد مصيبت زده، و داغديده و اسير مى تواند در مجلس امپراطور ديكتاتور و گستاخى مثل يزيد اينگونه با قوت قلب حقايق را بگويد و يزيد و حكومت اموى را با منطق حيدرى، و لسان فصيح محمدى بكوبد.

اگر عقيله هاشميين اسير نبود، و برادرش شهيد نشده بود باز هم بهتر از اين سخن گفتن ممكن نبود.

اين مواقف و مقامات از معجزات خاندان رسالت است، اگر اسارت جلو نمى آمد اين امتيازات، و نفسيات مقدسه كجا آشكار مى شد.

بلاغات النساء را بخوانيد و به بينيد چگونه زينب در آن مجلس بر آسمان مجد و عظمت نشسته، و يزيد را در پست ترين سياه چال هاى سقوط مى بيند، و سرزنش مى فرمايد.

بخوانيد و ببينيد، چگونه زينب، عليها السلام، پيش گويى مى كند، و از آينده خبر مى دهد و به يزيد اعلام مى كند كه كوشش تو براى محو آثار وحى محمدى، و رسالت اسلام به هدر مى رود، و اين وحى، و اين نام، و اين افتخارات جاودان باقى مى ماند.

حسين عليه السلام، شهيد

آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 383

كدام بانوى عالمه و فصيحه و بليغه مى تواند در حال جمع بودن حواس در يك فرصت كافى اينگونه سخنرانى را پيش نويس كند.

اين دختر على و خواهر حسين بود كه بيانات آتشين و شورانگيز و پرحقيقت، انحطاط جامعه اسلامى را در آن زمان در خطبه اى كه در شهر كوفه خواند آشكار ساخت.

خطبه امام زين العابدين، عليه السلام، در جامع دمشق هم تأثيرش عميق تر و حساس تر شد.

اين عكس العمل اسارت بود كه يزيد ناچار مى شود به امام اذن بدهد، در مسجد دمشق، حقايقى را كه تا آن موقع كه شصت سال از هجرت گذشته بود در آنجا به گوش كسى نرسيده بود بيان كند، و در آن محيطى كه بسا كسان بودند كه از خويشاوندى على، عليه السلام، با رسول خدا، صلى الله عليه و آله، هم آگاه نبودند فضايل و مناقب آن حضرت را به مردم برساند.

اين ها و فوائد ديگر فلسفه اين قيام و اين اسارت است، اسير شدن خانواده رسالت هدف قيام نبود ولى اين آثار و اين نتايج همه در اهداف قيام درج و پيش بينى شده بود چقدر شما كوتاه فكرى نشان مى دهيد، موضوعى را كه اين هم حساس و باارزش شده بود چقدر شما كوتاه فكرى نشان مى دهيد، موضوعى را كه اين همه حساس و با ارزش و اثر است، مى كوشيد به علت واهى و خرد ناپسندى تعليل كنيد، و مى گوييد (ص 338) امام، عليه السلام، خانواده را با خود همراه برد براى اينكه از نزديك از حالشان آگاه باشد.

چقدر به خطا مى انديشيد كه مى گوييد (ص 339) مقصود امام، عليه السلام، از بردن خانواده اين بود

كه گرفتار دست دشمن نشوند و ضمناً امام، عليه السلام، را به جهل نسبت مى دهيد، زيرا چون آگاه از پيش آمد نبود به عكس نظرى كه داشت اسير و گرفتار شدند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 384

اگر شخص اظهار بى اطلاعى كند و به ملائكه تاسى كند (ولا علم لنا) بگويد بهتر است تا اين توجيهات غيرقابل قبول را بنمايد. پيش از شما بعضى به صورت بهترى اين احتمال را دادند و طنطاوى هم اين سخن را گفت، و با اينكه صدور آن از او بعيد نبود مع ذلك در بين اهل سنت هم مقبول واقع نشد.

آقاى عزيز! امام مى دانست كه اهل بيتش چه برنامه اى را اجرا مى كنند و يقيناً اگر در مكه يا مدينه مى ماندند به اسيرى نمى افتادند.

امام اين را هم مى دانست كه دست طغيان و خلاف حميّت و غيرت به سوى آنها دراز نخواهد شد، و خدا حافظ و نگهبان آنها است، همانطور كه با كمال اطمينان خاطر به آنها در وداع آخر وعده داد فرمود:

«البَسُوا ازرَكُم، وَ اسْتَّعُدوا لِلبَلاء وَ اعلَمُوا انَّ اللَّهَ حاميكُم وَ حافِظُكُم، وَ سَيِنجِيكُم مِنْ شَرّ الاعداء، وَ يَجْعَلُ عاقِبَةَ امْرِكُم الى خَير، وَ يُعذّبُ اعاديكُم بِانواع العَذابِ، وَ يُعوّضِكُم عَن هذهِ البَليَّةِ بِانواعِ النِعمِ وَ الكَرامَةِ فَلاتَشكُوا وَ لاتَقُولُوا بِالسَنَتِكُم ما يَنقُصُ مِن قَدرِكُم».[166]

سَلامُ اللَّهِ عَلَيكَ وَ عَلى اهلِ بَيتِكَ يا اباعَبداللَّه يالَيتَنى كُنتُ مَعَكُم فَافوزُ فَوزاً عظيماً.

به هر حال ما شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيتش را در راه خدا و براى حمايت دين خدا مى دانيم و بر طبق ادله اى كه در اين كتاب هم مكرر اقامه شده معتقديم، كه

آثار شهادت و اسارت هدف امام، عليه السلام، بود، و شما چون علم امام را به شهادت و اسارت حتى از طريق اخبارى كه از پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، رسيده

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 385

است انكار مى كنيد اين آثار را نتايج قهرى مى شماريد، و در شهادت و اسارت امام هيچ قصد اثر و فائده اختيارى براى اسلام فرض نمى كنيد.

وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّة الّا باللَّهِ العَلّىِ العَظيم

بخش (4)

اشاره

4- 1. قيام براى اصلاح.

4- 2. خطبه امام (ع).

4- 3. چند مطلب اساسى.

4- 4. شرايط موجود نبود.

4- 5. هدف ما حمايت از اسلام بود.

4- 6. مواهب اسلام.

4- 7. اسلام و نيروى قانونگذارى.

4- 8. اجتهاد قانونگذارى نيست.

4- 9. باز هم اعتماد بنقل ابن اعثم.

4- 10. تناقض گويى.

4- 11. حمايت از اسلام.

4- 12. تحقيق درباره (السياسة الحسينيه).

4- 13. ارزش كتاب.

4- 14. رؤس مطالب آن.

4- 15. چرا حمله كرده است.

4- 16. يك اشتباه.

4- 17. درباره جمله اول.

4- 18. درباره جمله دوم.

4- 19. درباره جمله سوم.

4- 20. درباره جمله چهارم.

4- 21. يك احتمال.

4- 22. كاش مرده بودم.

4- 23. آيا كشتن امام (ع) بسود اسلام بود؟

4- 24. تبليغات ضد امام.

4- 25. يك نكته.

4- 26. خلاصه سخن.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 386

4- 27. بررسى يك شعر.

4- 28. تشبيه غلط.

4- 29. خيال كودكانه.

4- 30. يك نكته.

4- 31. شعر خالد بن معدان.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 387

4- 1. قيام براى اصلاح

129. اصلاح يك معنى مقول به تشكيك است مانند نور و سفيدى كه درجات و مراتب، و افراد، و مصاديق آن متفاوت است.

يك نفر را راهنمايى كردن، و به سوى خدا خواندن، و از گناه بازداشتن و به امانت و نوع دوستى تشويق كردن اصلاح است.

يك سنة حسنه را رايج كردن و از يك سنّت سيّئه جلوگيرى نمودن اصلاح است.

يك صنف يا يك جامعه يا يك مؤسسه را به راه راست بردن اصلاح است.

تبليغ احكام، امر به معروف و نهى از منكر، توبيخ ستمگران، همكارى با نكيوكاران، تقويت عقائد صحيحه دفع شبهات، جلوگيرى از انحرافات فكرى، و يارى مظلوم، ايجاد مراكز راهنمايى فكرى،

و مؤسسات علمى هم اصلاح است.

اصلاح رشته هاى بسيار دارد، منحصر به تأسيس حكومت اسلامى، و زمامدارى صلحا و شايستگان نيست افساد كه ضد اصلاح است نيز مقول به تشكيل و مثل ظلمت و سياهى مصاديق آن مختلف است.

در قرآن مجيد از قول شعيب پيغمبر، على نبينا و آله و عليه السلام، مى فرمايد:

انْ اريدُ الّا الاصْلاحَ مااستَطَعتُ

اين اصلاح فقط اصلاح سياسى و حكومتى بود.

اصلاح فكرى، اصلاح اجتماعى، اصلاح اخلاقى، اصلاح اقتصادى را نيز شامل است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 388

البته اصلاح مطلق و كامل، شرايط بسيار دارد، و موانع آن هم زياد است.

در حكومت اسلامى هم اصلاح مطلق، محتاج به گذشت زمان و رفع موانع است، و لذا در عصر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و خلافت ظاهريه اميرالمؤمنين، عليه السلام، بواسطه وجود موانع و كمى فرصت، اصلاح مطلق و جهانى حاصل نشد، حكومت آن دو بزرگوار حكومت واقعى اصلاح و هدف آن هم اصلاحات جامع و كلى بود اما از جهت محدوديت قلمرو حكومت، مردم و كشورهايى كه به اسلام نگرويده بودند از آن محروم بودند، و از جهت اوضاع داخله نيز محيط آمادگى براى پذيرش تمام اصلاحات نداشت.

مع ذلك اين طور نيست كه تمام اصلاحات در بست موكول به تأسيس حكومت اسلامى باشد، و در حكومت هاى غيراسلامى و شرايط غيرمساعد هيچ اقدام اصلاحى ديگر امكان نداشته باشد و اگر اصلاح را فقط در سايه حكومت اسلامى فرض كنيم، بايد اصلاحاتى را كه در طول مدت چهارده قرن از بركت تعاليم اسلام انجام شده انكار كنيم، و بگوييم به اسلام مربوط نيست.

در حاليكه پيغمبر بزرگترين

رهبر اصلاح طلب، و يگانه مصلح جهان انسانيت است، نه فقط براى اينكه چند سال حكومت اسلامى را تأسيس فرمود بلكه براى اينكه در اين مدت چهارده قرن هم دنيا از آثار و بركات اصلاحات و تعليمات او برخوردار شد، و اگر چه حكومت اسلامى تمام عيار جز در مدت حيات پرفيض و بركت شخص آن حضرت، و خلافت ظاهريه اميرالمؤمنين، عليه السلام، تأسيس نشد اما كوشش هاى اصلاحى آن حضرت در تمام شئون و رشته هاى مختلف اجتماعى، سياسى و معنوى و مادّى بشر ثمربخش گرديد، و بشريت خود را يافت، و به ارزش انسانى و حقوق خود پى برد.

پيغمبر رهبر واقعى اصلاحات و مصلح حقيقى بود، هم آنگاه كه در مكه بود، و رياست و حكومتى به حسب ظاهر نداشت، و هم آنوقت كه در شعب ابيطالب

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 389

محصور بود و هم آن زمان كه در مدينه طيبه حكومت الهى اسلامى را تشكيل داد.

عيسى و موسى و ابراهيم خليل و سائر انبيا همه مصلح بودند و بسيارى از ايشان تا وقتى از جهان درگذشتند، حكومتى تأسيس نكردند، اما ملت ها را بيدار كردند و مردم را به سوى خداى يگانه بردند و به شاهراه انسانيت هدايت كردند و اصلاحات بزرگ و اساسى انجام دادند.

پس وسيله نجات اسلام از انقراض و اضمحلال منحصر به تأسيس حكومت اسلامى نبود، تا ناچار شويم با دليل هاى نادرست قيام امام، عليه السلام، را براى تأسيس آن بدانيم، همين برنامه اى كه امام انجام داد از امتناع از بيعت، تا شهادت خود و جوانان هاشمى و اصحاب، و تا اسارت اهل بيت، اسلام

را نجات داد، و يزيد را در عين زمامدارى و حكومت از رهبرى و امامت مسلمانان منفصل ساخت.

پس از اين مقدمه چون در اين بخش مى خواهد ثابت نمايد كه هدف قيام حكومت بوده است، ما اگر چه مكرر اين نظر را رد كرده و بيان كرديم كه شرايط تأسيس حكومت اسلامى موجود نبود و چون تكليف تأسيس حكومت مثل هر تكليف ديگر مشروط به قدرت است، به علت مقدور نبودن اين تكليف از امام، عليه السلام، ساقط بوده است.

مع ذلك در اينجا نيز چون به سخنان خود امام، عليه السلام، درباره بيان هدف استناد جسته است، ما نيز پيرامون مدلول همين سخنان بحث را دنبال مى كنيم و بسيار افتخار مى كنيم اگر بتوانيم كلمه اى از آنرا به قدر استعداد ناچيز خود شرحى بدهيم.

130- نخستين فرمايشى را كه از امام براى نشان دادن هدف اصلاحى آن حضرت نقل كرده است اين جمله از وصيت نامه آن حضرت است:

وَ انَمَّا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصْلاحِ فِى امةِ جَدّى.[167]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 390

جواب

اولًا- بسيار عجيب است كه در اينجا به عين نقلى كه در (ص 98) آنرا ردّ كرده و بى اعتبار شمرده استناد كرده است.

و اين قسمت از مقتل خوارزمى از (ص 180 تا 189) كه بواسطه نقل از ابن اعثم در آنجا غير معتبر شمرده شد در اينجا معتبر گرديد.

بديهى است باتوجه به ادله اى كه در آنجا اقامه كرده ايد و مجموع اين نه صفحه را يك خبر شمرده ايد لذا در رد خواب امام به مطالب قبل از آن استشهاد كرده ايد اينجا نمى توانيد نقل او را تجزيه كرده و بگوييد قسمت خوابش معتبر

نيست و قسمت هاى ديگرش معتبر است چون اگر معتبر است تمام خبر معتبر است و اگر معتبر نيست تمام آن غير معتبر است.[168] از خوانندگان گرامى خواهش مى شود مقتل خوارزمى را از ص 180 تا 189 و ترجمه تاريخ ابن اعثم را از ص 342 تا 347، و كتاب شهيد جاويد را (ص 96 تا 106، و ص 286 و ص 343) به دقت مطالعه فرماييد تا ببينيد اين نويسنده چگونه در رد و قبول مطالب تاريخى راه تناقض را پيموده است.

ثانياً روشن است و مورد اتفاق كه امام، عليه السلام، غير از اصلاح قصد ديگرى نداشت.

آنها كه مى گويند امام، عليه السلام، از شهادت خودآگاه بود، و قصد تأسيس حكومت اسلامى را نداشت مى گويند قصد امام اصلاح بود. شما هم كه مى گوييد امام قصد تأسيس حكومت اسلامى را داشت نيز مى گوييد قصدش اصلاح بود.

با اين تفاوت كه آنها مى گويند امام در قيام خود پيروز و موفق شد و به هدف اصلاحى خود رسيد، شما مى گوييد شكست خورد و به هدف خود نرسيد، و فايده اى كه از قيام منظور امام بود حاصل نشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 391

شما مى گوييد حوادثى كه قابل پيش بينى نبود سبب شكست قيام شد و امام مرحله به مرحله برنامه اش عوض شد آنها مى گويند حوادثى كه قابل پيش بينى نباشد، حتى در سطح پايين تر از علم امام، اصلًا پيدا نشد، و آنچه جلو آمد اقلًا به طور اجمال قابل پيش بينى بود، و امام هم برنامه اش از اول معلوم بود، و تا آخر همان برنامه اى را كه از اول داشت و در مدينه و در مكه مكرر اعلام

كرد اجرا نمود.

اصلاح تمام عيار در سايه تشكيل حكومت اسلامى فراهم مى شود اما تشكيل آن در اين عصر كه به مراتب اوضاع و احوال بدتر شد، و موانع صد چندان شده بود، امكان نداشت، لذا امام از طريق مبارزه منفى و سلبى وارد ميدان اصلاح شد، و تصميم گرفت در اين موقعى كه تمام طرق فساد به روى مردم باز شده، و مفسدان همه جا و همه مقامات را گرفته، و مفسد شرير و بد سابقه، و ديكتاتور و مستبدى مثل يزيد و زمامدار گرديده، براى اصلاح خواهى در امت جدش قيام فرمايد، و كوشش كند، و فساد را دفع كند، حق را از باطل، و صلاح را از فساد جدا سازد.

تأسيس حكومت در آن محيط مقدور نبود، ولى محكوم كردن حكومت جبار وقت و اعلان فساد آن، و سرباز زدن از بيعت، و آشكار ساختن مخالفت و هدايت افكار گمراه لازم و ممكن بود.

شكى نيست كه امام، عليه السلام، تا همين حد كه توانست بزرگترين قدم اصلاحى را برداشت، و در امت اسلام رهبر و پيشواى مصلحان گرديد. اسلام را نجات داد.

مسلمانان را آگاه ساخت به مسئله حكم خروج بر مثل يزيد جواب داد، و آنرا جايز بلكه واجب شمرد، و بر رهبرى دينى آنگونه خلافت خط بطلان كشيد و دست آنها را از اينكه بتواند در لباس دين، و به اسم دين، و ولى امر و امام بودن كارهايى بنمايند و آنرا دين معرفى كنند، و مردم هم باور نمايند كوتاه كرد.

در آن شرايط به غير از برنامه اى كه اجرا كرد هيچ نقشه اصلاح ديگر جز سكوت و تسليم، و به راه انداختن

دستگاه كه حتماً سبب اضلال مسلمين مى شد نقشه ديگر

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 392

تصور نمى شد.

امام پيروزمندانه برنامه خود را اجرا كرد و موفق و فاتح گرديد حاصل اينكه طلب اصلاح به طور مطلق، توقف بر تأسيس حكومت نداشت كه شما يك كتاب پر از توجيه و تقطيع، و انكار امور مسلمه تاريخى در اثبات هدف بودن آن بنويسيد.

131- در ص 343- جمله

فَانَّ السُنَةَ قَدْامِيتَتْ، وَ انَّ البِدعَةَ قَد احْيِيتَ

استشهاد كرده و مى گويد: يعنى هدف من از بين بردن بدعت ها و زنده كردن اسلام و سنت پيغمبر است.

جواب

يقين است كه هدف امام احياء سنت، و از بين بردن بدعت بوده است، و اين هدف تمام ائمه از اميرالمؤممنين تا حضرت ولى عصر، عليهم السلام، است كه حكومت جهانى حق و عدالت اسلام و دولت الهيه را به امر خدا تشكيل مى دهد.

و هر يك از امامان تا حدود امكان سنت ها را احياء و بدعت ها را از بين بردند.

امام حسين، عليه السلام، در اين نامه كه به سوى بزرگان بصره فرستاد، هدفش دعوت به كتاب و سنت بود، چنانچه در جمله قبل از اين جمله مى فرمايد:

وَ انَا ادَعُوكُم الى كِتابِ اللهِ وَ سُنَةِ نَبيّه.

امام هر چه از اين گونه نامه ها مرقوم فرمايد بر حسب مقام امامت و انجام وظيفه دعوت و ارشاد و ابلاغ و عمل به برنامه:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام ؛ ص392

قُل فَللّهِ الحُجَةِ البالِغَة

است.

امام در اين نامه ها آمادگى خود را براى بدست گرفتن زمام امور ابلاغ مى كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 393

اما از اين

نامه استفاده نمى شود كه هدف امام تأسيس حكومت اسلامى بود، به اين معنى كه شرايط تأسيس آنرا فراهم مى دانست و حصول هدف هاى اصلاحى را به آن موكول فرموه بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 394

4- 2. خطبه امام، عليه السلام،: مطالب كتاب شهيد جاويد را باطل مى سازد.

132. در ص 343 خطبه امام، عليه السلام، را پس از برخورد با سپاه حر نقل كرده است، در ص 345- اعتراف دارد كه در موقعى اين خطبه را انشا فرمود كه امكان پيروزى نظامى براى آن حضرت نبود و از تشكيل حكومت منصرف شده بود زيرا در اين باره ديگر تكليف و مسئوليتى نداشت.

جواب

آنچه از اين خطبه استفاده مى شود:

اولًا اينكه امام، عليه السلام، ادله قيام و صحت امتناع خود را از بيعت در اين خطبه بيان مى فرمايد و از برنامه اى كه اجرا مى كرد با اين سخنرانى دفاع مى نمايد.

اين بيانات فقط دلائل وجوب كارهاى گذشته نيست بلكه در اين موقع كه به قول نويسنده امكان پيروزى نظامى نبود، ادله روش سلبى امام از اين زمان تا پايان كار و شهادت نيز مى باشد، اين خطبه عذر حركت گذشته نيست و بيشتر از آنچه به گذشته نظر دارد به حال و آينده نظر دارد، پس اين خطبه اگر هدف امام را به ما نشان مى دهد هدف آن حضرت را از هنگام انشاء آن تا شهادت نيز معرفى مى نمايد.

تغيير چيزى كه يزيد بر آن بود، به فعل و قول و گفتار و كردار، در اين موقع كه به قول شما هم از تشكيل حكومت منصرف شده بود هدف امام بود، و با برنامه اى كه انجام داد انجام گرفت.

ثانياً حديثى كه امام، عليه السلام، به آن در وجوب

انكار بر سلطانى كه ستمگر و متجاوز به احكام و شكننده عهد خدا و مخالف سنت پيغمبر باشد و با بندگان به گناه و ظلم رفتار كند استشهاد فرموده مطلق است، و مشروط به امكان تأسيس حكومت نيست بلكه به هر نحو، انكار ممكن و مفيد باشد بايد انكار كرد.

ثالثاً امام، عليه السلام، از هر كس براى اين انكار سزاوارتر و شايسته تر است، زيرا انكار او

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 395

در نفوس مؤثرتر است.

رابعاً يزيد و دستگاه حكومت از مجمع اين صفات خبيثه بود:

1. ملازمت طاعت شيطان 2. ترك اطاعت خدا 3. اظهار فساد 4. تعطيل حدود 5.

اختصاص دادن بيت المال به خود و عمال دستگاه و مزدوران و ارتشيان نگهبان حكومت يزيد 6. تحليل حرام 7. تحريم حلال.

و معلوم است چنين دستگاهى اگر بدون مانع و اعتراض خلق به كار خود ادامه دهد، و به عكس العمل، و انكار جامعه، و شخصيت هاى دينى و ملى روبرو نشود، و همه با سكوت، و ظاهرسازى، و مسامحه آنرا امضا كنند اسلام را محو و نابود خواهد ساخت.

خامساً ايراد اين خطبه در اين موقع كه به اعتراف شما پيروزى نظامى ممكن نبود دلالت دارد بر اينكه سخنرانى ها، و نامه ها، و دعوت هاى امام، عليه السلام، از مردم، به حمايت از دين و امر به معروف و نهى از منكر، بر اساس امكان تشكيل حكومت اسلامى نيست، و اتمام حجت و يا دعوت از هر فرد به مبارزه منفى و عدم تمكين از حكومت است خواه فعلًا پيروزى حاصل شود يا نه، و اگر غير از اين بود آن مردم مى توانستند بگويند ما

آماده همكارى هستيم اما تشكيل حكومت اسلامى امكان ندارد، و امام هم نبايد بنابراين در چنين موقعى از كسى طلب يارى و كمك كند.

هر تفسيرى كه از اين سخنرانى مى كنيد، از سخنرانى هاى ديگر و نامه هاى امام، عليه السلام، كه در مكه و در بين راه و قبل از برخورد با سپاه حر ايراد شد بنماييد، لحن اين سخنرانى ها همه تقريباً يكى است.

سادساً امام، عليه السلام، مى فرمايد:

المَغرُورُ مَن اغتَّربِكم

خودتان هم اين جمله را اينطور ترجمه كرده ايد: فريب خورده كسى است كه به شما اعتماد كند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 396

حال با دقت و تأمل و انصاف به اين پرسش پاسخ بدهيد.

آيا اين حرفى كه شما مى زنيد كه شرايط قيام براى تأسيس حكومت اسلامى موجود بود و امام بر اساس موجود بودن اين شرايط قيام كرد، و مسلم را فرستاد، و از مكه به عراق حركت فرمود، بنا بر طرح شما غير از اعتماد به نامه ها و فرستادگان كوفيان و بيعت آنها با حضرت مسلم و وعده هاى دروغين و لاف و گزاف هاى آنها چيز ديگر بود؟ آيا اغترار به گفته ها و بيعت هاى آن مردم بيعت شكن كه مسلم در آخرين پيام خود به حضرت آنها را به اين گونه معرفى كرد:

ارجِع فِداكَ ابى وَ امّى بِاهلِ بَيتِكَ، وَ لايَغُرُّكَ اهلُ الكُوفة، فَانَّهُم اصحابُ ابيكَ الذّى كانَ يَتَمَنى فِراقَهم بِالمَوتِ الخ.[169]

غير از قيام براى تأسيس حكومت به اتكاء وعده ها و بيعت هاى اين مردم چه معنايى دارد؟ پس نتيجه زحمت هاى هفت ساله شما و بيش از چهارصد صفحه كتاب نوشتن اين شد كه امام، عليه السلام، (العياذ باللَّه) فريب آن مردم را

خورد، و مغرور شد، و اين پيش آمد جبران ناپذير براى عالم اسلام جلو آمد.

شما را به خدا ببينيد، اين طرح شما و اين فكرى كه بزور و اصرار مى خواهيد آنرا در اذهان مردم بى اطلاع وارد كنيد بر حسب اين جمله:

و المغرور من اغتربكم

غير از حرفى است كه از عبدالوهاب نجار و محب الدين خطيب در ص 237 نقل كرده ايد؟

امام مى فرمايد فريب خورده كسى است كه به شما اعتماد كند، يعنى به وعده ها و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 397

بيعت ها و نامه هاى شما اعتماد كند و شرايط قيام براى تأسيس حكومت اسلامى را موجود ببيند، شما هم غير از اين نمى گوييد كه با اين وعده و بيعت ها شرايط تشكيل حكومت فراهم شد و امام به آن اعتماد كرد، پس همانرا كه شما مى گوييد و به امام نسبت مى دهيد همان را امام غرور و فريفته شدن به وعده و بيعت آن مردم عهدشكن مى داند.

اگر چشم خود را باز كنيد اين خطبه جواب كتاب شما، جواب طرح شما، جواب رأى و نظر شما است.

امام، عليه السلام، در اين خطبه به شما به عبدالوهاب نجار و محب الدين خطيب، و هر كس انديشه هايى دور از شأن و قدس مقام او درباره قيام داشته باشد جواب مى دهد، و از قيام خود دفاع مى كند.

و صريحاً مى فرمايد، اگر شما پيمان شكنى كنيد و بيعتى را كه از من به گردن داريد خلع نماييد تازگى ندارد، شما اين سوابق را داريد با پدر و برادر و پسر عمويم مسلم اين روش را پيشه كرديد.

امام مى خواهد بفرمايد من شما را مى شناسم، پيمان شكن و بى وفايى شما را از

ديرباز مى دانستم.

در جمله:

المغرور من اغتربكم

از خود دفاع مى نمايد كه من فريب شما را نخورده ام، و به شما اعتماد نكرده ام، فريب خورده آن كسى است كه به شما اعتماد كند.

چرا امام فريب خورده نيست براى اين كه به آنها اعتماد نكرد براى اينكه براى تأسيس حكومت اسلامى و به گمان آماده بودن شرايط، و اعتماد به وعده ها و بيعت هاى اهل كوفه نهضت و قيام نفرمود.

خلاصه اين خطبه بهترين پاسخ به مطالب كتاب شهيد جاويد است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 398

يا العياذباللَّه مى گوييد امام فريب خورد پس با محب الدين خطيب و عبدالوهاب نجار هم عقيده باشيد.

و اگر مى گوييد امام فريب نخورد و به آنها اعتماد نكرد و در اين خطبه صريحاً اغترار خود را به آنها رد مى فرمايد، پس طرح تأسيس حكومت اسلامى و موجود بودن شرايط آنرا پس بگيريد و ابطال اساسى كه اين كتاب را بر آن نوشته ايد اعلام كنيد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 399

4- 3. چند مطلب اساسى

133. در ص 345 مى گويد چند مطلب اساسى از اين خطبه استفاده مى شود كه لازم است بدان اشاره شود.

جواب

اما مطلب اول يعنى وجوب تغيير حكومت ظلم به شرط قدرت مسلم است ولى حديث نبوى جمله:

فلم يغير ما عليه به فعل و لاقول

فقط ترغيب و دعوت به تغيير حكومت ظلم و تبديل آن به حكومت اسلامى نيست، بلكه حديث در مقام لزوم تغيير و انكار منكر و اعتراض به ظالم است به هر مقدار و مرتبه ممكن باشد، خواه تشكيل حكومت مقدور باشد، خواه مقدور نباشد.

و اما مطلب سوم يعنى موجود بودن شرايط تشكيل حكومت

اسلامى به هيچوجه از روايت استفاده نمى شود بلكه بر عكس آن دلالت دارد، بلى بر دعوت بيارى و طلب همكارى از آنها دلالت دارد.

و مطلب چهارم كه هدف امام حمايت و دفاع از اسلام است مورد ترديد نيست اين روايت و روايات ديگر همه آنرا ثابت مى سازد ولى طبق طرح نويسنده شهيد جاويد هدف امام، عليه السلام، حاصل نشد و طبق نظر عموم شيعه و اهل نظر و تحقيق كه امام، عليه السلام، با همين برنامه اى كه انجام شد هدفش حمايت از اسلام بود هدف آن حضرت حاصل شد.

134- آنچه را در تفسير خطبه امام، عليه السلام، نوشته است كه مبارزه با ظلم واجب بود مورد تصديق است ولى راه مبارزه با ظلم و انكار منكر، و انحرافات فكرى و دينى، و مفاسدى كه اسلام، و اساس دين را شديداً تهديد مى كرد منحصر به تشكيل حكومت اسلامى نبود و همين فداكارى ها كه انجام شد در جلوگيرى از انحرافات

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 400

فكرى، و نجات اسلام و رشد افكار اسلامى بسيار مؤثر شد، و جامعه شناسان عكس العمل اين مظلوميت، و استقامت و پايدارى را در راه انجام وظيفه فوق العاده مى دانند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 401

4- 4. شرايط موجود نبود

مسئله موجود بودن شرايط كه به نظر او در ص 346 و 347- از خطبه استفاده مى شود نيز صحيح نيست و نامه ها و فرستادگانى كه به خدمت رسيدند و بيعت آن مردم كه امام، عليه السلام، را رها نكنند و دست از ياريش برندارند به فراهم بودن شرايط تاسيس حكومت و صحت اعتماد بر قول

و بيعت آنها در قيام ارتباط نداشت، زيرا چنانچه امام، عليه السلام، خود در اين خطبه فرمود، با سوابق عهدشكنى آن مردم عهد و بيعتشان قابل اعتماد نبود، و غير از فريب خورده كسى به آن اعتماد نمى كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 402

4- 5. هدف ما حمايت از اسلام بود

135. مى گويد: اقداماتى كه تا حال براى تشكيل حكومت صددرصد اسلامى كرديم به خاطر اين بود كه اسلام پايمال شده را زنده كنيم.

پس به اين قرار از اين به بعد اقدامات امام، عليه السلام، و مقاومت و پايدارى و فداكارى هاى او و يارانش به خاطر زنده كردن نبوده است پس به خاطر چه بود؟ و از هنگام ايراد اين خطبه به بعد كه حساس ترين مراحل قيام بود امام، عليه السلام، چه هدفى داشت كه با برنامه اى كه اجرا كرد، و با فدا كردن عزيزان و اصحاب و مردان نخبه جهان اسلاميت مناسب باشد؟

روح قيام و مواقف خطرناك آن از اينجا شروع مى شود شما مى گوييد اينجا معلوم شد كه امام، عليه السلام، به هدف خود نمى رسد، پس بفرماييد بدانيم، اين اسلام به قول شما پايمال شده را چه كسى غير از امام حسين، عليه السلام، زنده كرد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 403

4- 6. مواهبى كه اسلام به جهان انسانيت داد

136. در ص 348 از مواهبى كه اسلام به جهان انسانيت داده است سخن گفته، و آن مواهب را به طور تفصيل شرح داده است و مى گويد حمايت از موجوديت اسلام يعنى حمايت از اين مواهب در حدود بيست صفحه قلم فرسايى كرده به طوريكه انسان ابتداء اميدوار مى شود و گمان مى كند مى خواهد بگويد به قيام امام تمام اين حمايت ها از مواهب اسلام، از حقوق جامعه انجام گرفت.

ولى وقتى تا پايان ص 369 را به دقت مطالعه نمايند مى فهمند چگونه اين حمايت ها را در نواحى مختلفه حاصل نشده معرفى مى كند، و اين قيام مقدس و پيروز را كه از آغاز تا انجام براى حمايت از اسلام و اهداف

اسلام بود ناكام و شكست خورده مى شمارد.

نه آقا اينطور نيست امام به قيام خود از تمام اين مواهب حمايت كرد، نه اينكه مى خواست حمايت كند و ممكن نشد.

امام، عليه السلام، با قصد و اختيار نظام اسلام و آبروى اسلام و معارف اسلام را حفظ كرد.

شما مى گوييد هدف امام، عليه السلام، حمايت از اسلام بود و حاصل نشد.

ما مى گوييم هدف آن حضرت دفاع از اسلام بود و حاصل شد.

شما مى گوييد امام مى خواست از مواهبى كه طى بيست صفحه شرح داده ايد و از موجوديت اسلام حمايت كند و مقدور نشد.

ما مى گوييم امام، عليه السلام، از موجوديت اسلام حمايت كرده و اسلام را از خطر زوال و انقراض نجات داد لذا اسلام تا امروز و تا روز قيامت باقى و پايدار خواهد ماند.

شما مى گوييد جزيى از هدف وسيع امام، عليه السلام، دفاع از موقعيّت جهانى و بين المللى اسلام بود و وسيله آنرا تشكيل حكومت صددرصد اسلامى مى دانيد كه ممكن نشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 404

در حاليكه ما مى بينيم با همين برنامه شهادت و مظلوميت موقعيت جهانى و بين المللى اسلام بالا رفت، و بيش از پيش توجه انظار دنيا به روحانيت و حقيت اسلام جلب شد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 405

4- 7. اسلام و نيروى قانونگذارى

137. در ص 348 راجع به نيروى قانونگذارى سخنان نادرست بسيار زده، و مباحث و اصطلاحات را در هم وارد كرده است و با اينكه الفاظى مانند نيروى قانونگذارى، نيروى قضايى، نيروى اجرايى را به كار برده باشد، و خود را مطلع از اين معانى، كه در جهان معاصر جزو مطالب پيش پا افتاده

است معرفى كند دلش را خوش كرده، و متاسفانه از منهج اسلام در اين امور منحرف شده است.

قانونگذارى با اصطلاحى كه در دنياى معاصر گفته مى شود در اسلام حق كسى غير از خدا نيست و به عقيده ما مسلمانان، اسلام شامل تمام مسائل زندگى مى باشد، و هيچ گونه مقررات و برنامه اى خارج از چهارچوب تعاليم و احكام اسلام صحيح نيست، و التزام به آن جايز نمى باشد. سخن پيغمبر و امام نيز به حكم خدا اعتبار قانونى دارد يا به عبارت ديگر قوانين خدايى از مجراى كتاب و وحى و سنت يعنى گفتار و كردار، و تقرير و امضاء پيغمبر و ائمه، عليهم السلام، اخذ مى شود.

و غير از اين هيچ كس و هيچ مقام و جمعيتى حق قانونگذارى ندارند بلى شرعاً براى حكّام شرع و مجتهدين جامع الشرايط اختياراتى براى رتق و فتق امور، و حفظ انتظامات يا مصالح عمومى ثابت است كه در آن موارد هر حكمى بدهند واجب الاطاعه است ولى اين هم غير از مسئله قانونگذارى است.

پس قوه مقننه به مفهومى كه در زمان ما دارد با اصول اسلام سازگار نمى شود، و هر كس معتقد باشد كه در برابر قوانين خدا مى توان قوانين ديگر وضع نمود، يا براى كسى در عرض مقام الوهيت حق قانونگذارى قائل شود گمراه از حقايق اسلام است.

وَ مَن لَم يَحكُم بِما انزَلَ اللَّهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الكافِرون

شما چون مى بينيد در حكومت هايى كه سياست را از ديانت جدا كرده و دين را از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 406

دنيا بريده اند اين سه اصل را معتبر مى شناسند، گمان مى كنيد بايد دين جامع و كامل اسلام

را نيز در قالب اين الفاظ به مردم بشناسانيد.

نه آقاى عزيز حكومت اسلام مافوق حكومت دموكراسى، و حكومت مردم بر مردم است، حكومت مردم بر مردم به معناى مطلق باطل است حكومت اسلام حكومت خدا بر مردم است.

حكومتى است كه حكومت هاى دموكراسى واقعى هم اگر فرضاً در دنيا پيدا شود در برابر آن چيزى نيست، و امتيازات و مشخصات عاليه و انسانى آنرا ندارد.

اسلام نظام حكومت و برنامه زندگى عائلى و زندگى اجتماعى، نظام اخلاق و برنامه تمام مسائل حيات و نظام همه چيز است.

مصدر اين نظامات كتاب و سنت پيغمبر و ائمه، عليهم السلام، است.

شما بياييد منهج اسلام را تحصيل كنيد و به مردم برسانيد تا ببينيد دنيا عاشق و فريفته آن مى شود.

چرا ضعف نشان مى دهيد و مكتب آسمانى اسلام را مى خواهيد در قالب مكتب هاى محدود و تنگ و كم ظرفيت ديگران بريزيد و افكار را منحرف مى سازيد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 407

4- 8. اجتهاد قانونگذارى نيست

138. در ص 349- در معنى قانونگذارى مى گويد: يعنى بايد دانشمندانى كه در قرآن و سنت تخصص دارند بر اساس اجتهاد آزاد مسائل مورد احتياج را از آن دو منبع استنباط كنند الخ.[170] جواب

اين دانشمندان كه همان فقهاء عالى مقام هستند قانونگذار نيستند اين بزرگواران با غور و اجتهاد و دقت در خصوص كتاب و سنت، احكام فرعيه و مسائل مورد احتياج را استنباط مى نمايند ايشان جعل قانون نمى كنند.

در همان جوامعى كه اين قواى سه گانه را دارند نيز طبقه اى هستند كه در نصوص و الفاظ قوانين و عام و خاص و مطلق و مقيد و ردّ فروع بر اصول مهارت دارند و استاد

هستند و وقتى شمول قانونى در موضوعى مورد ترديد شد به آن طبقه يا آن مقام مثل ديوان كشور مراجعه مى كنند و رفع اختلاف را در موارد جزئيه موكول به نظر آنها مى سازند.

ولى اين قوه قانونگذارى نيست. شما بى جهت افكار راگمراه مى كنيد.

البته اين هم از بلاهاى بزرگ اجتماعى است كه اين طبقه قانون شناس و استاد و متخصص در بيان استنباط خود آزاد نباشند، و مقامات ديگر در رأى و نظر آنها مداخله و اعمال نفوذ نمايند.

در اجتهاد آزادى مجتهد محفوظ است، و اين آزادى را كسى نمى تواند از مجتهد سلب كند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 408

ولى اين اجتهاد آزاد هم در حكومتى جايز است كه زمامدار آن امام منصوص نباشد و الا اگر امام منصوص باشد اجتهاد در مقابل راى امام اجتهاد در مقابل نص و بى اعتبار است.

لذا امثال عبداللَّه بن عمر و بلكه ابن عباس هم در آن زمان با امكان مراجعه به امام، عليه السلام، حق اجتهاد آزاد نداشتند، و مانند زمان پيغمبر، صلى الله عليه و آله، اجتهاد آزاد معنى ندارد زيرا امام، عليه السلام، قائم مقام پيغمبر، صلى الله عليه و آله، است و در هنگام اختلاف در حكم فرعى با رجوع به آن حضرت رفع شك مى شود و نيازى به اجتهاد نيست.

پس اين نيروى قانونگذارى را كنار بگذاريد، زيرا غير از خدا و پيغمبر و ائمه، عليهم السلام، واسطه رساندن احكام خدا هستند و قول و فعل و تقريرشان به حكم حجت و قانون است كسى اين مقام را ندارد.

يكى از علل انحطاط مسلمين و انصراف آنها از برنامه هاى عاليه اسلام و نفوذ

برنامه هاى كافره همين اصطلاح (نيروى قانونگذارى) است كه دانسته يا ندانسته آنرا گرفتند، و اگر با لفظ و بيان بعضى از آن تفسير صحيحى نمودند در مقام عمل آنرا در مقابل قوه مقننه اى كه در اسلام مظهر آن كتاب و سنت پيغمبر و ائمه، عليهم السلام، است به كار انداخته و احكام خدا را در نظام حكومت، و داورى، امور مالى و اقتصادى، و اجتماعى و تربيتى و آموزشى كنار گذاشتند.

شما هم شايد براى اينكه اين طبقه كج انديش را از خود راضى كنيد به موافقت آنها روى نيروى قانونگذارى اين همه تكيه مى كنيد.

به هر حال اين بحثى است طولانى كه تعقيب آن در اين كتاب بيش از اين مقتضى نيست فقط غرض اين بود كه خوانندگان ارجمند توجه داشته باشند در اين قسمت از كتاب غلط و اشتباه متعدد ديده مى شود.

139. در ص 350 مى نويسد: در حاليكه خود اين مسئله كه آيا خلافت يزيد قانونى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 409

است يا نه مسئله جديدى است كه احتياج به نظر و اجتهاد دارد الخ.

جواب

خلافت يزيد قانونى نبود، و نزد تمام امت مسلّم بود كه جايز نيست چنان عنصر كثيفى عهده دار امور و زمامدار مسلمانان شود و محتاج به اجتهاد نبود، آنهايى هم كه راى به قانونى بودن آن مى دادند پيش وجدان خود بطلان خلافت او را مى دانستند و هر رأيى كه به نفع يزيد مى دادند تحت تأثير تطميع يا تهديد بود، و گرنه مسئله، مسئله اى نبود كه براى كسانيكه اهل فتوى و اجتهاد باشند محتاج به نظر و بررسى و مطالعه باشد يا اينكه حكم شرعى آن

را از كسى واقعاً استفتا كرده باشند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 410

4- 9. باز هم اعتماد به نقل ابن اعثم

140. در ص 359 اعتماد به نقل ابن اعثم را به واسطه مقتل خوارزمى تكرار كرده است.[171]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 411

4- 10. تناقض گويى را بنگريد

141. در ص 368 و 369 مى نويسد: اگر در اين شرايط از هيچ حلقومى ندايى بر نمى خواست، و اگر به فرض محال امام حسين تسليم بى قيد و شرط يزيد مى شد در اين صورت كشورهاى ديگر اسلام را در قالب يزيد بن معاويه مى شناختند الخ.

جواب

قبراى هدف قيام و امتناع از بيعت و استقامت تا شهادت همين معنايى كه نوشته ايد كافى است.

و امام، عليه السلام، خود را وظيفه دار مى دانست كه براى همين معنى اگر هم باشد استقبال شهادت و آن مصائب جانسوز برود.

ولى از شما مى پرسيم طبق طرح شما كه امام، عليه السلام، براى تاسيس حكومت قيام كرده بود و در كربلا پيشنهادهاى سه گانه را براى همزيستى مسالمت آميز داد اگر اين پيشنهاد پذيرفته شده بود، و امام به شام رفته و دست در دست يزيد گذارده بود آيا از اين مفاسدى كه شما ذكر كرده ايد جلوگيرى مى شد، و آيا كشور اسلام از بدنامى بيرون مى آمد؟ يقيناً نه.

ولى استقامت امام و تن به بيعت و تسليم ندادن و شهادت آن حضرت و آن مصائب دلخراش بر تمام اين توهمات، و سوء تفاهم ها خط بطلان كشيد، و به دنياى خارج و داخل فهماند كه يزيد نماينده حق و عدالت و نظام حكومت اسلام نيست، و اين آثار و بركاتى كه در ص 369 نوشته ايد بر شهادت امام، عليه السلام، مرتب شد و مقاومت و پايدارى و شكيبايى آن حضرت اين همه عكس العمل هاى سودمند و اسلام گستر و اسلام

پرور را داشت.

شما كه مى گوييد اگر امام، عليه السلام، تسليم بى قيد و شرط يزيد مى شد، كشور اسلام يعنى كشورى كه رئيس خاندان پيغمبرش رسماً حكومت ضد عدالت و ضد آزادى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 412

را قبول كرده، و يزيد را به عنوان رهبر خود و رهبر اسلام پذيرفته است.

مگر اين طرح شما غير از اين را نتيجه مى دهد؟ شما كه مى گوييد امام پيشنهاد داد[172] برود به شام و با يزيد بيعت كند تا او درباره او تصميم بگيرد، مگر غير از اين را مى گوييد كه رئيس خاندان پيغمبر حاضر شد آن حكومت ضد آزادى را قبول كند و از او نپذيرفتند؟ اينكه اشكالش بيشتر است، سخنى كه در بخش دوم گفته ايد چيست؟ و اين سخن اينجا يعنى چه؟

شما كه اينجا تسليم بى قيد و شرط شدن امام، عليه السلام، را نمى پذيريد چرا آنجا پيشنهادهاى سه گانه را پذيرفتند و عقبة بن سمعان را غلام بى اطلاع شمرديد؟

برادر عزيز حقيقت همين است كه تسليم شدن امام، عليه السلام، و بيعت او با يزيد تحت هر عنوان براى اسلام، و براى افتخارات اسلام، و براى احكام اسلام، ضربتى جبران ناپذير بود كه امام، عليه السلام، تحمل بيش از سيصد و بيست ضربت شمشير و تير و نيزه و سنگ 173] را با داغ جوانان و اصحاب از آن آسانتر و گواراتر ديد، و از آغاز قيام تا پايان از اين برنامه عدول نفرمود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 413

4- 11. حمايت از دين و اسلام

142. در ص 369 مى نويسد: تا دنياى خارج بداند كه امام حسين، عليه السلام، تنها به خاطر ايمان و

عشق به اسلام، و به خاطر حمايت از دين خود تا اين حد فداكارى كرد.

بديهى است امام، عليه السلام، به خاطر حمايت از دين و اسلام اينگونه فداكارى فرمود و عزيزانش را فدا كرد اما با منطق شما و طرحى كه داده ايد كه مى گوييد حمايت از اسلام فقط با تأسيس حكومت اسلامى ممكن بود و امام، عليه السلام، وقتى از تأسيس آن مأيوس شد، پيشنهادهاى سه گانه را داد و چون پذيرفته نشد، و به او پيشنهاد تسليم به ابن زياد دادند قبول نفرمود، و از خود دفاع كرد تا شهيد شد، اين فداكارى چگونه پاى حمايت از اسلام محسوب مى گردد، و دفاع از انسانيت و عدالت شمرده مى شود.

حقيقت اين است كه طبق اين طرح فاسد شما برنامه امام، عليه السلام، پس از يأس از تشكيل حكومت هيچ يك از اين مفاهيم عالى را ندارد، در حاليكه مفاهيم عالى اين قيام از حمايت از اسلام، و دفاع از حريم احكام، و روشن ساختن افكار بيشتر در همين قسمت درج شده و همين قسمت است كه انظار خودى و بيگانه را به فداكارى و همت و شجاعت امام، عليه السلام، متوجه كرده، و او را قهرمان نجات اسلام و نجات آزادى و نجات فضيلت معرفى كرده است، و همين مقام است كه شما با اين طرح از امام، عليه السلام، سلب مى كنيد، و براى اينكه قيام امام، عليه السلام، را شكست خورده معرفى مى نماييد، نام نامى آن حضرت را كه بايد در رأس دفتر قهرمانان پيروز نجات اسلام و نجات مقاصد عالى انسانى ثبت شود از آن حذف مى كنيد.

ولى چه بخواهند و چه نخواهند روزبروز تجلّى

حقيقت قيام موفق حسين بن على، عليه السلام، بيشتر مى شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 414

4- 12. تحقيق درباره كتاب السياسة الحسينيه

143. كتاب (السياسة الحسينيه) ظاهراً فصل هفتم از كتاب (السياسة الاسلاميه) ماربين خاورشناس آلمانى است كه به لغت هندى و تركى، و فارسى ترجمه شده است، و ترجمه آن به عربى با ترجمه قسمتى از كتاب (اسلام و مسلمانان (دكتر جوزف فرانسوى) تحت عنوان (شيعه و ترقيات محير العقول آنها) اثر مرحوم شريف علامه آيت اللَّه حاج سيد صدر الدين صدر (از مراجع مشهور حوزه علميه قم) مى باشد كه فصلى از آن در مجله (العلم) و فصل ديگر در مجله (العرفان) منتشر گرديد مجله (مسلم روبو)، و حبل المتين شماره 82 سال 17، و دعوت اسلامى هم آنرا منتشر كرده اند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 415

4- 13. ارزش كتاب

با اينكه اعتماد به آراء خاورشناسان را در مسائل مربوط به شرق و جهان اسلام كار بسيار خطرناكى مى شماريم.

و خيانت هايى كه زير عنوان استشراق شرق عموماً و به عالم اسلام خصوصاً از ناحيه اين طبقه شده و مى شود هيچ گاه از نظر دور نمى داريم و بسيارى از خاورشناسان را مى شناسيم كه مزدور استعمار و تبشير بوده و هستند، و حتى از كتاب ماربين نيز قصد دفاع نداريم، و ردّ و قبول او را در مسائل مربوط به قيام امام، عليه السلام، راهنما معرفى نمى كنيم و هر چند آنرا از بعض اشتباهات كوچك خالى نيافتيم ولى اساس آن با آراء و عقايد علماء بزرگ شيعه و متفكران عاليقدر، و تواريخ و اخبار و احاديث بسيار نزديك بلكه موافق است و بالنسبه به آثار خاورشناسان ديگر با ارزش و قابل توجه است.

لذا شخصيت هايى كه مقام آنان عاليتر از آن است كه نويسنده شهيد جاويد به آنها

نسبت غرب زدگى بدهد مانند آيت اللَّه علامه مجاهد سيد شرف الدين و آيت اللَّه صدر اعلى اللَّه فى الفردوس مقام ها اين كتاب را از لحاظ اينكه اصول مطالبش در موضوع قيام موافق با مبانى مذهب تشيع، و مستفاد از احاديث و تواريخ معتبره است پسنديده اند و نويسنده آنرا به عنوان حكيم آلمان و فيلسوف مستشرقين ياد كرده اند.

اگر مطالب اين كتاب در اساس با مذهب تشيع سازش نداشت محال بود كه مورد اعتناء اين دو شخصيت علمى و مذهبى قرار بگيرد.

اگر ماربين و همه خاورشناسان مانند كتاب شما را نوشته بودند مورد توجه اين بزرگواران واقع نمى شد.

ارزش ديگر كه اين كتاب دارد اين است كه از قيام امام، عليه السلام، به همان مفهومى كه در بين شيعه داراست، و از مراسمى كه به عنوان عزادارى آن امام مظلوم، عليه السلام،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 416

برگذار مى شود دفاع كرده، و قيام مقدس حسين، عليه السلام، را از قيام هاى ديگر مانند يحيى و عيسى على، نبينا و آله و عليهما السلام، بالاتر شمرده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 417

4- 14. رؤس مطالب

رؤس مطالبى كه اين خاورشناس در كتابش درباره نهضت امام، عليه السلام، به آن اعتراف كرده به طور خلاصه و فشرده به شرح زير است.

1. حكومت بنى اميه و سلطنت مطلقه آنها كه با رهبرى دينى و روحانى نيز توأم بود براى عقايد مسلمين شديداً ايجاد خطر كرده بود (ص 43).[174] 2. امام، عليه السلام، چه بيعت مى كرد، و چه بيعت نمى كرد بنى اميه از تعقيب هدف هاى ضد اسلامى و ضد خاندان رسالت كوتاهى نمى كردند (ص 43).

3. امام،

عليه السلام، با علم و قصد براى هدف بلندى كه داشت تن به شهادت داد (ص 43 و 45).

4. امام، عليه السلام، با شهادت و مظلوميت خود دين جدش و قوانين اسلام را احيا نمود، و اگر قيام آن حضرت نبود، قطعاً اسلام به شكل كنونى باقى نمى ماند (ص 44 و 45).

5. حسين، عليه السلام، به طور يقين قصد رياست و سلطنت نداشت، زيرا اولًا با علم و تجربه اى كه در عهد پدر و برادرش در جنگ با بنى اميه داشت مى دانست كه با موجود نبودن شرايط و وسايل پيروزى و آن همه اقتدار يزيد پيروزى نظامى ممكن نيست، و ثانياً خود آن حضرت از ابتدا شهادت خود را اعلام، و مكرر از آن خبر داد، و ثالثاً با اينكه تا حدودى مى توانست نيرو و سپاه تهيه كند از اينكار خوددارى فرمود، و جماعتى را كه همراه داشت از گرد خود متفرق ساخت، و جز كسانيكه جدا شدنشان از آن حضرت ممكن نبود، مانند فرزندان و برادران و برادرزادگان، بنى اعمام، و چند نفر پيروان خاص كه حتى به آنها هم اجازه بازگشت داد، و قبول نكردند كسى در التزام ركاب آن حضرت نماند، و آنان هم كسانى بودند كه به تقدس

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 418

و جلالت قدر موصوف، و كشته شدنشان با امام حسين، عليه السلام، مزيد بر عظمت، و تأثير آن واقعه گرديد (ص 44 و 45 و 46).

6. اهل بيتش را نيز در معرض اسارت قرار داد چون از عكس العمل اقدام جسورانه بنى اميه يعنى اسير ساختن اهل بيت آگاه بود، و آنرا در تحقق

هدف خود مؤثر مى دانست، چنانكه همانطور هم شد، و حركات ظالمانه بنى اميه، و سلوك بيرحمانه آنان به حريم، و صباياى پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، به اندازه اى در قلوب مسلمانان مؤثر افتاد كه اثرش از كشته شدن آن حضرت و همراهانش كمتر نبود، و عداوت بنى اميه را با خاندان رسالت، و عقايد آنها را نسبت به اسلام آشكار ساخت (ص 46).

7. علت قيام خود و همراه ساختن اهل بيت را خواست خدا و فرموده جدش معرفى مى كرد شاء اللَّه ذلك، و جدى امرنى به خدا چنين خواسته و جدم به آن امر فرموده است. ان اللَّه شاء ان يريهبنّ سبايا، خداخواسته است اهل بيت را اسير ببيند و چون رهبرى روحانى آن حضرت مسلم بود اين جواب كسانى را كه او را منع مى كردند، و مقاصد عاليه اش را درك نمى نمودند ساكت مى كرد (ص 46).

8. برنامه اى كه امام اجرا كرد بسيار دقيق، و براى هدفى كه داشت هيچ نكته اى را فروگذار نكرد، و از هر وسيله اى كه موفقيت آن حضرت را بيشتر مى ساخت استفاده فرمود (ص 47 و 48).

9. امام، عليه السلام، چنانچه بعض مورخين ما (غرضش مورخان مسيحى است) گمان كرده اند[175] بدون علم و آگاهى اقدام بر اين خطر ننمود بلكه از سال هاى پيش از مصيبات خود خبر مى داد: بعد از كشته شدن من و آن مصائب جانكاه خداوند

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 419

جماعتى را برانگيزاند كه حق را از باطل تميز دهند، و قبور ما را از زيارت كنند الخ (ص 47).

10. مرتكب كار و اقدامى نشد كه حكومت بنى اميه در دفع آن حضرت خود

را ناچار بشمارد. وقتى هم در بيابان او را محاصره كردند پيشنهاد كرد بگذارند دست عيال و اطفال خود را گرفته از قلمرو حكومت يزيد خارج شود، و همين نكته سلامت قلب آن حضرت را مى رساند و منتهى درجه اثر را در قلوب بخشيد (ص 48 و 49).

11. هرگز نفرمود من پادشاهى مى خواهم يا پادشاه خواهم شد فقط شنايع بنى اميه را اظهار و از قتل و مظلوميت خود خبر مى داد (ص 48).

12. پيش از امام حسين، عليه السلام، رهبران روحانى، و دينى بسيارى مظلوم كشته شدند، مانند يحيى و عيسى 176]، على نبينا و آله و عليهما السلام، ولى واقعه حسين، عليه السلام، از همه افزون و بر همه مزيت پيدا كرد (ص 49).

13. مصائبى كه امام، عليه السلام، در راه احياء دين بر خود خريد، برگذشتگان از ارباب ديانت مزيت دارد، و بر احدى از آنها وارد نيامد (ص 49).

14. از جمله آثار شهادت امام، عليه السلام، را اين مى شمارد كه مسلمانان بنى اميه را مخرب اسلام دانسته، مجعولات و بدع آنها را رد كردند، و ظالم و غاصب ناميدند، و حقيقت روحانيت اسلام را در بنى هاشم شناختند، گويا مسلمانان زندگى از نو گرفته، و روحانيت اسلام را رونقى تازه نمودار شد. رياست روحانى اسلام كه يك دفعه زايل شده، و مسلمانان جنبه روحانيت اسلامى را فراموش كرده بودند با جلوه و نورانيت و شفافيت تجديد شد (ص 50).

15. شرح مفصلى هم راجع به آثار مهمه عزادارى، ونكات حيات بخش، و ثمرات بى نظير آن نگاشته، و از اين مراسم تجليل و تعظيم كرده، و به كسانى كه از حقايق و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و

رهبر نجات بخش اسلام، ص: 420

فوائد اين شعار بزرگ تشيع اطلاع ندارند جواب هاى شافى و كافى داده است.

اين بود مختصرى از رؤس مطالب (سياسة الحسينيه) كه از تأمل در آن معلوم مى شود اين خاورشناس تحقيقات و بررسى هاى عميق و وسيعى در اين موضوع داشته، و بى انصافى است كه او را از جهت اين مقاله خاورنشناس بگوييم.

144. چرا به كتاب ماربين حمله كرده است.

غير اين ماربين آلمانى خاورشناسانى مانند فولهوزن، و سيروليم مور، ولامنس، و جولد تسهير يهودى مى باشند كه با الهام از استعمار به تاريخ اسلام خيانت ها كرده اند، ولى تنها ماربين آلمانى در اينجا خصوصاً مورد تعرض واقع و خاورنشناس شده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 421

4- 15. چرا حمله كرده است

براى اينكه آراء محققانه او در اين موضوع نزديك يا موافق با آراء صحيح و معقول است، و طرح باطل كتاب شهيد جاويد را رد مى كند، و نظر متفكران عالى مقام را كه مستفاد از احاديث و اخبار معتبره و تواريخ است در خارج از محيط تشيع هم خردپسند، و معقول و مقدس معرفى مى نمايد، و اين حرف را كه خاورشناسان را بايد با منطق ديگر قانع ساخت و طرحى مثل طرح كتاب شهيد جاويد ريخت تا آنها قبول كنند باطل مى سازد، و نشان مى دهد كه اگر خاورشناس سوء نيت نداشته باشد حقيقت و ماهيت قيام را همانطور كه بوده است براى او تشريح كنند قبول مى نمايد، و الّا نبايد ما براى اينكه يك نفر مسيحى يا خاورشناس را قانع كنيم مقام امام را پايين بياوريم و قيام آن حضرت را به صورتى ديگر جلوه بدهيم و تازه پس از آنكه

يك سنگر عقب رفتيم خاورنشناس مزدور از راه ديگر وارد مى شود و به خيانت مشغول مى گردد.

چهل و پنج سال پيش جوانى از اهل بيروت كتابى عليه شيعه و تجليل از بنى اميه نوشت و اين شبهه را پيش آورد كه چرا امام، عليه السلام، از راه تقيه با يزيد بيعت نكرد.

اين كتاب چون مطالبش خلاف تواريخ مورد اعتماد و خلاف افكار عموم مسلمانان شيعه و اهل سنت بود از طرف ملت و حكومت مصادره شد سپس در 25- رجب 1345 پيرامون نويسنده بيگانه پرست آن تظاهراتى كردند كه با شكست روبرو شد، و بعضى علماى بزرگ جواب هاى شافى و كافى به آن دادند و ثابت كردند كه بيعت امام، عليه السلام، از نظر شرعى و از نظر اوضاع و احوال جايز نبود، و وظيفه امام، عليه السلام، بود كه آن بيعت ننگين را نپذيرد[177] آن كتاب آن زمان براى اين اهانت آميز تلقى شد كه در حقيقت نويسنده آن جواز و امكان بيعت شخصيتى مثل امام، عليه السلام، را با

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 422

عنصر خباثت و جنايتى مطرح كرده و آنرا به عنوان تقيه پيشنهاد كرد.

آن كتاب مورد استنكار عمومى مسلمانان واقع و محكوم گرديد ولى متأسفانه امروز ما كتابى را مى بينيم كه مصرّانه (نه فقط براى اينكه به خاورشناس جواب بدهد) مى گويد امام، عليه السلام، حاضر شد به دمشق برود و دست در دست يزيد بگذارد، و كارى را كه عقل و شرع و تقيه و تجربه شخص امام، عليه السلام، آنرا اجازه نمى داد مرتكب شود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 423

4- 16. يك اشتباه

زير عنوان

فوق گفته هاى خاورشناس آلمانى را در چند جمله (ص 371) خلاصه كرده و نقاط ضعف هر يك را به گمان خود بيان مى نمايد.

پاسخ

با توجه به خلاصه اى كه از رؤس مطالب اين خاروشناس نوشته شد اين چهار مورد را كه نويسنده شهيد جاويد متعرض شده و پاسخ داده مورد بررسى قرار مى دهيم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 424

4- 17. درباره جمله اول

145. اين جمله (امام حسين، عليه السلام، چندين سال پى در پى قبل از شهادتش تدارك كشته شدن خود را مى ديد) مطابق است با ترجمه فارسى امّا ترجمه عربى آن اين است:

وَ مقاصِدُ الحُسينِ كانَت عَن عِلمِ وَ حَكمَةٍ وَ سياسَةٍ. وَ لَيسَ لَها نَظيرٌ فِى التّاريخ، فَانّهُ لَم يَزَلْ يُوالِى السَعى فِى تَهيئَةِ اسبابِ قَتلِهِ، نَظَراً لِذالكَ المَقصَدِ العالِى، وَ لَم نَجدِ فِى التاريخ رَجُلًا ضَحّى عالِماً عامِداً لِتَرويجِ ديانَتِهِ مِن بَعدِه الّا الحُسَين.

اين جمله عربى با عبارت فارسى آن اندك تفاوتى دارد و معنايش اين است: مقاصد حسين، عليه السلام، از علم و حكمت و سياست بود، و براى آن در تاريخ نظيرى نيست، زيرا همواره به طور پى گير در تهيه اسباب شهادت براى هدف بلندى كه داشت كوشش مى كرد و در تاريخ نيافته ايم مردى را كه جان خود را فداى ترويج دين كرده باشد مگر امام حسين، عليه السلام، به هر حال غرض نويسنده تأكيد اين موضوع است كه امام با علم و قصد به شهادت قيام فرموده و معناى تدارك قتل و شهادت ديدن اين نيست كه امام، عليه السلام، از سال ها پيش شمر و سنان و خولى و يزيد و ابن زياد را ديده باشد و از

آن ها خواسته باشد كه او را بكشند.

بلكه معنايش اين است كه امام، عليه السلام، از زمان هاى پيش خود را آماده شهادت كرده، و روشى را كه طبق جريان اوضاع به شهادتش منتهى مى شد پيش گرفته بود.

از وقتى كه معاويه موضوع ولايتعهدى يزيد را مطرح كرد امام، عليه السلام، با آن به طور صريح و قاطع مخالفت فرمود و از بيعت خوددارى كرد و تصميم بر پايدارى و مقاومت گرفت با اينكه مى دانست پايان مقاومت شهادت، و كشته شدن است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 425

معنى تدارك كشته شدن ديدن اين است، غرض اين مرد اين است كه امام، عليه السلام، با علم و اختيار جان خود را در راه اسلام بذل نمود، و از سال ها پيش آماده اين فداكارى شده بود.

امام، عليه السلام، نه فقط تدارك شهادت خود را مى ديد بلكه شهادت اصحاب و ياران خود را نيز تدارك ديد، و آنها را آماده شهادت مى فرمود كه هر چه بيشتر صبر و استقامت نشان بدهند، و در هنگامى كه با شهادت روبرو مى شدند از آن نگريزند.

زهير را به آن نحو حساس و سريع آماده شهادت كرد، و تدارك شهادتش را ديد و او هم از اين تدارك حسن استقبال كرد حال شما امور مسلّمه و واقع شده را انكار كنيد و استبعاد نماييد و بگوييد اين مطلبى را كه ماربين گفته هيچ كس نگفته است.

تدارك شهادت براى امام ديدن از آغاز ولادت آن حضرت شروع شد پيغمبر، صلى الله عليه و آله، او را آماده مى كرد اميرالمؤمنين، عليه السلام، صبراً اباعبداللَّه مى فرمود.

تدارك كشته شدن ديدن افتخار است خدا در ضمن

آيات قرآن مجاهدين را براى شهادت آماده مى فرمايد:

وَ الصابِرينَ فِى البأساء وَ الضَّراءِ وَ حينَ البَأس.

شما بدون دقت، بر اساس طرح باطل خود و مغلطه كارى، هر سخنى را كه از آن علم و قصد امام، عليه السلام، به شهادت استفاده مى شود رد مى كنيد، و ميان دعوا نرخ طى مى كنيد، و دليل را عين مدعى قرار مى دهيد، و از امكان (نبوده) تشكيل حكومت سخن مى گوييد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 426

4- 18. درباره جمله دوم

146. اين جمله اين است: امام كوشش مى كرده است هر چه ممكن است مصيبت هايش دلخراش تر واقع شود.

پاسخ

اولا چنانچه مكرر عرض شده است مانعى ندارد كه خدا امام را متعبد و مأمور كرده باشد كه از مصيبت هاى هر چه دلخراش تر استقبال كند، و اين امتحان بزرگ را كه داراى اين همه مفاهيم و آثار عالى و پر ارزش است از آن حضرت نموده باشد.

و دليل اين تعبد و تكليف استثنائى امام، عليه السلام، وقايعى است كه در بين راه مكه و عراق، و در كربلا، و روز عاشورا اتفاق افتاد، مانند همراه آوردن زن و بچه و اهل و عيال، و مانند به جنگ رفتن جوانانى كه به حد بلوغ شرعى نرسيده بودند مانند قاسم بن الحسن، و عمر بن جناده انصارى و .....[178].

اين امور با مأموريت حضرت ابراهيم بذبح فرزندش اسماعيل چه فرق دارد؟

و چگونه آنجا اين تعبد معقول است، ولى اينجا كه فلسفه و حكمت هايش بر ما روشن تر است و امارات و دلائل بسيار ثابت مى كند كه امام، عليه السلام، از روى علم و قصد به قربانگاه رفت و قصد تأسيس حكومت اسلامى نداشت معقول نيست؟

ثانياً

امام، عليه السلام، مى دانست كشته شدنش به آن نحو فجيع و دردناك احساسات و عواطف را بر ضد بنى اميه تحريك مى كند و آنها در قلوب مى كوبد، موقعيت اولى الامرى، و رهبرى اجتماع مسلمين و نماينده اسلام بودن را كه منشأ خطر براى اسلام شده بود از آن ها سلب مى سازد، و اگر چه يزيد رسماً از خلافت خلع نمى شود اما از مناصب روحانى، و معنوى، و لوازم شرعيه خلافت كه هركس بايد بينه و بين اللَّه ملتزم به آن باشد خلع مى شود، و به صورت ديكتاتور جبار قهار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 427

دشمن اسلام، و دشمن خاندان رسالت جلوه مى كند. (24)

و لذا امام، عليه السلام، هم با دقت برنامه را اجرا مى كرد كه مظلوميت او حداكثر استفاده را براى اسلام داشته باشد.

به عبارت ديگر چه مانعى دارد كه مصلحت مهمترى را امام، عليه السلام، در نظر بگيرد كه براى آن مصلحت، فدا كردن طفل شيرخوارش را هم لازم دانسته باشد، و بقاء آن مصلحت را از بقاء طفل عزيزش لازم تر ديده باشد؟

وانگهى چه فرق است بين فرستادن شبيه پيغمبر على اكبر، عليه السلام، و هم چنين فرستادن سائر جوانان بنى هاشم و اصحاب به جهاد با يقين به شهادت آنها، با بر سر دست گرفتن طفل شيرخوار و اظهار مظلوميت.

اگر بگوييد براى حفظ جان امام، عليه السلام، بود تا پشتوانه اسلام و مسلمانان باشد.

جواب اين است كه معلوم بود دفاع آنها از جان امام، عليه السلام، اثرى نخواهد داشت و هر شهيدى چند دقيقه يا نيم ساعت يا يك ساعت بيشتر نمى توانست شهادت امام، عليه السلام، را به تاخير بيندازد.

در اين

صورت چرا امام، عليه السلام، مانع از شهادت آنها نشد؟ غير از اين چه جوابى مى توان داد كه عقيلة القريش فرمود:

هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيهِمُ القَتلَ قَبَرَزُوا الى مَضاجِعِهم.

در اين حساب شيرخوار و كوچك و بزرگ تفاوت ندارد.

كار اين رادمردان را نمى توان با اين منطق ها تفسير كرد اگر براى حفظ جان كوشش مى كردند چرا مثل جناب عابس در آن ميدان بلا كلاه خود از سر بيفكند و زره را از تن بيرون كرد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 428

4- 19. درباره جمله سوم

147. اين جمله اين است مظلوميتى را كه خودش در بوجود آوردن آن كوشش مى كرده تنها وسيله رسيدن به هدف خويش قرار داده است.

پاسخ

مظلوميت يك امر واقعى و حقيقى بود، و مظلوميتى كه با خواهش و درخواست مظلوم واقع شود مظلوميت نيست.

و منطق: اين حنجر من، اين خنجر تو

معنايش اين نيست كه من ظلم را مى خواهم، و مى پذيرم، بلكه معنايش اين است كه من ظلم را نمى پذيرم. من تسليم ظالم نمى شوم. ظالم بيش از اين كه مرا بكشد چه كارى مى تواند بكند اين سر من و اين حنجر من و اين حنجر ظالم.

اين سخن: منطق تصميم و مقاومت و استقامت است اين منطق مظلومى است كه براى حمايت از حق به ستم ستمگر اعتنا نمى كند و به آن تن در مى دهد تا از دين و حق حمايت كند.

معناى اين مصرع اين نيست كه من ظلم مى خواهم، و ظلم مى پذيرم، مظلوميت از تجاوز آنها به حقوق، و به جان و مقام آن حضرت حاصل شد، و به وجود آورنده مظلوميت ظالم است نه مظلوم.

هر كس هر چه بگويد غرضش اين است

كه امام، عليه السلام، روشى پيش گرفت كه اين مظلوميت ها به سوء رفتار بنى اميه بر آن مرتب مى شد، و از اين مظلوميت ها چاره اى نبود، و برنامه آن حضرت طورى بود كه مظلوميت هايش را آشكارتر، و عواطف جامعه را بيشتر تكان داد، و هشيارى و بيدارى احساسات را جلو آورد.

امام، عليه السلام، تا آخر حد ممكن در راه نجات اسلام مجاهدت كرد ولى اين مجاهدت اين مظلوميت ها توأم بود و همين مظلوميت ها دستگاه عدالت كش يزيد را رسوا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 429

كرد و اسلام را از خطراتى كه متوجه به آن شده بود نجات داد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 430

4- 20. درباره جمله چهارم

148. باتوجه به رؤس مطالب ماربين معلوم مى شود اين جمله (هدف امام اين بوده است كه عواطف مردم بر ضد بنى اميه تحريك شود كه انقلاب كنند، و حكومت بنى اميه را ساقط گردانند و بنى هاشم (يعنى بنى عباس) را به حكومت برسانند افترا به اين مرد است.

او مكرر نوشته است كه قيام امام براى احياء دين و دفع خطر از اسلام بود، و علت طرفيت امام، عليه السلام، را با حكومت بنى اميه اين مى داند كه حكومت و سلطنت مطلقه آنها براى عقايد مسلمين ايجاد خطر كرده بود. شما به او نسبت مى دهيد كه امام، عليه السلام، مى خواست خودش كشته شود تا بعدها بنى اميه از بين بروند و بنى عباس و هرون و منصور و متوكل زمامدار شوند و اينكه مى گويد حسين، عليه السلام، در افشاى ظلم و ستم بنى اميه و ابراز خيالاتشان در عداوت با بنى هاشم و اولاد محمد، صلى الله عليه و آله،

دقيقه اى فروگذار ننمود، غرضش همين است كه امام، عليه السلام، مقاصد ضد اسلامى بنى اميه را نشان داد.

به هر حال اگر چه در اين كتاب از دشمنى بنى اميه با بنى هاشم هم سخن گفته است اما دقت در مطالب آن آشكار مى سازد كه هدف امام، عليه السلام، را صريحاً حمايت اسلام و نجات روحانيت اسلام مى داند و اثر قهرى را با اثر قصدى اشتباه نكرده و از بنى عباس هم مذمت نموده است.

شما كه مى گوييد هدف امام، عليه السلام، از قيام نجات اسلام و مسلمانان بود آيا اين هدف حاصل شد يا نه؟

اگر حاصل شد. پس اين قيام و اين برنامه اجرا شده بدون تأسيس حكومت سبب نجات اسلام شد.

و اگر مى گوييد اسلام و مسلمانان نجات پيدا نكردند بايد از اسلام و مسلمانى از آن تاريخ به بعد اثرى باقى نمانده باشد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 431

و ديگر اينكه قبول كرده ايد كه اين قيام حكومت بنى اميه را رسواتر و اهل بيت را محبوب تر ساخت، و به قول ما وحتى همين ماربين و هر محققى بنى اميه را از اينكه سرپرست شرعى امور اسلامى باشند خلع فرمود، و مسلمانان را بيدار كرد: كه آنها را مظهر احكام و نظامات دين ندانند، و اين فائده اى بود كه سزاوار است هدف قيام و اجراء همين برنامه اى كه انجام شد باشد، ولى شما از اين جهت اين فائده و فوائد بزرگ ديگر را اثر قهرى مى گيريد كه امام، عليه السلام، را از پيش بينى آينده عاجز فرض مى كنيد و الا غير از اين فرض وجهى براى اينكه اين فوائد را هدف و نتايج قصدى قيام امام، عليه

السلام، بدانيد در بين نيست.

شيعه و علماء بزرگ و متفكران آنها و ماربين خاورشناس چون عقيده دارند كه امام، عليه السلام، اگر چه از مجراى اخبار متواتره هم باشد شهادت خود را پيش بينى مى كرد، و اوضاع را هم مساعد با تشكيل حكومت نمى يافت، تمام اين آثار و نتايجى را كه بر شهادت مرتب شد جزء هدف امام، عليه السلام، مى دانند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 432

4- 21. يك احتمال

149. در ص 375 مى نويسد: ماربين آلمانى مى نويسد «من در تركيه با مترجم خود در مجلس عزادارى حسين بن على شركت كردم، و شنيدم كه گويندگان درباره قيام امام حسين چنين و چنان مى گفتند.»

سپس احتمال مى دهد كه ماربين از گويندگان حرفه اى و كم عمق تركيه بر اساس اين تصور كه (امام حسين، عليه السلام، براى كشته شدن حركت فرمود) چيزهايى شنيده باشد و همان مسموعات را منتشر كرده باشد و آنگاه شرقى هاى غرب زده آنرا مانند سند تاريخى محكم دهن به دهن و زبان به زبان نقل كرده باشند.

جواب

اولًا عالم بودن امام، عليه السلام، به شهادت و پايان قيام كه شما از آن تعبير به حركت براى كشته شدن مى كنيد مربوط به گويندگان حرفه اى و كم عمق نيست، مربوط به تاريخ و گفتار پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام،، و شخص امام حسين، عليه السلام، است.

و اگر ماربين اين موضوع را كه امام، عليه السلام، با علم به شهادت به سوى كربلا رفت و نتايجى را كه بر قيام مرتب شد نتايج قصدى و هدف قيام گرفته باشد خواه از گويندگان اسلامبول شنيده باشد و خواه شخصاً در

مدارك و مآخذ تاريخى تحقيقات كرده باشد در هر دو صورت صحيح است.

و ثانياً اين همه مطالبى كه در اين كتاب نوشته مطالبى است كه بعيد است بتوان با چند نوبت شركت در مجلس ذكر مصائب امام، عليه السلام، در اسلامبول به دست آورد.

و ثالثاً اين چه سخنان است كه مى گوييد؟ كى و كجا سخنان ماربين را به عنوان سند محكم و وحى منزل مورد تمسك واقع شده است.

چرا به جامعه خود اهانت مى كنيد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 433

چرا شيعه را بى جهت خفيف و سبك مى سازيد؟

عرض كردم كسانيكه به اين كتاب اعتنايى كرده اند از جهت اين است كه اثر يك نفر بيگانه اى است كه تحقيقاتش تقريباً بانظر و فكر عموم شيعه موافق درآمده است و نشان مقبول بودن فكر شيعه در اين موضوع در محيط خارج است تا بيماران غرب زدگى به سخنان خاورشناسان مغرض درباره قيام امام، عليه السلام، اعتنا نكنند، و مثل شما براى قانع ساختن آنها اينگونه طرح باطل ندهند، و نگويند امام، عليه السلام، حاضر شد به دمشق برود و دست در دست يزيد بگذارد.

و خامساً آنچه ماربين خودش مى گويد از منبرى ها شنيدم مربوط به فلسفه قيام نيست بلكه مربوط به فلسفه و فوائد مراسم سوگوارى و عزادارى امام است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 434

4- 22. كاش مرده بودم

ليت الموت اعدمنى الحياة، يا سيدى يا بن رسول اللَّه ايها المظلوم.

150. كاش پيش از اين مرده بودم، و عمر به من اينقدر مهلت نداده بود تا زنده بمانم، و در محيط تشيع اين نغمه را بشنوم كه قيام و شهادت سرور فداكاران راه

اسلام سيدالشهداء، عليه السلام، به سود اسلام نبود.

اهانتى كه در اين قسمت از كتاب شهيد جاويد (ص 376 تا 402 و 403) بقدس قيام امام، عليه السلام، شده بسيار ناراحت كننده و تأسف آور است.

در اين جا مثل اينكه سعى شده است قيام و شهادت (يا به تعبير مغلطه آميز نويسنده كشتن امام) براى اسلام بى سود و بيهوده بلكه مضر، و خسارت آميز معرفى شود.

اصل قيام بنا بر طرح اين نويسنده در مرحله دوم در نقطه تحول (ص 280) كتاب شهيد جاويد شكست خورده و بى ثمر شد، و در مرحله سوم هم كوشش هاى اصلاحى آن حضرت براى همزيستى مسالمت آميز با دستگاه حكومت يزيد به نتيجه نرسيد.

آخرين ضربت كتاب شهيد جاويد به قيام امام، عليه السلام، كه از ص 376 شروع مى شود اين است كه كشته شدن امام، عليه السلام، به سود اسلام نبود و آثار ثمربخشى هم كه بر آن مرتب گرديد نيز قهرى و غير اختيارى بود (ص 401).

و خلاصه سخن او و كسانى كه از اين كتاب و اين طرح ناآگاهانه طرفدارى مى كنند اين مى شود كه حاصل قصدى و اختيارى قيام تا شهادت به سود اسلام، هيچ بود.

پس روى هم رفته بنابراين طرح باطل اگر قيام واقع نشده بود و امام، عليه السلام، در خانه اش نشسته و بيعت كرده بود، و به نظر آنانكه آن حضرت را منع مى كردند، و صريحاً حوادث پشت پرده را اعلام مى داشتند، و حتى همين ذلتى را كه در (ص 393) به آن اشاره كرده پيش بينى مى كردند، پذيرفته بود، زمينه ورود اين همه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 435

خسارت هاى بودند، و امام هم طبق

نظر اين نويسنده على الظاهر و بر حسب خيال حكم شرعى مأمور به قيام بود.

باز هم توضيحاً اين بحث را كه تا حدى جنبه علمى و فنّى دارد به عبارت ديگر بيان مى كنيم.

طرح نويسنده شهيد جاويد اين قيام مقدس را از آغاز تا انجام (اگر تادباً نگوييم بى ارزش معرفى مى كند) بسيار كم ارزش جلوه مى دهد.

و نتيجه بررسى او اين مى شود: كه قيامى براى حمايت از اسلام بوسيله تأسيس حكومت اسلامى صرف نظر از حوادث پشت پرده كه پيش بينى آن ممكن نبود ممكن الوقوع بود، و شرايط آن فراهم شد، و امام، عليه السلام، چون ناآگاه از حوادث پشت پرده بود قيام كرد، پس از كشف خلاف كه حوادث پيش بينى نشده به هدف رسيدن اين قيام را غيرمقدور نشان داد، معلوم شد كه هيچ امر و دستورى به قيام نبوده، و حركت امام، عليه السلام، در واقع به خيال امر، واقع شده، بلكه امرى واقعى در دين مورد طبق اين طرح بيعت با يزيد و سازش و دفع خطر بود و امام چون طبق ظواهر عمل مى كرد، و (العياذ باللَّه) ناآگاه از حوادث غيرقابل پيش بينى بود و اسباب پيروزى نظامى خود را بر يزيد فراهم مى ديد در اثر اشتباه موضوعى، آن امر به فعليت نرسيد و به گمان وجود امر قيام و حركت انجام گرفت، و خلافش كشف شد.

لذا به مجرد اين كه كشف خلاف شد و معلوم شد امر واقعى به قيام در بين نبوده است امام، عليه السلام، فوراً طبق پيشنهادهاى سه گانه حتى پيشنهاد بيعت را داد، و اينجا هم چون تقاضاى حضرت پذيرفته نشد معلوم شد واقعاً مأمور به چنين پيشنهادى نبوده

است چون امر واقعى به چنين پيشنهادى با فرض اينكه اتمام حجت نباشد در صورت قبول است.

پس تا اينجا هر اقدامى شد بنابراين طرح فاسد به خيال امر واقعى انجام شد و معلوم است كه نفس عملى كه از اشتباه صادر شده باشد اگر چه حسن فاعلى دارد و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 436

حاكى از حسن نيت و انقياد و اطاعت فاعل است ارزش و حسن فعلى ندارد. (25)

از اينجا كه گذشتيم مسئله پيشنهاد- تسليم بى قيد و شرط به ابن زياد پيش مى آيد، كه طبق اين طرح امام فقط براى حفظ عزت نفس مقاومت كرد تا شهيد شد، و در اين صورت مقاومت هدف حمايت از اسلام نبود، و كشته شدن آن حضرت براى اسلام سود قصدى و اختيارى نداشت، و فقط امام به خاطر تسليم نشدن به ابن زياد و نه براى خوددارى از بيعت با يزيد خود را به كشتن داد!.

اين است ارزيابى كتاب شهيد جاويد، از قيامى كه بيش از سيزده قرن است افكار متفكران عالم اسلام و سياستمداران و مردان فداكار، و طرفداران حق و آزادى و فضيلت را به خود مشغول ساخته و مليون ها مردم را دلباخته آن كرده است.

اين است ارزيابى او از قيامى كه اين همه بر حسب و اخبار و احاديث پيغمبر بزرگ اسلام و اميرالمؤمنين و سائر ائمه، صلوات اللَّه عليهم، از آن تجليل و تعظيم كرده، و تذكار آن را توصيه و تشويق فرموده اند.

اين است ارزيابى هفت ساله يك فردى كه (اگر خلاف ادب نباشد) روى غرور و بر اساس استبداد فكرى يا انحراف سليقه كتاب مى نويسد و در

آن از خيانت هاى علمى و ادبى هم پروا نمى كند.

اين است ارزش قيامى كه اهل بيت به آن افتخار مى كنند و امام حسين، عليه السلام، را سيدالشهداء قرار داد.

نه برادرم قيام امام بر اساس خيال امر و اشتباه نبود نفس حركت و تمام برنامه هايى كه امام، عليه السلام، انجام داد امر واقعى و حقيقى داشت و نفس افعال و اعمالى كه انجام داد داراى مصلحت بود و اين مصلحت بر هر مفسده اى كه شما فرض كنيد رجحان داشت شما باطن و منتهى اليه اين طرح را تصور نكرده ايد امام، عليه السلام، مأموريت واقعى داشت. در خوددارى از بيعت در حركت به سوى عراق، در امتناع از تسليم، مأموريت واقعى خود را انجام مى داد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 437

اين حديث را كه شما هم قبول كرديد كه امام، عليه السلام، فرمود پيغمبر، صلى الله عليه و آله، مرا به كارى امر كرده است (و انا فاعل ما امر) من امر پيغمبر، صلى الله عليه و آله، را انجام مى دهم.

اين حديث را هم در (ص 408) با نقل جمله هيهات منان الذلة قبول كرده ايد. در ذيل ا ين حديث امام، عليه السلام، مى فرمايد:

اما انّه تَلبَسُونَ بعدَها الّا كَريثِ ما يُركَبُ الفَرسُ، حَتّى تَدوُرَ بِكُم دَورَ الرَحى عَهدٌ عَهِدَ الّى عَن جَدّى.

تا اينكه پس از چند سطر از آينده عمر سعد خبر مى دهد.[179] متوجه باشيد طبق اين روايات معتبره كه خود شما به آن اعتماد داريد امام امر واقعى داشت كارهايش بر حسب عهد پيغمبر، صلى الله عليه و آله، بود از آينده آن مردم از آينده عمر بن سعد آگاه بود اين

مطالب طرح شما را رد مى كند.

مأموريت واقعى امام، عليه السلام، همان خوددارى از بيعت، و به استقبال شهادت رفتن بود. هيچ كشف خلافى نشد و هيچ واقعه غيرقابل پيش بينى جلو نيامد و تأسيس حكومت از آغاز كار زمينه نداشت.

من خواهش مى كنم از شما كه از اين جسارتى كه به مقام امام و قدس قيام آن حضرت انشاءاللَّه بدون التفات كرده ايد پوزش بطلبيد.

و براى اينكه تك روى كنيد، چنين قيام بى نظيرى را كه تاريخ جهان همانندش را نشان نمى دهد، و ذخيره آل محمد، صلوات اللَّه عليهم، است بى ارزش و سبك جلوه ندهيد.

اينك جواب مطالبى را كه در اينجا نگاشته است مطالعه فرماييد اگر چه از پاسخ هايى كه به مطالب گذشته داده شده پاسخ اين مطالب هم معلوم مى شود ولى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 438

چون مى خواهيم در هر مورد پاسخ به اشتباه كارى هايى كه شده است بدهيم از تكرار ناگزيريم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 439

4- 23. آيا كشتن امام، عليه السلام، به سود اسلام بود؟

151. پاسخ

كشتن امام از آن جهت كه عملى بود صادر از بنى اميه و عمال آنها به زيان اسلام، و خيانت و جنايت، و فاجعه اى بود كه نظير آن را تاريخ نشان نمى دهد، و خسارتى بود كه با هيچ وسيله اى جبران پذير نبود.

كدام حادثه جانكاه تر و دلخراش تر از كشتن پسر پيغمبر، صلى الله عليه و آله، و امام زمان، و رهبر مسلمان است.

و كدام گناه را مى توان با آن هر چه بزرگ باشد هم وزن قرار داد اما كشته شدن و شهادت امام، عليه السلام، از اين جهت كه امام، عليه السلام، آنرا پذيرفت يعنى از آن نهراسيد، و براى دفع آن

تن به ذلت و پستى نداد، و از يارى دين دست برنداشت، و خلافت يزيد را باطل شمرد، و به او دست بيعت نداد تا كشته شد، به سود اسلام بود، و اگر امام، عليه السلام، با يزيد بيعت كرده بود يا در وسط قيام از تصميم خود عدول كرده، و تسليم مأموران دولتى مى شد، خسارتى كه به اسلام از اين راه وارد مى گشت، و اهانت هايى كه به خاندان پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مى شد فوق العاده بود.

تمام اميدها به نااميدى مبدل مى شد، و آزاديخواهان واقعى شكست مى خوردند، و هيچگونه زمينه انقلابى عليه بنى اميه فراهم نمى گرديد، و حتى امثال عبداللَّه بن زبير نيز عقب نشينى مى كردند، و يزيد رهبرى روحانى و سياسى اسلام را بدون منازع و مانع عهده دار مى شد و زيان هايى كه از اين راه به اسلام مى رسيد غيرقابل جبران بود.

در اين شرايط طبق همان سخن تاريخى حسين، عليه السلام:

لاارىَ الموتَ الّا سعادةً، وَ لَا الحَياةَ مَعَ الظالِمين الّا بَرَماً.

مرگ و كشته شدن سعادت و شهادت بود، و زندگى با آن ستمگران خوارى و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 440

اهانت.

حاصل اين كه كشتن امام، عليه السلام،، و محروم ساختن جامعه از بركات آن وجود مقدس اعظم مصائب بود، و تسليم شدن، و فرار از مرگ و شهادت، و بيعت امام، عليه السلام، با يزيد نيز خسارت بود، بر امام، عليه السلام، لازم بود اين خسارت را از اسلام دفع نمايد. و شرافت و كرامت خاندان نبوت، و حيثيات اسلامى را حفظ كند، و افكار را آزاد ساخته، و يزيد را از رهبرى روحانى و ولى امر شرعى

بودن معزول و مخلوع سازد تا اگر چه هفتاد سال ديگر هم بنى اميه در بلاد اسلام به زور شمشير حكومت كنند نتواند به اسم دين، به دين ضربت بزنند.

در آن شرايط امام، عليه السلام، بايد مصلحت حيات خود را با ظالمان و مصلحت شهادت خود را با اين همه آثار و نتايج و مفاهيم عالى بسنجد و مصلحت مهمتر را بگيرد، در نظر امام، عليه السلام، مصلحت شهادت واجب الرعايه بود كه فرمود: لاارى الموت الا سعادة ما هم امروز به خوبى اهميت اين مصلحت و بركات حفظ آنرا درك مى كنيم، و مى فهميم كه اين برنامه امام، عليه السلام، از هر جهت ثمرات نجات بخش براى اسلام است.

152. در ص 376 مى گويد: گاهى گفته مى شود: هدف امام حسين، عليه السلام، اين بود كه كشته شود تا اسلام زنده گردد مقصود از اين سخن چيست؟

1. اگر مقصود اين است كه آن حضرت خود را به كشتن داد تا مسلمانان حجاز و عراق و شام و افريقاى شمالى مثلًا به احكام اسلام بيشتر عمل كنند الخ.

جواب

كشته شدن و شهادت امام، عليه السلام، مستقيماً علت آن نيست كه مسلمانان بيشتر به احكام اسلام عمل كنند. بلكه شهادت امام، عليه السلام، سبب نجات اسلام گرديد، و انحرافات فكرى، و گمراهى هاى جامعه مسلمان را خصوص در موضوع نظام حكومتى اسلام مرتفع كرد، و براى درس به آزاديخواهان، و براى مقاصد اصلاح

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 441

طلبانه سودمند شد، و باعث شد كه احكام اسلام، و نماز و روزه و قوانين نظامى و جزايى، و اجتماعى اسلام باقى ماند و از دستبرد دزدانى

كه لباس رهبرى، و پيشوايى مطلق مسلمانان را به غصب در بركرده اند مصون و محفوظ بماند، و شريعت محمدى به شريعت اموى تبديل نشود.

153. در ص 376 مى گويد 2- و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام، عليه السلام، فتوحات ديگرى نصيب مسلمانان شد الخ.

جواب

باز هم عرض مى شود: كشتن امام، عليه السلام، كه كار حكومت ديكتاتور بنى اميه بود هيچ رابطه اى با فتح غرب و شرق نداشت، پيشرفت ها و فتوحاتى كه براى مسلمانان در زمان هر يك از خلفاء حاصل شد مربوط به آنان نبود آن پيشرفت ها مربوط به روح اسلام و قوت تعاليم آزادى بخش، و آماده بودن جوامع محروم آن عصر براى قبول دين قويم اسلام بود.

و شهادت و عكس العمل مظلوميت امام، عليه السلام، اين اثر را داشت كه آن فتوحات رنگ اسلامى خود را تا حدودى حفظ كند، و توسعه قلمرو اسلام و منطقه نفوذ احكام آن شمرده شود، و اگر رابطه مستقيم شهادت امام، عليه السلام، را با فتوحاتى كه پس از آن حاصل شد نتوانيم درك كنيم، رابطه غير مستقيم آنرا در حفظ روح جهاد و تلاش براى كسب افتخارات اسلامى بيشتر نمى توانيم انكار كنيم. در حالكيه مى بينيم قهرمان بزرگ و نامى فتوحات عصر اموى موسى بن نصير فاتح مغرب و اندلس در عداد دوستان اهل بيت شمرده مى شده است 180] و يقيناً از كسانى است كه جنايت هاى يزيد را محكوم و اهل بيت را برحق مى دانستند.[181]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 442

154. باز در ص 376 مى نويسد: 3- و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام حسين، عليه السلام، حكومت بنى اميه

ضعيف شد، و ديگر نتوانست اسلام را فداى هوسهاى جاهلانه خود كند الخ.

جواب

البته حكومتى بنى اميه ضعيف شد و نتوانست اسلام را فداى هوس هاى جاهلانه خود نمايد زيرا، ميزان سنجش ضعف و قوت اين است كه قوت و ضعف را در حال امضاء حكومت يزيد و بيعت شخصيتى مثل امام، عليه السلام،، با حال مخالفت و سرباز زدن از بيعت و تسليم شدن به مرگ و شهادت مقايسه كنيم.

در اينصورت مى بينيم اگر اين انقلاب در جهان اسلام پيدا نشده، و افكار را بيدار نكرده، و حكومت را به خاموش كردن صداى مخالفان، و انقلاباتى كه يكى پس از ديگرى برپا مى شد مشغول نمى ساخت قوت و نيروى آن به آخرين حد مى رسيد، و ديگران هم جرئت انقلاب پيدا نمى كردند، و نيروى نظامى بدون مزاحمش در اجراء نقشه هاى پليد، و اسلام بر اندازش تا هر كجا مى خواست پيش مى رفت.

و اگر پس از شهادت امام، عليه السلام، در واقعه حره به قول شما قدرت وحشتناك تر نشان داد، باز هم از ضعف و بيم از طغيان افكار و ترس از شورش و انقلاب بيشتر بود.

اين قوت نيست عين ضعف و گرفتارى حكومت، و شكست آن در برابر نيروهاى دينى و ملّى وفادار به دين اسلام بود كه نمى توانست صداها را بيندازد، و مردم را قانع سازد، و به قدرت سر نيزه و شمشيرهاى جنايت و خباثت آزادى كشان بى شرفى مانند مسلم بن عقبه، و حجاج متوسل مى شد. اين بزرگترين دليل ضعف حكومت است كه شمشيرهاى جلادانش همواره به خون مردم بى گناه، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 443

شخصيت هاى دينى و ملى آلوده باشد.

بنى اميه پس

از شهادت امام، عليه السلام، از مردم بيمناك بودند، و به مردم سوءظن پيدا كرده، و مى فهميدند كه بر آنها تحميل هستند.

بعد از شهادت امام، عليه السلام، اولًا سلطنت از خاندان معاويه برون رفت، و بنى اميه هم اگر چه در حدود هفتاد سال حكومتشان با پايه هاى لرزان دوام يافت، اما نتوانستند افكار و نقشه هاى معاويه و يزيد را به طور دربست دنبال كنند، و نام مقدس پيغمبر، صلى الله عليه و آله، را از اذان ساقط و بلكه شهادت به توحيد را از بين ببرند، و به شورش ها و انقلابات پى در پى كه همه علامت نارضايتى مردم، و مقاومت آنان در برابر حكومت بود همواره دستشان بند شد.

اين شورش ها مانند شورش مدينه، و شورش توابين، و قيام مختار، و شورش مطرف بن مغيره، و شورش ابن اشعث، و قيام جناب زيد، همه مستقيم يا غير مستقيم از قيام امام حسين، عليه السلام، الهام مى گرفت، و روح مقاومت در برابر باطل كه از ثمرات آن قيام بود مردم را تكان مى داد.

خلاصه كلام اين است كه اگر بنى اميه پس از شهادت امام از قدرت سر نيزه حداكثر استفاده را نمودند ولى قدرت معنوى آنها از ميان رفت، و اتصال و ارتباط با آنان ننگ و رسوايى شد، و حادثه حرّه و هتك خانه كعبه از ضعف معنوى حكومت بروز كرد، و اين حوادث براى دولت بنى اميه بسيار گران تمام شد و آرزوها و تلاش هاى بنى اميه در محو اسلام بى نتيج شد،

وَ يأبَى اللَّهُ الّا انْ يُتِمّ نُورَه وَ لَو كرِهَ الكافِرونُ.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 444

4- 24. تبليغات ضد امام،

عليه السلام

155. تبليغات ضد

امام، عليه السلام، كه در ص 377 از آن سخن گفته عليه امام تأثيرى نكرد، و از مقام امام در افكار مردم چيزى كم نساخت. بنى اميه اگر چه تبليغ مى كردند، و جيره خواران متملق آنها هر چه خواستند گفتند، و كسى جرأت نمى كرد به آنها پاسخ بدهد، ولى تبليغاتشان مردود مى شد و در دل هاى مردم اثرى نمى گذاشت، بلكه چون تبلغيات دولتى بود عكس العمل ضد داشت، و امام را بيشتر محبوب مى كرد، و قلوب را جريحه دارتر مى ساخت، و در بدعت هايى كه در روز عاشورا رايج كردند، و آنرا روز بركت مى شمردند اگر چه غرض آن كسان كه اين بدعت ها را ساختند فراموش شدن عاشورا، و حادثه دلخراش كربلا بود، علت شيوع اين مراسم اين بود كه عنوان هاى ديگر را پيش كشيده و براى آن عنوان ها حديث جعل كردند، و مردم غافل باور نمودند، و اين هم دليل عكس العمل شديد عاشورا را در قلوب، و بيم حكومت هاى ضد اسلام و ضد آزادى از برگزارى مراسم عزادارى حسين، عليه السلام، است.

156. در ص 378 نوشته است 4- و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام، عليه السلام، جمعيت شيعه متشكل تر شد الخ.

جواب

شهادت امام، عليه السلام، شيعه را متشكل، و نيرومند و شكيبا و پايدار ساخت، و اگر قيام امام نبود شيعه نه فقط موقعيت كنونى خود را نداشت بلكه عوامل نابود كننده اى كه به اتمام نيرو عليه شيعه و براى محو آنها در حكومت بنى اميه و بنى عباس كوشش مى كرد آنها را از صفحه تاريخ زايل كرده و امروز جزء فرق بائده، و از ياد رفته بودند.

اگر امام، عليه السلام، در خانه نشسته و بيعت

كرده، و شهيد نشده بود، و پس از بيست

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 445

سال كه شيعه ادعاء طرفدارى از حق، و فداكارى مى كرد با آن فريادها و حماسه سرايى ها به آنها پاسخ مثبت نمى داد هم از آنها امتحان به عمل نمى آمد و مضمون اين آيات:

وَ يَحلِفُونَ باللَّهِ انَّهُمْ لَمِنكُم، وَ ماهُم مَنكُم وَ لكِنَّهم قَومٌ ينرَقُون: فَلمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القّالُ تَولوا الّا قَليلًا مِنهم وَ اللَّهُ عَليمٌ بالظّالِمين: وَ لَمّا كُتِبَ عَليهِمُ القِتالُ اذا فَريقٌ مِنْهُم يَخشَونَ كَخَشيَةِ اللَّهِ او اشَدّ خَشية.

ظاهر نمى گشت.

و هم آنهايى كه از روى حقيقت مدعى تشيع بودند دلسرد و نااميد مى شدند.

قيام امام، عليه السلام، ماهيت و هويت شيعه را مشخص ساخت و شخصيت اين يگانه جمعيت پيرو آل محمد، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را مستقل تر كرد.

شما كه مى گوييد: بدون ترديد پس از حادثه كربلا جنبه ضعف شيعه پيش از قوتش بود، بايد ضعف روحيه شيعه را در حكومت يزيد خصوصاً در فرض بيعت امام، عليه السلام، و بى اعتنايى آن حضرت به درخواست هاى مردم كوفه در نظر بگيريد، و با قوت آن و شدت علاقه و احساساتشان پس از شهادت امام، عليه السلام، مقايسه كنيد تا بفهميد شيعه ضعيف شد يا قوى، و حادثه كربلا آنها را مصمم تر، فداكارتر، بلند همت تر كرد يا نه؟

قيام توابين و واقعه عين ورده را در تواريخ بخوانيد تا بدانيد شهادت امام، عليه السلام، چگونه در شيعه روح تصميم و فداكارى و مقاومت در برابر باطل دميد، اين شور و احساسات پاك آنها عكس العمل شهادت امام، عليه السلام، بود.

اينها اكثر مردمى بودند كه وقتى مسلم،

عليه السلام، قيام كرد او را تنها گذاردند، و اكنون تحت نفوذ اثر شهادت امام، عليه السلام، اينگونه غيرت و همتشان به جوش آمد:

شما كه مى گوييد پس از حادثه كربلا جنبه ضعف شيعه بيش از جنبه قوتش بود، و

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 446

به طور ضمنى از قيام امام، عليه السلام، انتقاد مى كنيد اين حقايق را مطالعه نمى نماييد، تا بدانيد شهادت امام، عليه السلام، سرآغاز قوت شيعه شد، و اين قوت و نيرويى كه تا امروز شيعه را نگاه داشته در اثر فداكارى امام است كدام فرقه اى به قدر شيعه فداكارى و ثبات قدم نشان داده است و كدام جمعيت به قدر شيعه، شهيد و زندانى در راه دين و هدف و عقيده خود داده است.

آيا اين مصيبات و اين شدائد و شورش ها و قيام ها در تجديد نشاط شيعه، و گسترش دائره نفوذ تشيع مؤثر نبود؟

و همانطور كه اميرالمؤمنين، عليه السلام، مى فرمايد:

بَقيّةُ السَيفِ ابقى عدداً وَ اكثَرُ ولداً[182]

اين قيام ها شيعه را باقى تر و بيشتر ساخت.

157. در ص 379 مى نويسد: 5- و اگر مقصود اين است كه امام حسين، عليه السلام، خواست خود را به كشتن بدهد تا آل ابى سفيان رسوا شوند و بدين وسيله اسلام زنده شود. اين مطلب هم صحيح نيست زيرا رسوايى معاويه و پسرش يزيد آنقدر واضح و آشكار بود كه احتياجى به عقب زدن پرده نبود الخ.

جواب

رسوايى معاويه و يزيد آشكار بود، و آنچه راجع به رسوايى آنها نوشته معلوم و مشهور بود. ولى اگر قيام امام، و آن شهادت و مظلوميت و اسارت اهل بيت نبود مى توانستند روى آن رسوايى ها سرپوشى بگذارند،

و تاريخ را عوض كنند و آنها را تبرئه نمايند.

دستگاه تبليغات معاويه، و پول هاى كلانى كه در اينراه صرف مى كرد براى كارهاى نكوهيده او عذر تراشى ها كرده، معاويه را معذور قرار مى داد كه تا امروز هم بسيارى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 447

از مسلمانان در گمراهى هستند.

معاويه حركات و اعمال ضد و نقيض و مبهم مرتكب مى شد گاهى اظهار دين مى كرد، گاهى به خود حلم مى بست، رل اشتباه كارى را چنان بازى مى كرد كه بسيارى از مردم اغفال مى شدند، و با رشوه و تطميع و جوائزى كه مى داد دهان ها را مى بست كتاب تطهير الجنان را بخوانيد تا ببينيد چگونه براى رفتارهاى زشت و نامشروع او محمل تراشى كرده اند.

اين شهادت امام، عليه السلام، بود كه در دنياى اسلام رعد آسا صدا كرد، و هر ابهام و شك و ترديد را در خباثت و جنايت بنى اميه و مقاصد تخريبى آنان از ميان برد و آنها را مفتضح و رسوا كرد.

اين شهادت امام، عليه السلام، بود كه يزيد را در افكار عامه محكوم ساخت به طورى كه كسى نتوانست درباره او جز به مذمت و توبيخ و لعن و نفرين زبان باز كند.

سخن صريح و روشن درباره معاويه، و سوء نيت و زشتى كردار او از اميرالمؤمنين، عليه السلام، بيش از اينها صادر شده است مع ذلك اگر شهادت امام حسين، عليه السلام، جلو نيامده بود تا اين حدودى كه وضع روشن شد مردم ملتفت حقايق نمى شدند.

158. در ص 381 مى گويد: 6 و اگر مقصود اين است كه امام، عليه السلام، مى خواست با كشته شدن خود و اسيرى خانواده اش احساسات مردم شام

را تحريك كند تا بر ضد يزيد قيام كنند و حكومت وى را سرنگون سازند تا بدين وسيله زنده شود. اين هم قابل قبول نيست الخ.

جواب

شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيت در شام تأثير شايان داشت، و حتى درباريان بنى اميه را منقلب ساخت، و سفراء بيگانه را تحت تأثير قرار داد، و مثل يحيى بن حكم برادر مروان حكم را چنان منقلب كرد كه اين دو بيت را در مجلس يزيد خواند:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 448

لهامٌ بِجَنبِ الطَّفِ ادنى قِرابَةًمِن ابنِ زيادِ العَبدذِى الحَسَبِ الوَغلِ

سُمَيَّةُ امَسى نسلُها عددَ الحَصى وَ بِنتُ رَسولِ اللَّهِ ليسَ لَها نسلٌ 183]

و از درون خانه يزيد بانگ اعتراض و تنفر بلند شد، و خطبه هاى تاريخى حضرت زينب و حضرت امام زين العابدين، عليهما السلام، در مجلس يزيد و در جامع دمشق تا عصر ما نيز روشنگر حقايق، و معرف حقيقت و فضيلت اهل بيت، عليه السلام، است از هر موقف و فرصتى در كوفه و دمشق و بين راه اين دو شهر بنحو كامل استفاده كردند، و در تجديد مجد و تعالى اسلام، و تحكيم مبانى حق پرستى و حمايت از دين هر چه توانستند كوشش كردند. همان مردم شام نيز از خواب خرگوشى بيدار شدند، و آن مردمى كه واقعه حره را بوجود آوردند و احترام كعبه معظمه را هتك نمودند، سپاهيان يزيد و جيره خواران دولت بودند.

دولت آن وقت دولت نظاميان، و زور سرنيزه مسلم بن عقبه ها و حصين بن نميرها بود.

تيمساران خون آشام همه مصلحت دنياى خود را در اين مى ديدند كه اختيارات و حقوق

جامعه و آزادى هايى را كه اسلام به خلق داده بود تا هر حد ممكن است محدود كنند، و از روى كار آمدن حكومت قانونى و متكى به احساسات جوامع اسلام سخت در هراس بودند، زيرا مى دانستند، اگر ورق برگردد همه بركنار مى شوند، لذا با شدت هر چه تمام تر، و با بى رحمى هر چه بيشتر مردم را مى كوبيدند، و احساسات را خفه مى كردند، بيعت يزيد، و بيعت به معاوية بن يزيد را نيز همين ارتش جنايتكار بر ملت تحميل كرد و گرنه ملت شام خصوصاً بعد از ورود اسراء اهل بيت به دمشق بيدار شده، و بنى اميه وجهه ملى خود را از دست دادند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 449

4- 25. يك نكته

159. آنچه را در ص 381- زير اين عنوان نوشته است تكرار مطالب گذشته است.

و پاسخش هم مكرر داده شد، و ماهيت و حقيقت اين پيشنهادها را شرح داديم، و ثابت كرديم پيشنهاد بازگشت براى اتمام حجت بود كه به حكم آيات قرآن مجيد از سنن الهيه است، و سيره و روش انبياء و اولياء و جزء برنامه كار ايشان است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 450

4- 26. خلاصه سخن

160. خلاصه سخن كه جواب سخنان مكرر نويسنده شهيد جاويد در ص 382- است اين است كه: اين عبارت كه با شهادت امام، عليه السلام، اسلام زنده شد، داراى معنايى عالى و مفهومى با ارزش و صحيح و منطقى و خردپسند است.

1. چه زنده شدن اسلام به معناى حفظ تعاليم، و برنامه هاى دينى از دستبرد بنى اميه، و بقاء احكام باشد.

2. و چه به معناى فتوحات اسلامى باشد، زيرا اگر اوضاع اجتماعى و فكرى و دينى مسلمانان مانند عصر يزيد جلو رفته بود فرضاً فتوحاتى صورت مى گرفت فتوحات يزيدى، و شريعت اموى بود، و شهادت امام، عليه السلام، چون از اسلام ضربت حكومت يزيد و خطرات آنرا دفع كرد سبب شد كه اين فتوحات، فتوحات اسلامى، و گسترش منطقه نفوذ اسلام محسوب شود، و بانك تكبير و شهادتين را به شرق و غرب برساند.

3. و چه به معناى ضعيف شدن حكومت بنى اميه باشد، زيرا به شرحى كه توضيح داده شد شهادت آن حضرت حكومت بنى اميه را ضعيف ساخت، و آنانرا از مبارزه قطعى و نهايى با اسلام بازداشت.

4. و چه به معناى متشكل شدن شيعه باشد زيرا شيعه را متشكل و مبارز و مستقل و

مجاهد كرد.

5. و چه به معناى رسوا شدن آل ابى سفيان باشد، زيرا آنها را رسوا ساخت، و افكار را به شدت عليه يزيد بسيج كرد.

6. و چه به معناى بيدارى و اعلام خطر به مردم شام باشد زيرا آنها را بيدار كرد، و به آنها فهماند راهى كه بنى اميه و معاويه و يزيد به آنان نشان داده اند راهى است كه مورد قبول اهل بيت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، نيست.

7. و چه به معانى و مفاهيم بلند ديگر باشد كه در اين كتاب در موارد بسيار به آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 451

اشاره شده است.

و تعبير صحيح در مقابل تعبير ناصحيح كتاب شهيد جاويد (ص 382) اين است كه بگوييم: امام، عليه السلام، شرايط تأسيس حكومت اسلامى را موجود نمى ديد، و از يك سو ملاحظه مى فرمود اسلام در معرض انقراض واقع شده، و اگر با يزيد بيعت كند، و حكومت او را امضا نمايد به حيات اسلام زودتر خاتمه خواهد داد، و از سوى ديگر مى ديد وظيفه دارد براى نجات دين و احياء اسلام كوشش و تلاش كند، و چون قيام و اعلان مخالفت و خوددارى از بيعت، و شهادت خود را براى نجات دين و بقاء احكام و براى تمام هدف هاى عالى و اصلاحى اسلام يگانه وسيله دفع خطر از دين مى دانست، و علاوه مأموريت خاص در اين موارد نيز داشت با علم به انتهاء اين قيام به شهادت و با علم به ترتيب اين همه آثار بر آن قيام كرد. قيامى كه تمام اين فوائد و نتايج ارزنده اثر اختيارى و قصدى و

هدف آن محسوب مى شود.

درود به روان شريف بزرگوار سيد جعفر حلى، رحمة اللَّه عليه، كه در مرثيه جدش مى گويد:

قَد اصبَحَ الدّينُ مِنهُ يَشتَكى سَقَماًوَ ما الى احَدِ غَير الحُسَينِ شَكا

فَلَم يَرَ السّبِطُ لِلّدين الحَنيف شِفاالّا اذا دَمُهُ فِى نَصره سُفكا

وَ ما سَمِعنا عليلًا لاعلاجَ لَهُ الّا بِنَفسِ مُداويه اذا هَلِكا

بَقَتلِه فاحَ لِلاسلامِ طَيبُ هُدىً فَكُلمّا ذَكَرَتهُ المُسلِمونَ ذَكا

وَ صانَ سَتَرَ الهُدى عَن كُلّ خائِنَةٍسَترُ الفواطِمِ يَومَ الطّفِ اذهُتكا

نَفسى الفِداء لِفادٍ شرعَ والِدِهِ بِنَفسِهِ وَ بِاهلِيه وَ ما مَلَكا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 452

4- 27. بررسى يك شعر

161. در ص 383 اين شعر معروف را مورد بررسى قرار مى دهد:

انْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقم الّا بِقَتلى ياسَيُوف خُذينى

و مى گويد: ما گوينده اين شعر را نمى شناسيم سپس مطالب گذشته را براى چندمين بار تكرار كرده است.

ما مى گوييم: اولًا ما گوينده اين شعر را مى شناسيم گوينده آن شاعر كربلا مرحوم شيخ محسن ابوالحبّ كبير است و اين شعر يكى از ابيات قصيده پرحماسه و شورانگيز و پر از معانى دقيقه او است و بيعت بعد از آن اين است:

هذادمِى فلتُرُوَ صاديَةُ الظُبى مِنهُ، وَ هذا بِالرِماحِ وَ تينى

و ثانياً تصور اينكه تن به كشته شدن دادن سبب پيشرفت مرام، و دين و مسلك شخصى شود چنانچه پيش از اين هم گفته ايم ممكن و معقول است، زيرا بسا مى شود كشته شدن، استقامت و پايدارى، و ايستادگى در ميدان جنگ سبب قوت روحيه ديگران، و يا عبرت، و يا رعب و بيم دشمن و يا سربلندى، و افتخار جبهه مى شود.

مانند استقامت جناب جعفر در جنگ موته.

پس خود را در درياى شمشير و تير و نيزه، و خطرات ديگر انداختن

در وقتى كه روحيه ديگران ضعيف شده از بيم مرگ قدم به جلو نمى گذارند بزرگترين نصرت اسلام، و حمايت از مقاصد اسلام است، و فداكارى حقيقى است.

شاعر چنين معناى رقيق دقيق و چنين همت بلندى و فداكارى را در نظر گرفته و مى گويد:

ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى يا سيوف خذينى

اگر دين محمد زنده و پابرجا نمى شود مگر به قتل من، يعنى به اينكه من جانم را در راه بقاء آن نثار كنم اى شمشيرها مرا بگيريد.

اكنون بگوييد: چرا اين شعر زبان حال امام، عليه السلام، نيست؟ و اگر امام، عليه السلام، كشته شدن باين منظور را پذيرفته، و شهادتى را كه سبب نجات اسلام است قبول كرده باشد چه اشكالى دارد؟

بيعت نكردن، وتسليم نشدن، و شهادت هر يك به ملاحظه هدفى كه امام، عليه السلام، داشت محبوب و مطلوب آن حضرت بوده است.

شما براى چندمين بار به مغلطه كارى پرداخته، و مى گوييد چگونه ممكن است اسلام با از دست دادن پيشواى خود زنده گردد.

پاسخ اين اشتباه كارى اين است كه:

اولًا ممكن است فداكارى، و تن به شهادت دادن و استقامت رهبر و پيشواى يك مذهب و مرام در بعضى موارد چون علامت خلوص، و پاكى عقيده و ايمان او به مبدأ و طريقه اى است كه به آن دعوت مى كرده، سبب فتح دل ها به سوى آن عقيده شود، و آن فداكارى مردم را به حقيقت آن عقيده و صداقت رهبر آن رهنمون گردد.

و ثانياً چنانچه مكرر گفته ايم: امر دائر بين دو محذور بود يا تن به بيعت دادن و حكومت يزيد مشهور به فسق و فحشاء و منكرات را پذيرفتن، و راه را براى وارد شدن آخرين ضربت

كارى به قلب اسلام بازگذاشتن، و يا بيعت نكردن، و امر به معروف و نهى از منكر نمودن، و استقامت ورزيدن و كشته شدن، و فرياد: يا سيوف خذينى بلند كردن.

در صورت نخست اگر صميمانه و جيره خوارانه العياذ باللَّه امام، عليه السلام، آن مجسمه طهارت و تقوى و پاكى، و خير و فضيلت با يزيد يعنى پيكر خالص و تمام عيار رذالت و نابكارى و كفر و ارتجاع همكارى مى كرد و از تماشاى صحنه هاى انقراض

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 454

احكام اسلام ناراحت نمى شد، و اظهار نگرانى نمى كرد حياتش محفوظ، و امور مادى، و جسمانيش تأمين و از خطر خلاص مى شد.

ولى در آن صورت عنوان مفسر قرآن، و پيشواى اسلام و مشعل فروزان هم از آن حضرت سلب مى شد، چراغ و حيات معنوى او كه تا امروز و تا روز قيامت باقى و پاينده و روشنى بخش و راهنماى سالكان راه حق است، خاموش مى گشت، و بقاء حيات مادى او در اين حال سبب انحراف افكار مى گرديد.

در صورت دوم همه عناوين واقعى امام، عليه السلام، محفوظ مى ماند و اسلام نجات پيدا مى كرد، و روحيه مردم قوى، و ضربت حكومت يزيدى با اعلان مخالفت امام، عليه السلام، و استقامت فوق العاده آن حضرت كه به قيمت جان خود و عزيزانش تمام شد دفع گرديد، و امام، عليه السلام، وظايفى را كه در برابر اسلام داشت انجام داد، و صداى: يا سيوف خذينى را به گوش جهانيان رساند.

شما اشتباه كارى مى كنيد، و بدون اينكه اين دو محذور را در نظر بگيريد.

فوائد و بركات حيات امام، عليه السلام، را در حال

بسط يد، و نفوذ مطلق، و كمال قدرت مجسم مى سازيد و وانمود مى كنيد كه تن به كشته شدن دادن، و خلق را از اين بركات محروم كردن قابل درك نيست، و مفهوم بسيار مقدس و قابل فهم و درك اين شعر و نظائر آنرا مغلق جلوه مى دهيد.

آرى امام، عليه السلام، مى فرمايد: اى عمال حكومت ضد اسلام من شمشيرهاى استبداد شما را كه براى كشتن من، و كوبيدن اسلام آماده كرده ايد مى پذيرم: يا سيوف خذينى، من با حكومت يزيد، كه كمر نابود كردن اسلام را به ميان بسته بيعت نمى كنم.

امام، عليه السلام، مى فرمايد: شمشيرهاى ظلم و جنايت مرا بگيرند و بدنم را قطعه قطعه كنند، و خونم را بريزند من تن به زير بار ظلم نخواهم داد، و بار بيعت يزيد را بدوش نمى گيريم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 455

حيف كه شما آقاى نويسنده شهيد جاويد مفهوم عالى و ارزنده اين شعر را كه شعر نيست و عين حقيقت ا ست درك نكرده به آن حمله كرده ايد.

چه مفهومى از مفهوم اين شعر آزادى بخش تر، و انسانى تر است اين نهايت بلندى همت بشر در راه حفظ مصالح اجتماعى، و خير و سعادت ديگران است.

واقعاً انسان از اين منطق عجيب و غريب شما گيج مى شود كه چرا اينگونه انحراف پيدا كرده است.

چه كسى گفته است كشتن امام، عليه السلام، اسلام را زنده كرد تا شما به يزيد و عمال او آفرين بگوييد.

ما مى گوييم: آفرين بر امام، عليه السلام، كه شهادت و كشته شدن را اختيار كرد و تسليم نشد و بيعت نكرد، و اسلام را زنده كرد، و مصيبت حسين، عليه السلام:

مُصيبَة ما

اعظمها وَ اعظَم رَزيَّتها فِى الاسلام

بود زيرا جامعه را از بركات وجود امام، عليه السلام، و از بسط يد، و تصرف او در امور محروم كرد و به حيات پرفيض امام، عليه السلام، در حالى كه پاى بيعت نكردن با يزيد و مقاومت در برابر باطل تا گذشت از جان مصممانه ايستاده بود تجاوز كرد. اين مصيبت اعظم مصائب بود، و ما همواره در اين مصيبت عزادار و سوگواريم.

ولى شهادت و فداكارى آن حضرت نيز عظيم ترين فداكارى ها در راه اسلام، و واقعى ترين نمايش هاى ايمان و اخلاص بندگان خاص خدا بود. آن صبر و استقامت، و شجاعت و ايمان و فضيلت و افتخار بود كه فقط بر جبهه افتخارات محمد و آل محمد، صلوات اللَّه عليهم اجمعين، ثبت شد، و ما و هر شيعه و بلكه هر انسان فضيلت خواه و حق پرست و آزاده و موحد به آن افتخار مى نمايد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 456

4- 28. تشبيه غلط

162. آنچه در ص 385 تحت عنوان تشبيه غلط گفته است ارتباطى با قيام امام، عليه السلام، ندارد، و ما تا كنون از كسى اين تشبيه را نشنيده بوديم، مبادا خودتان اين حرف را در آورده باشيد تا جواب بدهيد و باز هم مغلطه كارى نماييد.

سپس در ص 386 سخنان مكرر سابق را كه ما هم مكرر به آن جواب داده ايم تكرار كرده است و در اينجا نيز مى گوييم:

آنچه آن حضرت انجام داد مقاومت در برابر ديكتاتورى يزيدى و قيام و تلاش براى نجات اسلام و مسلمانان بود، و همين برنامه اى كه اجرا كرد اسلام را نجات داد، و عمل عمال حكومت، و كوبيدن

نيروهاى ملى اسلامى و كشتن فرزند پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، هدف آن حضرت نبود، يعنى امام، عليه السلام، به كربلا نرفت تا عمال حكومت با او اينگونه رفتار كنند بلكه امام، عليه السلام، با اينكه مى دانست از بيعت امتناع كردن منتهى به شهادت مى شود بيعت نكرد، و به كربلا رفت و استقامت نمود تا شهيد شد.

امام، عليه السلام، از نتايج نجات بخش بيعت نكردن و ثبات و استقامت و عكس العمل جنايت هاى بنى اميه آگاه بود، لذا با يقين به عدم امكان پيروزى نظامى قيام كرد و خون خود و عزيزانش را در راه اسلام با كمال رضا و تسليم به امر خدا نثار كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 457

4- 29. خيال كودكانه

163. در ص 386 تا 388- استبعاداتى را كه كرده فى حد نفسه با قطع نظر از اينكه حكمت هاى الهيه، و حفظ مصلحت هاى مهمتر اينگونه اقتضا دارد بجا است، اما وقتى مصلحت مهمتر در بين باشد ناچار از مصلحت مهم بايد صرف نظر كرد.

معناى رضاى امام، عليه السلام، به اسارت اهل بيت اين است كه: در دوران امر بين دو محذور شديد بايد محذور شديدتر را به تن دادن به محذور شديد دفع كرد در اينجا امام، عليه السلام، توجه خطر قطعى به اسلام را از هر محذورى مهم تر و شديدتر مى دانست و دفع آنرا با تحمل هر ضرر و خطرى لازم مى شمرد، لذا به اسارات اهل بيتش كه اثرش در دفع خطر از اسلام خصوص از نظر مردم كمتر از شهادت نبود راضى شد.

مانند كسيكه پيغمبر خدا را در معرض قتل ببيند، و براى دفع

قتل از او به مرگ و كشته شدن خود راضى شود.

مسئله رضايت امام، عليه السلام، هم به اسارت اهل بيت اينگونه است امام، عليه السلام، قطع نظر از مصلحت حمايت از اسلام، و آثارى كه اين اسارت داشت به اسارت خواهران و دخترانش راضى است يا نه البته راضى نيست.

ولى با توجه به اثر اسارت آنها براى نجات اسلام، و هدايت مردم به اسارت آنها راضى است يا نه؟

يقيناً راضى است، چون ناچار بايد يا از اسارت اهل بيتش جلوگيرى كند يا اسلام را نجات بدهد.

مانند كسى كه صدها مليون خسارت را براى حفظ جان خود و فرزندش تحمل مى كند.

رضايت به اسارت هم اينطور است.

چقدر كوتاه فكر است آن كس كه اين منطق را درك نكند، و چقد كودكانه است كه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 458

كسى گمان كند امام، عليه السلام، بدون ملاحظه جلب مصلحت و يا دفع مفسده اى اسيرى اهل و عيالش را مى خواست و از اسير شدن خواهر و دخترانش ناراحت نبود.

اين منطق كودكانه است و نسبت آن به ساحت مقدس امام، عليه السلام، و شيعيان آن حضرت جسارت است نه آقا كسى اين فكر كودكانه را ندارد، و همه مى دانند كه امام، عليه السلام، وظيفه داشت براى تكميل هدف هاى خود و براى دفع ضربت حكومت يزيد به اسلام، و براى اتمام حجت اهل بيتش را در كربلا بياورد و در معرض اسارت قرار دهد، و از آن مردم هم حمايت از آنها را بخواهد بنى اميه و عمالشان را در ميدان يكى از بزرگترين امتحانات الهيه وارد سازد.

آنان نيز وظيفه داشتند كه در اين موقع پاس

حرمت اهل بيت پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، را نگاه دارند، و خود را در نظر خودى و بيگانه رسوا نسازند.

حال شما اسارت اهل بيت را بى فايده مى دانيد و با زنده شدن اسلام و با كوبيدن بنى اميه، و با بيدارى شعور اسلامى و مصلحت ها و حكمت هاى بزرگ ديگر بى ارتباط مى دانيد آن حرف ديگر است، ديگران اينطور نمى انديشند و در اين اسارت فلسفه هاى ارزنده و بى نظير بسيار مى بينند.

اگر اسارت اهل بيت با هيچ يك از اين فوائد و نتايجى كه بر آن مرتب شد ارتباط ندارد پس بگوييد امام، عليه السلام، براى چه آنها را با خود همراه كرد؟

اگر به آن اعمال قساوت آميز و ضد اخلاق و ضد اسلام بنى اميه نسبت به خانواده اش راضى نبود، چرا به سخن ابن عباس اعتنا نكرد، و با اينكه در حجاز حتماً به اسيرى نمى افتادند آنها را در مكه يا مدينه تحت حمايت بزرگان بنى هاشم مانند ابن عباس، و محمد حنفيه و عبداللَّه بن جعفر نگذاشت؟

چرا پس از اينكه به قول شما هم وضع روشن شد، و معلوم شد زمينه اى براى تأسيس حكومت نيست آنها را بر نگرداند، و به مأمنى نفرستاد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 459

چرا وقتى براى حضرت عباس و برادرانش امان نامه آوردند اگر راضى نبود اين زن و بچه به اين اهانت ها و اسارت عجيب گرفتار شوند به آنها امر نكرد پيشنهاد امام را بپذيرند، و با اين زن و بچه به كنار روند؟ و چرا، و چرا؟

پس شما كه اينگونه بررسى مى كنيد يك پاسخ صحيح و خردپسند هم به اين پرسش ها بدهيد.

اگر خودتان قدرى فكر

كنيد ملتفت مى شويد كه طرح شما جوابگوى اين سؤالات، و ده ها بلكه صدها پرسش هاى ديگر نيست.

و بايد اعتراف كنيد كه امام، عليه السلام، يك مأموريت الهى داشت و براى نجات اسلام هر چه را داشت و هر چه لازم بود در ميدان دفاع از دين وارد كرد، و به شهادت خود و عزيزانش و اسارت اهل بيتش راضى شد.

و زبان حال و مقالش در مورد شهادت خود و اسارت اهل بيت و لزوم فداكارى در راه دين اين بود:

لَئِن كانَتِ الدُّنيا تُعَّدُ نَفيسَةًفَدارُ ثوابِ اللَّهِ اعلى و انبَلُ

وَ ان كانَتِ الا بدانُ لِلموتِ انشَئِتَ فَقَتلُ امرىٍ بالسيفِ فِى اللَّهِ افضَلُ 184]

آقاى نويسنده!! شما اول با اين منطق عالى و همت بلند آشنا شويد سپس راجع به قيام آن حضرت طرح بدهيد.

بنابر نظر شما اين بيت دوم چه معنايى دارد شما بگوييد: كشته شدن در راه خدا چه فضيلتى دارد؟ اسلام از آن چه سودى مى برد؟ اين كشته شدن سبب ضعف اسلام مى شود هر چه مى خواهيد درفشانى كنيد امام، عليه السلام، مى فرمايد:

فقتل امرئ بالسيف اولى و افضل

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 460

از نظر ديگر هم اگر اسارت اهل بيت را ببينيم كسانيكه فقط به اين ظواهر نگاه نمى كنند و حقيقت بين هستند اين ذلت ها را عين عزت مى شمارند، و اين شكست ها را پيروزى، و سرافرازى مى بينند.

خواستن مرد شامى دختر والا مقام امام، عليه السلام، را به كنيزى و اهانت هاى يزيد و ابن زياد به اهل بيت، عليهم السلام، از مصائب فوق العاده با عظمت و سخت است، ولى آيا اين اهانتى كه به آنها شد بيشتر بود يا

توهينى كه يزيد از آن اهانت ها براى خود به وجود آورد كدام يك در اين مناظرى كه تشكيل شد حقير و مورد توبيخ و سرزنش شدند، و اكنون از آن اهانتى كه به دختر عزيز و گرامى حسين، عليه السلام، شد جز داستانى كه قوت منطق و علم زينب، سلام اللَّه عليها، از آن استفاده مى شود، و جنايت و خباثت بنى اميه آشكار مى گردد چه باقى مانده است؟

بردن اهل بيت عمصت و طهارت سر كوچه و بازار، و از اين شهر به آن شهر و اين مجلس به آن مجلس نكوهش و تنفر شديد مردم را به سوى چه كسى متوجه ساخت؟

آيا مردم براى اهل بيت مى گريستند يا براى بنى اميه؟

ظالم و ستمگر در عين پيروزى مغلوب و سرافكنده و منفور است، و مظلوم خصوص اگر به جرم حمايت از حق و خير و مصلحت عامه مظلوم شده باشد محبوب و پيروز است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 461

4- 30. يك نكته

164. در ص 389 مى گويد: كسانى كه تصور مى كنند امام حسين، عليه السلام، براى كشته شدن حركت فرموده، و كشتن وى اسلام را زنده كرده است ناچار بايد از كشتن امام، و اسيرى خانواده اش خوشنود باشند زيرا به تصور آنان آن حضرت به هدف خود رسيده است، پس اگر چنين است چرا در زيارت امام مى خوانيم

«لعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به».

جواب

اين هم يك اشتباه كارى ديگر است كه متأسفانه نظير آن در سخنانش زياد ديده مى شود، و ما نمى دانيم واقعاً خود نويسنده هم در اشتباه بوده يا به قصد گمراه كردن افكار اين شبهه ها را مطرح كرده است بهتر اين

است كه حمل بر صحت كنيم و بگوييم خودش در اشتباه بوده است.

اما رفع اشتباه

اولًا. آن چيزى كه رضايت داشتن به آن در اينجا مذموم و گناه بزرگ است كار و عملى است كه از يزيد و ابن زياد، و عمال جنايت پيشه آنها صادر شد، و آن كشتن امام، عليه السلام، و جوانان هاشمى، و اصحاب آن حضرت و اسير كردن اهل بيت و مظالم ديگر است.

هر مسلمان و هر با وجدانى از اينكار يعنى كشتن امام، عليه السلام، بايد متنفر و ناراضى باشد، و هر كس به اينكار راضى شود مشمول همان نفرين:

لَعَنَ اللهُ امَةً سَمِعَت بِذلك فَرَضيتَ بِه

مى باشد.

كشتن امام كارى بود كه يزيد و عبيداللَّه، و آل مروان و آل زياد به آن خوشحال شدند

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 462

چنانچه در زيارت عاشورا ميخوانيم:

وَ هذا يَومٌ فَرِحَت بِهِ آلُ زيادَ وَ آلُ مروان بِقَتلِهِمُ الحُسين، عليه السلام.

بديهى است ضد اين فرح و سرور و رضايت دشمنان اهل بيت، حزن و تأسف و اندوه شيعان و دوستان آنها است كه از عمل بنى اميه و ستم ها و جنايت هاى آنها ناراضى و مصيبت زده و سوگوارند.

به عكس در مورد برنامه اى كه امام، عليه السلام، انجام داد و قبول بيعت نكرد و تسليم نشد و قيام فرمود، و استقامت و پايدارى كرد و به حركت و قيامى كه مى دانست پايانش شهادت است اقدام كرد و فداكارى نمود، و هر چه حلقه ظلم و ستم را بر او تنگتر كردند پيشنهاد آنها را نپذيرفت، اسلام را به جلب رضايت يزيد نفروخت، بنى اميه ناراضى شدند و بر خشم و ظلم خود افزودند

اما اين اقدامات ممتازه و بى نظير امام، عليه السلام، مورد كمال رضايت و تقدير خدا و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و مؤمنان واقع شد. آنچه را به آن حضرت پيشنهاد مى نمودند خلاف رضاى خدا و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و مؤمنان و آزاد مردان بود

يَأبَى اللَّهُ ذلكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ المؤُمِنونَ، وَ حجورٌ طابَت وَ طَهُرتَ، وَ انوفٌ حَميّة، وَ نُفُوسٌ ابيّة مِن ان نُؤثِرَ طاعةَ اللِئامِ عَلى مَصارِع الكِرام:

شما اين دو جنبه را از هم امتياز نمى دهيد، و روى كار امام، عليه السلام، و عمل دشمنان آن حضرت يك حكم مى دهيد.

ثانياً. رضايت مشروط غير از رضايت مطلق و بى قيد و شرط است آنچه بنى اميه، و پيروان آنها به آن راضى بودند، و آن كسان كه مورد لعن و نفرينند، اشخاصى هستند كه به طور مطلق به كشته شدن امام، عليه السلام، رضايت دارند، و ذات اين موضوع آنها

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 463

را خوشنود سازد.

و آنچه شخص امام، عليه السلام، و اصحاب و انصارش به آن از ناچارى رضايت دادند رضايت مشروط بود.

اگر از دست دادن يك چيز بسيار عزيز و گرامى كه فقدان آن ناراحت كننده و ناگوار باشد مقدمه و وسيله حصول هدف شخص باشد ناچار آن چيز عزيز و محبوب را فداى هدف خود مى نمايد، با اينكه اگر به خاطر اين هدف نبود هرگز از آن دل بر نمى داشت.

امام، عليه السلام، جان خود و عزيزانش را فداى اسلام كرد، و قيام و امتناع از بيعت و كشته شدن، و آن مصائب بزرگ را وسيله حفظ دين

و دافع ضربت كشنده حكومت يزيدى از اسلام مى دانست ناچار به كشته شدن و تحمل آن مصيبات راضى شد، و حائز بلندترين مراتب فداكارى در راه حمايت از هدف و عقيده گرديده، كه هر كس بشنود فرياد تحسين و آفرين و زنده باد و درودش بلند مى شود.

در عين حال وقتى به ذات موضوع يعنى كشته شدن با قطع نظر از اتصاف آن به عنوان وسيله دفاع از دين نظر مى كنيم غرق سوگوارى و عزا مى شويم، و بذات عمل رضايت نداريم، و مى گوييم كاش بنى اميه بدين حمله نمى كردند تا امام ناچار شود با جان شريف، و نفيس خود حمله آنها را دفع كند، و كاش وقتى تهاجم كردند. و امام، عليه السلام، را در مقام دفاع از دين ديدند از عمل خود پشيمان شده بودند تا اين مصيبت عظيم واقع نمى شد، و اين داغ سوزان بر دل شيعه و دوستان آل محمد، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، نمى نشست.

از اين لحاظ گريه مى كنيم و ناله مى نماييم و آه مى كشيم، و از بنى اميه و ستمگران ابراز انزجار مى كنيم و بيزارى مى جوييم.

ولى وقتى كشته شدن امام را وسيله بقاء اسلام و دفاع از دين مى بينيم به خود مى باليم و افتخار مى كنيم كه رهبرى اين چنين فداكار و با گذشت داريم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 464

اين رضايت همان رضايت مشروط و به قيد اتصاف شهادت و كشته شدن امام، عليه السلام، به عنوان يگانه وسيله حفظ دين است در حاليكه رضايت دشمنان به طور مطلق و بدون ملاحظه اين شرط است رضايت مشروط نظير رضايت بنده به قضاء الهى در هنگام ورود

بلا و مصيبت است كه با دل سوختن: و اشك ريختن منافى نيست در عين رضا متأثر و اندوهناك است.

مانند خود امام، عليه السلام، كه در عين رضا به شهادت جوانى مانند على بن الحسين، عليه السلام، و فدا شدن او در راه دفاع از دين از اندوه فراق و داغ او، و از ديدن پيكر پاك پاره پاره، و فرق شكافته او سخت ناراحت شد و گريست.

شما بگوييد شخص امام، عليه السلام، وقتى آماده كشته شدن شد، و فرمود:

لا اجيبُ ابنَ زيادِ الى ذلكَ ابَداً فَهَل هُوَ الّا المَوت فَمَرحَبّاً به 185]

آيا راضى به كشته شدن خود شد يا نه؟ اگر بگوييد رضايت پيدا نكرد خلاف اين جمله و خلاف واقع گفته ايد، زيرا اگر رضايت نداشت تسليم مى شد و بيعت مى كرد، اگر مى گوييد رضايت پيدا كرد پس چگونه ديگران را به رضايت به كارى كه امام، عليه السلام، به آن راضى شد، مشمول نفرين:

لَعَنَ اللَّهُ امَةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرضِيتَ بِه

مى شماريد؟

رضايت امام، عليه السلام، و رضايت شيعه و دوستان آن حضرت در زمينه دفاع از دين است و رضايت دشمنان به ذات موضوع و نفس كشته شدن امام، عليه السلام، است و هيچكس اين دو رضايت را با هم اشتباه نمى كند.

و ثالثاً. آن چيزى كه سبب به خود باليدن، و احساس افتخار و سربلندى است

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 465

نيروى عقل و خرد است كه وقتى عمل امام و قيام بى نظير و همت بلند، و فداكارى بسيار جوانمردانه او را در راه حفظ مصالح عاليه اجتماع و دفاع از حق ملاحظه مى كند عمل امام، عليه السلام، را

مى ستايد.

اين احساس افتخار و قوت نفس، و خوشنودى از انجام وظيفه است كه از خلال بيانات شجاعانه اهل بيت و خطبه هاى آنها نمايان است. خلق كوفه و بنى اميه را به جرم و جنايتى كه مرتكب شدند توبيخ و سرزنش مى كردند، و آنها را به شدت مسئول خدا و پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مى شمردند ولى عمل امام، عليه السلام، را افتخار آفرين و اطاعت خدا و انجام وظيفه مى گفتند چنانچه صديقه صغرى عقيله هاشمين، عليها السلام، به ابن زياد جبار فرمود:

ما ارأيتُ الّا جَميلًا، هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيهِمُ القَتلَ فَبَرزُوا الى مَضاجِعِهِم.[186]

و آن چيزى كه باعث تأثر و گريه است احساسات و عواطف پاك انسانى است.

از ملاحظه ظلم و جنايت هاى بنى اميه به يگانه شخصيتى كه در راه دين و خير جامعه اينگونه گذشت نشان داد، و از بذل جان، و اسارت اهل بيتش دريغ نكرد، و همه را وسيله نجات اسلام قرار داد، عواطف عالى بشرى سخت به هيجان مى آيد، و هر كس در ذاتش اندكى حب خير و حق خواهى و فضيلت باشد غرق اندوه و ماتم مى شود.

در روايات و احاديث شريفه كه اين همه تشويق به ذكر مصائب امام، عليه السلام، شده است يكى از حكمت هايش همين است كه از اين عواطف براى تقدير از اقدام امام، عليه السلام، و حفظ آثار قيام و مكتب مبارز حسينى و آشنا كردن مردم به هدف آن

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 466

حضرت، و فداكارى در راه حق و دين و عقيده استفاده شود.

بين اين احساسات و احساسات پليد بنى اميه، و ساير دشمنان اهل بيت كه به

كشته شدن امام، عليه السلام، خوشحال و راضى بودند مانند اهل حق و اهل باطل هيچ رابطه و سازشى نيست بنى اميه و اتباع آنان از راه تشفى قلب، و اشباع حس كينه توزى و حسد و عداوت با خاندان رسالت و آئين اسلام، از كشته شدن امام، عليه السلام، خوشحال و راضى شدند و ما در خواندن اين جمله:

لَعَنَ الهُ امَةً سَمِعَت بِذلكَ فَرَضِيَت به

به آنها لعنت مى كنيم. مقصد معلوم است و شما چه عقيده اى داريد كه اين اشتباه كارى ها را مى كنيد خدا دانا است.

165- در ص 389 مى گويد: حقيقت اين است كه پيروان سيدالشهداء، عليه السلام، چون مى بينند با كشتن زعيم عظيم اسلام ضربت بزرگى به دين وارد شد گريه مى كنند الخ.

ج- حقيقت اين است كه ضربتى كه از ناحيه بنى اميه خصوص معاويه و يزيد به اسلام وارد شد ضربتى شكننده، و نابود كننده بود ولى قيام امام، عليه السلام، و عكس العمل مظلوميت و شهادت آن حضرت از اسلام نگهبانى كرد و آنرا از خطر سقوط قطعى نجات داد.

حقيقت اين است كه بنى اميه چون از اينكه بتواند به زور و تهديد امام، عليه السلام، را ساكت سازند و براى يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند مأيوس بودند از آغاز كار تصميم گرفتند. به هر نحو شده خيال خود را از جانب آن حضرت فارغ سازند و نهال جوان اسلام را از ريشه قطع نمايند. بديهى است اگر چه با كشتن امام، عليه السلام، ضربت بزرگى بدين وارد ساختند ولى به هدف نهايى خود نرسيدند و امام، عليه السلام، با تحمل ضربت هايى كه متوجه خود و عزيزانش شد آن ضربت بزرگ و خطرناك را از

اسلام دفع نمود و خود را سپر اسلام قرار داد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 467

حقيقت اين است كه بنى اميه اگر چه مى خواستند با كشتن آن حضرت كه مرد عدالت، و شخص تقوى و فضيلت، و پيكره ايمان و آزادى بود عدالت و فضيلت و ايمان و آزادى را بكشند، اما به حسن حمايت آن زعيم عظيم فداكار نتوانستند، و عكس العمل مظلوميت، و برنامه هايى كه اجرا فرمود اسلام را زنده و عدالت و فضيلت را حفظ كرد كه تا امروز و تا روز قيامت قرآن و احكام عدالت پرور اسلام باقى و پاينده بماند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 468

4- 31. شعر خالد بن معدان طائى تابعى

وَ يُكَبِرُونَ بِان قُتِلتَ وَ انّماقَتَلوُا بِكَ التَكبِيرَ وَ التَهليلًا[187]

اين شعر در مقام بزرگ شمردن جنايت بنى اميه و بيان اهميت اين حادثه عظمى يعنى كشتن سيد جوانان اهل بهشت و آوردن سرنازنين آن حضرت به دمشق است.

اين شعر با سه شعر ديگر از اين شاعر بهترين تعبيرى است كه در آن عصر در پايتخت يزيد در نكوهش بنى اميه و افشاء نيات شريره آنان سروده شده است و باز دليل انعكاس شديد شهادت امام، عليه السلام، و منفوريت ملى يزيد در شهر دمشق است.

سه شعر ديگر اين است:

جاؤُا بِرَأسِكَ يابنَ بِنتِ مُحمَّدٍمُتَرَمِلًا بِدِمائِهِ تَرمِيلًا

وَ كَانَّما بِكَ يابنَ بِنتِ مُحَمّدٍقَتَلوا جِهاراً عامِدِينَ رَسُولًا

قَتَلُوكَ عَطشاناً وَ لم يَتَدبَرُوافِى قَتلِكَ القُرآنَ وَ التَنزيلًا

انصاف اين است كه اين شاعر در تشريح عظمت مصيبت امام، عليه السلام، و سرزنش بنى اميه داد فصاحت و بلاغت را داده است و در عين حال سيدالشهداء، عليه السلام، را به نيكوتر بيانى

مدح كرده است.

اين اشعار داورى حقيقى و ملى شهر دمشق و پايتخت يزيد در هنگام ورود مبارك سر سيدالشهداء، عليه السلام، و اسراء به آن شهر است.

اين اشعار صداى اعتراض مردم و پاسخ به سخنان شما است كه مى گوييد كه شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيت، عليهم السلام، بر رسوايى و منفوريت آل ابى سفيان نيفزود، و احساسات مردم شام را تحريك نكرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 469

انعكاس شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، در قلوب بيش از آن شد كه ما تصور كنيم و فوائد و نتايج آن از هر جانب بزرگ و اسلام پرور بود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 471

بخش (5)

اشاره

5- 1 نتايج و آثار.

5- 2. نكته.

5- 3. خسارت جبران ناپذير.

5- 4. ذلت مردم.

5- 5. منطق ابن مطيع.

5- 6. سخن ابى اسحاق.

5- 7. كلام حضرت رضا، عليه السلام.

5- 8. نكته قابل توجه.

5- 9. ضربت خوردن اسلام.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام ؛ ص471

10. لكه ننگ.

5- 11. آثار ثمربخش محبوبيت امام.

5- 12. درس هاى عملى.

5- 13. درس عزت نفس.

5- 14. خطبه روز عاشورا.

5- 15. تناقض آشكار.

5- 16. يك تناقض گويى ديگر.

5- 17. باز هم تناقض گويى.

5- 18. در عالم الفاظ.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 473

5- 1. نتايج و آثار

166. در اين بخش آثار نامطلوب تهاجم وحشيانه حكومت ضد اسلام يزيد، و آثار پر ارزش قيام جوانمردانه امام حسين، عليه السلام، را مطرح كرده است ولى طورى تنظيم شده است كه قيام امام، عليه السلام، بى ارزش و بلكه روى هم رفته زيان بخش معرفى مى شود، و افراد بى اطلاع گمان مى كنند نتايج، و آثار نامطلوب قيام بيشتر، و مهمتر از نتايج مطلوب آن بود، و مفسده اش از مصلحتش كه غير قصدى بود زيادتر شد، و اگر امام، عليه السلام، آگاه از پيش آمدهاى آينده بود در مدينه بيعت مى كرد، و اين خسارت ها وارد نمى شد.

ناآگاهى امام، عليه السلام، از حوادث غيرقابل پيش بينى باعث شد كه در مدينه بيعت نكرد، و به سوى عراق حركت فرمود، و لذا وقتى از اين حوادث آگاه شد در مقام صلح برآمد، و پيشنهادهاى سه گانه را داد؟ و مسئوليت جنگ را از خود سلب فرمود، و اگر چه بنى اميه با نپذيرفتن پيشنهادهاى آن حضرت مسئوليت جنگ را به عهده گرفته، و مباشر ورود اين خسارت ها شدند، اما زمينه

ورود اين خسارت ها و طغيان شرارت بنى اميه را قيام امام، عليه السلام، فراهم كرد، هر چند حتى طبق اين طرح نويسنده شهيد جاويد بلكه طبق آراء بعض اهل سنت كه اين نويسنده در مقام جواب آنها بوده نيز امام، عليه السلام، معذور، و هيچگونه اعتراض و ايرادى بر آن حضرت وارد نيست، ولى روى هم رفته زيان هاى اين قيام بر اساس اين طرح از سودش بيشتر شد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 474

جواب

اگر چه با توجه به مطالب و مبانى محكم و استوارى كه مكرر عرضه داشته ايم جواب اين شبهه كه نتيجه طرح باطل كتاب شهيد جاويد و توهين به قيام مقدس امام، عليه السلام، است معلوم مى شود، در اينجا نيز به پاسخ آن اشاره مى كنيم.

1. چنانچه مكرر گفته ايم هيچ گونه حادثه غيرقابل پيش بينى كه مؤثر در ديگرگون شدن اوضاع باشد جلو نيامد.

2. امام، عليه السلام، اوضاع را پيش بينى مى فرمود، و از تهاجم وحشيانه حكومت و كشته شدن خود و عدم امكان تأسيس حكومت آگاه بود، و مكرر خبر داد كه مرا رها نمى كنند تا خونم را بريزند.

3. بايد توجه داشت كه تهاجم وحشيانه حكومت ضداسلام يزيد به فرزند پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، از آغاز حكومتش شروع شد و اولين اقدام مهم او طبق نقل يعقوبى دستور قتل امام، عليه السلام، بود، و اين تهاجم اگر چه ظاهراً مشروط به امتناع از بيعت بود ولى تاريخ و آزمايش هاى مكرر، و قساوت، و جنايت بنى اميه خصوص يزيد نشان مى داد كه خواه امام، عليه السلام، قيام مى فرمود يا سكوت مى كرد و در خانه اش مى نشست اين تهاجم وجود

داشت و دفع اين تهاجم بدون نيروى كافى نظامى كه آن هم فراهم نبود امكان عادى نداشت.

يگانه وسيله اى كه براى دفع اين خطر آن هم به طور موقت در اختيار امام، عليه السلام، بود بيعت، و تسليم و امضاء حكومت يزيدى بود كه آن هم بطور اطمينان بخش رفع تهديد و خطر نمى كرد، و امنيت جانى براى آن حضرت فراهم نمى شد.

به علاوه اگر امام، عليه السلام، با اين وسيله دفع خطر از خود مى كرد از خسارت ها و آثار نامطلوب حيات در حال بيعت، و اطاعت از يزيد كه به مراتب از آثار نامطلوب كشته شدن در حال امتناع از بيعت بيشتر بود استقبال كرده بود و از آثار مطلوب و اسلام پرور شهادت نيز چشم پوشيده، و نقشه هاى خائنانه اسلام برانداز يزيد را تصويب

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 475

نموده و به اصطلاح دفع فاسد به افسد كرده بود، و ساحت مقدس امام، عليه السلام، از چنين كار و خيانتى منزه و مبرا بود، و اگر به فرض محال هزاران بار بيش از آن مصيبات باران مصائب بر او باريده بود تن به چنين كارى نمى داد.[188] 4. بعض اين آثار نامطلوب علتش زمامدارى عنصر ضد اسلام و پيكره شرارت و خيانت يعنى يزيد، و بر كنار بودن يگانه شخصيت لايق و برجسته جهان يعنى امام حسين، عليه السلام، بود كه اگر آن حضرت به فرض محال بيعت مى كرد، و كشته نمى شد اين خسارت ها، و آثار نامطلوب علاوه بر آنكه دفع نمى شد بيشتر هم مى شد.

و به عبارت ديگر اين زيان ها اثر حكومت يزيد بود كه قيام امام، عليه السلام، آثار

نامطلوب آنرا محدود كرد و نيروى تهاجم به اسلام را از آن سلب نمود.

اينگونه آثار را در رتبه علل قيام بايد ببينيم كه امام، عليه السلام، با نهضت و شهادت خود با آنها به مبارزه برخواست.

شما اين آثار را كه طبع حكومت يزيدى به بار مى آورد به اسم آثار نامطلوب تهاجم وحشيانه، به قيام امام، عليه السلام، ارتباط مى دهيد و در اين بخش يك صحنه مقايسه بين اين آثار و آثار قيام بوجود مى آوريد، و اينطور مطلب را مى پرورانيد كه اگر امام، عليه السلام، از اول پيش بينى آنچه را رويداد مى فرمود بيعت مى كرد و اين تهاجم وحشيانه با اين آثار نامطلوب اتفاق نمى افتاد.

در حاليكه هيچ يك از اين خسارت ها جز مصائبى كه به شخص امام، عليه السلام، و اهل بيتش رسيد با بيعت و تسليم و سازش با يزيد قابل دفع نبود زيرا امام، عليه السلام، نمى توانست زير بار بيعت با يزيد جهان انسانيت را به سوى ترقى و تكامل رهبرى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 476

كند، و براى ستمديدگان پناهگاه، و مايه اميد باشد، يا طغيان حكومت ستم گستر بنى اميه را مهار نمايد، و شعاع شخصيت اسلامى و رهبرى دينى او در صورت بيعت و امضاء حكومت يزيد ارزنده، و قابل توجه نمى شد، و زمينه قيام در فرصت هاى ديگر هم از بين مى رفت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 477

5- 2. نكته

فرضاً تمام آثار نامطلوب تهاجم وحشيانه به حيات امام، عليه السلام، را با آثار مطلوب قيام آن حضرت بخواهيم بسنجيم و روى هم رفته در مورد حركت امام، عليه السلام، و فاجعه تاريخى كربلا

از جهت ضرر و منفعت و زيان و سودش براى اسلام و براى جامعه مسلمانان نظرى بدهيم آثار مطلوب شهادت كه نجات بخش اسلام گرديد و امام، عليه السلام، با علم و آگاهى به حصول آن آثار تن به شهادت داد، و بوسيله بيعت و تسليم در مقام دفع تهاجم برنيامد به مراتب از آن آثار نامطلوب بيشتر شد.

و اگر نويسنده درك مى كرد كه با برنامه اى كه انجام شد هدف امام، عليه السلام، كه نجات اسلام بود حاصل گشت، و قيام امام، عليه السلام، به سود اسلام تمام شد، تصديق مى كرد كه تحمل اين آثار نامطلوب ضرورت داشت، و هرگز شخصيتى مثل امام، عليه السلام، كه عهده دار حفظ اسلام بود براى دفع خطر از خود سنگر دفاع از خطرى را كه به اسلام متوجه شده بود خالى نمى فرمود.

امام، عليه السلام، اطمينان داشت كه برنامه اش اسلام را نجات مى دهد و آنچه را در اين راه مى دهد خدا به او عوض مى بخشد، و وسيله ارتفاع درجه او در دنيا و آخرت خواهد شد اينك پس از اين توضيحات آثار نامطلوب تهاجم را بر حسب آنچه نويسنده نوشته جداگانه بررسى مى نماييم.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 478

5- 3. خسارت جبران ناپذير

167. در ص 393 كشته شدن امام و مصائب دلخراش ديگر را كه خسارت جبران ناپذير بود نخستين اثر آن تهاجم وحشيانه شمرده است.

بديهى است اين خسارت جبران ناپذير و فوق العاده مهم، و بى سابقه است، اما اين خسارت يعنى كشتن امام، عليه السلام، و اصحاب و اسير كردن اهل بيت عين تهاجم و عمل وحشيانه و جنايت بى نظير دستگاه بود نه اثر آن.

اين فاجعه اگر چه بيش

از حد وحشتناك و بسيار بسيار عظيم بود اما خسارت بيعت، و تسليم اراده يزيد و ابن زياد شدن، و مسلمان ها را گمراه كردن، و آن خلافت ضد اسلام را تصويب نمودن به نظر امام، عليه السلام، و به نظر هر كس در تاريخ تحقيق كند از آن بيشتر بود لذا در دوران امر بين اين دو خسارت، حضرت مصيباتى را كه مستقيماً بر خودش و كسانش وارد شد تحمل كرد، و مصائبى را كه بر او وارد شد و عامل و مسئولش حكومت وقت بود به مفسده بيعت و تسليم كه عامل و مباشر آن در صورت وقوع امام مى شد دفع نكرد.

كشتن امام، عليه السلام، ضربت بزرگى به دستگاه رهبرى اسلامى بود ولى ضربت بزرگتر و خطرناكتر بر نظام حكومت اسلامى اين بود كه يزيد خود را به رهبرى دينى و سياسى جهان اسلام و ولى امر شرعى و به مقام امامت معرفى كند، و كسى به اين وضع اعتراض ننمايد و بطلان، و نامشروع بودن اين حكومت را اعلام نكند، و همه رجال و شخصيت ها خصوص پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، او را اميرالمؤمنين بخوانند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 479

5- 4. ذلت مردم

168. در ص 393 دومين اثرى را كه از آثار تهاجم وحشيانه نگاشته است ذلت مردم است، چون تكيه گاه اميدها، و آرزوهاى آنها به شمشير استبداد كشته شد، و بى پناه شدند روحيه آنان شكست خورد، و در برابر حكومت يزيد ذليل تر، و زبون تر شدند ...

چنانچه گفتيم در اين منظره اى كه به اسم آثار نامطلوب تهاجم وحشيانه جلو چشم خواننده گذارده اگر تصريح نگوييم

به طور تلويح اينطور نشان داده مى شود: كه قيام امام، عليه السلام، به علت ناآگاهى آن حضرت از حوادث غيرقابل پيش بينى بدون آنكه سودى براى اسلام داشته باشد با شكست مواجه، و باعث بروز قساوت بنى اميه، و اين تهاجم فجيع با اين آثار نامطلوب گرديد، پس منطق عبداللَّه بن مطيع كه آگاه از نظر بلند امام، عليه السلام، نبود تأييد مى شود، و اگر امام، عليه السلام، كشته نشده بود اين خسارت ها وارد نمى شد، و مردم ذليل نمى شدند.

جواب

1. مردمى كه آن حضرت را شهيد كردند و با او همكارى ننمودند و به نداى امام زمان خود جواب مثبت ندادند، و بر كشتن آن حضرت همدست شدند و آن زعيم بزرگ يگانه را دعوت كردند، و به جاى ضيافت آب را بر روى او و عزيزانش بستند، و بيعت شكنى كردند، پس از كشته شدن امام، عليه السلام، چنانكه مكرر آن حضرت خبر داد ذليل و زبون شدند و از جمله فرمود:

ايمُ الله انّى لَارجوان يُكرِمنى اللهُ بِهوانِكُم ثُمَّ يَنتَقِمُ لِى مِنكُم مِنْ حَيثُ لاتَشعُرُون 189]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 480

و اين خوارى و زبونى اثر مطلوب شهادت و كشتن آن حضرت بود نه اثر نامطلوب زيرا مهاجمان، و مباشران جنايت، و بيعت شكن ها ذليل شدند، و در زير چكمه استبداد بنى اميه همه چيز خود را از دست دادند، و همانطور كه زيد بن ارقم به آنه گفت:

انتُم مَعشَرَ العَرَب العَبيد بَعدَ اليَوم، قَتَلتُم ابنَ فاطِمة وَ امَّرتُم ابنَ مرجانه.

خودشان خود را بنده و برده ساختند و بايد چنين شده باشند.

خدا نفرين امام، عليه السلام، را بر آنها مستجاب گردانيد.

2.

اين مردمى كه مى گوييد اميد و آرزوهايشان در وجود امام، عليه السلام، متمركز شده بود اگر يارى كنندگان امام، عليه السلام، را مى گوييد كه با عزت و افتخار شهيد شدند و اگر آنهايى را مى گوييد كه به دروغ از اين لاف ها زدند، و سپس شمشير به روى آن حضرت كشيدند اميدشان ارزشى نداشت كه باقى بماند يا نماند، بلكه بايد طبق سنت اللَّه اين امتحان پيش بيايد تا اين دو دسته از هم جدا شوند.

3. شيعيان و دوستان واقعى اهل بيت پس از واقعه كربلا ذليل و زبون نشدند بلكه شجاعت و شهامت، و اراده آنها قوت يافت، و ترس از مرگ از آنها برداشته شد و استقامت و پايداريشان افزايش يافت، بسا كسانيكه در واقعه كربلا براى يارى حق شركت نكردند، ولى پس از آن حادثه در مخالفت با بنى اميه با قوت و شجاعت هر چه بيشتر مصمم شدند، و نقاط ضعف روحى آنها برطرف شد. شهادت امام، عليه السلام، و مقاومت آن حضرت همت اين افراد را بلند، اهل حق را عزيز و محبوب گردانيد.

4. فرضاً بگوييم اهل حق نيز پس از تهاجم به حيات امام، عليه السلام، ذليل و زبون شدند اين ذلت و زبونى و يأس، و نوميدى در صورت تسليم شدن امام، عليه السلام، و بيعت با يزيد به مراتب بيشتر مى شد، پس آنرا نبايد به قيام امام، عليه السلام، ارتباط داد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 481

5. ذلتى كه براى مردم حاصل شد معلول عمل خودشان بود، كه به دعوت امام، عليه السلام، پاسخ موافق ندادند، و به حمايت از حكومت ديكتاتورى، و ضد

اسلام آن جنايت و جرائم بزرگ را مرتكب شدند، و يزيد و دستگاهش را بر خود مسلط ساختند، و ترك امر به معروف و نهى از منكر نمودند، و مصداق اين خبر شدند:

لَتأمُرونَّ بِالمَعرُوف، وَ لَتَنهوُنَّ عَنِ المُنكَرِ، او لَيُسلَطَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم سُلطاناً ظالِماً لايُجِلَّ كَبيرَكُم، وَ لايَرحَمُ صَغيرَكم، وَ تَدعُوا خَيارَكم فَلا يُستجابُ لَهم وَ تنفرونَ فَلا تُنفَرون، وَ تَستَغيثُونَ فَلا تُغاثُونَ، وَ تَستَغفِرونَ فلا تغفرون 190]

اين ذلت نتيجه ترك امر به معروف و نهى از منكر، و حمايت از دستگاه ظلم و ضد احكام دين است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 482

5- 5. منطق ابن مطيع

6. منطق عبداله بن مطيع، و پيشنهادش اين بود كه امام، عليه السلام، قيام نكند، و با بنى اميه مخالفت ننمايد تا اين آثار نامطلوب تهاجم وحشيانه آنها دفع شود، و مردم ذليل نشوند، و بنى اميّه آنها را برده خود نسازند، و حرمة اسلام هتك نشود.

اين منطق صحيح نبود زيرا آنچه كه سبب استرقاق، و استعباد مردم، و هتك احترام اسلام شد همكارى كردنشان با بنى اميه بود، مردم آلوده شدن مسند خلافت اسلامى را به فرد كثيف، و معروف به فساد اخلاقى مثل يزيد چيزى نشمردند، و امام، عليه السلام، را يارى نكردند.

به آقاى عبداللَّه بن مطيع مى گوييم: شما اگر مى خواستيد بوغ بندگى و عبوديت بنى اميه به گردنتان نباشد چرا امام، عليه السلام، را يارى نكرديد؟ چرا اين يوغ ذلت و اسارت را از گردن خود بر نداشتيد؟

شما مى خواستيد خودتان در ذلت حكومت يزيدى زندگى كنيد، و جوانمردى و فداكارى از خود نشان ندهيد و امام، عليه السلام، را هم در آن ذلت و بندگى با خود

همراه، و همطراز سازيد.

نه آقاى عبداللَّه بن مطيع شماها به جاى اينكه امام، عليه السلام، را از انجام وظيفه منع كنيد، مى خواستيد خودتان يك حركت بكنيد و تكانى به خود بدهيد و از مرگ نترسيد، و از زوال دنيا و شمشير سربازان بنى اميه بيم نكنيد تا ذليل نشويد.

آقاى عبداللَّه بن مطيع امام، عليه السلام، اگر بيعت مى كرد، و مخالفت خود را اعلام نمى فرمود اسلام ذليل مى شد، و دين خوار مى گرديد.

و اگر امام، عليه السلام، بيعت مى كرد نه خودش و نه شما عزير مى شديد و نه اسلام از تعرض بنى اميه مصون مى ماند.

امام از خودش دفع ذلت كرد، و كسانيكه با او همراه نشدند قبول ذلت كردند.

آقاى عبداللَّه بن مطيع شما هم كه عاقبت در صف مخالفان حكومت يزيد قرار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 483

گرفتيد و به آنكسان پيوستيد كه گفتند ما عليه يزيد انقلاب نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مانند عبداللَّه بن حنظله از فرماندهان انقلاب حرّه شديد، ولى عبداللَّه با فرزندانش استقامت و شجاعت نشان دادند و كشته شدند، و شما فرار كرديد و به ابن زبير ملحق شديد.

پس معلوم شد كه امام، عليه السلام، به وظيفه خود عمل كرد، و كسانيكه بى اذن امام در آن موقع حساس دست روى دست گذاردند و عذرهايى آوردند و يا فقط به جنبه سلبى در مخالفت خود اكتفا كردند خودشان و مسلمانان را ذليل ساختند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 484

5- 6. سخن ابى اسحاق

7. اما كلام ابى اسحاق نكوهش مردم است كه چون حق را يارى نكردند، و انكار منكر ننمودند ذليل شدند. و بقيه گفتار

او گواه اين معنى است ولى شما صدر كلامش را نقل كرده و ذليل آنرا نقل نكرده ايد.

طبق نقل صدوق، رحمة اللَّه تعالى عليه، كه بحار نيز از ايشان نقل كرده است وقتى از ابى اسحاق پرسيده شد چه وقت مردم ذليل شدند، پاسخ داد:

حين قتل الحسين ابن على، عليها السلام، و ادعى زياد، و قتل حجر بن عدى.[191]

يعنى وقتى حسين، عليه السلام، كشته شد، و معاويه زياد را به پدرش ملحق كرد و برادر خود خواند، و حجر بن عدى كشته شد.

مردم وقتى دست حكومت را در كشتن شخصيتى مثل حسين، عليه السلام، و فرد شاخصى از شيعيان اهل بيت مانند حجر بن عدى باز گذارند و بلكه حمايت از حكومت بكنند، و مباشر اين جنايت ها شوند، و در حق حجر بنا حق شهادت به كفر بدهند[192] و در تغيير حكم خدا ساكت بنشينند ذليل و خوار مى شوند و شخصيت هاى دينى و ملى آنها يا درگوشه هاى زندان و يا تبعيد گرفتار، و يا كشته مى شوند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 485

5- 7. كلام حضرت رضا، عليه السلام

8. اما فرمايش امام هفتم، عليه السلام:

انّ يَومَ الحُسَينِ اقَرَحَ جُفُونَنّا، وَ اسبَلَ دُموُعَنا، وَ اذَلَّ عزيزَنا بِارضِ كَربِ وَ بلاء[193].

با آنچه موضوع كلام (ذلت مردم) است ارتباط ندارد، و حضرت رضا، عليه السلام، در اين فرمايش از آن اظهار رنج و شكايت نمى فرمايد.

ولى نويسنده كلمه (عزيزنا) را كه مراد از آن امام، عليه السلام، است به عزيزان ترجمه كرده، و آن عزيزان را هم مسلمانانى كه پس از شهادت امام، عليه السلام، باقى ماندند پنداشته است.

به هر حال بر حسب ظاهر غرض امام رضا، عليه السلام، اين است

كه شدت جسارت و بى باكى بنى اميه به جايى رسيد كه در روز عاشورا به مقام عزت، و با احترام پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، تجاوز و تهاجم كردند، و مقامى را كه نبايد به سوى آن دست قهر و زور دراز شود مقهور ظلم و ستم خود ساختند آرى بنى اميه چنين جنايت بى مانندى را مرتكب شدند، و مقامى را كه شرعاً و اخلاقاً مصونيت داشت سبك شمرده، و هتك كردند، و ماهيت خود را نشان دادند اما اين عمل براى امام، عليه السلام، اثر مطلوبش عزت جاودانى شد، و امام رضا، عليه السلام، كه مى فرمايد: اذل عزيزنا بارض كرب و بلاء واضح است غرض اين نيست كه الى الابد از آن حضرت سلب عزت (العياذ باللَّه) كردند، بلكه به حسب همان حال و ظاهر آن وضع مى فرمايد، وگرنه پس از آن على رغم آن نقشه هاى بنى اميه كه تا توانستند وسايل بى اعتبار شدن و سبك گرديدن اهل بيت را در چشم مردم ظاهر بين فراهم كردند، عزت امام و خاندانش زياد و محبوب جهانيان شدند، و به طور قطع اگر امام، عليه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 486

السلام، بيعت كرده بود اين عزت و محبوبيت را نه خودش و نه خاندانش، پيدا نمى كردند.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 487

5- 8. نكته قابل توجه

169. در ص 394 مى نويسد حالا اگر اين تكيه گاه اميدها، و آرزوهاى مردم به شمشير استبداد كشته شود، و اگر اين زعيم عظيم به دست عمال دولت عدالت كش يزيد به خون بغلطد در اين صورت آيا ديگر براى مردم ستمديده پناهگاهى

وجود دارد؟ و آيا براى مردم آزادى خواهى كه زير ضربات شلاق ديكتاتورى جانشان به لب رسيده مايه اميدى باقى مى ماند؟ و آيا براى مهار كردن طغيان حكومت ستم گستر بنى اميه وسيله ديگرى موجود است؟ البته نه.

جواب

عجيب است: اين منطق با منطق شيعه درست نيست، مگر فراموش كرده ايد كه امام زين العابدين، عليه السلام، پس از پدر بزرگوارش امام، و حجت خدا، و تكيه گاه اميدها و آرزوها، و پناه ستمديدگان، و صاحب تمام مناصب پدر بود.

مگر نمى دانيد كه در هر عصر و زمان حجت و ولى خدا براى مهار كردن حكومت هاى ستمگر وجود دارد، و حجت بر خلق تمام است، مگر اين فرمايش محقق طوسى را نشنيده ايد: (وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا).

پس چرا مى گوييد مردم خود را بى پناه مى ديدند شما در اين كتاب اگر توجهى به سنن الهيه در مورد بعث انبياء و نصب ائمه، عليهم السلام، و وظايفى كه براى آنها معين شده است مى كرديد گرفتار اين لغزش ها كه انشاءاللَّه از طغيان قلم و عدم التفات است نمى شديد، و به اين در و آن در نمى زديد.

مگر در نهج البلاغه مطالعه نفرموده ايد:

اللّهُمَ بَلى لاتخلُوا الارضُ مِنْ قائِم للَّهِ بَحُجَةِ، امّا ظاهِراً مَشهوراً او خائِفاً مَغموراً لِئلا تَبطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيناتُه 194]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 488

«عفا اللَّه عنا و عن زلات اقلامنا بفضله و رحمته».

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 489

5- 9. ضربت خوردن اسلام

170. يقين است كه كشتن امام، عليه السلام، ضربت به اسلام بود چون امام بايد مصدر تحقق اهداف اسلام باشد، و جامعه از وجودش بهره مند

گردد، و آفتاب هدايتش تاريكى هاى كفر، و نادانى و فساد را از بين ببرد لذا كشتن امام، عليه السلام، ضربت به اسلام و ضربت به هدف هاى اسلام است.

وقتى به دقت تاريخ و اوضاع و احوال اجتماعى و دينى مسلمانان را در آن عصر مطالعه كنيم مى بينيم ضربت خوردن اسلام به دو صورت امكان وقوع داشت.

نخست به تجاوز به حيات امام، عليه السلام، و كشتن آن حضرت. معلوم است حيات امام، عليه السلام، و بسط يد، و نفوذ كلمه، و تصرف او در رتق وفق امور و تسلط او بر اوضاع يگانه محقق اهداف اسلام، و مؤثرترين عامل جلو رفتن جامعه در شاهراه دين به سوى ترقى، و كمال واقعى است. رسول خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، كه در احاديث ثقلين مشهور و متواتر، و احاديث سفينه و احاديث امان 195] و در روايات ديگر، امت را به رجال دين يعنى ائمه اثنى عشر، عليهم السلام، ارجاع داد، براى اين است كه آنها جانشين پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و نگهبانان شريعت او بوده و هستند.

بنابراين كشتن امام، عليه السلام، كه از بين بردن موضوعى است كه مصدر اين بركات عظيمه است عظيم ترين مصائب است. همانطور كه حضرت سيدالساجدين فرمود:

انّ اللهَ وَ لَه الحَمد، ابتَلانا بِمُصيبَةٍ جَليلَةٍ وَ ثُلمَةٍ فِى الاسلامِ عَظيمَة الخ 196]

ثلمه اى عظيم در اسلام واقع شد- آثار نامطلوب تجاوز به حيات امام، عليه السلام، بسيار

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 490

فوق العاده است، ولى در عين حال اينطور هم نيست كه زمينه به كلى خالى شود، و حجت خدا (العياذ باللَّه) باطل

گردد پس از رحلت و شهادت هر امامى امام بعد ولى امر و صاحب مناصب او است پس از سيدالشهداء، عليه السلام، نيز قائم به امور، و منبع اين خيرات و بركات حجت خدا امام زين العابدين، عليه السلام، بود.

دوم به اينكه امام حسين، عليه السلام، العياذ باللَّه تسليم يزيد شود و بيعت كند، و علاوه بر آنكه مبسوط اليد نباشد، و احكام اسلام را اجرا ننمايد روش هاى يزيدى و ضد اسلامى او را تصويب، و بدست مردم در طى طريق ضلالت عذر بدهد، تا فاتحه اسلام خوانده شود، و ضربتى شديدتر از ضربت كشتن امام به اسلام وارد شود.

مسلم است اگر اين ضربت وارد مى شد قابل جبران نبود، و چيزى جايگزين اسلام نمى شد در حاليكه ضربتى كه با كشتن امام بر اسلام وارد مى شد، و شكستى كه در اركان دين پديد مى آمد با وجود امام بعد و قيام او مقام آن حضرت سبب از پادر آمدن اسلام نمى گشت، و امام بعد پشتيبان و پشتوانه اسلام مى شد.

چنانچه تاريخ نشان مى دهد اسلام با يكى از اين دو ضربت روبرو شده بود، و ناگزير بواسطه ستم بنى اميه روى كار آمدن يزيد يكى از اين دو ضربت بر اسلام وارد مى شد.

امام، عليه السلام، ديد اگر ضربت دوم كه خطرناكتر است وارد شود علاوه بر آنكه عامل آن خودش مى شود، و حيات خودش و امام بعد آنرا جبران نمى كند بايد اقل ضررين را اگرفت، و جان خود را فداى اسلام ساخت لذا قيام كرد، و صداى مخالفت خود را بلند كرد، و به گوش جهان اسلام رساند، و با يك نهضت و حركت فوق العاده مسلمانان را متوجه ساخت

و از خود و خاندان پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، سلب مسؤليت كرد: و از آثار نامطلوب ضربتى كه به واسطه كشتن خودش به اسلام وارد شد نيز تا حد ممكن جلوگيرى كرد، و ورود اين ضربت را يك مادّه بزرگ براى احياء دين، و اعلان بطلان دشمنان اسلام، و آشكار ساختن نيات شريره آنها قرار داد، در

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 491

حاليكه اگر ضربت به نحو دوم وارد شده بود هيچ گونه وسيله دفاعى در بين نبود.

علاوه بر آن چانچه مكرر بيان كرديم اگر ضربت به نحو دوم وارد مى شد ضربت بوجود امام، عليه السلام، نيز وارد مى شد، و بنى اميّه تا امام را شهيد نمى كردند راحت نمى نشستند، و اسلام هم از مصلحت وجود امام، و هم از مصلحت قيام محروم مى شد به هر حال امام شخصيّت و مقام خود را براى پيشروى و سربلندى اسلام مى دانست، و پيشروى و سربلندى اسلام را در اين مى ديد كه با يزيد بيعت نكند، و عنداللزوم اين جان پر ارزش و منبع خير و بركت خود را نيز در راه اسلام نثار فرمايد.

آنها كه با امام همكارى نكردند، و او را يارى ننمودند، و يزيد را بر امام برگزيدند، و آن حضرت را كشتند به اسلام ضربت زدند، و امام كه از ميدان بيرون نرفت و در برابر آن همه خطرات ايستاد و استقامت ورزيد و مردانه دين خدا را يارى كرد، ضرباتى را كه به اسلام وارد شد دفع نمود، و با استقامت و كرامت نفسى كه نشان داد پرده از روى نيت هاى ناپاك، و خائنانه بنى اميه و

يزيد برداشت، و نشان داد كه بنى اميه با كشتن امام قصد كشتن اسلام و كشتن قرآن، و كشتن پيغمبر را دارند، از اين جهت موج اهميت كشتن امام جهان اسلام را فراگرفت، و همه را در وحشت انداخت، و غرق در مصيبت كرد، عكس العمل هايى كه ظاهر شد اسلام را نجات داد.

بنابراين نبايد در مقام بيان نتايج و آثار ضربت خوردن اسلام را در صورت نخستين، بدون محذور ورود ضربت به اسلام در صورت ديگر مطرح كرد، و از دوران امر بين اين دو محذور غفلت نمود، تا تصور شود كه ترك قيام از فعل آن سزاوارتر بوده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 492

5- 10. لكه ننگ

171. چهارمين اثر نامطلوب تهاجم وحشيانه را تحت عنوان (لكه ننگ) از ص 398 تا ص 401 مطرح كرده است.

جواب

اين لكه ننگى كه قبول كرده ايد به دامان حكومت يزيد نشست و بيش از پيش منفور شد، و خشم و نفرت عمومى را برانگيخت وحكومت او را در سراشيبى سقوط قرار داد، اثر مطلوب قيام امام و عكس العمل كشتن آن حضرت بود.

اگر غرض شما از آثار نامطلوب، آثار طلب نشده و قصد نشده باشد اين اثر نامطلوب بنى اميه و كشندگان امام، عليه السلام، بوده است، ولى مطلوب آن حضرت بوده است.

وا گر غرض شما از آثار نامطلوب آثار زيان بخش، و نامساعد است اين اثر زيان بخش نيست بلكه ثمربخش و مساعد با هدف امام، عليه السلام، است.

ضمناً اين فصل پاسخ به سخنانى است كه در ص 379 و 380 نوشته ايد، و تأثير شهادت امام، عليه السلام، را در رسوايى بيشتر يزيد و معاويه انكار

كرده ايد.

آثار ثمربخش، محبوبيت امام، عليه السلام

172. از ص 401 شروع به آثار ثمربخش قيام امام، عليه السلام، نموده، و نخست محبوبيت آن حضرت را عنوان كرده است،

جواب

آنچه نوشته است صحيح است، ولى اينكه نوشته است اين محبوبيت از آثار قهرى و طبيعى مجاهدات مردانه امام است نه هدف او، محتاج به شرح و توضيح است، چون موضوع را از جنبه شخصى و خصوصى مورد مطالعه قرار داده و به جنبه عمومى، و مصلحت اسلامى و همگانى آن توجه نكرده است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 493

لذا مى گوييم: اگر غرض اين است كه امام، عليه السلام، براى محبوبيت شخصى قيام نفرمود صحيح است و امام، عليه السلام، چنين هدفى نداشت و شأن آن حضرت بالاتر از اين بود.

ولى اگر محبوبيت دين، و محبوبيت خاندان رسالت كه معدن هدايت جامعه هستند، و سست شدن دستگاه، و عزت اهل بيت و توجه قلوب بسوى آنها غرض باشد چرا هدف نباشد؟ و شما از كجا مى گوييد اين محبوبيت اهل بيت كه نتيجه اش احياء دين و هدايت جامعه، و خير دنيا و آخرت مردم است هدف امام، عليه السلام، نبود؟ چه مانعى دارد كه امام، عليه السلام، با توجه به اين دو سنت طبيعى قيام فرموده و به قصد حصول اين محبوبيت و با توجه به اينكه امتناع از بيعت، و عدم تسليم و استقامت منتهى به شهادت مى شود و شهادت هم اين اثر ثمربخش را دارد قيام كرده باشد؟

تمام اين ثمرات قهرى باشد يا غيرقهرى چون حضرت عالم به ترتب آن بر قيام و حركتش بود، از اهداف آن حضرت شمرده مى شود، و امام، عليه السلام، باتوجه

به حصول اين ثمرات و به قصد ترتب اين فوايد قيام كرد و تن به كشته شدن داد و آن مصائب جانسوز را تحمل فرمود.

173- از باب اينكه بايد همان مفهومى كه در ذهن هر شيعه است از قلم اين نويسنده نيز تراوش كند در ص 401 و 402- عباراتى دارد كه جز با علم و آگاهى امام، عليه السلام، از پايان قيام، و قصد، و اختيار شهادت سازگار نيست و با آن طرحى كه داده است فاصله اش از زمين تا آسمان ا ست، آن عبارات اين است: (عاليترين نمونه مردانگى و فداكارى در راه حقيقت: به علت طرفدارى از اسلام به خاك و خون غلطيد: به خاطر حمايت از قرآن در پيش چشم خانواده اش با شمشير استبداد كشته شد: جانبازى عاشقانه سبط پيغمبر: به علت دفاع از انسانيت و حقوق انسان ها).

اين عبارات درباره شخصيتى بجا و صادق است كه در راه دفاع از حقيقت، و اسلام،

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 494

و قرآن و دفاع از حقوق انسان ها جان خود را فدا كرده باشد.

آن قيام كم ارزش و ناكامى كه شما معرفى مى كنيد اين همه عناوين و القاب را به شخص نمى دهد.

اين شخصيّت آن شخصى نيست كه شما مى گوييد براى تأسيس حكومت قيام كرد و وقتى مأيوس شد پيشنهاد بيعت و سازش داد، و بالاخره به خاطر اينكه تسليم ابن زياد نشود كشته شد.

آنكه شما معرفى مى كنيد نه قصد فداكارى داشت، و نه مى خواست عاشقانه جانبازى كند، و نه به خاطر حمايت از قرآن و دفاع انسان ها كشته شد.

آن شخصيتى كه اين اوصاف، كمالات، و فضايل گوشه اى از آسمان

مجد و فضيلت و علوّ همت اوست حسين بن على، عليه السلام، شهيد راه فضيلت و اسلام، مجاهد آل محمد، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و سيدالشهداء است كه عاشقانه راه قربانگاه خود (كربلا) را پيش گرفت، و به خاطر قيام عليه باطل و بيدادگرى، و بيعت نكردن با يزيد، و دفاع از قرآن، و احكام دين و امر به معروف و نهى از منكر شهيد شد، و آن مصائب جانكاه را متحمل شد، و هرگز انديشه بيعت با يزيد به ذهنش آشنا نشد.

او آن آقائى است كه مصممانه از شهادت استقبال كرد و اين شعرها را مى خواند.

سَامضِى وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى اذا مانَوى حَقّاً وَ جاهَدَ مُسلِماً

وَ آسَى الرِجالَ الصالِحينَ بِنَفسه وَ خالَفَ مَثبوُرَاً وَ فارقَ مُجرِماً

او آن رهبر عظيم و بزرگوارى است كه در مقام معرفى خود فرمود:

انَا ابنُ عَلِىّ الحَبِر مِن آلِ هاشِمِ كَفانِى بِهذا مَفخراً حِينَ افخَرُ

وَ جَدّىَ رَسولُ الله اكرَمُ مَن مَضى وَ نَحنُ سِراجُ اللهِ فِى الخلقِ نَزهَرُ

وَ فاطِمُ امّى مِنْ سُلالَةِ احمدٍوَ عَمّى يُدعى ذُوالجَناحَين جَعفَرٌ

وَ فينا كتابُ اللهِ انزِلَ صادِقاًوَ فِينا الهُدى و الوَحىُ بِالخَيرِ يُذكَرُ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 495

وَ نَحن امانُ اللهِ لِلناسِ كلّهم نُسِرّ بِهذا فِى الأنامِ و نَجهَرُ

وَ نَحنُ وُلاةُ الحَوضِ نَسقى وُلاتَنابِكأسِ رَسُولِ اللهِ مالَيسَ يُنكَرُ

وَ شيعتُنا فِى النّاسِ اكرَمُ شِيعِةٍوَ مُبغِضُنا يَومَ القِيامَةِ يَخْسَرُ

شخصيتى كه در اين اشعار خود را معرفى مى نمايد گرامى تر از آن است كه پيشنهاد بيعت و تسليم به يزيد بدهد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 496

5- 12. درس هاى عملى

174. درس هايى كه از قيام فداكارانه،

و اسلام نگهدار امام، عليه السلام، گرفته مى شود عالى و بى نظير، و فوق العاده با ارزش و اهميت است، و در تكميل نفوس، و تهذيب اخلاق، و تقويم و تقويت صفات ممتازه انسانى، و تربيت جامعه، و هدايت افكار توحيدى، و آزادى خواهانه، و پرورش افراد فداكار، و مردان قهرمان، و رجال اصلاح، و رهبران مبارزات حق پرستانه و تشجيع آنان مؤثر و سودمند است.

درس ايمان، صبر، استقامت، ثبات، قوت قلب، علو همت و مردانگى، گذشت و فداكارى، حمايت از حق، مقاومت در برابر ظلم و تحميل، قوت تصميم، عزت نفس، دفاع از دين و عقيده، آزاد منشى و حريت، و فضايل ديگر از جمله درس هاى پر ارزش و سودمندى است كه امام، عليه السلام، در اختيار جوامع عالم اسلام گذارده است.

كتاب شهيد جاويد ضمن آثار ثمر بخشى كه از قيام امام، عليه السلام، نگاشته در ص 403 تا 405 به درس هاى عملى قيام اشاره كرده، و چون قيام امام، عليه السلام، را در اين طرح دون شأن آن حضرت مطالعه كرده درس هاى عملى چهار مرحله قيام را شرح داده است.

به نظر مى رسد نگارش اين آثار ثمربخش براى اين است كه بلكه ماهيت و باطن اين طرح صريح و بى پرده آشكار نشود، و هم كسى اعتراض نكند كه طبق اين طرح قيام امام، عليه السلام، علاوه بر آنكه براى اسلام سودمند نشد آثار نامطلوب، و فوق العاده زيان بخش تهاجم وحشيانه حكومت را هم جلب كرد، پس اگر اثر قهرى و طبيعى ثمر بخشى نداشته باشد غير از خسارت براى اسلام محصولى پيدا نمى كند و نتيجه قيام بنابراين طرح از نظر حصول مقاصد و اهداف

مساوى مى شود با هيچ، و از نظر آثار قهرى و طبيعى ثمربخش هم هيچ، اما از نظر جلب خسارت و ضرر اين همه وحشتناك.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 497

و اين مطلبى است كه احدى آن را قبول نمى كند، و تاريخ آنرا تكذيب مى نمايد، و حوادثى كه پس از شهادت امام واقع شد خلاف آنرا ثابت مى سازد، و آنچه را خودمان در خارج به رأى العين از آثار و نتايج قصدى يا به قول او قهرى مى بينيم آنرا باطل مى سازد، و انكار آثار عظيمه قيام امام، عليه السلام، مثل انكار نور آفتاب است.

نويسنده شهيد جاويد هم كه تا اين حد راضى نيست قيام امام مظلوم، عليه السلام، بى ارزش معرفى شود، آثار ثمر بخش قيام را مطرح كرده، ولى متأسفانه آثارى را كه ذكر كرده در برابر آثار نامطلوبى كه شرح داده اهميت ندارد، و اينجا هم كه طبق طرح خود درس هاى عملى قيام امام را شرح مى دهد، اين درس ها هم مناسب با عظمت قيام نيست و فاقد ارزش فوق العاده است.

اينك بررسى درس هاى مراحل چهارگانه طبق طرح كتاب شهيد جاويد.

درس بند الف. آنچه را در اين بند نوشته است كه بايد براى مقاومت در برابر عناصر دنيا پرست كه مى خواهند حكومت غيرقانونى تحميل كنند مقاومت كرد، و به ارزيابى اوضاع سياسى و نيروهاى ملى پرداخت تا اگر مبارزه امكان داشت شروع بكار شود، علاوه بر آنكه ارتباط با قيام آگاهانه امام، عليه السلام، ندارد درس مهمى نيست، زيرا لزوم ارزيابى اوضاع سياسى و نيروهاى نظامى از تاريخ اكثر رهبران انقلاب ها استفاده مى شود و اين يك موضوعى است كه عقل و

فطرت انسان را به آن راهنمايى مى كند و درس عملى لازم ندارد. هر شخصى بخواهد انقلابى را شروع كند يا به كشورى حمله نمايد يا هر مبارزه اى را آغاز كند بلكه معامله و تجارتى بنمايد حساب نيروى مالى و سياسى، و اقتصادى خود را مى نمايد.

درس بند ب. هم قابل اهميت نيست زيرا پس از ارزيابى و فراهم شدن نيروى كافى اكثر وارد كار مى شوند خواه غرض شخصى داشته باشند يا مصلحت همگانى.

درس بند ج. نيز علاوه بر آنكه از اساس باطل است و با تواريخ چنانچه در فصل هاى گذشته شرح داده ايم منافات دارد، و براى امام، عليه السلام، نه زمينه صلحى فراهم شده

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 498

و نه نيروهايش در فرض آن صلح مبتذل به صورت ذخيره باقى مى ماند، و نه فرصت هاى ديگر براى انقلاب فراهم مى شد موضوعش محتاج به درس نيست، و خود به خود معمول مى شود زيرا اگر غرض كسى حكومت باشد و امكان پيروزى از بين برود ناچار قيام كننده چون غرض ديگر ندارد چنانكه در اغلب جنگ ها ديده مى شود پيشنهاد صلح و بلكه تسليم مى دهد.

درس بند د. اولا احتمال پيروزى در روز عاشورا براى امام، عليه السلام، بر حسب وضع عادى يك درصد هم نبود، و فرضاً اگر كسى بگويد در ابتداء شروع به جنگ اين احتمال بود پس از شهادت اصحاب اين احتمال منتفى شد، پس در اين صورت چرا امام، عليه السلام، تسليم نشد، با اينكه اگر تسليم مى شد اقلا تا دو روز يا بيشتر كشتن آن حضرت به تأخير مى افتاد.

اگر مى گوييد: براى اين بود كه به ذلت كشته نشود.

جواب مى گوييم:

در صورتى كه جايز مى دانيد امام، عليه السلام، براى دفع ذلت از خود، و خاندانش به كشته شدن تن در دهد چرا روا نمى داريد كه براى دفع ذلت، و خطر از اسلام امام، عليه السلام، از شهادت استقبال فرموده باشد، و با علم به اينكه قيام و امتناع از بيعت اين مصائب را پيش مى آورد اقدام كرده باشد؟

همين حرفى را كه در آخر مى زنيد، چرا در اول نگفتيد؟ و اين حقيقت را كه در اين جمله است

(و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة)

انكار مى نماييد؟

و ثانياً با اينكه شما مى گوييد امام، عليه السلام، از حوادث غيرقابل پيش بينى مطلع نبود چگونه مى گوييد معلوم بود در صورت تسليم ذليلانه كشته مى شود، شايد كشته نمى شد، و شايد پس از تسليم پيش آمدهايى واقع مى شد كه مانع از قتل آن حضرت مى گرديد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 499

آقا حقيقت غير از اين است كه شما مى انديشيد و هم قيام امام، عليه السلام، و هم درس هاى عملى آنرا سبك مى سازيد.

امام، عليه السلام، تسليم نشد و بيعت نكرد براى اينكه اين تسليم و بيعت را بزرگترين ضربت به اسلام و به نظام حكومتى اسلام مى دانست و در مقام دوران امر بين دو محذور اخف و اقل راگرفت و جان خود را فداى دين فداى قرآن كرد و اسلام را از خطر نجات داد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 500

5- 13. درس عزت نفس

175. در ص 405 زير اين عنوان مى نويسد: پس از آنكه حضرت در محاصره نيروهاى ابن زياد واقع شد دو مسئله مطرح بوده است يكى اينكه امام حسين، عليه

السلام، خلافت يزيد را بپذيرد و ديگرى اينكه ذليلانه، و خاضعانه تسليم ابن زياد گردد،

با توجه به مطالب ص 204 (مذاكرات مقدماتى صلح) ارائه مى نمايد كه پذيرفتن خلافت يزيد و تسليم او شدن ذلت نبوده، ولى تسليم ابن زياد شدن ذلت بوده است!

جواب

از هر جهت ملاحظه شود پستى و شرارت، و خباثت و تجاهر يزيد به اعمال شيعه، و ارتكاب محرمات، و فسق و فجور او كمتر از ابن زياد نبوده است، و اگر ذمائم اخلاقى، و كردار زشت اين دو عنصر پليد، و ننگ عالم انسانيت بررسى شود، يزيد جنايتكارتر است، و ابن زياد سيئه اى از سيئات او است.

عقاد مى گويد: يزيد جوان بدخويى بود كه شب و روزش را در ميگسارى و اشتغال به تار مى گذراند، و از مجلس زن ها و ندمايش بر نمى خواست مگر براى شكار.[197] و هم او مى گويد: توجه يزيد به تربيت يوزها، و بوزينگان او را در عداد، و همرديف صاحبان يوز، و بوزينه قرار داد او بوزينه اى داشت كه آنرا ابوقبيس مى خواند. لباس حرير به او مى پوشاند، و به طلا و نقره زينتش مى كرد، و در مجالس شراب حاضرش مى ساخت الخ.[198] يزيد حتى در مدينه پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، از ميگسارى و گناه خوددارى نداشت.[199]

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 501

چنانچه علائلى در (سموالمعنى فى سمو الذات ص 66 تا 68) شرح داده است:

يزيد از تربيت اسلامى محروم بود و تربيت مسيحى داشت، و شعائر اسلام را مسخره مى كرد و با اخطل شاعر نصرانى روابط صميمانه داشت، و مانند بعض غرب زدگان زمان ما به شدت تحت تأثير عادات

بيگانه بود. رقص، اشتغال به لهو، مى گسارى، سگبازى، همه از عادات مسيحى ها بود كه در تحت تربيت فاسد مسيحى يزيد به آن معتاد شده بود.[200] اين بزرگترين مصيبت بود كه مسلمانان به زمامدارى عنصر نحس و نجسى مثل يزيد مبتلا شوند. چنانچه امام، عليه السلام، فرمود.

انّا للَّهِ و انّا الَيه راجِعُونَ، وَ على الاسلامِ السلامِ اذا بُليَتِ الامَةُ بِراعٍ مثل يَزيد[201]

وقتى امت به زمامدارى مثل يزيد گرفتار شود بايد اسلام را وداع گفت و فاتحه دين و احكام شريعت را خواند.

بنابراين چگونه يگانه شخصيت فضيلت و عزت جهان اسلام كه از تسليم شدن به ابن زياد ابا دارد، از بيعت با يزيد امتناع ندارد و بلكه (العياذ باللَّه) آنرا پيشنهاد مى دهد، و زمامدارى يزيد را فى الجمله قابل پذيرش معرفى مى كند حاشا و كلا.

با اينكه كشته شدن در راه امتناع از بيعت خطرناكترين گمراهى هاى فكرى را برطرف كرد و نظام حكومتى اسلام را از آن منظره زننده و رسوا نجات داد.

در حاليكه در كشته شدن در راه عدم تسليم به ابن زياد اين آثار و نتايج ثمر بخش نبود.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 502

علاوه بر اين همانطور كه تسليم ابن زياد شدن ذلت و تواضع غير قابل تحمل بود پذيرفتن خلافت يزيد و دست در دست او گذاردن پس از شكست قيام نيز ذلت و تقاضاى تسليم و عفو بود، و مقام امام، عليه السلام، از اين، دو عمل منزه و مبرا بود.

ما هر چه تاريخ را مطالعه مى كنيم، و وضع زندگى شرافتمندانه امام، عليه السلام، را از آغاز تا انجام تحت نظر مى گيريم، و سوابق بسيار كثيف و

بر ننگ يزيد را در نظر مى آوريم، مى بينيم انديشه چنين عملى به حريم قدس اصحاب امام، عليه السلام، هم آشنا نگرديد، و شخصيتى كه حاضر شد (بقول شما) براى دفع ذلت تسليم به ابن زياد آن مصائب دل خراش را تحمل فرمايد به طريق اولى بيعت و قبول ذليلانه و خاضعانه خلافت ضد اسلام يزيد را به هر بهايى كه باشد نمى پذيرد.

در اين كلمات پر معنى كه امام، عليه السلام، در مجلس حاكم مدينه فرمود و تا پايان كار از مضمون آن عدول نكرد بنگريد.

انّا اهلُ بَيت النُبُوَة، وَ مَعدِنُ الرِسالةُ، وَ مُختَلَفُ المَلئِكَة، وَ مَهبِطُ الرَحمَةِ بنا فتحِ اللَّهُ، وَ بِنا خَتَم، وَ يزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرِ قاتِلُ نَفسٍ مُعلِنٌ بالفِسقِ فَمِثلى لايُبايِعُ مِثلَه.[202]

آقاى نويسنده در آن شرايط كه امام، عليه السلام، در محاصره نيروى ابن زياد قرار گرفته بود، هم تسليم به ابن زياد، و هم تسليم يزيد، و دست در دست او گذاردن هر دو ذلت، و توهين به شعائر دين، و هتك شرافت خاندان رسالت بود.

امام، عليه السلام، كه در مدينه با اينكه در محاصره نبود، و به طور عادى و محترمانه پيشنهاد قبول خلافت يزيد را به آن حضرت دادند پذيرفتن آنرا با اين الفاظ و به علت اين معانى ردّ كرد چگونه ذليلانه، و خاضعانه آنرا قبول مى كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 503

باز اگر اين موضوع امكان پذيرفتن خلافت، و پيشنهادهاى سه گانه را به طور اتمام حجت مطرح كرده بوديد سنگينى آن بر افكار آشنا به مقام امام، عليه السلام، كمتر مى شد، هر چند به عنوان اتمام حجت نيز از جانب

امام، عليه السلام، همانطور كه عقبة بن سمعان جداً آنرا تكذيب كرد مطرح نشد، و به اين عنوان نيز خلاف شأن امام، عليه السلام، بود زيرا تا حدى امضاء حكومت يزيدى، و تبرئه كسانى مى شد كه در برابر آن حكومت ضد اسلام تسليم شده و بيعت كردند.

مطلب ديگر اين است كه چنانچه پيش از اين هم اشاره شد بيعت به يزيد يا خود را در اختيار حكومت گذاردن كه به هر كجا خواهد آن حضرت را بفرستد با تسليم به ابن زياد تفاوت نداشت، و در هر سه صورت امام، عليه السلام، معرض اهانت هاى غير قابل تحمل مى شد و اين معنايى نبود كه از نظر امام، عليه السلام، پنهان بماند، و منازعه آن حضرت با آنها نزاع لفظى نبود، كه امام، عليه السلام، براى لفظ تسليم به ابن زياد مقاومت كند تا شهيد شود، يزيد و ابن زياد چه فرق داشتند جز آنكه در عنوان يزيد سلطان، و ابن زياد استاندار بود.

خلاصه ما هر چه مى انديشيم علاوه بر مدارك تاريخى و علم و اطلاع امام، عليه السلام، به شهادت خود، و رواياتى كه از پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، رسيده بود كه يزيد قاتل امام، عليه السلام، است 203] به اين نتيجه مى رسيم كه امام، عليه السلام، راضى به قبول بيعت يزيد در هيچ حالى از حالات نشد، و در تمام مراحل قيام در مرحله اول و دوم و سوم و چهارم با عزت نفس رفتار كرد، و شرافت و آبروى خاندان نبوت را حفظ كرد، و شخصيت هايى مانند ابن عباس و محمد حنفيه نيز براى دفع خطر اين موضوع را

به آن حضرت پيشنهاد نكردند.

در هيچ حالى از آن حالات مصيبت بار، اهل بيت و عزيزانش حتى براى اتمام

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 504

حجت و اظهار مظلوميت از امام، عليه السلام، درخواست بيعت و تسليم نكردند، چون آنرا خلاف عهد و امر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و تكليف خطير امام، عليه السلام، و عزت نفس آن حضرت مى دانستند.

و اگر چنين موضوعى امكان پذير بود امام، عليه السلام، در ضمن مواعظ و اتمام حجت هاى بليغه اى كه در روز عاشورا فرمود شخصاً و صريحاً آنرا مطرح مى ساخت، در حاليكه بيش از اين نفرمود:

اذكَرِ هتمُونِى فَدَعُونى انصَرِفَ الى مَأمِنى مِنَ الارض.[204]

وقتى عمر سعد نامه ابن زياد را راجع به عرض بيعت حضور حضرت فرستاد فرمود:

لا اجيبُ ابنَ زيادِ الى ذلكَ ابَداً، فَهَلْ هُوَ الّا الموت فَمرَحباً به.

خلاصه سخن:

خلاصه سخن اين است كه موضوع جوهرى و حقيقى و حساس و مورد اختلاف امام، عليه السلام، و حكومت تا پايان كار و شهادت، قبول بيعت و امضاء حكومت يزيد بود و تسليم به ابن زياد و مطالب ديگر در حاشيه آن واقع شد، و امام، عليه السلام، همانطور كه در روز عاشورا فرمود:

وَ اللهِ لا اجيبُهُم الى شَيئى ممّا يُريدُونَه ابداً[205]

چبا هيچ يك از اينگونه پيشنهادها موافقت نفرمود تا شهيد شد.

صلّى اللَّهُ عَليكَ يا اباعَبداللَّه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 505

5- 14. خطبه روز عاشورا

176. در ص 406 به يكى از خطبه هاى امام، عليه السلام، در روز عاشورا استشهاد كرده، و مى گويد: در اين خطبه امام پذيرفتن خلافت يزيد مطرح نيست بلكه اين مطلب مطرح است كه بايد حسين بن على، عليه السلام، ذليلانه تسليم ابن زياد گردد.

جواب

اولًا مطرح نبودن بيعت در اين خطبه دليل اين نيست كه اگر به بيعت تنها اكتفا مى كردند، امام، عليه السلام، بيعت مى فرمود، بلكه اگر آنها از پيشنهاد تسليم هم صرف نظر مى كردند امام، عليه السلام، خلافت يزيد را نمى پذيرفت.

ثانياً عبارت خطبه:

بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة[206]

و قبول ذلت همانطور كه در تسليم به ابن زياد بود در پذيرفتن خلافت يزيد نيز بود، و در خطبه خصوص ذلت تسليم تعيين نشده و ممكن است مراد هر دو قسم يا خصوص بيعت باشد.

ثالثاً فرمايش آن حضرت در همين روايت كه مى فرمايد:

عهد عهده الى ابى عن جدى 207]

دلالت دارد بر اينكه برنامه امام، عليه السلام، طبق عهد و سفارش، و وصيت اميرالمؤمنين، عليه السلام، از جانب پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم،

معلوم بوده، و حضرت از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 506

آنچه واقع خواهد شد و از سوء عاقبت كشندگان خودآگاه بوده و از آينده عمر بن سعد هم باخبر بوده است 208] پس چگونه به قصد تأسيس حكومت قيام مى كرد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 507

5- 15. تناقض آشكار

177. و هم در ص 406 مى گويد: اگر به فرض محال امام در كربلا خلافت يزيد را مى پذيرفت باز هم او را آزاد نمى گذاشتند.

جواب

صحيح است فرض اينكه امام، عليه السلام، خلافت يزيد را بپذيرد فرض محال است، و اگر از آن حضرت درخواست تسليم به ابن زياد هم نمى كردند و به پذيرفتن حكومت يزيد راضى مى شدند امام، عليه السلام، آنرا نمى پذيرفت.

بنابراين يا قسمت مهم مطالب بخش دوم، و مذاكرات مقدماتى صلح (ص 204) باطل مى شود، و يا در اينجا نيز گرفتار اشكال تناقض گويى واضح ديگر مى شويد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 508

5- 16. يك تناقض گويى ديگر

178. سپس در همين ص 406 مى نويسد: بنابراين از وقتى كه امام حسين، عليه السلام، در محاصره نيروهاى عبيداللَّه زياد واقع شد مقاومت آن حضرت دو جانبه گشت يعنى هم مقاومت مى كرد كه خلافت ضد قرآن يزيد را نپذيرد و هم مقاومت مى كرد كه ذلت و خفتى را كه مى خواستند بر وى تحميل كنند نپذيرد.

جواب

بديهى است حضرت از هر دو جهت مقاومت داشت، و عزت نفس خود را حفظ فرمود، يعنى نه خفت و ذلت پذيرفتن خلافت ضد اسلام يزيد را مى پذيرفت هر چند از او تسليم بلاشرط به ابن زياد را نمى خواستند، و نه ذلت تسليم را قبول مى فرمود.

اما آقاى نويسنده، شما يا بايد مطالبى را كه در بخش دوم و مذاكرات مقدماتى صلح، و گزارش عقبة بن سمعان نوشته ايد پس بگيريد، يا اينكه بيان كنيد بعد از اينكه امام، عليه السلام، بر حسب نظر شما پيشنهاد داد 6 دست در دست يزيد (العياذ باللَّه) بگذارد و حتى از اينكه آنرا اتمام حجت بدانيد خوددارى

كرديد، چگونه مقاومت مى كرد خلافت يزيد را نپذيرد و با اين پيشنهاد، مقاومت چطور امكان پذير بود اين هم يك تناقض ديگر از تناقض گويى هاى فراوان شما، و ثمره تحقيق عميقى است كه انجام داده ايد!

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 509

5- 17. باز هم تناقض گويى

179. در ص 407: مقاومت حسين بن على، عليه السلام، در مقابل دستگاه ديكتاتورى يزيد در همه مراحل مردانه و شجاعانه بود.

جواب

مسلم است مقاومت امام، عليه السلام، و استقامت و پايدارى آن حضرت در امتناع از بيعت و اعلام بطلان حكومت ضد قرآن يزيد، با توجه به عواقب بسيار خطرناك مخالفت با دستگاه استبدادى و ظلم و ستم او، شجاعانه و مردانه، و خداپسندانه و بى نظير بود اما آقاى نويسنده شما كه در اينجا يقيناً قصد استهزاء نداريد با توجه به مطالبى كه در مرحله اول و دوم و سوم نوشته ايد كدام مقاومت را در نظر گرفته ايد.

شما كه مى گوييد در مرحله اول امام به مكه آمد، و در آنجا كه مكان امنى بود منزل گزيد، و مانند ابن زبير از بيعت امتناع داشت.

در مرحله دوم هم وقتى معلوم شد وسايل پيروزى نظامى فراهم است، و به قول شما صد هزار سرباز مسلح داوطلب در اختيار امام، عليه السلام، قرار دارد، و اوضاع از هر جهت مساعد است به سوى كوفه حركت كرد. در بين راه كه ديگرگون شدن وضع، و عدم امكان تاسيس حكومت معلوم شد خواست برگردد، و به نقطه تحول رسيد، و مرحله سوم شروع شد در اينجا هم حضرت پيشنهادهاى سه گانه صلح را داد!

پس مقاومت مردانه و شجاعانه حضرت در اين سه مرحله چه بود؟

اگر

استهزاء نمى كنيد، شما كه مى گوييد امام، عليه السلام، از شهادت خود در اين قيام خبر نداشت، و به استقبال شهادت نمى رفت، برنامه اش هم كه در اين سه مرحله بيش از آنچه گفته شد نبود، پس بگوييد اين مقاومت مردانه و چشم گير، و قابل توجه كه زيبنده شخصيتى مثل امام، عليه السلام، باشد كجا ظاهر شد؟

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 510

اگر مى خواهيد چهره درخشان و واقعى قيام امام، عليه السلام، را نشان بدهيد، و اگر مقاومت امام، عليه السلام، را در تمام مراحل جانبازانه، و فداكارانه، و افتخارآميز، و اسلام پرور، و مردانه و شجاعانه و ثمربخش مى دانيد اين طرح و به قول خودتان فرضيه را پس بگيريد.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 511

5- 18. در عالم الفاظ

180. در ص 408 و 409- اگر چه ضمن يك سلسله عبارت پردازى به درگاه امام، عليه السلام، عرض ادبى كرده است.

ولى با اينكه قيام آگاهانه و پيروزمندانه، و پر ارزش و سراسر افتخار، و فداكارى آن حضرت را كه يگانه نجات بخش اسلام و نگهبان قرآن است، بسيار كم ارزش معرفى كرده، و با اينكه مكتب قاطع و نيرومند حسينى را كه الى الابد مكتب استقامت و پايدارى، و مبارزه و شدت در برابر باطل، و بهترين راهنماى مردان آزاديخواه و فضيلت شعار و عشاق حق و عدالت است به صورتى مبتذل، و ضعيف نشان داده است، اطمينان نداشته باشد كه اين الفاظ امام، عليه السلام، را از او راضى سازد، و شيعيان آگاه، و مردان روشندل و حقيقت طلب را خوشحال نمايد مگر آنكه مصرانه و خاضعانه از پيشگاه با

عظمت امام، عليه السلام، تقاضاى عفو نمايد، و از شيعيان و دوستان آن حضرت معذرت خواهى كند.

از خداوند متعال خواهانم كه ايشان را به جبران اين اشتباه توفيق دهد، پروردگارا خطاها و لغزش هاى اين ضعيف ناچيز را نيز مورد عفو و آمرزش و رحمت واسعه خود قرار بده، اميد است اين قليل خدمت ذره بى مقدار منظور نظر حضرت سيدالشهداء، عليه السلام، واقع شود، و از شفاعت آن حضرت محروم نگردم.

رَبَّنا انَّنا سَمِعنا مُنادِياً يُنادِى لِلايمانِ ان آمِنوا بِربَّكم فَامَّنا.

رَبّنا فَاغفِرلَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّر عَنّا سَيِئاتِنا وَ تَوفَنا مَعَ الابرار.

رَبّنا اغفِرلَنا وَ لاخوانِنَا الَذينَ سَبَقوُنا بِالايمانِ.

وَ لاتَجعَل فِى قُلُوبِنا غِلّاً لِلَذينَ آمَنُوا، رَبّنا انّكَ رَؤُفٌ

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 512

رَحيم.

اللّهُمَ اجعَل عَملى هذا خالِصاً لِوَجهِكَ الكَريم،

وَ ارزُقنى شَفاعَةَ الحُسين (ع) يَومَ الوُرودة

وَ ثَبّتُ لى قَدَمَ صِدقٍ عِنّدَكَ مَعَ الحُسَين عَليه السَلامُ وَ اصحابِه

الَذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُم دوُنَ الحُسينِ عَلَيهِ السلامُ.

وَ الَحمدُللَّه اولًا وَ آخراً- ربيع الاول- 1391

قم- لطف اللَّه صافى

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 513

كتاب هايى كه هنگام تأليف اين كتاب به آن مراجعه شده است

1. نهج البلاغه

2. كافى

3. استبصار

4. وافى

5. بصائرالدرجات

6. خصال صدوق

7. امالى صدوق

8. كامل الزيارات

9. قرب الاسناد

10. رجال كشى

11. نزهة الناظر

12. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

13. كشف الغمه اربلى

14. تنزيه الانبياء

15. مقاتل الطالبيين

16. بلاغات النساء

17. الامامة و السياسة

18. كامل ابن اثير

19. الاستيعاب

20. الاصابه

21. اسدالغابه

22. الاخبارالطوال

23. النزاع و التخاصم

24. تاريخ يعقوبى

25. تاريخ طبرى

26. تفسير طبرى

27. مجمع البيان

28. دلائل الامامه

29. اثبات الوصيه

30. معجم

الادباء

31. حياة الحيوان

32. ترجمه تاريخ ابن اعثم

33. مقتل خوارزمى

34. بحارالانوار

35. ارشاد

36. اعلام الورى

37. مروج الذهب

38. جنة المأوى

39. مناقب ابن شهر آشوب

40. اهل البيت الملاحم و الفتن

41. النصائح الكافيه

42. شذرات الذهب

43. لهوف

44. سيرتنا و سنتنا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 514

45. تاريخ الخلفاء

46. الخصائص الكبرى

47. تفسير الدر المنثور

48. كنز العمال

49. نظم درر السمطين

50. ابصار العين

51. مقدمة المجالس الفاخرة

52. حفيدة الرسول (ص)

53. السيدة زينب

54. شرح القصيدة الذهبية

55. سمو المعنى فى سمو الذات

56. ابوالشهداء

57. الكنى و الالقاب

58. نفس المهموم

59. روضات الجنات

60. مثير الاحزان

61. الفصول المهمة

62. تذكرة الخواص

63. مطالب السئوال

64. نور الابصار

65. الانوار النعمانية

66. الشفا بتعريف حقوق المصطفى (ع)

67. سير النبلاء ذهبى

68. تاريخ الاسلام ذهبى

69. الاتحاف بحب الاشراف

70. اسعاف الراغبين

71. الصواعق المحرقة

72. سيرة ابن هشام

73. السيرة الحلبية

74. مقدمه ابن خلدون

75. الثائر الاول فى الاسلام

76. تنقيح المقال

77. كفاية الطالب

78. الدلائل و المسائل

79. حجة السعاده

80. بطلة كربلا

81. البداية و النهاية

82. الذريعه

83. الحسن و الحسين سبطا رسول الله (ص)

84. السياسة الحسينية

85. نور العين

86. مسند احمد

87. ذخائر العقبى

88. تطهير الجنان

89. مجمع الزوايد (26)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 515

ملحقات و اضافات كتاب شهيد آگاه.

طبق شماره هايى كه در متن كتاب بين پرانتز نوشته

شده است.

(90) ص 21 س 21- و جلوه ديگر قيام امام، عليه السلام، را نيز در كتاب دانشمند ديگر از اهل سنت كه از نويسندگان و متفكران معروف معاصر شمرده مى شود بخوانيد. سيد

قطب نويسنده تفسير (فى ظلال القرآن): و كتاب هاى ديگر در تفسيرش و در نوشته هايش در مواردى حقايقى را آشكار كرده و از سوء اوضاعى كه در عصر صحابه در اثر خانه نشين شدن على، عليه السلام، و زمامدارى ديگران پيش آمد انتقاداتى دارد، و اگر چه در بيشتر موارد مسائل و مطالب را بى طرفانه و منصفانه بررسى نكرده، و لذا متأسفانه بسيارى از فضائل معلوم و مسلم اهل بيت، عليهم السلام، را انكار يا كتمان كرده است اما موقف متعالى حسينى را در افقى كه متفكران و انديشمندان

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 516

بزرگ درك مى نمايند با بياناتى شيوا و رسا شرح داده است.

در تفسير آيه شريفه:

انّا لنَصُرُ رُسُلَنا وَ الذينَ آمَنُوا فِى الحَياةِ الدُّنيا، وَ يَومَ يَقُومُ الاشهاد[209]

سخن را به اينجا مى رساند كه مردم نصرت و يارى الهى را در صورت هاى معينى كه با آن معهود مأنوس هستند، و در معرض ديد چشم ظاهر است محدود مى كنند با اينكه صورت هاى نصر گوناگون است گاهى نصرت در نظر كوتاه بينان صورت شكست و مغلوبيت دارد.

(سپس براى اين نصرت الهى كه در نظر ظاهر بينان، و كوته فكران به صورت مغلوبيت، و در واقع و حقيقت عين پيروزى و نصرت است دو نمونه- آرى فقط دو نمونه- نشان مى دهد) مى گويد:

ابراهيم در آن هنگام كه در آتش افكنده مى شد، و از عقيده و دعوت خود بر نمى گشت آيا موقفش. ايستگاهش پيروزى و نصرت بود يا شكست و هزيمت؟

از منطق عقيده شكى نيست كه او در حاليكه در آتش افكنده شد در اوج پيروزى بود همانطور كه آنگاه كه از آتش نجات

يافت نيز پيروز شد.

اما آن يك صورت و جلوه پيروزى است و اين يك جلوه ديگر.

حسين رضوان اللَّه عليه آنگاه كه شهادت را در آن صورت بزرگ از يكسو، و در آن قيافه دردناك از سوى ديگر استقبال مى كرد. آيا غالب و پيروز بود يا مغلوب و شكست خورده؟

در صورت ظاهر و به مقياس كوچك هزيمت و شكست خورد، اما در حقيقت خالص، و به مقياس بزرگ نصر و پيروزى داشت.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 517

(فَما مِنْ شَهِيدٍ فِى الارْضِ تَهْتَزُّلَهُ الجَوانِحُ بِالحُبّ وَ العَطْفِ، وَ تَهفُولَهُ القُلُوبُ، وَ تَجيشُ بِالغِيرةٍ، وَ الفِداءِ كَالحُسَينِ رضوانُ اللَّهِ عَليهِ يَستَوِى فِى هذا المُتَشَيِّعُونَ، وَ غَيرُ المُتَشَّيِعينَ مِنَ المُسلمينَ، وَ كَثيرٌ مِن غَيرِ المُسلِمين).

يعنى: در زمين شهيدى مانند حسين، عليه السلام، نيست كه سينه ها از براى دوستى و ابراز عاطفه نسبت به او در اهتزاز، و دل ها مايل به او شود، و به غيرت و فداكارى تهييج گردد.

اين عقيده و نظرى است كه مسلمانان از شيعه و غير شيعه و بسيارى از غير مسلمانان در آن متفق و همرأى مى باشند.

(سپس با بيانى بلاغت آميز و شورانگيز و درك و معرفتى عالى هدف، و مقصود و علت و مفهوم اينگونه فداكارى را شرح مى دهد؛ و در ضمن چهار سطر بر كتاب شهيد جاويد، و هر توجيه و توهم نادرست ديگر پيرامون قيام مقدس و شهادت حسين عزيز خط بطلان مى كشد، و همه را محكوم مى نمايد.)

مى گويد:

بسا شهيدى كه اگر هزار سال زندگى كند نمى تواند عقيده و دعوت خود را آن چنان كه به شهادت خود يارى مى كند يارى نمايد، و برايش فراهم نمى شود كه در

دل ها معانى بزرگ را به وديعه گذارد، و هزاران افراد را به سوى كارهاى بزرگ برانگيزد و پيش براند آنچنانكه با آخرين خطبه اش كه با خونش آنرا مى نويسد اين كار فراهم مى شود خطبه اى كه محرك و باعث جهش فرزندان و احفاد، و بسا كه عامل و محرك جلو رفتن تاريخ در طول اجيال و مرور اعصار است 210].

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 518

نويسنده ديگر از اهل سنت به نام (فريق عبدالرحمان امين مصرى) در ضمن مقاله اى كه در روزنامه (اخبار اليوم 27- 2- 1974) تحت عنوان (الشهيد ابن الشهيد الحسين بن على) انتشار داده است مى گويد:

الطَريقُ الَى النَصُرِ لابُدَّلَهُ مِن رِجالٍ صادِقينِ، وَ سواعِدَ ضارِبةٍ: وَ عزماتٍ لاتَلين، وَ عُيونٍ ساهِرَةٍ يَجمُعُ ذلِكَ كُلَّهُ وَفاءُ العَقيدةِ، وَ حُبُّ اللَّهِ وَ رَسُولِه وَ ما عَلَى الانسانِ الّا ان يَضَعَ نَفسَهُ وَ اهلَهُ وَ عَشيرَتَهُ فِى كَفّةِ، وَ استِشهادَهُ لِرَفعَةِ الدِينِ و العَقيدةِ فِى كَفَّةٍ لِتُرَجِحَ كَفّةُ الاستِشهاد بِصَبره، وَ ثباتِه، وَ تَضْحِيَته وَ فِدائِه وَ ليَبقِى دِينُنا فِى الخالِدين.

ايُّها المُسلِمُونَ. ايَّها الشَباب. انّ دَمَ الحُسينِ ابنِ بنتِ رَسُولِ اللَّهِ لَم يَكُنُ لِيُهدَرَ عَبَثاً وَ انَّما اهدِرَ للتَذَكُرِ، و التَأسِى وَ العِبرةِ البالِغَةِ حتّى يَعلَمَ الناس جَميعاً انّهُ لاشَى ء فِى هذا الوُجودِ وَراءً وَ لااكْبَر، وَ لااعَزَّ مِنَ اللَّهِ فَفى سَبيلِ اللَّه تَهُونُ الارواحُ، وَ المُهَجُ، وَ فَلذاتِ الاكباد.

مضمون اين سخنان به فارسى اين است كه: پيروزى به مردانى راستگو، و بازوهايى زننده، و عزم هايى سستى ناپذير، و چشم هايى بيدار نياز دارد كه منبع و مركز تمام آنها وفاء عقيده و دوستى خدا و پيغمبران خدا است، و بر انسان نيست مگر

آنكه جان خود و اهل و فرزندان و خويشاوندان خود را در يك كفه، و شهادت خود را براى رفعت دين و عقيده در كفه ديگر بگذارد تا به صبر و ثبات، و قربان شده، و قربانى دادن و فداكارى كفه شهادت رجحان پذيرد، و دين جاودان باقى بماند.

اى مسلمانان. اى جوانان

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 519

خون حسين، عليه السلام، بيهوده هدر نرفت. براى يادآورى، و پيروى و عبرت نثار شد تا مردم بدانند كه در عالم هستى غير از خدا و عزيزتر از خدا، و بزرگتر از خدا چيزى نيست، و در راه خدا فدا كردن ارواح، و خون دل ها، و جگر گوشها و عزيزان آسان است.

عقاد در ابوالشهدا مى گويد:

فَقَدْ فازَ بالفَخرِ الذِى لافَخَر مَثْلَهُ فِى تواريخِ بَنِى الانسانِ لااستَثنِى مِنهُم عَربّياً، وَ لااعجَميّاً، وَ قَديماً وَلاحَدِيثاً.

معناى اين جمله كه نيز كوبنده كتاب شهيد جاويد، و هر انديشه نارسا پيرامون نهضت بى مانند حسين، عليه السلام، است اين است كه:

حسين، عليه السلام، به افتخارى نايل شد كه در تواريخ فرزندان انسان فخرى مانند آن نيست از آن احدى را از عرب، وعجم، و گذشتگان، و معاصران استثنا نمى كنم.

دانشمند ديگر (دكتر احمد محمود صبحى استاد دانشگاه اسكندريه) مى گويد:

هذِهِ امامَةٌ استَمدَّها سِبطُ النَّبِىّ مِنْ قِرابَته، وَ اسْتِشْهادِه فِى سَبيلِ استِنْكارِ نظامٍ سياسىٍ جائِرٍ وَ ارْتَفَعَتْ مَكانَتُهُ الى مالَمْ تَرْتَفِعْ الَيه مَكانَةُ شَهيدٍ فِى الاسْلامِ.

يعنى اين (عمل و اقدام حسين، عليه السلام، و فداكارى، و استقبال او از شهادت خود و عزيزانش) رهبرى و امامتى است كه سبط پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، آنرا از قرابت او و شهادت در راه

استنكار، و اعلان بطلان و نظام سياسى جائرانه حاصل كرد، و منزلت و مقام و درجه او تا حدى بلند گرديد كه مكانت، و درجه شهيدى در اسلام به آن بلندى نرسيد[211].

(91) ص 28 س 3- عبداللَّه بن جحش يكى از مشاهير مهاجرين و شهداء احد است.

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 520

اين مرد جليل در روز احد به سعد و قاص گفت: آيا نمى آئى دعا كنيم و خدا را بخوانيم؟ پس دو نفرى در ناحيه اى خلوت كردند سعد دعا كرد: خدايا فردا هنگام ديدار دشمن مرا با مردى كه دليرى و شجاعت او سخت باشد ديدار ده تا او را در راه تو بكشم، و زره، و اسلحه او را بگيرم، عبداللَّه آمين گفت.

سپس عبداللَّه گفت: خدايا فردا مردى را كه سخت دلير و شجاع باشد روزى من كن تا من با او در راه تو مقاتله و نبرد كنم سپس مرا بكشد، و اسلحه و زره مرا ببرد و بينى و گوشم را ببرد پس وقتى بلقاء تو مى رسم به من بگويى: اى عبداللَّه چرا بينى و گوش تو بريده شده است؟ بگويم در راه تو و تو بگويى راست مى گويى. سعد گفت دعاء عبداللَّه بهتر از دعاء من بود او را در پايان روز ديدم كه بينى و گوشش در ريسمانى آويخته بود[212].

(92) ص 29 س 3- ابن ابى الحديد روايت كرده است كه در جنگ جمل عمرو بن يثرى ضبى كه از شجاعان اصحاب جمل بود بسيارى از اصحاب اميراالمؤمنين، عليه السلام، از جمله علباء بن هيثم سدوسى و هند بن عمر و جملى را به

شهادت رسانيد.

زيد ابن صوحان عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين من ديدم دستى را كه از آسمان بر من مشرف گرديد، و مى گفت: بيا به سوى ما. هم اكنون من به ميدان ابن يثرى مى روم وقتى مرا كشت مرا با خونم دفن فرما و غسلم نده كه در نزد پروردگارم مخاصم هستم سپس به ميدان رفت و شهيد شد[213].

چنانكه در اين حكايت ملاحظه مى فرماييد اميرالمؤمنين، عليه السلام، زيد بن صوحان را با اينكه اطمينان به كشته شدنش بود از رفتن به ميدان ابن يثرى منع نفرمود.

در ترجمه عمير كه يكى از شهداء بدر است روايت است كه مى گفت: مى ترسم پيامبر خدا، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مرا كوچك شمارد و برگرداند (چون شانزده ساله بود)

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 521

و حال آنكه دوست مى دارم بيرون شدن يعنى شركت در جهاد را شايد خدا شهادت را روزى من فرمايد[214].

(93) ص 30 س 22- دكتر احمد محمود صبحى مى گويد: بيعت با يزيد و برگزيدن او به خلافت بزرگترين مصيبت براى نظام سياسى اسلام بود كه هر كس در آن شركت كرد، و راضى به آن شد بار گناه آنرا بدوش گرفت، و گناهى بود كه هيچ گونه تقيه و عذرى در آن پذيرفته نمى شود تا چه رسد آنكه (العياذ باللَّه) شخصيتى مثل حسين پسر دختر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، مرتكب آن گردد[215].

(94) ص 31 س 20- دكتر صبحى نامبرده مى گويد: قيام حسين، عليه السلام، به وصف دينى آن، و به وصف آنكه قيام كننده سبط پيغمبر بود تمام برنامه هاى معاويه، و ايدئولوژى ضد اسلامى او را كه

در طول چهل سال حكومت و سلطنت، پايه هاى آنرا محكم كرده بود باطل و تباه ساخت، و دكتر حسن ابراهيم مى گويد: استشهاد حسين موجب شد كه بنى اميه صبح كنند در حاليكه در نظر مسلمانان طغيانگر و مستبد، و متجاوز به قوانين اسلام به شمار مى آمدند[216].

(95) ص 37 س 10- احمد امين مى گويد: حق اين است كه حكومت اموى حكومت اسلامى نبود كه در آن مساوات اسلامى بين مردم مراعات شود، و نيكوكار و گنه كار عرب و عجم مانند هم پاداش و كيفر به بينند و زمامداران خادم رعيت (عرب و عجم) على السواء باشند. حكومت، حكومت عربى بود (نه اسلامى)، و حكام خادمان عرب بودند (نه مسلمانان) و رژيم و روش جاهلى بر آن مستولى بود نه روش و رژيم اسلامى 217].

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 522

(96) ص 37 س 18- دكتر نامبرده (صبحى) مى گويد:

اگر حسين، عليه السلام، در هنگامى كه مدينه را ترك مى كرد، و بزرگان اهل حجاز اصرار مى كردند كه از حجاز خارج نشود، و يا اينكه به يمن برود، و در هنگامى كه به او پيشنهاد مى كردند كه اهل بيت را با خود همراه نسازد علل قيام را آشكار نمى گفت پس از پايان حادثه آشكار گشت، و بطلان مستندات معاويه در شرعى بودن حكومت امويين ظاهر گرديد، و جمهور مسلمانان كه پس از (عام جماعه) به حكومت معاويه تسليم شده بودند صبح كردند در حاليكه در صف معارضان حكومت يزيد و بنى اميه ايستادند، و اين مخالفت، و معارضه را گاهى با شمشير قيام اعلام مى كردند، و هر كس كه قدرت قيام و اعلان جهاد با بنى اميه

نداشت به دل آن حكومت را انكار داشت هر چند اين ضعيفترين مراتب ايمان بود اما هر چه بود خلع امامت و رهبرى از حاكم و دستگاه بنى اميه بود.

و اگر حسين، عليه السلام، در ميدان جهاد با آنها به ظاهر شكست خورد اما تاريخ شكستى را نمى شناسد كه براى شكست ديدگان مانند خون حسين اثر بخش شده باشد.

حسين توانست پيروزى هايى حاصل كند كه براى برادر و پدرش حاصل نشد زيرا اهل شام را كه دشمنان پدرش بودند با اهل كوفه كه او را واگذاردند و يارى نكردند خاضع ساخت. با اينكه نزديك بود حقيقت مجاهدات على، عليه السلام، در اثر نيرنگ دشمنان، وخيانت كاران ضايع گردد شهادت حسين آنرا هم حفظ كرد، و آن چنان شعور مردم به گناه و تقصير خودشان و رعايت حق اهل بيت تابان و حساس شد كه در عهد على و حسن، عليهما السلام، سابقه نداشت بلكه شعور به گناه مانند آن در هيچ دين و مذهبى شناخته نشد[218].

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 523

(97) ص 53 س 18- دانشمند ديگر از اهل سنت مى گويد:

شكست نظامى از ذهن حسين، عليه السلام، پنهان نبود. خصوصاً كه نصيحت كنندگان با اخلاصى مانند ابن عباس، و عبداللَّه بن جعفر، و ابن عمر به آن حضرت تذكر دادند، و بعيد است كه از مقدار اخلاص اهل كوفه در دعوتى كه از او كرده بودند غفلت فرموده باشد با اينكه پدرش را واگذاردند، و به برادرش خيانت كردند.

او با تقديرى كه از نصيحت كنندگان، و از وجاهت آراء آنها مى فرمود سبب ترك پيشنهادها و نصايح آنها را آشكار نمى گفت.

آنان به

او نصيحت مى كردند كه با گروهى از انصار و يارانى كه از اهل كوفه به او و به پدرش بيشتر اخلاص داشتند بيرون رود. نپذيرفت (زيرا قيام رنگ قيام نظامى به خود مى گرفت).

نصيحت مى كردند: اگر اصرار دارد از مكه خارج شود به يمن برود كه در آنجا پدرش شيعيانى دارد.

اين نصيحت را نيز قبول نفرمود (زيرا رفتن به يمن موجب طولانى شدن جنگ و خونريزى مى شد، و دشمنان او را به خونريزى، و فتنه انگيزى متهم مى كردند، و اصولًا رنگ قيام رنگ ديگرى مى شد كه غير از مطالبه حكومت در شرايط نامساعد تعبير و توجيه ديگر نداشت.

سپس او را نصيحت كردند كه اهل بيت خود را در حجاز بگذارد اينرا نيز نپذيرفت. و معقول نيست كه حسين، عليه السلام، از آنچه به او نصيحت مى كردند و از عواقبى كه آنان بر او بيم داشتند غافل مانده باشد، و به هر حال، و به هر طور كه بررسى كنيم اين قدر مسلم است كه شهادت خود را در اين قيام بيشتر از پيروزى نظامى كه براى پدر و برادرش فراهم نشد پيش بينى مى كرد، و چنان اين مطلب آشكار بود كه عبداللَّه

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 524

عمر در هنگامى كه با آن حضرت وداع مى نمود مى گفت: استودعك اللَّه من قتيل 219]. 0

(98) ص 61 س 22- در كامل است (كلّما قُدّرَ نازِلٌ عِنداللَّهِ نَحتَسَبُ انفُسَنا)

و (الاخبار الطوال) پس از آنكه متفرق شدن گروهى را كه در بين راه ملحق به آن حضرت شده بودند نقل كرده است اثر ننمودن حوادث خونين كوفه و شهادت مسلم و هانى و قيس بن

مسهر را در تصميم استوار امام، عليه السلام، بايك كلمه (فسار) خلاصه كرده، و جمله (كلما ...) را نياورده است.

(99) ص 64 س 22- و در امالى ابى طالب (ص 91 ب 6) روايت است كه وقتى امام، عليه السلام، در بستان بنى عامر (نزديك مشعر الحرام) فرود آمد به محمد، و اهل بيت خود نوشت:

«امّا بَعد فَانَّكُمْ انْ لَحِقتُم بِى اسْتُشهِدتُم، وَ ان تَخَلَفْتُمْ عَنّى لَم تَلْحَقُوا النَصْرَ و السلام».

(100) ص 69 س 22- و تهذيب التهذيب ج 2 ص 347 و 348 از على، عليه السلام، و ام سلمه، و زينب بنت جحش، و عايشه، و ام الفضل، و ابى امامه و انس و ديگران.

(101) ص 70 س 19- و نظير اين خبر را يكى از بزرگان علماء زيديه در مورد جناب زيد شهيد به طور ارسال مسلم از حضرت صادق، عليه السلام، روايت كرده است.

اينك عين عبارت او:

وَ كانَ جَعْفَرُ بْنُ مَحَمَدٍ، عليه السلام قَدْ اشارَ عَلَيهِ ايضاً بِعَدَمِ الخُروجِ وَ قالَ لَهُ: انّا نَجِدُ فِى العِلْمِ المَكْنُونِ انَّ الامرَ فِى هذَا الاوان لِبنىِ اميَّة.

يعنى حضرت صادق، عليه السلام، به جناب زيد (كه عموى آن حضرت بود) اشاره

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 525

فرمود به ترك قيام و خروج و فرمود: ما يافته ايم در علم مكنون كه امر (يعنى حكومت) در اين اوان براى بنى اميه است 220].

بفرماييد اين علم مكنون چه علمى است كه حضرت صادق، عليه السلام، آنرا داشته، و عمويش زيد با آن علو مقام آنرا نداشته است؟ يقيناً، و به طريق اولى هر علم مكنونى كه نزد امام جعفر صادق، عليه السلام، بوده نزد

حضرت امام حسين، عليه السلام، هم بوده است و حضرت از شهادت خود، و اينكه پيروزى نظامى و تاسيس حكومت اسلامى فراهم نخواهد شد آگاه بوده است.

(102) ص 71 س 11- 34- علاوه بر مكان شهادت زمان و سال شهادت و اينكه در چه دوره اى از عمر آن حضرت اتفاق مى افتد در روايات متعدد خبر داده شده است و از جمله طبرانى بيش از پانزده خبر راجع به خصوصيات و مكان و زمان شهادت روايت كرده است 221].

(35) ابن ابى الحديد در شرح خطبه

(ايُّها الناسُ الغافِلونَ غَير المَغفول عَنهم)

در شرح اين جمله

(وَ اللَّهِ لَو شَئتُ ان اخَبِر كُلَّ رَجُلٍ بِمَخرَجِه وَ مُولِجِه، وَ جَميعِ شَأنِه لَفَعَلْتُ)

يعنى به خدا سوگند اگر بخواهم خبر بدهم هر مردى از شما را به امكان خروج و دخولش و به تمام كار و حالش خبر مى دهم.

چنين روايت كرده است كه وقتى حضرت فرمود:

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 526

(سَلُونى قَبل انْ تَفقدونِى ...)

تميم بن اسامة بن زهير تميمى معترضانه گفت: در سر من چند تارمور است؟

حضرت فرمود: به خدا سوگند مى دانم ولى اگر تو را خبر دادم برهان آن كجا است؟

هر آينه به تحقيق خبر داده شده ام به كارهاى تو، و به من گفته شده كه بر من هر موئى از موى سر تو فرشته اى است كه تو را لعن مى كند، و شيطانى است كه تو را مى خواند، و نشانه اين امور اين است كه در خانه ات نوزادى است كه پسر پيغمبر، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، كشته مى شود، و او بر كشتن پسر پيغمبر تحريص و ترغيب مى نمايد، و

همانطور كه حضرت خبر داد حصين بن تميم در آن وقت شيرخوار بود، بزرگ شد و بزيست تا رئيس شهربانى كوفه شد، و عبيداللَّه بن زياد او را براى ابلاغ فرمان جنگ با پسر پيغمبر نزد عمر سعد فرستاد تا عمر را تهديد نمايد كه در جنگ تأخير نكند. و در روز شبى (شب عاشورا) كه پيام ابن زياد را رساند آن حضرت را شهيد كردند[222].

(36) ابن اثير روايت كرده است چون حسين، عليه السلام، اراده رفتن به كوفه فرمود: عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام كه در مكه معظمه بود خدمت آن حضرت شرفياب شد. عرض كرد: من آمده ام براى حاجتى كه آنرا از براى نصيحت به تو عرضه مى دارم اگر مرا خيرخواه خود مى بينى به عرض مى رسانم، و حق نصيحت را ادا مى كنم، و اگر نه از آنچه اراده كرده ام خوددارى مى نمايم؟

امام فرمود: بگو به خدا سوگند تو را خيانتكار نمى شمارم، و گمان آنكه از روى هوا چيزى بگويى به تو نمى برم.

گفت: به من رسيده است كه اراده رفتن به عراق كرده اى، و من مى ترسم بر تو زيرا به

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 527

شهرى مى روى كه در دست عمال و فرماندهان آن است در حاليكه بيت المال را در اختيار دارند، و مردم بنده دينار و درهم هستند من مامون نيستم از اينكه با تو جنگ و قتال نمايند همان كسانيكه به تو وعده يارى داده، و تو در نزد آنها محبوبترى از آنكه با او با تو جنگ مى كنند.

امام، عليه السلام، فرمود: خدا تو را پاداش نيك دهد پسر عمو مى دانم كه از روى

خيرخواهى و عقل سخن گفتى

(وَ مَهَما يُقْضَ من امرٍ يَكُن اخَذَتُ بِرأيِكَ او تَرَكتُه فَأنتَ عِندى احمَدُ مُشيرٍ، وَ انصَحُ ناصِح)

يعنى آنچه قضا بر آن جارى شده خواهد شد چه من رأى و نظر تو را بگيرم يا ترك كنم تو در نزد من ستوده تر مشير، و خيرخواه ترين خيرخواهى 223].

انصافاً از اين سخنان كه بين امام، و اين مرد وارد و متوجه به اوضاع در ميان آمد چه مى فهميد؟

آيا غير از اين فهميده مى شود كه امام، عليه السلام، به هيچ وجه به پيروزى ظاهرى اميد نداشته، و شهادت خود را پيش بينى

مى فرمود، به طور يقين خود را شهيد مى دانسته، و با كمال تصميم آماده شهادت بوده است؟

آيا جمله (و مهما يقض من امر يكن اخذت برأيك او تركته) غير از اعلان شهادت و نااميدى از پيروزى ظاهرى معناى ديگر دارد؟

(14) ص 148 س 8- بايد توجه داشت كه در اينجا مقصود از اهل سنت همه آنها نيست چون محققان منصف آنها قيام حسينى را در جلوه و سطحى بالاتر و ارفع از اين مى بينند كه كوچكترين ايرادى به آن وارد شود بلكه از اهل سنت افرادى از آنها

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 528

مورد نظرند كه بر اساس بى اطلاعى و عدم تحقيق يا تعصبات و گرايش هاى خاص، و حمايت از بنى اميه و سياست هاى حكومت هاى ضد خاندان رسالت اظهار نظر نموده اند چنانكه در خاورشناسان نيز كسانيكه مغرضانه يا ندانسته خواسته اند اين قيام مقدس را متهم سازند بر اساس نگارش ها و نوشته هاى اموى مآبان، و اغراض استعمار طلبانه است كه متأسفانه اين دسته از خاورشناسان عوضى مأموريت ترويج آنرا دارند نه

اينكه بررسى عموم آنها خطا و غلط باشد.

(15) ص 225 س 19- و صريح تر از جمله اى كه در زيارت اربعين است عبارت زيارت آن حضرت در عيد فطر و قربان است

(وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيْكَ حَتَّى استَنقَذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حَيَرةِ الضَلالِة)

كه در نهايت صراحت رد كتاب شهيد جاويد از آن استفاده مى شود.

(16) ص 333 س 15- و نكته قابل توجه اين است كه بر حسب بعض روايات مسند[224] اين خطبه را هنگام بيرون شدن به سوى عراق انشاء فرمود و عبارت روايت اين است

(لَمّا ارادَ الحُسينُ بنُ عَلّىٍ (ع) الخُروجَ الى العِراق)

بنابراين مانند احاديث بسيار ديگر و خطبه (خط الموت) دلالت دارد كه امام هنگام خروج از مكه معظمه به سوى عراق از شهادت خود آگاه بود.

(17) ص 258 س 2- اولا اين فرض قابل قبول نيست كه يزيد و دستگاه حكومتى او بيعت نكردن امام را كه از بيعت نكردن تمام مسلمانان با معنى تر و مهمتر بود تحمل

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 529

كنند، و در برابر آن ضربت كشنده اى كه به قلب نظام فاسد و مشركانه اموى وارد شده بود عكس العمل نشان ندهند، و ثانيا اگر حكومت به امام تهاجم نمى كرد امام خود بهتر از هر كس مى دانست كه چه برنامه اى را اجرا كند، و ثالثاً.

(18) ص 302 س 1- آراء اهل انصاف و نظر و تحقيق از اهل سنت در اين موضوع بسيار عالى است، و درك و تفسير، و تعبير بعض آنها حتى از بعض نويسندگان شيعه عميق تر، و حساستر است، و نبايد ايرادات چندتن از نواصب، و سخنان مغرضانه و

كم مايه گان را در اين موضوع به حساب تمام يا اكثريت اهل سنت نوشت.

(19) ص 361 س 1- و تهذيب التهذيب ج 2 ص 347 و 348 و معجم كبير طبرانى، و شمائل الرسول ابن كثير ص 444 تا 447.

(20) ص 363 س 1- چنانكه ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى در التبصره (ج 2 ص 13 و 14) نيز آنرا روايت كرده است.

(21) ص 365 س 8- يا- نجى- به نقل تهذيب التهذيب ج 2 ص 347 و الامالى الخميسية ج 1 ص 159.

(22) ص 365 س 11- يا- هر ثمة بن سلمى- بر حسب روايت الامالى الخميسية ص 184 ج 1.

(23) ص 365 س 22- و نيز مراجعه شود به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ط مصر ج 1 ص 278 شرح

(الّلهُمَّ انّى اعُوذُبِكَ مِنْ وَ عثاءِ السَفَر)

و به تاريخ صفين ط 1382 ص 140 و 141 و 142، و به تهذيب التهذيب ج 2 ص 348.

(24) ص 421 س 20- ثالثاً دل خراش تر واقع شدن شهادت و مصائب در راه خدا

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 530

موجب افزايش اجر است لذا عبداللَّه بن جحش كه از مشاهير اصحاب و مهاجرين و شهداء احد است دعا مى كرد و از خدا مسئلت شهادت مى نمود در حاليكه كفار شكم او را پاره كنند، و بينى و گوشش را ببرند[225].

(25) ص 429 س 6- اگر كسى بحث علمى نمايد، و بگويد: ممكن است ظن يا علم بفراهم بودن شرايط تأسيس حكومت در موضوع حكم وجوب قيام اخذ شده باشد، و به عبارت ديگر ظن يا علم موضوعيت داشته باشد نه طريقيت،

و بنابراين قيام با ظن يا علم بوجود اسباب و شرايط تأسيس حكومت واجب است اگر چه ظن يا علم خلاف واقع و غير مصاب باشد.

پاسخ اين است كه اگر دخالت علم يا ظن در موضوع بنحو جزء موضوعى باشد اشكال را مرتفع نمى كند زيرا علاوه بر ظن يا علم وجود واقعى شرايط هم در حكم بوجوب دخالت دارد، و نتيجه اخذ در موضوع به نحو جزئيت اين است كه حصول واقعى شرايط بدون علم يا ظن به آن اثر ندارد چنانكه علم يا ظن هم بدون واقع شرايط مؤثر نيست، و اگر دخالت علم يا ظن را به نحو تمام موضوع بگويند گفته مى شود: اولا احتمال اينكه علم يا ظن در مثل اين موارد تمام موضوع باشد عقلائى نيست.

ثانياً دليلى كه از آن استظهار اين معنى گردد در بين نيست، و به مناسبت حكم و موضوع هم استظهار موضوعيت علم يا ظن در اينجا صحيح نيست چون مصلحت قيام راجع به واقع شرايط و اسباب تاسيس حكومت است، و علم يا ظن در آن دخالت ندارد، و با فرض وجود مفسده، و توجه ضرر در صورت عدم اصابه علم يا ظن عمل (قيام) با لذات مصلحتى ندارد بلكه مفسده دارد و احتمال وجود مصلحت در نفس حكم يا به ملاحظه بعض جهات خارج از ذات موضوع كه از

حسين عليه السلام، شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص: 531

مفسده اى كه در صورت عدم اصابه حاصل مى شود مهمتر باشد نيز قابل اعتنا نيست، و عليهذا وجوب واقعى قيام به منظور تأسيس حكومت با منتهى شدن آن بشكست فى علم اللَّه تعالى، و وجوب جدى و

واقعى پيشنهاد صلح با علم خدا به عدم قبول آن، و عدم اتمام حجت قابل تعقل و توجيه صحيح نيست.

و ثالثاً به فرض اينكه اين مطالب نامعقول را معقول بگيريم نويسنده محترم مأموريت امام، عليه السلام، و حوادثى را كه پس از شكست قيام به منظور تأسيس حكومت، و پس از پذيرفته نشدن پيشنهاد صلح به قول او جلو آمد چگونه تفسير و توجيه مى نمايد؟

(26) ص 494 س 25

91. غاية الامانى فى اخبار القطر اليمانى

92. فى ظلال القرآن

93. تاريخ صفين

94. التبصره ابن جوزى

95. تهذيب التهذيب

96. امالى ابى طالب

97. امالى الشجرى المعروف بالامالى الخميسية

98. نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية

99. كنوز الحقايق فى حديث خير الخلائق

100. ضحى الاسلام

101. جواهر العقدين

102. انساب الاشراف

103. معجم كبير طبرانى

104. درر الاصداف

105. شمائل الرسول ابن كثير

وَ الحَمدُللَّه الَذِى هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهتِدِىَ لَولا انْ هَدانَا اللَّهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى خَيرِ خَلقِهِ وَ سَيّدِ رُسُلِه ابى القاسِمِ مُحَمَدٍ وَ آلهِ الطاهِرين وَ آخِرُ دَعوانا انِ الحَمدُللَّهِ رَبّ العالَمين.

________________________________________

[1] ( 1). اين ناچيز ضعيف نيز برحسب تقاضاى نويسنده محترم شهيد جاويد شايد حدود دو سال پيش به طور سريع و اجمال كتاب ايشان را مطالعه كردم و اساس آنرا غلط دانستم و به طور خيلى مختصر بعض معايب و نواقص آنرا نوشتم، و به ايشان تقديم كردم، و همين تقاضا را از ايشان نمودم و خوشبختانه آن وقت پذيرفته شد، دوباره چرا به فكر انتشار آن افتادند اطلاع ندارم!

[2] ( 1). جنة المأوى ص 111، مقاله( التضحية فى ضاحية الطف).

[3] ( 2). اهل البيت ص 446

تا 449.

[4] ( 1). اهل البيت ص 452.

[5] ( 2). ص 450، اهل البيت.

[6] ( 1). رجوع شود به اسدالغابه و استيعاب و اصابه، ترجمه انس بن حارث.

[7] ( 2). رجوع شود به كافى شريف باب ان الائمة، عليهم السلام، لم يفعلوا شيئاً و لايفعلون الا بعهد من اللَّه عز و جل ص 279 ج 1 وافى باب ان افعالهم معهودة من اللَّه سبحانه ص 61 ج 1 ب 29.

[8] ( 1). نهج البلاغه، ر، 28.

[9] ( 2). نهج البلاغه، خ، 152.

[10] ( 3). نهج البلاغه، خ، 2.

[11] ( 1). اسدالغابه و سائر كتب تراجم و تواريخ و تفاسير.

[12] ( 2). اسدالغابه و سائر كتب تراجم ترجمه عاصم بن ثابت.

[13] ( 1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد طبع مصر ص 375 و 376 ج 3 اسد الغابه، استيعاب، اصابه، ترجمه عمروبن جموح، سيره ابن هاشم ج 3 ص 41 و 40.

[14] ( 1). بمنطق نويسنده كتاب شهيد جاويد، جواب اين پرسش ها چيست. چرا امام اصحاب و ياوران و اهل بيت خود را اكيداً از جهاد منع نكرد؟ چرا به آنها اجازه ميدان رفتن و كشته شدن داد؟ كشته شدن آنها براى امام چه فايده اى داشت جز آنكه شهادت امام را چند دقيقه يا چند لحظه بتأخير انداخت؟

[15] ( 1). جنة المأوى، ص 208.

[16] ( 2). اهل البيت ص 502 و 503.

[17] ( 3). اهل البيت ص 510.

[18] ( 1). نهج البلاغه، خ 27.

[19] ( 1). نهج البلاغه، خ 29.

[20] ( 2). نهج البلاغه، خ 95.

[21] ( 1). مقاتل الطالبيين، ص 130 و 436.

[22] ( 2). اهل البيت، ص 502 و 503.

[23] ( 1). اهل البيت،

ص 513.

[24] ( 2). اهل البيت، ص 514.

[25] ( 1). كامل ج 3 ص 276- طبرى ج 7 ص 287.

[26] ( 2). كامل ج 3 ص 276- طبرى ج 7 ص 287.

[27] ( 3). كامل ج 3 ص 277، ارشاد ص 229، طبرى ج 7 ص 280 و برحسب نقل اسدالغابه ج 2 ص 21 در پاسخ ابن عباس و ابن عمر و محمد حنيفه، و ديگران فرمود، رأيت رسول اللَّه( ص) فى المنام و امرنى بامر فانا فاعل ما امر.

[28] ( 1). كامل ج 3 ص 277، الاخبار الطوال ص 209 و 222، ارشاد ص 231 طبرى ص 289 و 291 ج 7.

[29] ( 2). ارشاد ص 231 و 232، كامل ص 277 و 278 ج 3، طبرى ج 7 ص 290 و 291، انساب الاشراف بلاذرى( امر الحسين بن علىّ).

[30] ( 1). كامل ج 3 ص 278، ارشاد ص 232، مقاتل الطالبيين ص 110، طبرى ص 292 و 193 ج 7.

[31] ( 1). كامل ج 3 ص 278، ارشاد ص 233، مقاتل الطالبيين ص 110، طبرى ج 7 ص 293 و 294.

[32] ( 2). الاخبار الطوال ص 223، طبرى ج 7 ص 264( 9).

[33] ( 1). كامل ج 3 ص 278، ارشاد ص 233 و 234.

[34] ( 2). الفصول المهمة ص 171.

[35] ( 3). ارشاد ص 234، اعلام الورى ص 137، البداية و النهاية ج 8 ص 169 و لفظ اين كتاب( اذل من قرم الامة) است.

[36] ( 1). ارشاد ص 268، اعلام الورى ص 130.

[37] ( 2). ارشاد ص 268.

[38] ( 3). و مؤيد اين حديث است روايتى كه على، عليه السلام،

به عمر سعد فرمود: چگونه اى وقتى در ايستگاهى بايستى كه ميان بهشت و آتش مختار شوى، و آتش را برگزينى( كنز العمال ج 7 ص 111 ح 961 و نيز مؤيد اين روايت آنچه مفيد رضوان اللَّه عليه نقل فرموده در ارشاد ص 268 از عبداللَّه بن شريك عامرى كه گفت من مى شنيدم از اصحاب على، عليه السلام، كه وقتى عمر سعد از در مسجد وارد مى شد مى گفتند اين قاتل حسين بن على، عليهما السلام، است.

[39] ( 1). طبرى ج 7 ص 272 و 273، الفصول المهمه ابن صباغ ص 167 انساب الاشراف.

[40] ( 2). اهل البيت ص 506.

[41] ( 1). اهل البيت ص 508( 10).

[42] ( 2). اهل البيت، ص 514. نظرية الامامة ص 336 و 337.

[43] ( 1). الفصول المهمه ص 162، كشف الغمه ص 183.

[44] ( 2). سير اعلام النبلاء ص 197 ج 3.

[45] ( 3). سير اعلام النبلاء ص 199 ج 3.

[46] ( 4). تاريخ الاسلام ج 2 ص 343، البداية و النهاية ج 8 ص 163.

[47] ( 1). تاريخ الاسلام ص 345 ج 2، سير النبلاء ج 3 ص 206، البداية و النهاية ج 8 ص 169، نظم در السمطين ص 214.

[48] ( 2). سير النبلاء ج 3 ص 206 البداية و النهاية ج 8 ص 169.

[49] ( 1). سير النبلاء ج 3 ص 193 تا 196.

[50] ( 2). الخصائص الكبرى ج 2 ص 127.

[51] ( 3). البداية و النهاية ج 8 ص 165، سير النبلاء ج 3 ص 196، مروج الذهب ج 3 ص 5.

[52] ( 4). شرح نهج البلاغه طبع قديم مصر ج 1 ص 210.

[53] ( 1).

شرح نهج البلاغه ج 1 ص 208، كنز العمال ج 7 ص 110 ج 952، الخصائص الكبرى ج 2 ص 125.

[54] ( 2). اسدالغابه، استيعاب، اصابه ترجمه انس، الخصائص الكبرى ج 2 ص 25، تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 338.

[55] ( 1). صواعق فصل 3 باب 11 ص 190 و 190، الخصائص الكبرى ج 2 ص 125 تا 127، كنز العمال ج 7 حديث 904 و 901 و 902 و 905 و 906 و 907 و 958 و 959، مرآة الجنان ج 1 ص 134( 11).

[56] ( 1). مقاتل الطالبين ص 207 و 208 و 248 و 255 و 256.

[57] ( 1). الدر المنثور ج 4 ص 191 و ج 6 ص 371، تاريخ الخلفاء ص 9، سير النبلاء ص 182 ج 3، النزاع و التخاصم ص 52، اسدالغابه ص 14 ج 2، الاشاعه ص 23، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 466 و 467، شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 466 و 467، النصائح الكافيه ص 110 تا 113.

[58] ( 1). ص 204 و 205 و 206.

[59] ( 1). الحسن و الحسين سبطا رسول اللَّه ص 158.

[60] ( 1). در شذرات الذهب ج 1 ص 68 مى گويد: نقل الاتفاق على تحسين خروج الحسين على يزيد، حتى ابن اخلدون مى گويد: حسين شهيد و مشمول ثواب و برحق است تا اينكه مى گويد: وَ مَن اعدَلُ مِنَ الحُسَينِ فِى زَمانِهِ فِى امامَتِه وَ عَدالَتِهِ فِى قِتالِ اهلِ الآراء، مقدمه ابن خلدون ص 390.

[61] ( 2). اهل البيت ص 521.

[62] ( 1). اهل البيت ص 513.

[63] ( 1). ص 166 به بعد.

[64] ( 1). الثائر

الاول فى الاسلام الحسين سيدالشهداء ص 12.

[65] ( 1). صفحه 204 به بعد موضوع پيشنهادهاى سه گانه و مذاكرات صلح.

[66] ( 1). صفحه 26 همين كتاب.

[67] ( 1). اين جناب عابس در روز عاشورا در ميدان ابراز وفا و فداكارى كله خود از سر بيفكند و زره از تن برون كرد. حال بر نويسنده كتاب شهيد جاويد است كه اين كار را مطابق منطق خود توجيه و تفسير كند.

[68] ( 1). پوشيده نماند كه عبارت سيد ظاهر در اين است كه اين موضوع را بطور يك نقل غير معتبر ذكر فرموده است و مثل ايشان بااينگونه اخبار آحاد جز در مقام اقناع طرف هرگز اعتماد نمى فرمايد.

[69] ( 1). تذكرة الخواص ص 257.

[70] ( 2). كامل الزيارات ص 73.

[71] ( 1). ولى مثلا در مورد فتح خيبر بدست على، عليه السلام، بطور قطع و جمز فرمود، لاعطين الراية رجلا يفتح اللَّه على يديه، يحب اللَّه و رسوله و يحبه اللَّه و رسوله.

[72] ( 1). بر حسب تاريخ طبرى ج 5 ص 379 پس از كشته شدن مسلم و هانى عبدالاعلى كلبى را كه كثير بن شهاب دستگير كرده بود و عمارة بن صلخب اسدى را نيز گردن زدند.

[73] ( 1). ياقوت در معجم الادباء ج 2 ص 230 مى گويد، كان شيعياً و هو عند اصحاب الحديث ضعيف، به نظر ما اين عبارت مشعر به مدح و تعليل تضعيف او به تشيع است.

[74] ( 1). مناقب ص 88 ج 4.

[75] ( 1). ارشاد ص 229، كامل ص 277 ج 3- تاريخ طبرى ج 7 ص 280، تاريخ الاسلام ج 2 ص 343.

[76] ( 1). نفس المهموم ص 38 منتهى الامال

ص 219، بحار ج 10 ص 175 راجع به اين حديث در فصل قصه فرشته و جن ها جداگانه بررسى مى نماييم.

[77] ( 1). تاريخ پايان تأليف اثبات الوصية چنانچه از( ص 207) استاده مى شود سال 332 هجرى است.

[78] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 232 و شاهد اينكه لفظ كوفه و عراق به طور مترادف استعمال مى شده اين است كه درهمين عرايض ابن مطيع( البداية و النهاية ص 162 ج 8) مى نويسد فامتعنا بنفسك و لا تسير الى العراق.

[79] ( 2). تاريخ طبرى ج 7 ص 275.

[80] ( 3). تاريخ طبرى ج 7 ص 273.

[81] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 274.

[82] ( 2). تاريخ طبرى ج 7 ص 273.

[83] ( 3). تاريخ طبرى ج 7 ص 277.

[84] ( 4). تاريخ طبرى ج 7 ص 274.

[85] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 274.

[86] ( 2). الاخبار الطوال ص 223.

[87] ( 1). تاريخ طبرى ص 292 و 293 ج 7.

[88] ( 2). البداية و النهاية ص 169 ج 8.

[89] ( 3). ارشاد ص 233.

[90] ( 1). البداية و النهاية ج 8 ص 163.

[91] ( 2). تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام ج 2 ص 345.

[92] ( 1). تذكرة الخواص ص 257.

[93] ( 2). ص 219 و 222 و 223.

[94] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 275 و 276.

[95] ( 2). تاريخ طبرى ج 7 ص 277.

[96] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 291.

[97] ( 2). كافى ج 4 ص 535- استبصار ج 2 ص 328 ح 1163.

[98] ( 3). كامل الزيارات ص 73.

[99] ( 4). كافى ص 535 ج 4- استبصار

ج 2 ص 327 ح 1160.

[100] ( 1). تاريخ طبرى ج 2 ص 275.

[101] ( 2). ارشاد ص 228.

[102] ( 3). تاريخ طبرى ج 7 ص 273 البداية و النهاية ج 8 ص 159.

[103] ( 4). تاريخ طبرى ج 7 ص 274. البداية و النهاية ج 8 ص 160.

[104] ( 1). پوشيده نماندكه رقم ص حجة السعاده را نويسنده شهيد جاويد اشتباه كرده است زيرا رقم ص مربوط به اين موضوع 10- است مگر اينكه غير از طبع قديم طبع ديگر شده باشد.

[105] ( 2). مروج الذهب ج 3 ص 357، روضات الجنات ص 756 الكنى و الالقاب ص 116 ج 1.

[106] ( 1). آنچه ما در مقدار درجات اشخاص شهداء بگوييم بر حسب استنباط شخصى است و ما را نمى رسيد كه پيرامون درجه بلند مثل حضرت حمزه به طور يقين اظهار نظرى بنماييم خدا و رسول خدا و امامان، عليهم السلام، از آن آگاه مى باشند. و تحقيق آن محتاج به مراجعه بيشتر به اخبار است رضى اللَّه عنه و عن جميع الشهداء.

[107] ( 1). بحار ج 10 ص 175.

[108] ( 1). الذريعه ج 8 ص 247، خريد با طا، ظاهراً سهو است و صحيح با تاء است.

[109] ( 1). ارشاد ص 6 و 7 و 8 و 9 و ص 170 و 171.

[110] ( 1). ارشاد ص 223.

[111] ( 2). تاريخ طبرى ج 4 ص 292.

[112] ( 1). علامه جليل و نابغه كم نظير سيد شرف الدين قدس سره( مقدمة المجالس الفاخره) كه متأسفانه پس از تنظيم مطالب كتاب زيارت شد( ص 45) مى فرمايد.

وَ تاللَّهِ لَولا ما بَذَلَهُ الحُسَينُ( ع) فِى سَبيلِ احياء الدين مِنْ

نَفسِهِ الزَّكِيّة وَ نُفُوسِ احِبّائِهِ بِتِلكُ الكِيفيَّة لامَسَى الاسلام خَبَراً مِنَ الاخبارِ السالِفةِ وَ اضحَى المُسلِمُونَ مِنَ الامَمِ التالفة الخ.

مطالعه اين كتاب نفيس را بخوانندگان گرامى خصوص از ص 51 تا 62 توصيه مى كنيم. در اين قسمت ايشان با ادله قاطعه آگاهى و يقين امام( ع) را به شهادت اثبات فرموده است.

[113] ( 1). تاريخ يعقوبى ص 215، ج 2.

[114] ( 1). تذكرة الخواص ص 257.

[115] ( 2). مذاكرات ابى هره با امام، عليه السلام، در ترجمه ابن اعثم ص 362 موجود است.

[116] ( 1). ذهبى در تاريخ الاسلام ص 343 ج 2 روايت مى كند كه عبداللَّه بن جعفر نامه اى به حضرت نوشت و امام را ازاهل كوفه بر حذر ساخت و سوگند داد كه بر گردد فكتب اليه الحسين: انى رأيت رؤيا و رايت فيها رسول اللَّه، صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و امرنى بامرانا ماض له و لست بمخبر احداً حتى الاقى عملى.

[117] ( 1). اين سه پيشنهاد از جنبه تاريخى ثابت نيست و بر حسب نقل عقبه و گواهى حال و مقام امام، هم بى اصل و باطل است، علاوه امام مى دانست اينگونه پيشنهادها پذيرفته نمى شود، اما نويسنده شهيد جاويد مى خواهد بگويد امام عالم به قبول نشدن اين پيشنهادها نبوده و واقعاً حاضر شده بود برود با يزيد بيعت كند، فلا حول و لاقوة الا باللَّه العلى العظيم.

[118] ( 2). اختاروا منى خصالا ثلاثاً اما ان ارجع الى المكان الذى اقبلت منه، و اما ان اضع يدى فى يد يزيد بن معاويةفيرى فيما بينى و بينه رأيه، و اما ان تسيرونى الى اى ثغر من ثغور المسلمين شئتم فاكون رجلا من

اهله ما لهم و على ما عليهم( تاريخ طبرى).

[119] ( 1). كافى ص 53 و 54 ج 2، در اسدالغابه ج 1 ص 356 نظير اين خبر را درباره حارثة بن سراقه روايت كرده است.

[120] ( 2). نهج البلاغه خطبه 23 ص 57 ج 1.

[121] ( 3). نهج البلاغه كتاب 53 ص 122 ج 3.

[122] ( 1). نهج البلاغه خطبه 154، ص 65، ج 2.

[123] ( 1). الحسن و الحسين سبطا رسول اللَّه ص 60.

[124] ( 1). تاريخ الخلفاء ص 140.

[125] ( 1). راجع الصواعق و اليعقوبى.

[126] ( 2). تاريخ الخلفاء ص 139.

[127] ( 1). تاريخ طبرى ج 5 ص 375.

[128] ( 1). شذرات الذهب ج 1 ص 68.

[129] ( 1). ابن خلدون مى گويد، و اما الحكم الشرعى فلم يغلط فيه لانه منوط بظنه و كان ظنه القدرة على ذلك( و هم او مى گويد) و من اعدل من الحسين فى زمانه فى امامته و عدالته فى قتال اهل الآراء( مقدمه ابن خلدون ص 388 و 390).

[130] ( 1). سخنان اين مرد طولانى است رجوع شود به كتاب پرتوى از عظمت حسين، عليه السلام ص 362 و 363، و سخنان سيد قطب و محمد غزالى را نيز در اين كتاب ص 353 و 354 و 356 و 357 بنگريد.

[131] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 393، كامل ابن اثير ج 3 ص 278، البداية و النهاية ج 8 ص 168 و 169، الاخبار الطوال ص 223.

[132] ( 2). الامامة و السياسة ج 2 ص 5 و 6.

[133] ( 3). مقتل خوارزمى ص 229 ج 1، پوشيده نماند كه در ترجمه تاريخ ابن اعثم به مقدارى كه

مراجعه شد از اين موضوع( شوراى صحرا) اشاره اى به نظر نرسيد با اين حال در مقتل خوارزمى چگونه وارد شده است خدا دانا است.

[134] ( 1). مراجعه امام به بنى عقيل در اين موقع كه شخصيتى مثل مسلم را از دست داده اند يك نوع دل جويى و تفقدو ابراز عنايتى نسبت به آنها بود، و آنها نيز در پاسخ طورى سخن گفتند كه ثبات قدم و تصميم خود را بر شهادت ثابت كردند، و اگر فرضاً آنها مى خواستند برگردند امام از آنان حل بيعت مى كرد و خود به سوى مقصد روانه مى گشت.

[135] ( 2). الامامة و السياسة ج 2 ص 6.

[136] ( 1). از اين نويسنده روشنفكر بايد پرسيد چگونه شد كه فقط امام از ثعلبيه تا زباله را طبق تصميم شورى عمل كرد، و چرا در مراحل قبل آراء شخصيت هاى سياسى را مورد توجه قرار نداد؟ و چرا يكبار ديگر اين شورى جلسه اش تجديد نشد؟ و چرا در منزل زباله كه اذن بازگشت به اصحاب داد درباره وضع و برنامه خودش با كسى مشورت نكرد؟ غير از اين علتى نداشت كه امام( ع) آگاه از جريان بود، و طبق برنامه اى كه داشت عمل مى فرمود.

[137] ( 2). طبرى ص 294، ارشاد ص 233، انساب الاشراف، الفاظ فرمايش حضرت طبق روايت طبرى نقل شد.

[138] ( 1). ارشاد مفيد، ص 233.

[139] ( 1). اين قسمت كاملا دلالت دارد كه غير از اعراب سائر همراهان حضرت از پايان اين سفر آگاه بودند.

[140] ( 1). ج 7 ص 298.

[141] ( 2). ابوحنيفه دينورى خطبه نخست را بعد از نمازظهر نقل كرده و الفاظ آن تقريباً با الفاظ طبرى يكى

است، ولى خطبه بعد از نماز عصر را ذكر نكرده، همين قدر گفته است كه مثل سخن اول را فرمود، الاخبار الطوال ص 224.

[142] ( 1). مقاتل الطالبيين ص 111.

[143] ( 1). الاخبار الطوال ص 225.

[144] ( 1). الاخبار الطوال ص 225- عبارت ابن اثير نيز دلالت دارد براينكه امام، عليه السلام، در اين موقع راه كربلا را پيش گرفت زيرا مى گويد، فتياسر عن طريق العذيب و القادسية، و الحر يسايره و در دو صفحه بعد مى گويد، فلم يزالوا يتياسرون حتى انتهوا الى نينوى المكان الذى نزل به الحسين( كامل ص 280 و 282).

[145] ( 1). مثير الاحزان 19 و 20.

[146] ( 2). مقتل الحسين، عليه السلام، ص 222.

[147] ( 3). البداية و النهاية ج 8، ص 74، آنچه از اين جلمه پس از گزارش طرماح كه عرض كرد، بيرون كوفه از لشكر و سپاه به قصد شما پر شده استفاده مى شد اين است كه آنچه حضرت به صدد آن بود همان رفتن به كربلا و شهادت بود زيرا قصد رفتن به كوفه و تأسيس حكومت در اين موقع منطقى نبود.

[148] ( 1). الاخبار الطوال، ص 225.

[149] ( 1). ارشاد ص 177.

[150] ( 1). صواعق ص 191، ذخائر العقبى ص 148، تذكرة الخواص ص 260، الفتن سليلى و الفتن ابى يحيى طبق نقل الملاحم و الفتن ص 79 و 80 و 126، البداية و النهاية ج 8 ص 199.

[151] ( 1). الخصائص الكبرى ج 2، ص 125، البداية و النهاية ج 8، ص 199، كفاية الطالب ص 281 و 282، تاريخ ابن عساكر ج 4، ص 338.

[152] ( 2). رجال كشى ص 52.

[153] ( 1). سندها

و متون ديگر نيز براى اين خبر هست مانند روايت حافظ طبرانى از شيبان به نقل( مقتل خوارزمى ص 162) كه چون در مقام استقصاء نبوديم به آنچه مرقوم شد اكتفا كرديم.( 23)

[154] ( 1). مطالب السئوال فى مناقب آل الرسول ص 75- كشف الغمه ص 189.

[155] ( 1). لهوف ص 71.

[156] ( 1). ترجمه تاريخ ابن اعثم ص 366.

[157] ( 2). شما كه مسلمان باتقوايى هستيد، و در اين كتابى كه نوشته ايد با تحريفات و مغلطه كارى هايى كه مرتكب شده ايد تقواى ادبى و علمى خود را نشان داده ايد چرا به سيد ابن طاوس آن مجسمه تقوى و پرهيزكارى و راستى و امانت، و آن مفخر دودمان رسالت جسارت كرده و ايشان را در پاورقى ص 304 به شرط صحت فرمايش محدث نورى معذور شمرده ايد.

[158] ( 1). كنز العمال ص 110، ح 7، ح 951.

[159] ( 1). نظم در رالسمطين ص 215 و 216، و طبق آنچه در ذيل صفحه نگاشته شده اين حديث را حافظ هيثمى در مجمع الزوايد ج 9 ص 981 و محب طبرى در ذخائر العقبى ص 147 با اندك تفاوت روايت كرده اند.

[160] ( 2). الملاحم و الفتن ص 79 ب 24.

[161] ( 1). الاخبار الطوال ص 277.

[162] ( 1). رجوع شود به كامل الزيارات ص 259 تا 266.

[163] ( 1). تاريخ الاسلام ذهبى ج 2 ص 343، كامل ابن اثير ص 276 ج 3، تاريخ طبرى ج 7 ص 280.

[164] ( 2). ابوالشهداء ص 142 و 143.

[165] ( 1). ص 20 تا 25، اين كتاب در قرن سوم هجرى تأليف شده و از قديم ترين كتاب هايى است كه خطبه حضرت زهرا، عليها

السلام، و خطبه حضرت زينب و ام كلثوم، عليها السلام، را روايت كرده است.

[166] ( 1). مقتل الحسين و حديث كربلا ص 128 اين كتاب نيز از ص 125 پيرامون همراه شدن عائله با امام بحث سودمندى دارد.

[167] ( 1). مقتل خوارزمى ج 1 ص 188.

[168] ( 1). گاهى در فقه قسمتى از روايتى را حجت قرار مى دهند در حاليكه قسمت ديگر آنرا چون معمول بها نمى باشد حجت نمى دانند، ولى در آنجا هم در اصل صدور خبر شبهه اى نمى نمايند.

[169] ( 1). ارشاد ص 222.

[170] ( 1). پوشيده نماند سخنانش در اينجا مبهم و درهم است در دو سطر آخر ص 348 دقت كنيد، معنى اينكه قانونگذارى به عهده قرآن و سنت است چيست؟ قرآن و سنت به همان معناى اعمى كه ما كرده ايم( قول و فعل و تقرير معصوم) قانون است.

در سطر آخر مى گويد يعنى بايد دانشمندانى ... مقصود شما از اين دانشمندان اگر ائمه( ع) هستند اين الفاظ و اصطلاحات دون شأن آنها است، و اگر علماء و فقهاء مى باشند جواب همان است كه در متن نوشته ايم.

[171] ( 1). به مقتل خوارزمى ج 1 ص 242 و ترجمه ابن اعثم ص 369 رجوع شود.

[172] ( 1). به ص 204 و 205 و 206 كتاب شهيد جاويد مراجعه فرماييد.

[173] ( 2). امالى صدوق عليه الرحمه ص 99 مجلس 31.

[174] ( 1). از كتاب السياسة الحسينيه دو نسخه فارسى و يك نسخه عربى در پاورقى كتاب( مقدمة المجالس الفاخرة) كه شايد كامل نباشد نزد حقير موجود است- شماره صفحه ها مطابق با نسخه چاپ طوس مشهد نوشته شد.

[175] ( 1). پس معلوم مى شود انكار علم امام( ع) به

شهادت و طرح ريزى اين قيام بر اساس آنچه نويسنده شهيد جاويدمطرح كرده غرب زدگى و خودباختگى در برابر كسانى است كه مى خواهند همه امور را با عينك واحد ببينند، و انبيا و اوليا و هدف ها و مقاصد عاليه آنها را با ديد سطحى و ظاهرى و در ديدگاهى تنگ و بسيار محدود مشاهده كنند.

[176] ( 1). بنابر عقيده ماربين، و گرنه عيسى به صريح آيه( و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم) كشته نشد.

[177] ( 1). الدلائل و المسائل ص 9 و 10 س 66.

[178] ( 1). ابصار العين ص 94 و 128 و 131.

[179] ( 1). مقتل خوارزمى ج 2 ص 7 و 8.

[180] ( 1). الامامة و السياسة ج 4 ص 7. 9

[181] ( 2). پدر موسى پيش از جنگ صفين رئيس گارد مخصوص معاويه بود، هنگامى كه معاويه به جنگ صفين مى رفت با او همراهى نكرد، معاويه گفت: به چه سبب با حق نعمتى كه بر تو دارم با من به جنگ على، عليه السلام، نمى آيى؟ پاسخ داد: من به كفر خدايى كه سزاوارتر به شكر از تو است، تو را شكر نخواهم كرد، معاويه ساكت شد( كامل ابن اثير ج 4 ص 112)، و به نظر مى رسد علت بدگمانى پادشاهان اموى به موسى بن نصير و آن بدرفتارى هايى كه با اين فاتح بزرگ كردند همين بود.

[182] ( 1). نهج البلاغه، ح 84.

[183] ( 1). تاريخ طبرى ص 376 ج 7.

[184] ( 1). البداية و النهاية ص 209 ج 8.

[185] ( 1). الاخبار الطوال ص 227.

[186] ( 1). مقتل الحسين، عليه السلام، خوارزمى ج 2 ص 42، حفيدة الرسول

ص 44، السيدة زينب ص 14، بطلة كربلا زينب بنت الزهراء ص 135 و تاريخ طبرى و ابن كثير و كتاب هاى ديگر.

[187] ( 1). البداية و النهاية ج 8 ص 198، نفس المهموم ص 230، تنقيح المقال ج 1 ص 393.

[188] ( 1). يكى از موضوعات شايان دقت و توجه اين است كه در اين همه گفتگوهايى بين امام، عليه السلام، و اصحابش و بين آن حضرت، و اهل و عيال عزيزش از كوچك و بزرگ در موضوع شهادت و فداكارى، و اسارت اهل بيت، و خطراتى كه جلو آمده مطرح شد، در هيچ كجا يك نفر از اصحاب يك نفر از بانوان يك نفر از خردسالان پيشنهاد تسليم و بيعت به امام، عليه السلام، نكرد، و اصلا اين موضوع در آن هنگامى كه تصور آن مردان قوى دل را مى لرزاند در ذهن خاندان نبوت، عليهم السلام، وارد نشد.

[189] ( 1). تاريخ طبرى ج 7 ص 365.

[190] ( 1). مجمع البيان ج 1 ص 484.

[191] ( 1). خصال ص 144 ج 1 ح 248، بحار ج 44 ص 271.

[192] ( 2). به تاريخ طبرى ج 7 ص 131 تا 134 رجوع شود.

[193] ( 1). امالى صدوق ص 78 مجلس 27 ج 2.

[194] ( 1). نهج البلاغه ج 3 ص 188 ك 147.

[195] ( 1). راجع به اسناد و متون و دلالت اين حديث به كتابى كه مخصوص اثبات حجيت مذهب شيعه و وجوب رجوع به احاديث جوامع شيعه نوشته ام رجوع شود.

[196] ( 2). مثير الاحزان ص 62.

[197] ( 1). ابوالشهداء ص 21 و 23.

[198] ( 2). ابوالشهداء ص 77.

[199] ( 3). كامل ابن اثير ص 317

ج 3.

[200] ( 1). راجع به معرفى يزيد به طور اختصار رجوع شود به كتاب( پرتوى از عظمت حسين( ع) ص 229 تا 277.

[201] ( 2). مقتل خوارزمى ج 1 ص 184.

[202] ( 1). ص 184 ج 1 مقتل خوارزمى، شرح اين فرمايش امام، عليه السلام، را در( پرتوى از عظمت حسين، عليه السلام، بخش سوم علل قيام ملاحظه فرماييد.

[203] ( 1). رجوع شود به مقتل خوارزمى ج 1 ص 191، كنز العمال ص 223 ج 6 حديث 3949، پرتوى از عظمت حسين، عليه السلام، ص 80 و مجمع الزوائد هيثمى ج 9.

[204] ( 1). نفس المهموم ص 129.

[205] ( 2). مقتل خوارزمى ج 2 ص 9.

[206] ( 1). در بعض نسخ: بين السلة، و الذلة ضبط شده، و بعض نسخ: بين الثلة و الذلة است، و در نسخه چاپ نجف مقتل خوارزمى: بين القتلة و الذلة ضبط شده است.

[207] ( 2). مقتل خوارزمى ج 2 ص 7.

[208] ( 1). مقتل خوارزمى ج 2 ص 8.

[209] ( 1). سوره غافر آيه 51.

[210] ( 1). تفسير فى ظلال القرآن ج 7 ص 189 و 190.

[211] ( 1). نظرية الامامة ص 348.

[212] ( 1). أسد الغابه. طبقات ج 3 ص 90 به طور مختصر.

[213] ( 2). شرح نهج البلاغه ج 1 ص 86.

[214] ( 1). اسد الغابه ج 4 ص 148- راجع به اين موضوع به ص 290 و 291- همين كتاب( شهيد آگاه) نيز مراجعه شود.

[215] ( 2). نظرية الامامه ص 334 و 344.

[216] ( 3). نقل به مضمون از نظريه الامامه ص 334 و 335.

[217] ( 4). ضحى الاسلام ج 1 ص 28.

[218] ( 1). نقل

به مضمون با تلخيص از نظرية الامامة ص 339 و 340.

[219] ( 1). نظرية الامامة ص 336 و 337 و 343.

[220] ( 1). غاية الامانى فى اخبار القطر اليمانى ج 1 ص 122.

[221] ( 2). الامالى الخميسية ج 1 ص 184- كنوز الحقايق مناوى حرف ياء معجم كبير طبرانى- ترجمه امام( ع)- جواهر العقدين( نسخة خطى مجلس شورى).

[222] ( 1). شرح نهج البلاغه ج 2 ص 508 و 509.

[223] ( 1). كامل ابن اثير ج 4 ص 37.

[224] ( 1). رجوع شود به امالى ابى طالب ص 91.

[225] ( 1). طبقات ج 3 ص 90.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109